موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به قلم «محمدقائم خانی»

نوشتن سادۀ یک‌داستان ساده | یادداشتی بر داستان «چهرۀ بزرگ سنگی» اثر «ناتانیل هاثورن»

11 شهریور 1398 16:08 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای
نوشتن سادۀ یک‌داستان ساده | یادداشتی بر داستان «چهرۀ بزرگ سنگی» اثر «ناتانیل هاثورن»

شهرستان ادب: داستان چهرۀ بزرگ سنگی اثر «ناتانیل هاثورن» را امروز در سایت شهرستان ادب با یکدیگر خواندیم. «محمدقائم خانی» در یادداشتی به بررسی این داستان زیبا پرداخته است. با هم می‌خوانیم:

نویسندگان بزرگ از چیزهای ساده می‌نویسند. چیزهای ساده را ساده روایت می‌کنند. عناصر داستان را خیلی ساده کنار هم می‌نشانند. از همان ابتدا نقطۀ شروع و پایان را به‌سادگی مشخص می‌کنند و سادۀ ‌ساده پیش می‌روند تا داستان تمام شود. این است که بعد از خواندن داستان‌های ایشان، خوانندگان می‌گویند: «راست می‌گه»، «برای من هم اتفاق افتاده»، «از کجا فهمیده؟»،  «من ده‌تا داستان مثل این دارم، فقط باید یه روز بنویسم‌شون»، «باید یه‌جور دیگه تموم کنه. اولشم اون‌جوری شروع نمی‌کرد، بهتر بود. ای کاش من می‌نوشتمش. خراب کرد کار رو». آن‌ها که دستی بر آتش نوشتن دارند، می‌دانند که جمع این‌همه سادگی محال است. پس نویسندگان بزرگ چگونه این کار را انجام می‌دهند؟ نمی‌توان این‌همه سادگی را آگاهانه و با برنامه‌ریزی کنار هم قرار دارد. برنامه‌ریزی، پیچیدگی به‌وجود می‌آورد و پیچیدگی، اجزا و عناصر را از هم دور می‌کند. پس نویسندگان بزرگ می‌نشینند و می‌نویسند، همین. اما چگونه؟ مثلاً ناتائیل هاثورن، «چهرۀ سنگی بزرگ» را چطور نوشته است؟

می‌توان داستان هاثورن را بررسی کرد و تکنیک‌های جالبی از آن بیرون کشید و یا حتی به الگوهایی در پرداخت چنان داستانی رسید، اما آن الگوها چنان ساده خواهند بود که تقریباً هیچ‌کار خاصی با آن‌ها نمی‌توان کرد. پس او چگونه به آن‌ها رسیده است؟ و یا سؤال مهم‌تر این که از دل چنان الگوهای ساده‌ای، چطور چنان شاهکاری خلق شده است؟ احتمالاً آن‌چه که کار هاثورن را ویژه کرده، عمل نوشتن نبوده، بلکه وضعیت پیش از نوشتن بوده است. در حالت پیش از نوشتن به فهمی رسیده که به‌‌سادگی تمام نوشتن را راهبری کرده است. چه‌بسا هاثورن داستان را به‌سادگی تمام نوشته باشد؛ گویی که در فهم پیشاداستانش، خودِ سادگی حضور دارد که این‌طور راحت همه‌چیز را در ساده‌ترین شکلش سر جای خود قرار داده است. اما آن فهم چیست و چگونه به دست آمده است؟ آیا ما می‌توانیم از این فاصلۀ زمانی و مکانی دور، تنها از طریق متن او پی به اکسیر فهم وی برسیم؟ ما چه می‌دانیم هاثورن به چه «چیزی» رسیده که داستانی این‌قدر ساده و این‌قدر عمیق نوشته است.

