شهرستان ادب: پروندهکتاب «سایههای باغ ملی» را با گفتگوی محمدقائم خانی با محسن هجری (نویسندۀ کتاب) ادامه میدهیم. محور این گفتگو کتاب سایههای باغ ملی است. شما را به خواندن آن دعوت میکنیم:
خانی: آقای هجری درک من از رمان سایههای باغ ملی، تسویهحساب فکری آدمی است که خودش با انقلاب همسوست، اما دارد اتفاقهای دهۀ پنجاه را واکاوی میکند و سعی دارد چیزی را هم از قلم نیندازد. من اسم این وضعیت را گذاشتهام تسویهحساب، البته نه به معنای جداشدن، بلکه به معنای روشنکردن تکلیف خود؛ چون حس میکنم خیلی از نویسندههای ما در این موضع بودهاند؛ مخصوصاً با محوریت علاقه به دکتر شریعتی، ولی چنین نگاهی را به سبک رمان سایههای باغ ملی ندیدهام یا خبر ندارم. حالا شما دربارۀ فضای کار بگویید و این که آیا این تحلیل میتواند درست باشد؟
هجری: ممنون از دعوتتان، پیش از پاسخ دادن به پرسش شما ضروری میبینم به چند نکته اشاره کنم. از نگاه من، رمان تاریخی هم با گزارش تاریخی مرز دارد؛ چرا که در گزارش تاریخی موظفیم با دقت جزئیات را بیان کنیم و انتقال اطلاعات تاریخی در اولویت است و حق نداریم که دلبخواه نقطهای را از قلم بیندازیم. اما در رمان تاریخی کار ما گزارش نیست، بلکه نویسنده از منظر نگاه خودش برشی به تاریخ میزند و نگاه خودش را با مخاطب در میان میگذارد، که البته نباید با تاریخ تناقض داشته باشد. یعنی با آن که تاریخ را دستمایۀ داستان قرار میدهد، اما نوع ورودش به مطلب، پرداخت جزئیات و این که کدام فراز و کدام شخصیت را برجسته کند، به ترجیح نویسنده برمیگردد. کتابی هست به اسم «رمان تاریخی» که «لوکاچ» نویسندۀ آن است. او میگوید بهطورمثال وقتی ما رمان جنگوصلح را میخوانیم، علیرغم این که به جنگ بین فرانسه و روسیه اشاره میشود، نویسنده نمیخواهد گزارش این جنگ را به ما بدهد. من با چنین نگاهی نوشتن رمان سایههای باغ ملی را شروع کردم. در نگاهم ارائۀ یکگزارش تاریخی نبود، بلکه قصد داشتم یکرمان تاریخی بنویسم و باتوجه به این که میدانستم ما این مقطع تاریخی را خیلی کم کار کردهایم، تصورم این بود که میتواند برای مخاطب جذاب باشد. حوادثی که در رمان، مبنای قصهپردازی است از سال 49 هست تا 52؛ دلیل انتخاب این مقطع ظهور سه جریان عمدۀ روشنفکری در جامعۀ آن روز است. یکی جریان چپ که با حرکت سیاهکل، استارت میخورد و راهی متمایز از حزب توده در پیش میگیرد. دیگری جریان مجاهدین است که در سال 50 سازماندهیاش لو میرود و بسیاری از اعضایش دستگیر میشوند و آخر سر هم جریان دکتر شریعتی در حسینیۀ ارشاد است. این سه جریان علیرغم این که جدا از هم شکل میگیرند، اما در عمل بر روی یکدیگر تاثیر میگذارند. در رمان سایههای باغ ملی با آن که به تمام این جریانها اشاره میشود، اما تمرکزش بر جریان فکری دکتر شریعتی است.
پیش از پیروزی انقلاب نسبت به شریعتی چند جریان عمده در جامعه وجود داشت؛ نخست جریانی که او را تأیید میکرد، دیگری جریان سنتی بود که حرفها و اندیشههای شریعتی را در تضاد با باورهای تاریخی خود میدید، همچنین روشنفکران رادیکال که میگفتند حرکت دکتر راه به جایی نمیبرد و آن را یک نوع حرکت رفرمسیتی و روبنایی فرض میکردند. اما بعد از انقلاب جریانهای دیگری نسبت به آراء و اندیشههای شریعتی شکل گرفت؛ از جمله کسانی که بر این باور بودند که شریعتی جامعه را در یک توهم فرو برد و در عمل راه را برای جریان سنتی هموار کرد.
