موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
با حضور محمدرضا شرفی‌خبوشان و علیرضا سمیعی

مشروح جلسۀ نقد «گور سفید» اثر مجید قیصری در «عصر اثر»

12 تیر 1398 14:26 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای
مشروح جلسۀ نقد «گور سفید» اثر مجید قیصری در «عصر اثر»

شهرستان ادب: عصر اثر از جمله نشست‌های شهرستان ادب است که در آن به نقد و بررسی آثار داستانی مطرح کشور پرداخته می‌شود. در تازه‌ترین عصر اثری که برگزار شد، کتاب «گور سفید» جدیدترین رمان مجید قیصری، مورد نقد و بررسی حاضران قرار گرفت و نویسنده نیز به سوالات خوانندگان و منتقدان پاسخ داد. مشروح این نشست را با یکدیگر می‌خوانیم:

جلسه با خوانش بخش‌هایی از رمان «گور سفید» اثر «مجید قیصری» توسط خود نویسنده آغاز شد.

آقای علیرضا سمیعی در ابتدای صحبت‌های خویش در خلال رمان مذکور و نوع نگرش محتوایی به آن، به کتاب «زندگی واقعی سباستین نایت» اثر ولادیمیر ناباکوف اشاره کرد و اظهار داشت: «این داستان دربارۀ وابستگی دو برادر است و در آن با عشق و وابستگی دو مرد مواجه هستیم. راوی در آن به‌دنبال برادرش می‌گردد». سپس به تفسیر عشق از منظر افلاطون و سقراط پرداخت و گفت: «در گذشته از چنین بستگی‌‌هایی تفسیر هم‌‌جنس‌گرا داده نمی‌‌شد. برای مثال افلاطون در کتاب «ضیافت»، دربارۀ عشق می‌گوید: بهترین عشق، عشقی است که بین دو مرد است. البته ضیافت را می‌توان طوری خواند که عشق، جنسی به‌نظر برسد، ولی ضیافت را اگر با بوطیقای خودش بخوانید منظور سقراط چنین عشقی نیست. در بوطیقا سقراط یک‌تصور پلکانی از عشق دارد. سقراط، عشق را ورای زیبایی صورت دانسته است. بنابراین آن‌گاه که از عشق دو مرد صحبت می‌کند، می‌توان نگاه او را عشق به استاد قلمداد کرد. عشقی که یک‌مشکل یا هیجان روان‌شناختی یا عقل جنسی در کار نیست، بلکه یک‌رابطۀ وجودی در میان است. این مسأله در ادبیات ما صورت‌های فراوانی پیدا می‌کند: عشق به پیر، انسان کامل، پادشاه. حتی مغبچه یا پسری که در شعر حافظ و سعدی و عراقی مطرح شده، از این نوع است».

به‌عقیدۀ سمیعی، تغزل و تشبیب در قصاید فارسی، درحقیقت توصیف عاشقانه‌ای از پادشاهان یا ستایش سلحشوری و دانش و... بوده است تا این که کم‌کم تبدیل به نمادهای عشق مردانه در ادبیات فارسی شده است. وی افزود: «این عشق مردانه در عادی‌‌ترین صورت خود، عشقی است که بین دو برادر وجود دارد که یکی از بحرانی‌‌ترین صورت‌‌های رابطه در تمدن فارسی است و ما محل‌های تأمل فراوانی در تاریخ خودمان و ادبیات قرآنی در این‌باره داریم. مثل ماجرای کمبوجیه و بردیا، فرزندان فریدون و قابیل و هابیل، داستان یوسف و ...».

