شهرستان ادب: پنجم اردیبهشتماه، سالگرد درگذشت نویسندۀ توانای معاصر، امیرحسین فردی، است. نویسندهای که او را بیش از هرچیز به عنوان نویسندهای در زمنیۀ ادبیات جنگ میشناسند. علیرضا سمیعی به بهانۀ سالگرد درگذشت این نویسنده، به نقد و بررسی رمان «سیاهچمن» پرداخته است. شما را به خواندن این یادداشت دعوت میکنیم:
دهۀ چهل، سالهای بنا کردن انواع و اقسام شیوههای داستانی، موضوعات تازه و فضاهای تجربهنشده بود. داستان بهعنوان فرمی شهری، داشت همه را از تکرار فضاها و موتیفهایش خسته میکرد؛ به همین دلیل، نویسندگان سراغ فضاهای دیگری رفتند که از اساس، غیرشهری باشد. نظر حسن میرعابدینی این است که «نویسندگان در جستجوی شیوههای دیگرگون زندگی به مناطق ناشناختۀ کشور میپردازند... گروهی دیگر بر آن میشوند که علاقۀ مردم شهرنشین را به نحوۀ زندگی در مناطق دورافتادۀ میهن جلب کنند... سالهای دهۀ چهل به بعد را میتوان سالهای واقعی پیدایش داستان روستایی دانست» (میرعابدینی/1377/ ص: 399) صادق چوبک، احمد محمود، نجف دریابندری و ناصر تقوایی لهجه، آداب و خشونت زندگی در شهرهای جنوبی را به تصویر میکشند. محیط کار صنایع نفتی، بندر و کشتی های پهلو گرفته، با خود کالاها و ماجراها داشتند. از این رو در اوّلین قدمهای مهمّ شکلگیری ادبیات اقلیمی، سویۀ سیاسی آثار بروز میکند. وقتی خورشید در آن بالا آتش قی کند و خاک خسیس باشد، آدم از دست اجنبیهایی که آمدهاند دار و ندارش را ببرند و زور هم میگویند خشمگین میشود.
با این همه، بیگانهستیزی نمیتوانست همهجا موضوع محوری باشد؛ زیرا ما هرگز بهصورت مستعمره درنیامدیم و آنچه بدان ادبیات پسااستعماری میگویند، ضروری نشد. در رمان «تنگسیر»، صادق چوبک، قهرمانی به نام «زارمحمّد» دارد که پول بیزبانش را به معتمد محلّه داده و وقت پس گرفتن، با خشونت رانده شدهاست. او هم چون میبیند از محترمین محلّی و قانون، آبی برایش گرم نمیشود، دست به اسلحه میشود. هنگامی که ژاندارمها برای گرفتن زارمحمّد به خانهاش میریزند، مردم آنها را مثل انگلیسیها غریبه میدانند.
غریبهگردانی «مأمورین دولتی ایرانی»، در داستانهای اقلیمی بعدی ادامه پیدا میکند و گسترش مییابد؛ با اینکه طبیعت شمال باعث شده ادبیّات اقلیمی نرمتری به بار بنشیند، باز برندگی سیاسی حفظ میشود. بزرگ علوی در «گیله مرد» سختجانی یک مبارز را در پهنهای سرسبز و مهآلود توصیف کرد. تقابل گیلهمرد با مأمورین دولتی، به تقابل طبیعت با خشونت دولتی که مصنوعی و غیر اصیل است تبدیل میشود. در اینجا طبیعت و سیاست، بیگانهاند. قهرمان با کوه و دشت راز میگوید، در حالیکه مأمورین آن را دشمن میدانند.
بعدها «بهآذین» و «طیّاری» و «رادی» ظرافت بیشتری در توصیف آب و هوای مناطق شمالی به خرج دادند. ادبیات موسوم به «سپاه دانشی» نیز محدود به تجربهنگاری جوانانی خوشذوق بود که برای تدریس به روستاهای دور رفته بودند. آنها در طبیعت چیزی جز صفا و البتّه دشواریهای طبیعت قهّار و آداب و خرافات روستائیان سادهدل نمیدیدند.
ولی بهزودی نویسندگان دیگری شروع به نوشتن قضاوتهایشان کردند. احمد محمود در «برخورد» و شاهین پر در «پای غول» کار را به انتقاد از ماشین و تکنولوژی کشاندند؛ چیزی که شهرها با آن قدرت شرورانهشان به روستاها فرستادند و همهچیز را به هم ریختهاند. تکنولوژی، صورت مکانیکی دربار بود که با بیملاحظگی قهرآمیزی، آرامش زندگی روستائیان را چپاول میکرد. مداخلۀ دولت باعث میشد آدم هایی که سرشان در لاک زمینشان بود به جان هم بیافتند. در این تعبیر مفهوم دولت با گسترش یافتن در تکنولوژی بسط پیدا کرد و شامل کل ماجرای توسعه شد. در مقابل طرح شاعرانهای از روستا پیش رو گذاشته شد که مثلاً در توصیفات و لحن «نادرابراهیمی» به روشنی دیده میشود. رمان «بار دیگر شهری که دوست میداشتیم» ماجرای عشق جوانی به دختر همسایهشان هلیاست. قصّه از لا بهلای توصیفاتی که از طبیعت جنگلی و دریایی شمال میخوانیم پیش میرود. عشق آنها نافرجام میماند، ولی مصیبت فقط ناکامی نیست؛ وقتی عاشق ناکام به شهر کودکیاش برمیگردد چهرۀ شهر با توسعه دیگرگون شدهاست. در چنین شهری هر عشقی منتفی است و آدمی با تحریف طبیعت امکان استفاده از بهترین فرصتهای انسانیاش را از دست داده است.
