شهرستان ادب: اهورا ایمان، متولد 1353 و زادۀ شهر بمِ استان کرمان است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات فارسی و از جمله ترانهسرایان نامآشنایی است که بسیاری از ترانههای ماندگارش را با صدای خوانندگانی چون دکتر محمد اصفهانی، حامی، مانی رهنما، ناصر عبداللهی، احسان خواجهامیری، علیرضا قربانی، همایون شجریان و سالار عقیلی شنیدهاید؛ آثار ماندگاری چون «دلم گرفت»، «مرو ای دوست»، «سلام آخر»، «یکی از همین روزا»، «زنگی و رومی». در دهۀ هشتاد ترانهها و تصنیفهای او رونقی تازه به تیتراژهای تلویزیونی بخشید. او بهتازگی بهصورت جدی به عرصۀ خوانندگی نیز پا گذاشته است.
در گفتگوی پیشِرو با او پیرامون موضوعاتی چون تعریف ترانه، آسیبهای ترانۀ امروز و سیاست ساخت تیتراژهای تلویزیونی سخن گفتیم و درعینحال فعالیتهای تازهاش را در زمینۀ خوانندگی و برگزاری کارگاههای ترانه جویا شدیم. خواندن این گفتگو را در پروندۀ ترانهخوانی سایت شهرستان ادب به علاقمندان به ترانهسرایی و ترانهشناسی توصیه میکنیم:
ـ باتوجه به اینکه در روزگار ما تعریف دقیق و تقسیمبندی مشخصی برای ترانه وجود ندارد و با آگاهی از اینکه شما در این زمینه، پژوهشهایی داشتهاید و حتی پایاننامۀ خود را با موضوع ساختار ترانه نوشتهاید، میخواستم بدانم بهنظر شما برای دستیافتن به یک تعریف جامع از ترانه چه باید کرد؟ و اینکه آیا در طول سالهای فعالیتتان به تعریف خاصی از ترانه دست یافتهاید؟
برای ارائۀ تعریفی از ترانه باید ویژگیهای مختلفی که در طول هزارسال گذشته این قالب را دچار دگرگونی کردهاند، بررسی کنیم و این کار خیلی سادهای نیست. ما از هزارسال پیش برای ترانه تعاریفی داشتهایم. یکی از کهنترین منابع پزوهشی و نقد ادبی ما مقالۀ نظامی عروضی سمرقندی است. او در کتاب «چهار مقاله» میگوید ترانه، شعری است که زاهد و عامی و دختر و پسر و دیندار و بیدین و... را به رقص و طرب و شعف وامیدارد. سپس بهعنوان شاهدمثال یکدوبیتی میآورد. ما امروز نمیتوانیم این تعریف را اشتباه بدانیم؛ زیرا در آن ویژگیهایی هست که هنوز هم بخشی از تعریف ترانه را دربرمیگیرد. یکی از این ویژگیها مسألۀ موسیقیپذیربودن ترانه است؛ یعنی کلامی که در همراهی و سازگاری با موسیقی سروده میشود.
دومین ویژگی، طربانگیزبودن آن است؛ یعنی ترانه این قابلیت را دارد که شادمانی ایجاد کند. این ویژگی نیز هنوز بخش عمدۀ تعریف ترانه است و امروز هم نوددرصد ترانههایی که در کشور ما تولید میشود برای گوشدادن در ماشین و ایجاد حس شادی است. البته امروز ترانه کاربردهای دیگری هم دارد و مثلاً پیرامون مسائل اجتماعی و سیاسی فرهنگی هم سروده میشود، اما هنوز تصوری که بسیاری از مردم از ترانه دارند این است که شادی ایجاد کند.
سومین ویژگی که امروز کاربرد کمتری دارد، کوتاهی ترانه است. اینکه ترانه یکقالب عریض و طویل مثل قصیده و مثنوی نیست. پس بهطورخلاصه میتوان گفت ترانه، یکاثر ادبی کوتاه است که در عین هماهنگی با موسیقی میتواند موجب شادی شود. پس میبینیم آن تعریف نظامی عروضی خیلی هم بیراه نبوده است. اینها بخشی از معانی پنهان در تعریف ترانۀ قدیم است.
تصوری که بسیاری از مردم از ترانه دارند این است که شادی ایجاد کند.
ترانه در طول سالیان متمادی، از قرن سوم تا قرن یازدهم، وظیفۀ هویتبخشی به دربار حاکمان را بر عهده داشته و خنیاگران پادشاه از فتوحات و پیروزیها و عدلپروری او سخنمیگفتهاند. آنزمانها دربار برای خودش در حکم سازمان صداوسیما بوده و بهعنوان یکرسانه، یکتنه کار هزاراننفر را برای پادشاه انجام میداده است. پیش از اسلام هم شعر و موسیقی ما از یکدیگر جدا نبوده و شاعر و موسیقیدان هردو یکنفر بودهاند که بهاصطلاح به آن خنیاگری میگفتهاند. سپس به مرور زمان و با ازبینرفتن دربارها، آمدن موسیقی میان مردم و عروضیشدن شعر فارسی و جدایی آن از موسیقی، رفتهرفته کاربرد ترانه تغییر یافته است؛ زیرا همه آن توانایی و سواد را نداشتند که هم بتوانند شعر بگویند، هم موسیقی روی آن بگذارند. بنابراین گاهی نغمههایی میساختند که بخشی از آن سازوکار درست ادبی داشت و بخشی نداشت که ادبیات فولک را تشکیل میدهد. از دورۀ مشروطه یا حتی اندکی پیش از آن، ترانه کاملاً رویکرد ملی و سیاسی پیدا میکند و آدمهای بزرگی مثل عارف قزوینی، نسیم شمال، ایرجمیرزا و بهار وارد این عرصه میشوند. تلاش آنها در شکلگیری هویت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ترانۀ امروز نقش مهمی دارد. علاوهبر این، ترانه کارکرد عاشقانهاش را هم حفظ میکند.