رمان سایههای باغ ملی تلاش میکند تا صرفنظر از این که چه تعبیری از شریعتی در ذهن ماست، حضور تاریخی او را برای مخاطب ملموس کند؛ هم تأثیر جریان شریعتی را نشان دهد و هم مشکلات و بحرانهایی که قرین و همنشین این جریان بوده، به تصویر بکشد. هرچند که شریعتی یکی از دغدغههای این رمان است.
به قول برخی از منتقدان، رمان سایههای باغ ملی سرشار از پرسشهایی است که هنوز جاری هستند. به این معنا هیچ حسابی در رمان تسویه نمیشود و ما همچنان به دوگانههایی میاندیشیم که با آنها درگیریم. آیا روشنفکران و نخبگان موتور اصلی تغییرات اجتماعیاند یا مردم؟ آیا باید به کار فکری و فرهنگی یا به قول شریعتی «پیام» بها داد یا این که باید به دنبال تغییرات عملی بود؟ آیا رویکرد مدرن را باید بر سنت ترجیح داد یا این که باید به سبک و سیاق شریعتی سنتها را بازخوانی کرد؟
دراصل، رمان مجموعهای از این چالشهاست با محوریت نگاه به روشنفکرانی که در آن دوران فعال بودهاند. روشنفکران رادیکال آن دوره میگفتند، باید حرفها و بیانیهها را کنار بگذاریم و عمل بکنیم. اما از نگاه شریعتی، عمل اجتماعی فقط حرکت مسلحانه علیه رژیم شاه نبود، بلکه شکل دادن به نهادهای فکری و فرهنگی هم یک عمل اجتماعی بود که میتوانست موجب جوشش نهادهای دیگر هم باشد.
تلاشم بر این بود که رمان، مخاطب را صرفنظر از این داوریها در آن فضای پرتلاطم قرار دهد. بازخوردهایی که تاکنون دیدهام، نشانۀ این است که رمان در رسیدن به این هدف تا حدودی موفق بوده. چه در گروههای سنی دهههای پنجاه و شصت به بعد و چه کسانی که آن دوران را به نوعی تجربه کردهاند و حتی برخی میگفتند رمان را که میخواندیم، احساس میکردیم نویسنده زندگی خود ما را توصیف میکند و به نظر من ویژگی رمان تاریخی این است که آدمها با خواندن آن احساس میکنند در بخشی از تاریخ، حضور عینی دارند و با مسائل آن درگیرند. اما از کسی نشنیدم که بگوید بعد از خواندن این رمان پاسخ تمام پرسشهایم را گرفتم و خیالم راحت شد و به این معنا هیچ حسابی در این رمان تسویه نمیشود، نه در ذهن منِ نویسنده و نه در ذهن مخاطب.
خانی: اکنون میخواهم توأمان هم دربارۀ تاریخ صحبت کنیم و هم داستان را دنبال کنیم. این طرح شما روی پیرنگ کار هم خیلی اثر داشته و آدم حس میکند این سه جریانی که اسم بردید و اساساً ایدههایی که در اوایل دهۀ 50 با هم درگیرند، یکجایی پیدا کردهاند که با هم روبهرو شوند و این رویارویی ایدهها است که دارد داستان را جلو میبرد نه صرفاً کنش شخصیتهای قصه. حادثهها آنقدر زیادند که گویا از شخصیتها جلوترند و آدم حس میکند رمان 7-8 سال را روایت میکند، در صورتی که رمان تنها داستانِ 3 سال را بیان میکند.