در این بخش از جلسه، تریبون به آقای محمدرضا شرفی‌خبوشان سپرده شد. وی با ارائۀ نگرش ساختاری به داستان، صحبت‌های خویش را با پرداختن به کم‌حجم‌بودن کتاب آغاز کرد و گفت: «هرچند داستان بنابر شیوۀ انتخابی نویسنده از روایت ساده‌ای برخوردار است، ولی محل اندیشه دارد. رمانی که در خوانش اول ساده به‌نظر می‌رسد، ولی به مخاطب می‌فهماند که چندان ساده نیست. به‌خاطر فشرده‌بودن یک‌روایت ساده ما دعوت به اندیشیدن درباره‌اش می‌شویم». وی افزود: «به‌عقیدۀ بنده در توان نویسنده بود که رمان را در حجم و صفحه‌های بیشتری روایت کند، اما دلیل عمدۀ آن، ساختار فکری و جهانی است که قیصری با این رمان در مقابل مخاطب می‌گشاید. به این نحو که اگر شما رمان پرحجمی داشته باشید، من آن را با یک‌تشبیه کامل که تمام ارکان تشبیه آن هستند، مقایسه می‌کنم و زمانی که این تشبیه فشرده‌‌تر می‌شود و مثلاً تبدیل به یک‌تشبیه اسنادی یا اضافۀ تشبیهی می‌شود یا به استعاره بدل می‌گردد و از کل آن فقط یک‌کلمه باقی می‌ماند. بنابراین نویسنده از ما دعوت به فکرکردن می‌کند تا بفهمیم قبل از این کلمه چه تشبیه گسترده‌ای وجود دارد. از سوی دیگر، هم قصۀ رمان و هم اشارات نویسنده درواقع به جدال حکم صادرکردن رفته است. نویسنده به‌خاطر فشرده‌سازی داستان، مخاطب را مجبور به قضاوت کرده است تا خودش را به وی بازشناساند با وجود این که حکمی صادر نشود و در این حالت، این پارادوکس کلیتی است که نویسنده برای فشرده‌گفتن انتخاب کرده است نه به معنای نتوانستن. این رمان به مصاف قضاوت‌کنندگان رفته است. اگر رمان را دریافته باشید، می‌گوید قضاوت نکنید و بگذارید دیگر مخاطبان آن، برای این استعاره‌ها تشبیه‌های گستردۀ دیگری ارائه کنند و به آن‌ها هم احترام بگذارید».

شرفی‌خبوشان صحبت‌های خویش را به‌سوی نگاه منتقدانه کشاند و ادامه داد: «از کارکردهای این رمان، نظر افکندن به سیر نقد در جامعۀ ماست. هرچند می‌شود از لایه‌های سیاسی به این رمان نگاه کرد، ولی اگر بخواهیم این رمان را با اشاره به جریان‌ها و گروه‌های سیاسی تعریف کنیم، باز هم نوعی حکم صادرکردن و یک‌سویه قضاوت‌کردن است که بنابر چیزی که گفتیم باید آن را زیر سؤال برد. باید گفت می‌شود منظر دیگری هم وجود داشته باشد و می‌توان آن را فراتر از تاریخ معاصر دید. ای‌بسا که خود راوی هم می‌گوید من دارم اعتراف می‌کنم و این اعتراف‌کردن یعنی پذیرفتن آن‌چه کرده‌ام و برملا‌کردن خویشتن و رسوا‌کردن.

اعتراف در قدم اول، پذیرفتن اشتباه است. راوی سعی کرده صادق باشد و از همین‌رو است که گاهی به خودش نهیب هم می‌زند و مسألۀ فشرده‌بودن رمان باعث شده است تا ما به‌سمت تفاسیر و تأویل‌های مختلف برویم و این فشرده‌بودن نه از سر جبر، بلکه نوعی انتخاب بوده است. من این‌طور گمان می‌کنم که نویسنده حس کرده است استعاره تنها روش گفتن چنین موضوعی است و باید با چنین حجمی سراغش رفت. رمان مثل کپسولی است که خواننده در خوانش اول می‌بلعد و بعد تازه درگیر بازخوانی آن می‌شود و در بازگشت‌های بعدیش تک‌تک با استعاره‌ها روبه‌رو می‌شود تا برای هرکدام تشبیه گسترده‌ای بیابد.

در رمان انگار با غزل‌های جناب حافظ روبه‌رو هستیم. آن‌چنان که حافظ استعاره را تبدیل به ابزاری کرده است تا جهان غزل‌هایش را بسازد، در این‌جا هم آقای قیصری از استعاره به‌عنوان ابزاری برای بناکردن جهان روایت، کمک گرفته است.

ما باید با جهان گور سفید با نگاهی پارادوکسیکال برخورد کنیم و به‌نوعی به مصاف این رمان برویم نه به خواندنش. برویم تا خودمان را محک بزنیم؛ چون از ما دعوت به حکم‌کردن شده است.

ساختار رمان می‌خواهد مقوله‌ای را از جهان خود ما به ما بگوید. این یک‌جهان بیرونی نیست؛ لذا تنها نگاه‌کردن به قصۀ دو برادر در این داستان، نگاه پیش پا افتاده‌ای است و این رمان نه مسألۀ عشق حاضر در داستان، بلکه جهان درونی خود من را به من نشان می‌دهد و مسألۀ من را بیان می‌کند».