پس بهطورخلاصه میتوانیم بگوییم ترانه یک نوع ادبی یا بهعبارتدیگر کلام خیالانگیز است که قابلیت همراهی با نغمات موسیقی و خواندهشدن را دارد و دارای حدی از سادگی و روانی است که میتواند بر زبانها جاری و به حافظهها سپرده شود. حالا ما در ژانرهای مختلف، ترانۀ ملیـمیهنی، سیاسی، اجتماعی و عاشقانه داریم و در هریک ترانۀ قوی و ضعیف هست، اما هنوز هم بر پایۀ همان تعریف نظامی عروضی سمرقندی، نوددرصد از ترانههای ما یکسری کلامهای عاشقانۀ خیالانگیز و تاحدی طربانگیز است که لحظهای ما را از سرعت و شتاب زندگی دور میکند و به یکزندگی آرامِ فارغ از هیاهو میبرد.
ترانه بخشی از هویتاش را از موسیقی و بخشی را از شعر میگیرد، ولی بیشتر هویتاش از شعر است.
ـ پس ترانه درواقع استقلالی نسبی دارد و آنگونه که بخشی از شعر یا شعر کوتاهشده خطاب شود، نیست و آنطور که فرمودید در این تقسیمبندی بین موسیقی و شعر قرار میگیرد؟
بله، ترانه یکهویت بینژانری دارد. بخشی از هویتش را از موسیقی و بخشی را از شعر میگیرد، ولی بیشتر هویت آن از شعر است. بهطوریکه هنوز خیلیها وقتی یکموسیقی میشنوند، میگویند «این شعر» از کیست؟
ـ باتوجه به این تعریف، آیا شما قائل به جداکردن دواصطلاح ترانه و شعر عامیانه هستید؟ زیرا امروز برخی معتقدند لزوماً هرشعری که به زبان محاوره نوشته یا منتشر شود را نمیتوان ترانه نامید و ترانه نیاز به ویژگیهایی چون همراهی و تناسب با موسیقی دارد. آیا شما هم قائل به این تفکیک هستید؟
بله، شاید من یکی از اولین کسانی بودم که به این مسأله اشاره کردم. با رواج و اشاعۀ چشمگیر ترانه در جلسهها و فرهنگسراها و رادیوـتلویزیون، بسیاری از کسانی که طبع شعری دارند و قاعدتاً باید شاعر باشند، بهخاطر مسائل اقتصادی و نبود گردش مالی در عرصۀ شعر، به ترانه روی میآورند. در این میان کسانی که در سطح نازلی ترانه تولید میکنند، چون ظرفیتهای موسیقیایی ترانه را بهطورکامل نمیشناسند، شروع میکنند به شعر محاوره گفتن و گمان میکنند ترانه گفتهاند.
کسانی که در سطح نازلی ترانه تولید میکنند چون ظرفیتهای موسیقیایی ترانه را به طور کامل نمیشناسند، شعر محاوره میگویند و گمان میکنند ترانه گفتهاند.
ـ حتی در مواقعی که ابتدا شعر سروده شده و سپس روی آن موسیقی نامتناسبی آمده هم اینگونه است؛ درست است؟
بله، حتی اگر اجرا هم بشود، یکشعر محاوره است، ولی بههرحال وارد دایرۀ ترانه میشود و بخشی از کارکردهای ترانه را که همراهی با موسیقی است، دارد. حتی وقتی اجرا میشود ممکن است چندبیت آن را هم مردم حفظ کنند، ولی در اصل و اساس یکشعر عامیانه است که دارد با موسیقی اجرا میشود.
ـ پس درواقع همزمانبودن شکلگیری ترانه و موسیقی و اینکه پابهپای هم پیش بروند، از نظر شما مهم است؟
صددرصد. ترانه تا وقتی هنور همراه با موسیقی نشده و خواننده آن را نخوانده ترانه نیست، بلکه پیشنهادی برای ترانهشدن است.
امروز مهمانهای برنامههای سلبریتیمحور تلویزیون، از استخوانخردکردههای ادبیات و ترانه نیستند.