هجری: تعبیر شما بهنوعی درست است. سایههای باغ ملی را میتوان بهنوعی چالش ایدهها با هم تلقی کرد. اما تقابل ایدهها تنها یک پیرنگ داستانی نیست، بلکه ویژگی دورانی است که رمان آن را روایت میکند. برای شخصیت اصلی رمان، یعنی سامان بیهقی اندیشۀ شریعتی یک ایده است. اما در خوابگاه دانشجویی به غیر از او دیگرانی هم هستند که دارای ایدههای مختص به خود هستند و به طور طبیعی وقتی چند آدم صاحب ایده در کنار هم قرار میگیرند، بدون این که تمهیدی در نظر گرفته باشیم، شاهد تقابل ایدهها خواهیم بود. کنشها و حوادثی هم که در آن فضا به وجود میآید، ناشی از تقابل ایدهها خواهد بود. به طور مثال روشنفکران رادیکال اعم از مذهبی و غیرمذهبی به این ایده رسیده بودند که میتوانند بهعنوان پیشتاز، با مبارزۀ مسلحانه شرایط اجتماعی را تغییر بدهند و به اصطلاح خودشان با موتور کوچک تشکیلات، موتور بزرگ جامعه را به حرکت درآورند. مثل همان کاری که استارت در روشن کردن موتور خودرو انجام میدهد. این ایده منجر به تشکیل گروههای مخفی و شکلگیری مبارزۀ مسلحانه شد. درمقابل جریان شریعتی هم این ایده را میپروراند که وظیفۀ روشنفکر آگاهیبخشیدن به جامعه است. این ایده منجر به نشستهای حسینیۀ ارشاد شد. بنابراین در واقعیت تاریخی هم سالهای 49 تا 52 ما شاهد چالش ایدهها در سطح جامعه هستیم. اما این ایدهها در عین تقابل با هم دارای نقطۀ اشتراک نیز هستند. درونمایۀ این نقطه اشتراک چنین است که روشنفکر میتواند شرایط اجتماعی را تغییر بدهد. یعنی، چه روشنفکران مذهبی و چه چپهای مارکسیست در آن مقطع چنین تصور میکنند که روشنفکر میتواند زمینهساز تحولات اجتماعی بشود؛ با این تفاوت که هرکدام برای ایجاد این حرکت از یک راه میروند. جریانهای چپ از ایدئولوژیهای مارکسیستی استفاده میکنند. مجاهدین، ایدئولوژی تلفیقی را به کار میگیرند و شریعتی هم روی بازسازی تفکرات شیعی کار میکند. از این رو نکتهای که شما در مورد تقابل ایدهها در رمان گفتید، قابلتأمل است. با این تفاوت که این پیرنگ با واقعیت بیرونی همسو به نظر میآید؛ چراکه در آن مقطع ایدهها حوادث را شکل میدادند و به عبارتی از حوادث و کنشها جلوترند. رمان هم به این ویژگی دورانی وفادار مانده و آن را در قالب روابط چند جوان آرمان خواه به تصویر کشیده.
خانی: نکتۀ دیگری که میخواهم دربارۀ ایدهها بگویم، بحث و گفتوگویی است که در روند رمان شاهد آن هستیم. یعنی آن تزاحم ایدهها در خود متن هم بهصورت گفتوگوی میان آدمهای غیرهمفکر دیده میشود. دیالوگها خیلی زیادند و حتی خوابگاه و حسینیه و باغ ملی و... شبیه به صحنه تئاتر میشوند. گویا ما صحنهای داریم به نام خوابگاه که محل رفتوآمد آدمها و گفتوگوی آنها با یکدیگر است و گویا کانونهایی وجود دارد که آدمها را برای گفتوگو به سمت خودشان میکشند تا نشان دهند کدام ایده درست است و باید به چه سمتی رفت. از این موضوع که بگذریم، نکتۀ خیلیخوبی که در کار دیدم با وجود این که روایت رمان در مورد سه سال است، ولی یک بازۀ زمانی بیستوچندساله را دربرمیگیرد. که از پدر سامان و ماجرای ملیشدن صنعت نفت آغاز میشود و به حوادث سالهای 49 تا 52 ختم میشود. هرچند که اشارۀ رمان به ماجرای کودتای 28 مرداد به نسبت کل داستان کوتاه است، ولی آن را نقطۀ عزیمتی برای حوادث بعدی قرار میدهد. گویا حوادث آن مقطع ابعاد فرانسلی پیدا میکند. سامان با این که جوان است، اما انگار تمام بار تاریخ پیش از خود را هم بر دوش دارد و این مسأله بین زمان روایت و زمانی که شخصیتها با آن درگیرند، فاصله انداخته که البته غنای کار را بیشتر میکند. خصوصاً این که انتخاب کتابفروشی برای شغل پدر سامان هم انتخاب خیلی خوبی است.