آقای شرفی دوباره تریبون را به آقای سمیعی واگذار کرد. سمیعی مسألۀ ذهنی خویش را در این داستان این‌گونه بیان کرد که داستان سر چه حرفی را باز کرده است؟ وی باتوجه به جنبه‌های وجودی انسان، به اشتراک ژنتیکی اشاره کرد و در پیوند این موضوع با داستان مورد بحث گفت: «چطور دو برادری که قرار بود یکی باشند، دوتا شدند؟» سمیعی با طرح مسألۀ یک و دویی، خاطرنشان کرد: «هم نویسنده و هم شخصیت قلیچ از صالح متنفر هستند و من به آن‌ها حق می‌دهم. زمانی که این داستان نوشته می‌شود یک‌بحرانی وجود دارد که می‌شود به آن، بحران جهان اسلام گفت. چیزی که به آن داعش می‌گوییم و شعار داعش هم این است که می‌خواهم کشورهای اسلامی را متحد کنم. درحالی که تقریباً هیچ‌کس نیست که این‌ها نخواهند او را بکشند. موقعی که ما رمان را می‌خوانیم هر چندصفحه‌ای، یک‌فحشی به صالح می‌دهیم، ولی به پایان داستان که می‌رسیم تازه متوجه می‌شویم که می‌توانیم به قلیچ هم انتقاد کنیم. وقتی که پای اقدام و عمل در میان باشد، این تقسیم به‌نحو بسیار بی‌رحمانه‌ای رخ می‌دهد. بزدلان به یک‌طرف می‌افتند. نگاه کنید! بحران چطور دارد دو سمت کار را نشان می‌دهد. از یک‌طرف صالح دست به جهاد و عمل زده و در آن زیاده‌روی کرده است، تو گویی که وقتی داستان را می‌خوانیم ما در وضعیت و آزمونی قرار می‌گیریم که هیچ‌راه فراری از آن نداریم. جنگی هست که باید انجام بدهی و راهی هست که باید بروی و نباید بایستی. از سوی دیگر، قلیچ اصلاً وارد آن نمی‌شود. وقتی این راه، طی نشود چیزی در حال ازهم‌پاشیدن است. در داستان، یک‌خانواده وجود دارد. پدری است که مرده است، خواهری که خانواده را ترک کرده و برادری که ازدواج کرده و مادری که در گوشه‌ای افتاده است. تنها دو برادرند که جلوی صحنه هستند، اما چیزی که در داستان وجود دارد این است که کسی این راه را نمی‌رود. بنابراین عدم اتحاد و تبدیل‌شدن یک به دو در طول و عرض داستان رخ داده است. از طرفی پدری در کار نیست و از بین رفته است و از سوی دیگر این خانواده از هم پاشیده است و کانونی‌ترین و وجودی‌ترین رابطه‌ای که ممکن بود در هرداستانی رخ بدهد، در این‌جا به بحران تبدیل شده است».

شرفی‌خبوشان تریبون را پس گرفته و به صحبت‌های خویش ادامه داد. وی دربارۀ ساختار و فرم، چنین اظهارنظر کرد: «ساختار و فرم، یک‌عنصر تحمیلی از بیرون نیست و باید با جهان اندیشه‌ای رمان آمیخته شود. یعنی آن اندیشۀ جاری در کل رمان، فرم را هم تابع خودش می‌کند. این چیزی است که از جهان استعاره برمی‌آید. وقتی ما با داستانی از جهان استعاره‌ها روبه‌رو هستیم، این جهان حجم رمانش را هم تعیین می‌کند. استعاره اساساً به سمت فشرده‌شدن می‌رود؛ چون ماهیت خودش همین است و حجم رمان را هم کوچک و فشرده می‌کند. بیشتر عرایض من سر همین بود که از این جنبه می‌توانیم به رمان نگاه کنیم، اما این استعاره‌ها از چه جنسی هستند؟ ما کشوری هستیم که در خیلی از هنرهای‌مان با استعاره روبه‌رو هستیم مثل شعر. اگر استعاره‌ها چشم‌انداز روشن و جهتی به سمت بیان یک‌راه‌کار داشته باشند آن استعاره‌ای هست که در جهان روایت، قابل تأمل است و استعاره‌های جهان، داستان‌های آقای قیصری از این دسته هستند.

معمولاً جهان استعاره به‌خصوص در شعر مورد استفادۀ فحش‌ها و کنایه‌های سیاسی و اجتماعی قرار گرفته که در این مواقع هیچ‌اتفاقی رخ نداده است و فقط یک‌چیزی را وارد جهان استعاره کرده‌اید، اما وقتی از این جهان برای بیان مفهوم و معنا و ارائۀ راه‌کار و اشاره به راه رهایی از وضعیت گرفتاری به نمایش گذاشته‌شده استفاده کنید، اتفاق خوبی رخ داده است.