ـ اگر بخواهیم با نگاهی آسیبشناسانه به ترانۀ امروز نگاه کنیم، از نظر شما این آسیبهای ترانه شامل چه حوزههایی است؟
از آسیبهایی که ترانه در درازمدت با آن مواجه است، برخورد شاعرانه با ترانه است؛ زیرا صرفاً یکشعر محاوره نمیتواند تبدیل به یکترانه شود. البته شاعرانگی یکی از نقاط قوت ترانه است، اما اینکه شاعری بخواهد بدون آگاهی از ظرفیتهای موسیقیایی و نقشی که خواننده در ارائۀ یککلام شاعرانه دارد ترانه بگوید، درنهایت آسیب ایجاد میکند و سبب میشود ترانه کمکم از عناصر موسیقیایی تهی شود. به نظر من شعرایی که به ترانهسرایی علاقه دارند و میخواهند به این وادی وارد شوند، بهتر است موسیقی را بهاندازۀ کافی بشناسند یا اگر نمیتوانند به شکل آکادمیک موسیقی بیاموزند، حداقل سعی کنند در معاشرت با آهنگسازان، خوانندگان و اهالی ترانه از عالم موسیقی و ظرفیتهای آن اطلاع پیدا کنند تا این در کلامشان هم دیده شود.
از آسیبهای دیگری که ترانۀ امروز با آن مواجه است، دید صرفاً تجاری است که سببشده ترانهسرا از آن سوی دیگر بام بیفتد. چنین اثری از هویت ادبی خود فاصله میگیرد، از شاعرانگی تهی میشود؛ زیرا صرفاً برای رونق بازار موسیقی و کنسرتها تولید شده است. مثلاً در دوسال گذشته همین آسیب سبب شده بخش عظیمی از هزینۀ تولید ترانه صرف یکسری آثار نازل شود که برای صاحبان اثر، تولید ثروت فوقالعادهای هم داشته، اما بههیچوجه نمیتوان ردی از آن در محاورههای مردم و حتی جشنها و شادیها پیدا کرد. درحالیکه مثلاً ترانۀ سی، چهلسال پیش گاهیاوقات تا سالها ورد زبان مردم بود. تا آنکه ترانۀ دیگری بیاید و جای آن را بگیرد. یعنی ترانه عمر یکماهه، دوماهه نداشت، اما امروز بسیاری از ترانهها عمر کوتاهی دارند و صرفاً برای همراهی با موسیقی ساخته میشوند.
آسیب دیگر، آسیبهای زبانی است که شامل رواج آرایههای غلط ادبی و رواج افعال و تکیهکلامهای اشتباهی است که در کاربرد طبیعی و روزمرهشان اینقدر بسامد ندارند، اما یکدفعه تبدیل به بخشی از محاورههای اجتماعی میشوند، بر زبان کودکان مینشینند و سالها طول میکشد آثارشان از بین برود. رواج اینگونه اشتباههای دستوری، زبانی و انشایی ضربۀ جبرانناپذیری به زبان و ادبیات فارسی -که بهنظر من پایۀ اصلی تمدن ماست- میزند. اینها همه آسیبهایی است که یک ترانۀ ضعیف و نامتناسب با هویت فرهنگی، اجتماعی و هنری کشور ما میتواند در جامعه بهبار بیاورد و آنچه امروز اصلاً برای ترانهسرایان و تولیدکنندگان و تهیهکنندگان موسیقی مهم نیست، همین حکایت زبان فارسی و هویت ملی است.
ـ متأسفانه امروز بیشتر ترانههای فیلمهای سینمایی و تلویزیونی را حتی یکبار هم نمیتوان شنید.
این دوستان فقط میخواهند یکترانه، سریع خوانده شود و گردش اقتصادی بهوجود بیاورد. بعد با همین پولها، میلیونها تومان خرج تبلیغها و شنیدهشدن ترانهای میکنند که اصلاً قابلیت محاورهایشدن و بر سر زبانافتادن را ندارد. اینگونه کارها بیرون از تلویزیون ساخته میشود و در آن ضابطه و معیاری برای استفادۀ درست از کلمهها وجود ندارد. شما ببینید در ماه رمضانهای چندسال گذشته، چگونه دارند تیتراژها را با رابطه و باندبازی میفروشند. ماه رمضان هم ویترین ترانۀ کشور شده؛ چون هرسریالی یکیـدو تا ترانه دارد که شنیده میشود. هر تهیهکننده هم دوستان و آشنایانی دارد. یکی خوانندۀ آشنا دارد و یکی ترانهسرا و آهنگساز آشنا... .