هجری: دربارۀ مطلبی که شما در مورد دیالوگها و فضاسازی گفتید، باید بگویم ما در روایت داستانی چندگونه توصیف داریم. یکی از این گونهها توصیفی است که نویسنده با مبهمگویی در توصیف مکان و موقعیت، مخاطب را به دنبال خود میکشاند. این گونه توصیف کردن تکنیک مؤثری در ایجاد تعلیق است. اما در رمان سایههای باغ ملی، چون با لوکیشنهایی شناخته شده از جمله خوابگاه دانشگاه تهران و حسینیۀ ارشاد مواجهیم که خیلیها آنها را میشناسند، روش بالا به کار گرفته نشده است. بلکه یک تعلیق مضمونی و محتوایی دنبال شده، از جمله این که در کشاکش آدمها برای انکار یا اثبات شریعتی، مخاطب به دنبال فهم این موضوع میرود که بالاخره تکلیف کسی مانند سامان با شخصیت محبوبش چه میشود؟ در این فضاست که دیالوگها نقش پیشرونده پیدا میکنند و مخاطب با جمعآوری اطلاعات و جزئیاتی که در خلال دیالوگها به دست میآورد، ماجرا را پیگیری میکند.
چون قرار نبود از راوی دانای کل استفاده شود، حرفهایی که آدمها میزنند، نقش مهمی در پیشبرد داستان دارند، چون به غیر از این روایتهای شخصی، منبع دیگری در خود داستان وجود ندارد که اطلاعات لازم را به مخاطب بدهد. اگر غیر از این بود، متن به سمت یک گزارش تاریخی میغلتید و دیگر شاهد رمان نمیبودیم. تلاش بر این بود که فقط از زاویۀ نگاه شخصیتها وارد داستان شویم و نه آنچه از تاریخ میدانیم. بنابراین گاهی شخصیتها مواضعی میگیرند که حتی شاید با واقعیت بیرونی مطابقت نداشته باشد، اما مانند زندگی واقعی، او هم حق دارد که این مواضع را برای دیگران بیان کند. اما این که کدام بخش از این مواضع درست است یا غلط، نیاز به مرجعی غیر از خود آن شخصیت دارد که من این مرجع را مخاطب کتاب میدانم. یعنی اوست که از ورای این دیالوگها و حوادث قضاوت میکند که حق با کدام طرف ماجراست. به همین دلیل هم برخی از منتقدان روایت سایههای باغ ملی را جانبدارانه نمیبینند و قائل به این هستند که نویسنده در قضاوتهای نهایی مربوط به شخصیتها وارد گود نمیشود و آن را به مخاطبان میسپارد.
نکتۀ بعد این است که وقتی جنس روایت اندیشه است، دیالوگ خیلی به کار میآید. من قبلاً در رمان «اقلیم هشتم» از این شیوه استفاده کردهام. اقلیم هشتم هم بازخوانی زندگی سهروردی است، اما تلاشم بر این بود با بهرهگیری از دیالوگ، مختصات اندیشه و حوادثی را که با آنها درگیر بوده، برای مخاطب بیان کنم تا قضاوتهای شخصی را به عنوان دانای کل به خورد مخاطبان ندهم. سایههای باغ ملی هم اثری است که نقش دیالوگ در آن پررنگ است، اما تاکنون نشنیدهام کسی که بگوید دیالوگهایش خستهکننده است. دلیلش هم شاید این باشد که پشت این دیالوگها ضرباهنگ حوادث احساس میشود. مانند گفتوگوی دو نفر که خبر از آمدن توفان میدهند. اما درمجموع هدفم آب بستن به کار نبود. به گفتۀ چند نفر از منتقدان و مخاطبان داستان این رمان، ظرفیت این را دارد که دوبرابر حجم کنونی باشد. با این حال ضربآهنگ رمان تند است. مثلاً میبینیم که ماجراهای کودتای بیستوهشتمرداد در یکفصل بیان میشود؛ چون هدفم این نبود که با اطالۀ کلام، مخاطب را با حجم انبوهی از واژگان مواجه کنم.
در ضمن چیزی ورای آن چیزی که شخصیتهای داستان گفتهاند، گزارشی از تاریخ مطرح نشده. به همین جهت این رمان گزارش کل حوادث آن مقطع نیست. بلکه برشی بر حوادثی است که برای شخصیتهای رمان مطرح بوده است.