برخلاف تصوری که ممکن است کسی در مواجهه با این داستان به ذهنش خطور کند، متن با کنار هم چیدن قطارگونۀ صورت‌های متفاوت جلو نرفته است. با این نگاه، قطار صورت‌های داستان می‌توانست همین‌طور ادامه بیابد یا یک‌دانه کمتر باشد، ولی یک‌پارچگی داستان چیز دیگری به ما می‌گوید. آن چیزی که در صورت سنگی بزرگ کوه حاضر است، با همۀ صورت‌های دیگر پس از آن ارتباط دارد. صورت آخر در همان ابتدای داستان «موجود» است، اما مخاطب آن را نمی‌بیند. گویی که پایان داستان، تنها پرده‌برداری از همان صورتی است که در ابتدا بوده؛ مبدأ و مقصد همواره هم‌نشین‌اند و یا حتی می‌شود گفت، متحد هستند! نویسنده به تمام صورت‌های میانی نیاز دارد تا در انتها بتواند پرده از صورت موجود در ابتدای داستان بردارد. صورتی که به‌صورت هم‌زمان در دوجا حاضر است؛ در امر الهی و در انسان. انگار آن چیزی که در همۀ داستان به‌صورت کامل وجود دارد، حقیقت خود «چهره» است؛ یعنی هاثورن در تأمل‌های پیش از نوشتنش، به گوهر خود صورت رسیده است؟ اصلاً چطور می‌توان با قاطعیت گفت که هاثورن پیش از داستان به خود صورت اندیشیده و در نقطه‌ای همۀ داشته‌هایش را به داستان تبدیل کرده است؟ شاید همان زمان که داستان را شروع کرده، همۀ ایدۀ «صورت»‌داشتن به ذهنش رسیده و تا انتها آن را نوشته است، ولی چه‌بسا که مدت‌ها چهره‌های مختلف را دیده و به «صورت» فکر کرده و در سرگردانی تفاوت صورت‌ها سرگردان شده و ناگهان، همۀ معنای «چهره»‌داشتن را یک‌جا دریافته و نوشته است. شاید هم داستان را آرام‌آرام پیش برده و قطعه‌قطعه نوشته است. مهم داستانی است که پیش روی ماست؛ از همان ابتدا کامل و با غایتی مشخص.

غایت؟ غایت پیش از آفرینش حضور دارد یا در خود آفرینش، غایت نیز آفریده می‌شود؟ داستان هاثورن دربارۀ «چهره» و آفرینش است. انسان‌ها در طول زندگی، صورت‌هایی برای خود می‌آفرینند که در معرض قضاوت دیگران قرار می‌گیرد. دهکدۀ درون داستان، چونان میعادگاهی است که هرانسان موفقی، صورت ویژۀ خویش را بدان‌جا می‌آورد تا همگان آفریدۀ او را داوری کنند و آفریدۀ او، صورت او، چه چیزی است جز خود او؟

بنابراین داستان «صورت سنگی بزرگ» داستان آینده و قضاوت است و شخصیت اصلی داستان هم در خلال همان قضاوت‌هاست که صورت خویش را می‌آفریند. البته از پس رنج‌ها و مرارت‌های بسیار تأمل. انسان‌ها با چهرۀ ثابت به دنیا نمی‌آیند. آن‌ها صورت خویش را می‌آفرینند. صورتی که دست‌خوش زمان و کردار است و البته ریشه در خلقت دارد. خلقتی که صورت خویش را در طبیعت هم پنهان کرده است، صورتی الهی.

چطور ممکن است که داستانی دربارۀ «صورت الهی» و «چهرۀ انسان» نوشته شده باشد و ما از بنیاد آن در کتاب مقدس به‌راحتی بگذریم؟ آیا می‌توان گفت که داستان هاثورن دربارۀ این جملۀ کلیدی نیست که «خدا انسان را به صورت خود آفريده است»؟ و اگر هست، پس باید گفت که داستان هاثورن از دل متن مقدس و اساطیر بیرون آمده است، هرچند در هیچ‌کجای داستان اشاره‌ای به آن نشده باشد. آن چهرۀ سنگی که همیشه لبخندی بر لب دارد، برای هرکسی که کتاب مقدس را خوب خوانده باشد، بسیار آشناست. هم سنگی‌بودنش و هم لبخندش، دو ظهور از یک‌چهره است که یکی عهد عتیق را می‌سازد و دیگری عهد جدید را و هردو یکی هستند. همۀ این‌ها در مراحل داستان کوتاه هاثورن هست و نیست؛ داستان هاثورن روایتی ساده از یک‌مرد روستایی است که هرکسی می‌تواند از خواندن آن لذت ببرد و البته با تأمل، به مطالب ژرفی هم دست پیدا کند. نویسندگان بزرگ، چطور از چیزهای ساده، در طرحی ساده، با روایتی ساده؛ یعنی در بالاترین حد سادگی، یک‌شاهکار می‌آفرینند؟ صورت سادۀ داستان ایشان از کجا می‌آید؟


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • نوشتن سادۀ یک‌داستان ساده | یادداشتی بر داستان «چهرۀ بزرگ سنگی» اثر «ناتانیل هاثورن»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.