ـ در حالی که ترانههای تیتراژهای تلویزیونی و سینمایی اواخر دهۀ 70 و 80 را هنوز میشود بارها و بارها گوش داد. مثلاً از آثار شما ترانههای تیتراژ سریال وفا، باران عشق، سام و نرگس (دلم گرفت) و... هنوز در یادها ماندهاند. سؤال من هم این است که چه شد که نظارت بر ساخت تیراژها از دست تلویزیون خارج شد؟
متأسفانه ساخت تیتراژ، یک مافیا برای خودش دارد. من اطلاع دارم مثلاً فلان برنامۀ تلویزیونی صدمیلیون از فلان خواننده میگیرد و او را به برنامهاش دعوت میکند و چون چندمیلیون بیننده دارد، آن خواننده دیده میشود و آن ترانه بر سر زبانها میافتد. چندشب بعد هم خواننده، کنسرتی در برج میلاد میگذارد و دهبرابر آنچه خرج کرده را بهدست میآورد؛ یکسرمایهگذاری کاملاً پربازده. بهنظر میرسد دستاندرکاران تلویزیون هم بیشتر به این فکر میکنند که از خوانندهای که همین امروز مطرح شده و بهاصطلاح بهروز است، دعوت کنند تا اینکه کسی را بیاورند که ادبیات میداند و زبان را درست بهکار میبرد و هویت ملی برایش مهم است. اینگونه یکتیتراژ چنددهمیلیون یا چندصدمیلیون فروخته و شنیده میشود، تهیهکنندهاش هم کنسرت میگذارد و سود میکند؛ بههمینسادگی. شما ببینید طیفی که امروز مهمان اغلب برنامههای سلبریتیمحور تلویزیوناند، از استخوانخردکردههای ادبیات و ترانه هستند یا صرفاً چهرههای روز موسیقی. چهرههای روز لزوماً نمیتوانند چهرههای فرهنگی باشند. البته ممکن است در میان آنها چهرههای فرهنگی هم بهوجود بیایند، اما در طول این سالها چنین نشده و این سلبریتیمحوری تلویزیون به موسیقی، فرهنگ، سینما و ادبیات لطمه زده است. این میان چیزی که اتفاق نمیافتد، رواج موسیقی و ترانۀ خوب است. همانطور که اشاره کردید، نمیدانم آیا تهیهکنندگان تلویزیون از خود نمیپرسند چطور ترانههای20سال پیش، مثلاً تیتراژهای سریال شب دهم، پهلوانان نمیمیرند، میم مثل مادر و... هنوز دارند شنیده میشوند، اما ترانهای که همین ماه رمضان امسال ساختهشده، دیگر سر زبان مردم نیست. چرا؟ برای آنکه آنزمان تهیهکننده بهدنبال آهنگسازی چون بابک بیات بود و بابک بیات نیز از ترانۀ کسی چون اکبر آزاد، زندهیاد افشین یداللهی و مثلاً خود من استفاده میکرده و از یکخوانندۀ خوب هم بهره میبرده است. تازه به شاعر و خواننده و... دستمزد هم میدادهاند و اینگونه نبوده که یکمبلغی هم از او بگیرند.
یکترانۀ خوب، شناسنامۀ یکسریال خوب است.
ـ و باوجود آنکه ممکن بود خوانندۀ یکتیتراژ لزوماً بهقول شما سلبریتی هم نباشد، این ریسک را میپذیرفتند.
البته این ریسک نیست، این قاعدۀ کار است. این کاری که اینها دارند میکنند، ریسک است. شما نگاه کنید در طول دهسال اخیر، رسالت تلویزیون بهعنوان رسانۀ ملی چه بوده؟ آیا تیترازهای تلویزیونی در دهسال اخیر موفقتر بودهاند یا در 20سال گذشته؟ هرچه جلوتر آمدهایم تلویزیون در عملکردش ناتوانتر شده است؛ چراکه سازوکار خصوصی بیشتر رواج پیدا کرده و تهیهکنندگان مستقلتر شدهاند. مثلاً فلان تهیهکننده میگوید من دلم میخواهد فلان خواننده، تیتراژ را بخواند یا اصلاً دلم میخواهد بهجای آهنگ، پشت قابلمه بزنم به کسی ربطی ندارد، سریال من است؛ بههمینراحتی. نظارت کیفی تلویزیون هم به این محدود شده که فلان بازیگر در سریالی باشد یا نباشد، یا فلان موضوع در داستان مطرح شود یا نشود. الآن شاید کسی سریال «معصومیت از دسترفته» را یادش نباشد، ولی همین که ترانۀ تیتراژش را بشنود، میگوید یادم آمد. یکترانۀ خوب، شناسنامۀ یکسریال خوب است. یا مثلاً سریال «پس از باران» را با آنکه ترانۀ بومی هم بود همۀ ایرانیها شنیدند. بهخاطر اینکه آهنگساز، خواننده و ترانهسرایش همه در کنار هم جمع شده بودند و قرار بوده یککار ملی ساخته شود نه لزوماً یککار بیزینسی.
ـ البته بهنظر میرسد در موفقیت یکترانه، خوشساختبودن آن سریال و مرتبطبودن ترانۀ تیتراژ با روایت سریال هم مهم است. مثلاً در ترانۀ شب دهم و معصومیت از دست رفته که مثال زدید، اینگونه است.
ببینید ترانه خودش را از سریال جدا میکند. این را با اتکا به هفتادسال تجربۀ استفاده از تیتراژِ فیلم در ایران میگویم. از اولین فیلم ناطق سینمای ایران، یعنی «دختر لر» تا همین الآن، ترانه در سینما و تلویزیون ما وجود داشته است. بسیاری از این فیلمها مثلاً خیلی از فیلمهایی که آقای ایرج ترانههایشان را خوانده، لزوماً فیلمهای خوبی نبودهاند و بهاصطلاح فیلم فارسی هستند، اما اتفاقاً چندتا از این ترانهها ماندگار شده است. مثلاً «بهار دلنشین» ساختۀ مرحوم روحالله خالقی، تیتراژ یکفیلمسینمایی بوده، اما امروز کسی آن فیلم را به یاد ندارد. درحالیکه ترانۀ آن به هویتش ادامه داده است. یا الآن شاید کسی نداند ترانۀ «دلم گرفت» برای فیلم «سام و نرگس» بوده، درحالیکه این اثر بیستسال است مانده و چه از نظر ترانه و چه از نظر آهنگسازی یکی از بهترین کارهای آن خواننده است و نسلی را بههم پیوند داده است. بهنظر من اگر ترانه درست ساخته شود و هریک از مهرهها سر جای خود قرار بگیرند، بهمراتب عمری طولانیتر از فیلم و سریال خواهد داشت.
