موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
بازخوانی قصیده‌ای از امیر معزی

بود ازین معنی دل معنی‌شناسان را خبر

29 آذر 1391 14:27 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4 با 1 رای
 بود ازین معنی دل معنی‌شناسان را خبر


محمد پسر عبدالملک برهانی معروف به معزی یا امیر معزی از شاعران دورة سلجوقی بود. امیر معزی در دربار سلجوقیان دارای جایگاه ویژه‌ای بود و شکوه و حشمت بسیاری داشت. پدر او نیز مقام امیرالشعرائی را یدک می‌کشید و از شاعران به‌نام بود. لقب معزی را سلطان ملکشاه که خود معز‌الدنیاءو‌الدین خوانده می‌شد، به او داده است. دیوان امیر معزی که غالب اشعار موجود در آن را مدایح تشکیل می‌دهند، 18623 بیت دارد.
امیر معزی در سال‌های بین 518 الی 521 از دنیا رفت. داستان مرگ او نیز در نوع خود جالب است. سبب مرگ معزی تیری بود که از کمان سلطان پرتاب شد و از قضا به خطا رفته و بر سینة وی نشست. می‌گویند معزی در آن حال قصیده‌ای نیز در مدح سلطان سروده است. گفتنی است امیر معزی چندسال آخر عمر خود را با درد آن پیکان که در تنش مانده بود سپری کرد و تأیید این سخن را می‌توان از قصیده‌ای که سنایی در سوگ او سروده است دریافت.
در زیر با هم قصیده‌ای از او را می‌خوانیم که به مناسبت درگذشت معزالدین ملکشاه ابن الب ارسلان سلجوقی در شوال 485 در بغداد، سروده شده است. در این قصیده، امیر معزی ناراحتی و شکایت خویش را از این حادثة نامبارک بیان می‌کند و در ضمنِ آن به مدح این پادشاه که گویا بسیار به شاعر ارادت داشته، می‌پردازد. اما اهمیت این شعر بیشتر از دید زبان‌شناسانه و ساختار زبانیِ درهم‌تنیده و سختة آن است. 
زبان، این روزها حلقه مفقوده شعر جوان ماست و بهترین راه برای تقویت این عنصر کلیدی شعر، خواندن آثار شاخص قدما (از لحاظ زبانی) است. قصاید نقشی ویژه در این مطالعة آموزشی دارند و قصیدة معزی یکی از آن‌هاست. پس با دیدی ویژه به زبان شعر، این قصیده را می‌خوانیم:

شغل دولت بی‌خطر شد کار ملت باخطر
 تا تهی شد دولت و ملت ز شاه دادگر
 مشکل است اندازة این حادثه در شرق و غرب‌
 هایل است آوازة این واقعه در بحرو بر
 مردمان گفتند شوریده است شوال ای عجب‌
 بود ازین معنی دل معنی‌شناسان را خبر
 سرّ این معنی کنون معلوم شد از مرگ شاه‌ 
ملک و دولت در مه شوال شد زیر و زبر
 رفت در یک مه به فردوس برین دستور پیر
 شاه برنا از پی او رفت در ماهی دگر
 شد جهان پرشور و شر از رفتن دستور شاه‌ 
کس نداند تا کجا خواهد رسید این شور و شر
 این بلاها هیچ زیرک را نبُد اندر ضمیر
 وین حوادث هیچ دانا را نبد اندر فکر
 کرد ناگه قهر یزدان عجز سلطان آشکار
 قهر یزدانی ببین و عجز سلطانی نگر
 ای دریغا این‌چنین شاهی وزیری این‌چنین
‌ چون برفتند از جهان ناگاه با آن زیب و فر
 دهر پرتنبل به جیحون با پدر شد قهرورز
 چرخ پردستان به‌دجله با پسر شد کینه‌ور
 از وفات هر دو خسرو بر کنار هر دو آب
‌ صد هزاران خلق را آتش فکند اندر جگر
موج زد دریای غم تا شاه دریادل بمرد
 هست زیر موجش از انطاکیه تا کاشغر
 آنچه وهنی بود کز کیوان به ایوانش رسید؟
 تا ز ایوانش به کیوان شد خروش نوحه‌گر
 بود عدلش بیشتر هر روز با ما لاجرم
‌ هست شور مرگ او هر روز با ما بیشتر
 مملکت را ایمنی از ملک او پیوسته بود
 ایمنی آمد به سر چون عمر او آمد به سر
 داشت گیتی با بقای او دری اندر جنان‌
 دارد اکنون با فنای او دری اندر سقر
 در سقر دود و شرر باشد بلی و اینک شده است
‌ دیدها از مرگ او پردرد و دل‌ها پرشرر
 سال‌ها کرد از هنرمندی سفر گرد جهان
‌ با ظفر برگشت و با نیک‌اختری شد زی سفر
 از جهان امسال داد او را هزیمت روزگار
 این هزیمت چون فتاد او را پس از چندین ظفر
 آفرید ایزد صدف در آب و در اندر صدف‌ 
خاک را بر آب رشک آمد ازین معنی مگر
 خاک را از چرخ گردون بار شد تا او گرفت
‌ درّ شاهنشه صدف کردار او در گوش و بر
 در بصر از دیدن او خیرگی آمد همی‌
 و آید از نادیدن او خیرگی اندر بصر
 خسروا گر مستی از مستی به هشیاری گرای
‌ ور به خواب خوش دری از خواب خوش بردار سر
 تا ببینی امتی را خستة تیر قضا
 تا ببینی عالمی را بستة بند قدر
 تا ببینی باغ ملکت را شده بیرنگ و بوی
‌ تا ببینی شاخ دولت را شده بی‌برگ و بر
 ملک بینی منقلب گشته ز گوناگون شگفت‌
 دهر بینی مضطرب گشته ز گوناگون عبر 
ای دریغا شخص تو با جانور در زیر خاک
‌ وندر آشوب اوفتاده با هزاران جانور
 از تو والاتر که پوشد در جهانداری قبا 
وز تو زیباتر که بندد در جهانگیری کمر
 بی‌تو شاید گر نروید از زمین هرگز نبات
‌ بی‌تو شاید گر نیاید هرگز از گردون مطر 
همچو اسکندر بپیمودی همه روی زمین
‌ هرچه ممکن بود بنمودی ز مردی و هنر 
بر زمین چون پادشاهی برگرفتی کاستی‌ 
بر فلک چون بدر گردد کاستن گیرد قمر
 رفتی و بگذاشتی بر دیدة من اشک خویش
‌ تا چو خوانم مدح تو بر من فشرو بارد درر 
چهره و اشکم ز تیمار تو شد چون زر و سیم
‌ تا خطاب نام تو منسوخ شد بر سیم و زر
 پر شکر بود از مدیح تو زبانم مدتی‌ 
هستم از مدح تو اکنون خون ناب اندر شکر
 نام و نان من بیفزودی و فرمودی مرا
 تا به نظم آرم فتوحت را به لفظی مختصر
 خاطرم نظم فتوحت را گهر در رشته کرد
 رشته‌ها بگسست و از چشمم برون آمد گهر 
گر ز گیتی کرد فانی قهر یزدانی تو را
 هست باقی از سر تیغ تو در گیتی اثر
 آن درختی کز فتوحت تا قیامت رسته گشت‌
 بیخش اندر خاور است و شاخش اندر باختر 
تخت تو جای پسر کرد آن خداوندی که او
 کرد از آغاز شاهی تخت تو جای پدر
 از تو در خلد برین جان پدر خوشنود بود
 باد در خلد برین جان تو خوشنود از پسر
 با بشر کردی فراوان خیر در دار فنا
 باد در دار بقا حشر تو با خیرالبشر


شرح برخی از واژه‌ها:
دستور پیر: وزیر پیر (اشاره به خواجه نظام‌الملک ابوعلی حسن بن اسحق)
ارسلان سلطان: الب ارسلان محمدبن داوود
نفی و اثبات: امر و نهی (به معنی فرمانروایی)
تنبل: جادو، مکر و حیله
دستان: نیرنگ
انطاکیه: شهری در جنوب ترکیة امروز
کاشغر: شهر مرکزی ترکستان شرقی
وهن: سستی
سقر: دوزخ
هزیمت: گریز به هنگام شکست
مطر: باران

حجر: منظور حجرالاسود است

انتخاب و معرفی پیمان طالبی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  •  بود ازین معنی دل معنی‌شناسان را خبر
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.