اما چاره چیست و این استعاره‌ها به چه اشاره می‌کنند؟ از همان صفحۀ اول رمان به دریاچۀ نمک اشاره شده است ـ‌که آن جنبۀ پارادوکسیکالی که اشاره کردم در این‌جا هم هست‌ـ گویا که پاکی در آن‌جا هست و آلودگی را از بین می‌برد، اما روی دیگری که دارد این است که جسد را نگه می‌دارد. گویا برعکس چیزی که می‌اندیشند و به خیال آن کاری را انجام می‌دهند، در کنار آن نتیجۀ دیگری هم رخ می‌دهد و آن حفظ‌کردن اعمال و کارهایی است که انجام می‌دهیم و به‌نحوی به فراموش‌کردن تاریخ اشاره می‌کند. یکی از دلایلی که ما با چنین وضعیت روایی مواجه هستیم، فراموش‌کردن تاریخ است. چندجا اشاره می‌کند گویا می‌ترسیم به گذشته نگاه کنیم، مبادا تبدیل به نمک بشویم. اگر مصیبتی تکرار می‌شود به این خاطر است که ما از مصیبت‌های گذشته درس نگرفته‌ایم یا آن را نخوانده‌ایم. پس یکی از اشاره‌هایی که در جای‌جای این استعاره‌ها تکرار می‌شود، دعوت به خواندن تاریخ است.

اشارۀ دیگر استعاره‌ها به قانون است که ما را رهنمون می‌کنند تا به قانون احترام بگذاریم. صالح، اهمیتی به قانون نمی‌دهد. حتی استعاره‌ها می‌گویند ما نیاز داریم از قانون پاسداری کنیم؛ چون ممکن است قانون به ضرر ما تغییر کند. استعاره‌هایی که راه‌گشا هستند ما را به این سمت هدایت می‌کنند که از فردگرایی و از این که فقط به‌ نفع منافع شخصی باشیم، فاصله بگیریم و کمی نگاه‌مان این باشد که نقش خود را در جامعه به‌خوبی ایفا کنیم. صالح، نقش خودش را انجام نمی‌دهد. درواقع نقش اجتماعی او یک‌تعمیرکار است و اصلاً اهمیتی به این موضوع نمی‌دهد و به جایی ورود کرده است که اصلاً وظیفۀ او نیست. مادرش از او گله‌مند است و او درعین‌حال می‌خواهد جای دیگری را درست کند و حتی به نقش‌های دیگران هم سرزنش می‌کند مثل اتفاقی که هرروزه برای خیلی از ما می‌افتد، درحالی‌که نقش اجتماعی خودمان را درست انجام نمی‌دهیم. سخن من این‌ است که این‌طور نیست که استعاره‌ها تنها چیزی را نشان دهند یا یک‌چیزی را که ما می‌دانیم بیان کنند، بلکه راه‌کار می‌دهند که چگونه می‌توان از یک‌وضعیت خلاص شد و عامل این وضعیت چیست؟ ما با خواندن گور سفید هم در می‌یابیم کیفیت روایت چگونه است، هم این که عامل رخ‌داد چه بوده است و هم درمی‌یابیم چگونه می‌شد که دچار این وضعیت نشویم. این همان جنبۀ استعاری ماجرا است که فضا را برای اندیشیدن باز می‌کند. این که سعی کنیم کتاب را در ژانر قرار بدهیم به‌نظرم کم‌لطفی به کتاب است و این یک‌رمان است و فراتر از این است که بگوییم آقای قیصری سعی کرده است تا یک‌رمان پلیسی و یا معمایی یا عاشقانه بنویسد. گور سفید تلاش کرده است تا با جهان استعاره‌ها به ما راه‌کاری بدهد که از وضعیت روایتی نقل‌شده، نجات پیدا کنیم».

در این قسمت از جلسه، تریبون در خدمت آقای مجید اسطیری قرار گرفت. وی سخنان خود را در باب مسألۀ قانون این‌گونه پی گرفت: «به‌نظر می‌آید که می‌توانیم دربارۀ مسألۀ قانون صحبت کنیم. البته این رویۀ دیگری از مسألۀ خیر است که به‌گفتۀ آقای سمیعی ما چطور در غیبت خیر از هم می‌پاشیم. خیر وقتی در عالم ظاهر می‌آید، شکل قانون به خود می‌گیرد. آن‌گاه که ما روبه‌سوی قانون نداریم، امکان حل مسأله وجود ندارد و همه‌چیز از هم می‌پاشد. به‌نظر می‌رسد فقدان قانون یکی از مهم‌ترین استعاره‌هایی است که در رمان با آن مواجهیم».