ـ پس از انقلاب اسلامی و حتی پیش از آن، قالب غزل ظرفیت موسیقیایی خوبی برای اجراهای سنتی و ساخت تصنیفها داشته است، بهنظر شما علت این مسأله چیست؟ آیا میتوان به اعتبار این اجراها این غزلها را دارای هویت ترانه یا تصنیف دانست؟
بهنظر بنده به این آثار، نام تصنیف و ترانه نمیتوان داد، بلکه بیشتر به آن «کارعمل» میتوان گفت. «کارعمل» اصطلاحی است در موسیقی که به یکاثر موسیقیایی که براساس شعری که از دیوان یا کتاب شاعر انتخاب و ساخته شده، گفته میشود. ممکن است اینگونه آثار بهدلیل آنکه خواننده یا آهنگساز در انتخابشان ظرفیت پنهان موسیقی را در نظر گرفتهاند، دلنشین و مردمی هم از کار درآید؛ مثل خیلی از آثار زندهیاد حسین منزوی، سیمین بهبهانی، محمدعلی بهمنی و قیصر امینپور که هنوز هم آهنگسازان و خوانندگان از آنها بهره میگیرند. این آثار وارد حیطۀ ترانه میشوند، اما ترانه نیستند و سازوکار سرودن و شکلگرفتنشان سازوکار شعری است؛ زیرا هیچگاه هنگام سرودهشدنشان، جوانب موسیقیایی اثر در نظر گرفته نشده، بلکه کلام براساس ضوابط شعری سروده شده و تنها بهخاطر پیوند شاعر با موسیقی است که موسیقی در شعرش جاری شده است. اتفاقاً اینها کارهای خوبی هستند که ذائقۀ مخاطب امروز را که مدام دچار تکرار مکررات و ادبیات دستچندم بعضی از ترانههاست، تغییر میدهند تا از ابتذال رایج، فاصله بگیرد و برای لحظاتی هم که شده در حالوهوایی دیگر نفس بکشد.
اما تصنیف چیز دیگری است. تصنیف در موسیقی ما کلامی است که براساس موسیقی ردیفی شکل میگیرد و عبارت از هفتدستگاه و پنجآواز است. مثلاً بسیاری از غزلهای خواندهشدۀ رهی معیری اینگونه است؛ چون رهی معیری علاوهبر آنکه تصنیفسراست، خودش آهنگساز هم بوده و این را شاید کمتر کسی بداند. بهاینخاطر اصلاً موسیقی در غزلهایش هم جاری است. حسین منزوی نیز اینگونه است.
آثار زندهیاد قیصر امینپور شروع و طلیعۀ تصنیف بعد از انقلاب بود.
ـ کمی دربارۀ تداوم ساخت تصنیف پس از انقلاب بفرمایید. برخی منتقدان معتقدند تصنیف نو با ترانههای شما و افشین یداللهی آغاز شده است. این تجربه چگونه شکل گفت؟
ما پس از انقلاب، دودهه موسیقی نداشتیم و موسیقی کلاممحورمان منحصر به سرودها و مارشهای جنگی و یکسری نوحهها و مرثیهها میشد. از اواسط دهۀ 70 که درواقع موسیقی دوباره جان گرفت و کمکم ترانهسرایی دوباره باب شد، یکسری ترانهسرایان جوان آمدند و دوباره شروع بهکار کردند. ازجمله مرحوم افشین یداللهی یا خود من و کسان دیگری چون سعید امیراصلانی، یغما گلرویی، نیلوفر لاریپور و... . میتوان گفت ما از نسل اول ترانهسرایان بودیم. میخواهم بگویم این نسل هم خیلی توجه به تصنیف نداشت. چون جامعه هم هنوز خیلی بهدنبال تصنیف نبود. تا اینکه آلبوم «نیلوفرانه» منتشر شد و مرحوم قیصر امینپور روی ملودیهای قبل از انقلاب استاد عباس خوشدل کلام تازهای گذاشت. وقتی آلبوم «نیلوفرانه» بهشدت مورد استقبال قرار گرفت، علاقمندان و مخاطبان موسیقی دیدند تصنیف هنوز هم میتواند تا این حد بازخورد خوبی در جامعه داشته باشد و تصنیفسرودن و تصنفنوشتن دوباره رواج پیدا کرد.
بهنظر من آثار زندهیاد قیصر امینپور شروع و طلیعۀ تصنیف بعد از انقلاب بود. پس از او نیز زندهیاد افشین یداللهی کارهای خیلیخوبی انجام داد. من نیز بههرحال در این فضا آثاری سرودهام که مورد استقبال مردم قرار گرفت. مثلاً کار «مرو ای دوست» به آهنگسازی آقای عظیمینژاد و با صدای محمد اصفهانی، یا «معصومیت از دست رفته» و... تا همین اواخر که برای «سریال پدر» با آقای علیرضا قربانی دوتا تصنیف کار کردیم که اخیراً شنیدهام یکیشان کاندید جایزۀ دنیای تصویر شده و از این بابت خیلی خوشحالم.