اصالت طبیعت روستایی در طرح آل احمد، صورت فلسفیتری مییابد. او در «زمین سوخته» انتقادی دامنهدار را به ادبیّات اقلیمی کشاند. وی مفهوم غربزدگی را در خلال گفت و گوهای معلّمی با مردم محلّی در روستایی دورافتاده طرح میکرد. به این ترتیب، وی ارزشی مثل بازگشت به خویشتن را بهصورت استعاری ارائه داد. رسیدگی یا غفلت از زمین آبادی، استعارهای برای بیان تقابل «بازگشت به خویشتن» یا «غربزدگی» بود. آل احمد با غربزدگی، ترکیبی از توسعۀ بیپروا و ظلم دشمنان خارجی را محکوم میکرد. با کار او دربار، ماشینیسم و فشارهای استعماری غربیان یک جا هدف قرار میگرفت.
پس از انقلاب، روستا از منظرۀ مصفّایی که دولت به مردمش ظلم میکرد، خارج شد. دولت جدید از رأی آنها استقبال کرد و وقتی جنگ شد جوانان روستایی را دید که مستقیماً از زمینهای کشاورزی به جبهه رفتند. پس از جنگ، اوّلین رمانی که آن را رمان انقلاب مینامند در روستا رخ داد. امیر حسین فردی بعدها گفت هنگام نوشتن رمان «سیاهچمن» تجربۀ زیادی در نویسندگی نداشته است. راست هم میگفت. داستان، روایت خطّی و ساده دارد و همین باعث شده تصویر جدیدی که از روستا در ایران شکل گرفته به روشنی بیان شود:
«خیرمحمّد و خانوادهاش در کپرهای روستاهای اطراف کهنوج زندگی میکنند. آنها با نگهداری از دامهایشان، در مرتعی به نام سیاهچمن، روزگار میگذرانند. خشکسالی مراتع ده را میخشکاند؛ طوری که فقط در سیاه چمن میتوان دامها را چراند. اما سیفالله خان، خان ده به خیرمحمد پیغام میفرستد تا مرتعش را خالی کند و دیگر به آنجا گوسفند نبرند؛ به این بهانه که: گلّۀ خان بر گلّۀ دیگران اولویّت دارد.
نزاع میان خیرمحمّد و فرزندانش با خان آغاز میشود و با تلف شدن گوسفندان خیرمحمّد بالا میگیرد. خیرمحمّد و پسربرادرش، عزیز، به دست خان و ایادیاش کشته میشوند. یارمحمّد، پسر بزرگ خیرمحمّد، به دنبال گرفتن انتقام به شهر کهنوج میرود. در کهنوج به یاری جمعه – شاگرد قهوهخانهای که محلّ اقامت یارمحمّد است – میفهمد که سپاه تازهتأسیس، مردم را علیه خانها مسلّح میکند و درگیر جنگی جدّی با خانهاست.
از قضا شبی یارمحمّد، میرداد پسر سیفالله خان، که قاتل عزیز است را در همان قهوهخانه میبیند و میکشد. عاقبت، یارمحمّد و جمعه، به همراه پاسداران، به خانۀ سیفالله خان حمله میکنند. در این درگیری یارمحمّد با اسلحۀ سیفالله خان زخمی میشود و خان هم به ضرب گلولۀ پاسداران میمیرد»
قصّه، حاوی اختلاف فرزندان و پدران است؛ اما بگو مگویی که در این رمان میخوانیم شباهتی با جرّ و بحثهایی که در رمان «پدران و پسران» خوانده بودیم ندارد. در آنجا «تورگینف» پسرانی دارد که با توسعه، آدابش و تکنولوژی هماهنگ شدهاند و در مقابلِ همۀ آنچه سنّت پدری میدانند سربرداشتهاند. در مقابل فرزندان امیرحسین فردی، به نحوهای قرائت از سنّت رسیدهاند و حتّی پدران خود را به آن فرا میخوانند؛ مثلاً میرداد (فرزند خان) وقتی به سیاهچمن میرسد و گلّه را در آنجا میبیند، امانداد (پسر کوچک خیرمحمّد) را کتک میزند. یارمحمّد برادر بزرگ امانداد از شنیدن این خبر ناراحت میشود و میخواهد برود با میرداد یا سیفالله خان صحبت کند، امّا پدرش خیرمحمّد مخالف این تصمیم است. بخشی از گفت و گوی یارمحمّد و پدرش خیرمحمّد چنین است:
«صدای یارمحمّد برخاست: مگر میرداد همقد امانداد است که او را زیر شلّاق بگیرد؟ اگر سگها شکمش را پاره کرده بودند، آنوقت چه میکردی؟
حالا دیگر گذشته.. نمیخواهد عصبانی بشوی. میرداد هم جوانی کرده، زده که زده، دفعۀ اوّل که نیست. ما نباید رودروی آنها بایستیم. نابود میشویم. فهمیدی؟
چند لحظهای به سکوت گذشت؛ سپس صدای یارمحمّد شنیده شد: میگویی اگر جلوی آنها بایستیم نابود میشویم؟ مگر متوجّه نیستی پدر، حالا هم نابود هستیم. وقتی آن یک تکّه چراگاه نباشد، گوسفندهای ما میمیرند. مگر نمیبینی امسال خکشسالی است! چقدر حیوان در اطراف تلف شده؟ سیفالله خان این را میداند، برای همین هم دندان تیز کرده.