در مورد حوادثی که در سالهای 49 تا 52 روی میدهد، پی بردن به چرایی آنها بدون واکاوی 28مرداد و حوادث بعدی آن امکانناپذیر است. ابتدا جامعه با کودتای 28 مرداد مواجه میشود که طی آن آمریکاییها یک چهرۀ ملی مثل مصدق را سرنگون میکنند. ده سال بعد در 15خرداد 42 معترضان سرکوب میشوند که طی آن رژیم برآمده از کودتا، یک چهرۀ مذهبی مثل امام را تبعید میکند و این سرکوب و تنگ نظری تا جایی پیش میرود که حتی کسی مثل دکترامینی هم تحمل نمیشود و درنهایت دو حزب متعلق به حاکمیت، یعنی احزاب مردم و ایران نوین هم منحل میشوند و از نظام تکحزبی دفاع میکنند. اگر آدم این پروسه را نبیند، متوجه نمیشود جوانانی که سال 49 اسلحه به دست گرفتند، دردشان چه بود؟ البته این واکاوی به معنای تأیید چنین خط مشیای نیست، بلکه برای بازنمایی دشواریهایی است که فعالان و روشنفکران در آن دوران با آن درگیر بوده اند تا یکطرفه به قاضی نرفته باشیم.
در بیشتر داستانها و رمانهایی که در طول این چنددهه به موضوع انقلاب پرداختهاند، وقتی صحبت از انقلاب میشود، تظاهرات مردم و پخش اعلامیه که مختص سالهای 56 و 57 است، به عنوان نماد انقلابیگری مطرح میشوند که در آنها از جوّ هولناک و امنیتی جامعه، اعدامها و بگیروببندها خبری نیست. در حالی که رویارویی مردم با رژیم شاه بهواقع از کودتای 28 مرداد آغاز میشود و علت رویآوردن جوانهای آن دوره به رادیکالیسم، محصول همین برخوردهای تاریخی بود. همچنان که در دادگاه اعضای نهضت آزادی، مهندس بازرگان خطاب به قاضی میگوید ما آخرین کسانی هستیم که با زبان قانون با شما حرف میزنیم. تلاش رمان این بود بهنوعی اتصال تاریخی میان حوادث آن سالها را نشان دهد.
خانی: مطلب دیگر در بحث راه سوم و خود شریعتی است که رمان بهوضوح این را پیگیری میکند که ما نسبت به شریعتی چه موضعی داشته باشیم. ما میفهمیم که سامان نمیخواهد شیفته یا نافی دکتر باشد و میخواهد با دکتر جلو برود، ولی بهنظر میرسد هرچه رمان جلوتر میرود این طرح از حولوحوش دکتر شریعتی فراتر میرود و به سراغ دوگانههای دیگری که ایدهها با هم در موردش تصادم دارند، سوق پیدا میکند مانند دوگانۀ مبارزه و سازش یا مسئلۀ دوگانگی سنت و تجدد. بهواقع رمان هرچه جلوتر میرود گویا دیگر فقط راه سوم برای فهمیدن دکتر شریعتی نیست و به یکراه سوم برای فهمیدن همۀ آنچه حول دکتر و در آن مقطع هست، میرسد. آیا این را قبول دارید یا نه؟
و سؤال بعدی این که آیا این بحران هنوز هم ادامه دارد و ما هنوز به این نیاز داریم که بین خیلی از دعواها یک راه دیگری پیدا کنیم؟ نه برای خلاصی از دعواها، بلکه به این خاطر که احساس میکنیم آن دعواها نمیتوانند مسئلههای ما را حل کنند.
هجری: بله، این نکتهای که شما به آن اشاره کردید، یعنی پیگیری یک سری از تضادها و دوگانههایی که در خود رمان مطرح میشود، به مباحث خود دکتر شریعتی در سخنرانیهایش مستند است. مثلاً تفاوت بین زن اُمّل و زن ُفکل که البته ویژگیهای الگوی سوم زنانگی را دکتر در آن مقطع توصیفش نمیکند. هرچند که در عمل و بهتدریج شاهد شکلگیری قشر جدیدی در زنان هستیم که سنت و تجدد را به هم میآمیزند. یا بحث دوگانۀ خون و پیام که مشخص نمیشود که تقسیم کار چگونه خواهد بود و آیا میتوان به راه سومی هم فکر کرد؟ یا دوگانۀ بین روشنفکر و مردم که تضاد میان خودآگاهی و عادتهای ناخودآگاه است. برخی از پرسشهایی که در رمان مطرح میشود، مستند به نگاه خود دکتر هم هست. اما کماکان ادامه دارند و ما هنوز هم با آنها درگیریم، مثل بحث سنت و تجدد که هنوز در آن به تعادلی نرسیدهایم و به عبارتی از ده رانده و از شهر مانده شدهایم.