ــ در شیوۀ سرایش تصنیف و ترانه چه تفاوتهایی باید مدنظر قرار بگیرد؟
فرق عمدۀ تصنیف و ترانه این است که ترانه لزوماً پیوستگی به موسیقی ردیفی و موسیقی ملی ندارد، اما تصنیف براساس هفتدستگاه و پنجآواز نوشته میشود. در 99درصد تصنیفها حتماً ابتدا ملودی نوشته میشود و سپس شاعر براساس آن تصنیف را میسراید، ولی امروز در ترانه روند کاملاً برعکس است و تقریباً در صددرصد موارد، ترانهسرا ابتدا کلام را مینویسد، سپس آهنگساز و خوانندۀ ترانه را انتخاب میکند و آهنگی را بر روی آن میگذارد.
ـ این تصنیفها که برخی آن را «تصنیف نو» مینامند، چه تفاوتهایی با تصنیف قبل از انقلاب دارند؟
تصنیف بعد از انقلاب بخشی از هویتش در شعر است و بخشی در موسیقی. یکبخش دیگر آن هم وجه ترانگی است. بنابراین یکنوع ادبی چندژانری است. همچنین در آثار پس از انقلاب، زبان به سمت زبان محاوره نمیرود و زبان، معیار است. حالا اینکه به آن بگوییم «تصنیف نو» خیلی تعریف دقیقی نیست. این هم دنبالۀ همان تصنیف قبل از انقلاب است، اما نوبودنش میتواند از این جهت باشد که نگاهی هم به شعر و ادبیات امروز دارد و در آن بیشتر از عبارتهای موجود در شعر معاصر استفاده میشود، تا شعر کلاسیک. تصنیفی که قبل از انقلاب وجود داشته بیشتر نگاهش به حافظ و سعدی و ادبیات کلاسیک بوده، درحالیکه تصنیف امروز بیشترِ توجهش به غزلسرایان نو و نسل بعد از منوچهر نیستانی است. کسانی چون هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و... .
بیستوچندسال پیش به منزل مرحوم بابک بیات رفته بودم که خواننده بشوم.
ـ امروز بعضی از ترانهسرایان نامآشنا را میبینیم که پس از مطرحشدن بهعنوان ترانهسرا، به خوانندگی روی میآورند. بهنظر شما علت این رویآوردن چیست؟ آیا ممکن است این واکنشی به اجرای ناموفق آثاری باشد که رضایت این ترانهسرایان را جلب نکرده و برای جبران این مسأله خود به خواندن ترانهشان روی آوردهاند؟
این میتواند یکی از دلایلش باشد که شما بهدرستی به آن اشاره کردید، ولی دربارۀ تجربۀ شخصیام باید بگویم من بیستوچندسال پیش به منزل مرحوم بابک بیات رفته بودم که خواننده بشوم. بعد که ایشان شعری از من شنیدند، به من پیشنهاد سرودن ترانۀ تیتراژ فیلم «سام و نرگس» را دادند و کار «دلم گرفت» سروده شد. بعد آنقدر سرم شلوغ شد که دیگر به عرصۀ خوانندگی وارد نشدم. تا اینکه در هفت، هشت سال اخیر دوباره توانستم سری به این عالم بزنم و از آنجا که موسیقی ردیفی و ملی را هم با شاگردیکردن نزد زندهیاد ایرج بسطامی در حد وسع و توانم آموخته بودم، مبانی خواندن را میدانستم. با موسیقی پاپ نیز بهواسطۀ حشرونشر با کسانی چون بابک بیات و فریدون شهبازیان و تورج شعبانخانی و آریا عظیمینژاد و... آشنایی داشتم و دوست داشتم بتوانم ذائقۀ جدیدی در موسیقی ایرانی ایجاد کنم. باتوجه به اینکه معتقدم ما میتوانیم از طریق هنر خنیاگری، یعنی داشتن طبع شعر، صدای خوش و آشنایی با ساخت موسیقی، تغییر و تحول شگرفی در موسیقی امروز ایجاد کنیم. بهنظر من موسیقی ما بیش از هرچیزی به شاعر و ترانهسرای خوب احتیاج دارد؛ چون صداهای خوب زیاد هستند، اما صدای خوب با موسیقی خوب و شعر خوب تلفیق نمیشود.
من از ابتدای زمانی که اولین ترانهام «دلم گرفت» را نوشتم، ترانههایی برای خودم مینوشتم و با خود میگفتم این را باید خودم بخوانم. در اولین آلبوم من که «پروانههای پیراهنش» نام گرفت یککاری بهنام «قصه اینجوری نبود» هست که این کار حدود پانزدهسال پیش نوشته شده است. همچنین کار دیگری به اسم «بانو» که اولین ترک این آلبوم است را حدود بیستوچندسال پیش نوشتهام. من این کارها را نگاه داشته بودم تا یکزمانی که فرصتش پیش آمد، خودم بخوانم که بالاخره این اتفاق افتاد و خواندم و منتشر کردم. تازه من جزء آدمهای خوششانس این عرصه بودم که کارهایم را بهترین خوانندهها خواندهاند، ولی بعضیوقتها آدم احساس میکند ترانهاش طور دیگری هم میتوانست خوانده شود و وقتی خودش صدایی داشته باشد، میتواند آن را بخواند.