محمدرضا شرفی‌خبوشان افزود: «گور سفید نقد خویشتن ماست، به‌علاوۀ این که راه‌کار هم دارد. متوجه به طیف خاصی نیست که او را محکوم کند و نویسنده ابتدا یقۀ خودش را گرفته است. گور سفید، فضایی را ایجاد کرده است که ما داخل روایت شویم و می‌توان گفت این رمان برای به فکر واداشتن ماست. در هرصفحه از رمان، استعاره‌ای وجود دارد که باید دربارۀ آن فکر کرد و اندیشید و در خوانش اول، ما متوجه این نیستیم و این از آن رمان‌هایی است که نیاز به بازخوانی دارد.

در نگاهی سطحی به داستان، قصه، اسطورۀ هابیل و قابیل است که اتفاق جدیدی نیست و من خواننده را تکان نمی‌دهد. موضوع اساسی این است که ما با روایت از اسطوره‌ها قرائت جدیدی انجام دهیم و کاری کنیم تا جنبه‌ای از جهان خویش را در وضعیت فعلی‌مان در آیینۀ آن اسطوره نظاره‌گر باشیم.».

در ادامه، آقای مجید قیصری در پاسخ به پرسش‌های حضار به چندنکتۀ قابل اهمیت اشاره کرد. نکتۀ اول این است که قلیچ به‌معنای شمشیر است. قیصری در بیان نکتۀ دوم گفت: «ساخت شخصیت صالح از این‌جا به ذهنم رسید که متنی را از آقای هاشمی‌نژاد می‌خواندم که عنوان آن «داستان‌های عرفانی» بود. آن‌جا یک‌روایتی می‌خواندم از فضه که می‌گفتند: بعد از وفات حضرت زهرا (س) هرکس هرسؤالی از او می‌پرسید با آیات قرآن جواب می‌داده است و مصداق‌هایش را هم آورده بود. وقتی این را خواندم از تسلط یک‌آدم به آیه‌های قرآن حیرت کرده بودم. از آن‌جا ریشۀ زبان صالح و شیوۀ تفکرش در ذهنم گنجانده شد. از سوی دیگر، خوارج را داریم که می‌گویند حکم، حکم خداست اما کدام خدا؟ خدای علی یا خدای خوارج؟ این تفکر، یک‌عقبۀ بسیار طولانی دارد که آدم‌ها خودشان را مرکز ثقل جهان می‌دانند و خودشان را قانون می‌دانند و براساس آن حتی بر امیرالمؤمنین (ع) ضربت می‌زنند چه برسد به دیگران». وی در ادامۀ صحبت‌هایش گفت که دیگر مسألۀ خاصی برای بیان‌کردن ندارد؛ زیرا هرچه بگوید باید دری به روی بحث جدیدی باز شود.

در بخش‌های پایانی جلسه، مکالمه‌ای بین آقایان اسطیری و قیصری به‌وجود آمد که در ادامه می‌خوانید:

اسطیری: آن‌جا که فردی را به تیر بسته‌اند و روی تابلو عکسش وجود دارد، کیست؟ آن عکس چه کسی است؟

قیصری: من بگویم یا خودتان توانستید تشخیص بدهید؟

اسطیری: یک‌برداشتی داشتم. به‌نظرم شهید نواب‌صفوی است. از این تعجب کردم که این عکس چرا آن‌جاست. چون شما این ها را در جایگاه خوارج می‌گذارید و عکس نواب‌صفوی هم آن‌جا است.

قیصری: خب او هم دست به ترور زد دیگر.

اسطیری: به‌همین‌راحتی نمی‌شود اسم کارهای نواب‌صفوی را ترور گذاشت.

قیصری: قانونش را چه کسی تصویب کرد؟ آیت‌الله بروجردی تأیید نکرد. نواب‌صفوی خودش اجتهاد می‌کند.

قیصری در پایان جلسه، در مورد طرح جلد چنین اظهار داشت: «بنده با طرح گور زیاد موافق نبودم، ولی با آن خط لاستیک ماشینی که انگار در جاده افتاده است، موافق بودم، اما ناشر ترجیح داده است مقداری روتر و واضح‌تر حرف بزند. درنتیجه بسیاری از مخاطبان، طرح روی جلد را دوست داشتند».

گفتنی‌ست پیش از این، گزارش تصویری این نشست نیز در سایت شهرستان ادب منتشر شده بود.

 

گزارش: الهه عزیزی‌فرد


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • مشروح جلسۀ نقد «گور سفید» اثر مجید قیصری در «عصر اثر»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.