استاد مطهری در کتاب ارزشمند «دهگفتار» مبحثی تحتعنوان رهبری نسل جوان مطرح میکند که مربوط به سال 1340 است. اما مسائلی که مطرح میشود، انگار معضلات همین امروز ماست. به طور مثال میگوید جوانان امروز با جوان پنجاه سال پیش متفاوت است. اینها پیشرفت و تمدن را دیدهاند و برایشان سؤالهایی مطرح است که برای ما مطرح نبوده، شما نمیتوانید این سؤالها را سرکوب کنید و بعد از پنجاه سال از طرح این موضوع، ما هنوز هم نمیدانیم با پرسشهای نسل جوان چگونه برخورد کنیم.
پرسشهایی که در رمان مطرح است با صورتبندی تاریخی آورده شده؛ زیرا از یک طرف من احساس میکردم هنوز با آنها درگیریم و از طرفی ارزش کار شریعتی را هم نشان میداد؛ چرا که طرح پرسش خیلی کار بزرگی است. پرسشهایی که تا به آنها پاسخ ندهیم، نمیتوانیم با مسائل جامعه برخورد کنیم و از دید من آن پرسشها هنوز هم ادامه دارند و آثار شریعتی را هم که جستوجو کنید، پاسخ قطعی برای آنها نمییابید. در پرسشوپاسخهای دکتر هم اینها مثل یکپایانِ باز هستند که باید روی آنها کار کرد. سامان هم همینطور است. در این رمان یک سری سؤالهایی برایش باز میشود که پاسخی برای آنها ندارد و ما هنوز هم برای پاسخشان داریم جستجو میکنیم. حالا بعضیها میگویند که اگر پرسشی مطرح میشود، پاسخ آن را هم بدهید، اما از دید من چنین نیست. بهنظرم پرسشهای ارزشمند باید مطرح بشوند؛ چرا که مخاطب را با سختی مسئلههای پیشِرو مواجه میکند و او را وادار به بازاندیشی میکند. مضاف بر این که رمان نباید به طرف صراحت کلامی سوق پیدا کند، چرا که ارزش ادبی خود را از دست میدهد و در حد یک بیانیۀ سیاسی نزول میکند. همانطور که «پل ریکور» مخاطب را یکی از اضلاع مثلث متن میداند که در کنار دو ضلع دیگر -یعنی نویسنده و نوشتار- در کشف لایههای متنی مؤثرند، باید بسیاری از این موشکافیها را به مخاطب سپرد تا با توجه به تجربههای فردی و اجتماعی اش تاویل کند.
درمجموع پرسشهایی که مطرح نمیشوند مانند آتش زیرخاکستر عمل میکنند. در حالی که طرح آنها موجب شکلگیری این احساس میشود که با مسئلهای عمومی مواجهیم که به تبع آن شاهد احساس مسئولیت عمومی در پاسخگویی به این بحرانها و مسئلهها خواهیم بود.
خانی: یک اتفاق جالبی هم هست که گویا در خود اسم رمان هم وجود دارد. «باغ ملی» چیزی است که هم خاطرهای از گذشته، از آن باغها داریم و از طرفی این طرحی بود که دولت مدرن پی گرفته بود و باغ ملی در همۀ شهرها احداث میشد و نوعی تجدد هم در آن هست.
هجری: برداشتی که شما میکنید، میتواند حاکی از دوگانۀ سنت و تجدد باشد. اما در یک برداشت دیگر باغ ملی میتواند کنایه از عرصۀ عمومی جامعه باشد و سایهها میتوانند اشاره به واقعیتهایی باشند که در این عرصه در پسِ پردهای از ابهام قرار دارند. تلاش برای بازخوانی این واقعیتهای پنهان میتواند ما را در فهم این باغ کمک کند، اما نه آنچنان که با آسودگی سر بر بالین بگذاریم، بلکه چنان خواهد بود که دستِکم اسیر پارهشناختهای خود نشویم و آنها را قطعی فرض نکنیم.
خانی: خیلی ممنون از همراهی شما در این مصاحبه.
هجری: من هم از شما سپاسگزارم که با پرسشهای تأملبرانگیزتان امکان این گفتوگو را فراهم آوردید.