دلیل دیگری که وجود دارد، نبودن حق کپیرایت در ایران است و اینکه شاعر و ترانهسرا و حتی آهنگساز هیچسهمی از اجرای اثر موسیقیاییشان در کنسرتها ندارند و تنها یکبار دستمزدی میگیرند و کنار میروند. درحالیکه آن اثر مدام دارد در کنسرتهای گوناگون تولید ثروت میکند. بنابراین این یکچرخۀ نابرابر است که متأسفانه انگار قابل اصلاح هم نیست. مگر اینکه خود ترانهسرا دست به میکروفن شود و سالی چند اجرا داشته باشد، بلکه بتواند از این طریق گردش مالی بهتری داشته باشد. نبودن کپیرایت و نداشتن سهمی از اجرای کنسرتها دلیلی است که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد.
ـ بهعنوان ترانهسرایی که به شکل حرفهای فعالیت خوانندگی نیز انجام میدهد، کدام یک از این دوتجربه را برای انتقال حس خود به مخاطبتان بیشتر میپسندید؟
واقعاً برای من فرقی نمیکند که ترانهسرا باشم یا نویسنده و پژوهشگر، یا شاعر و خواننده و موزیسین. من احساس میکنم یکحرفهایی برای گفتن دارم که یکوقتی میتوانم در قالب ترانه بگویمشان و وقت دیگر در قالبی دیگر. خوانندگی هم برای من یکابزار است. یکوسیله که میتوانم با آن بخشی از حرفهایی که باید زده شود را بزنم و بهخاطر مخاطبان زیادی که دارد، فکر میکنم کاربردش از شعر مکتوب بیشتر است. بنابراین نمیشود از آن چشمپوشی کرد. شاید خیلی از ترانهسرایان دیگری هم که به خوانندگی روی میآورند، چنین احساسی داشته باشند.
هنر بدون مخاطب، آیندۀ چندان روشنی در انتظارش نیست.
ـ شنیدهام شما ابتدا قصد داشتید در حوزۀ فیلمنامهنویسی فعالیتتان را شروع کنید، اما ترانه را انتخاب کردید؟
بله من در فارابی، آموزش فیلمنامهنویسی میدیدم و چندفیلمنامه هم نوشتم، ولی خب هرژانری در هردورهای کاربران بیشتری دارد و میتوان به آن زبان و بیان مخاطب بیشتری پیدا کرد. هنری هم که در انزوا و تنهایی رشد کند و بگویی برای دل خودم مینویسم و میخوانم، درنهایت در دل خودت هم زندگی خواهد کرد و تمام خواهد شد. بهنظر من هنر بدون مخاطب، آیندۀ چندان روشنی در انتظارش نیست. این است که مخاطب برای من در اولویت است. ضمن اینکه من معتقدم اگر یکقدم به سمت مخاطب برداشتی باید قدمی هم در راه درونیات خودت برداری. هنر تنها آنچه مخاطب میخواهد نیست، اما نمیشود به مخاطب بیتوجه هم بود. اگر بخشی از سلیقۀ مخاطب را به نفع خودت شکل بدهی و درعینحال در جریان نیازها و سلایق مخاطب امروز باشی، بهنظرم تعامل خیلیخوبی به وجود خواهد آمد. اینگونه هم هنرمند این فرصت را مییابد که از سلایق جامعهاش آگاه باشد و هم جامعه را تحتتأثیر خود قرار میدهد و آن را به سمت هنری سوق میدهد که شاید چندان همسو با جریانهای تجاری روز نباشد، ولی حرفهایی برای گفتن و شنیدن خواهد داشت.
چندسال پیش ترانۀ «سلام آخر» من به ترکی بازخوانی شد.
ـ اگر این اتفاق بیفتد و خوانندگان و تولیدکنندگان موسیقی بتوانند میان مخاطب خاص و عام حرکت کنند، واقعاً هوشمندانه است. بهنظر شما چرا دغدغۀ ساخت آثار فراملی و جهانی در موسیقی ما وجود ندارد و ترانههای داخلی کمتر در خارج از مرزهای کشور خودمان شنیده میشوند؟
وقتی صحبت از نوازندگی و یککار ارکسترال بدون حضور خواننده و کلام است، فرق زیادی بین مخاطب ایتالیایی و ایرانی یا فرانسوی و آفریقایی نیست. یعنی موسیقی، زبان بینالمللی دارد. اینجاست که این اصوات هستند که مخاطب را جذب میکنند و مثلاً میبینیم که اجرای یک دوتارنواز ایرانی در جشنوارۀ آوینیون فرانسه بهعلت استقبال گسترده، از یکشب به چندینشب تبدیل میشود. بهخاطر این که موسیقی بیکلام، فرازبان و فرامرزی است و میتواند مخاطبانش را در کشورهای گوناگون با زبانها و فرهنگهای گوناگون پیدا کند.