پدرش گفت: نه، نه! سیاهچمن مال ماست؛ یعنی همیشه مال ما بوده، به سیفالله خان میگویم. او حاضر نمیشود ما خانهخراب بشویم. تو هم دیگر میرداد را فراموش کن. شر به پا نکن!» (ص 24)
در این قطعه، از تقابل ارزشهای قدیم با ارزشهای جدید، خبری نیست. امام خمینی، گفته بود با انقلاب اسلامی نظام 2500 سالۀ پادشاهی برچیده شدهاست. این تعبیر، دو سنّت حکومت طاغوت و حکومت الهی را در مقابل هم میداند. به این ترتیب، حکومت پادشاهی جزء جداییناپذیر تاریخ و سنّت شمرده نمیشوند؛ لذا لازم نیست آن را طبیعی و در نتیجه، فراگیر و شامل کلّ سنّت بدانیم. حتی میتوان ادّعا کرد حکومت که پس از شهادت امام حسن (ع) و غیبت امام زمان (عج)، همواره به دست جائران بوده، حالا در اختیار نمایندگان سنّت الهی قرار دارد.
توجّه کنیم که نسبت خداوند، پادشاه و مردم از دشوارترین مسائل نظریههای سیاسی بودهاست. «توماس هابز» در «لوایتان» تلاش کرده میان الهیات، حکومت پادشاهی و نظریۀ دولت هماهنگی ایجاد کند. او دولت را سهم مردم از حکومت و همچنین مهار کنندۀ واگرایی مردمانی میداند که به دنبال منافع شخصی هستند. دولت هم به نوبۀ خود به پادشاه متّکی است. پادشاه نیز به نحو رازآمیزی در پیوند با خداوند قرار دارد؛ به همین خاطر، هابز در قسمتهای مختلف، در تأیید استدلالهای خود، از کتاب مقدّس شاهد میآورد. ایجاد هماهنگی میان شرع، پادشاهی و دولت، نتیجۀ همان تلاشی بود که از زمان مشروطه در ایران دیده میشد. ولی پهلوی اوّل و دوم، اغلب دولت را مهار میکردند و احکام الهی را کنار میزدند. با بیرون راندن پادشاه، دولت و احکام الهی باقی ماندند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، انقلابیون سنّت الهی و دولت را در مقابل هم و چیزی از سنخ شکاف پرنشدنی سنّت و مدرنیته ندانستند. به نظر آنها دولت داشتن، فقط نحوهای از حکومت بود. دولت برای مرتبط شدن با امر الهی هیچ نیازی به واسطهای مانند شاه ندارد؛ برعکس، شاهنشاهی همان چیزی بود که با تقلّب و فریبکاری در رابطۀ طبیعی حکومت و حکمت الهی اخلال ایجاد میکرد. این اخلال از زمان معاویه، وبال گردن امّت اسلامی بوده و دیگر زمان آن رسیده که کنارش بگذاریم.
در سیاه چمن، درک انقلابیون از امر سیاسی، تبدیل به داستان شد. این اثر، بهترین رمان انقلاب نیست؛ امّا تصویر روشنی از رمان روستایی انقلاب به دست میدهد. میتوان آن را با «کلیدر» اثر «محمود دولتآبادی» مقایسه کرد. کلیدر، رمانی خوشساخت است، ولی قهرمانش، یعنی گلممد، با ظلم خوانین در جنگ است و کاری با سنّت دینی رایج در روستاها ندارد. جنبۀ دینی سیاهچمن، در رعایت آداب شرعی از سوی شخصیتها خلاصه نشدهاست، بلکه نمود آن، در تصوّری است که امیر حسین فردی از سنّت و سیاست دارد.