اما اگر سؤالتان این است که چرا در ترانه این اتفاق نمیافتد به این دلیل است که ترانه بیشازحد به جریانهای کلامی و زبانی روز وابسته است. به این شکل که مثلاً در زبان امروز یکسری کلمهها و ترکیبها کاربرد دارد که مخاطب امروزی آن را میفهمد، اما اگر مثلاً کسی میتوانست از سیصدسال پیش به امروز بیاید و این ترانهها را بشنود، شاید نیمی از این حرفها را نمیفهمید. یعنی ترانه به خیلی از جریانهای روز بستگی دارد. زبان، یکعنصر زنده است که همواره درحال بازیابی و بازآفرینی است. بهخاطرهمین هویت شعر روزبهروز و لحظهبهلحظه تغییر میکند و نمیتواند مخاطبان ثابت و پایداری داشته باشد. در همین موسیقی امروز، برخی مخاطب تصنیفاند و و برخی ترانههای کلاسیک، آوانگارد یا موسیقی فولک را میپسندند و با اینکه همه به یکزبان صحبت میکنند و زبانشان فارسی است، مخاطبان ثابتی نیستند. پس یکدلیل اینکه ترانۀ ما بینالمللی نشده این است که زبان فارسی محدودیتهای فراوانی دارد و جز آثار انگلیسیزبان و تعداد کمی آثار فرانسوی و اسپانیولی در دنیا اثر چندانی نمیبینیم که جهانی شده باشد. آن هم بهخاطر این که هر کدام از این زبانها چندصدمیلیون گوینده و کاربر دارند. اگر کاربران زبان فارسی هم مثل زبان عربی و اسپانیولی و زبان انگلیسی به جای چنددهمیلیون نفر چندصدمیلیون نفر بودند، مطمئن باشید که زبان فارسی و ترانۀ فارسی هم این قابلیت را داشت که جهانی شود.
اما خیلی هم نباید ناامید بود. امروز با قابلیتهایی که فضای مجازی دارد، هرکس میتواند بداند مخاطبانش از چه کشورهایی هستند. برای من خیلی جالب است که از کشورهای عربزبان، از چین، انگلستان و آلمان مخاطبان زیادی داشتهام که میگفتند ما ترانۀ «سلام آخر» تو را به عربی برگرداندهایم، یا مثلاً شعر «مرو ای دوست» را به اسپانیولی ترجمه و حتی بازخوانی کردهایم. حالا شاید بخشی از آنها ایرانیهای مقیم این کشورها باشند، ولی یادم نمیرود که چندسال پیش شعر «سلام آخر» من به ترکی بازخوانی شد. اینها تأثیری است که یکترانه بهجای میگذارد و اگر موسیقی برای مخاطب جذاب باشد و کلام، آن حس زیبایی را منتقل کند، چهبسا مخاطبی که زبانش هم فارسی نباشد، ترجمۀ آن را بخواند.تلاش رسانهها و شبکههای برونمرزی نیز میتواند در این شنیدهشدن تأثیرگذار باشد.
امسال علاوهبر تهران در شهرستانهای دیگر هم کارگاه ترانه برگزار خواهم کرد.
ـ بله، واقعاً نقش رسانهها غیرقابل انکار است. حرف ناگفته یا مطلبی هست که در سؤالها نبوده باشد و مایل باشید بفرمایید؟
خوشبختانه بعد از چندسال قرار است بهصورت جدی کارگاههایی با موضوع ترانه برگزار کنم تا حاصل تجربیاتم را به هنرجویان انتقال دهم. انشاءالله بشود از این طریق رواجدهندۀ ادبیات اصیل و آهنگین باشیم. چیزی که من فکر میکنم خیلی از کاستیهای موسیقی ما را برطرف خواهد کرد. متأسفانه، رسانۀ ملی و دولت، تعریف و جایگاهی برای ترانه قائل نیستند و نه برای آموزش و نه رواج آن کاری نمیکنند، بنابراین خود ما باید دستبهکار شویم. همچنین خوشحالم که میگویم قطعاً امسال کتاب «ساختارشناسی ترانه» را با همین نام یا با نامی دیگر منتشر خواهم کرد. کارگاهها را هم با قوت برگزار میکنم و انشاءالله خروجی خیلیخوبی خواهد داشت. همچنین امسال اگر آلبوم دوم را منتشر نکنم، قطعاً بهاندازۀ یکآلبوم، تکآهنگ منتشر خواهم کرد که رونقدهندۀ کنسرتهایی باشد که در سال 98 اجرا خواهم کرد. سعیم بر این است که به امید خدا امسال هم در تهران و هم در شهرهای کوچک کنسرت بگذارم. من خیلی شهرهای کوچک برایم مهم است؛ چون فکر میکنم تبعیضی وجود دارد که خوانندهها کمتر به آنجا سر میزنند. بهنظر من مخاطب این شهرها هم بهاندازۀ مخاطب تهران حق دارند موسیقی خوب بشنوند و شعر خوب را در اجرا بشنوند. در حوزۀ آموزش ترانه هم علاوهبر تهران در شهرستانهای دیگر هم کارگاه برگزار خواهم کرد. امیدوارم در سال 98 اهدافی که در نظر دارم، محقق شود.