موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌کتاب «حوای سرگردان»

دوزیستی | یادداشت «مهدی زارع» بر مجموعه‌داستان «حوای سرگردان»

13 مهر 1398 13:15 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
دوزیستی | یادداشت «مهدی زارع» بر مجموعه‌داستان «حوای سرگردان»

شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ جام جم: سال‌ها پیش وقتی روستایی که در آن بزرگ شده بودم را به مقصد تحصیل در دانشگاه ترک کردم، تصور می‌کردم از روستا تصویری کامل دارم و گمان می‌کردم شهر هم چیزی شبیه روستاست‌، با همان قواعد، با همان مشی. باوری که به خاطر انبوه اطلاعات اشتباه در من شکل گرفته بود. این اطلاعات اشتباه چیزهای هدفمند برنامه‌ریزی شده و برآمده از توطئه‌‌ای پنهانی نبود. انیمیشن‌های تلوزیونی ماجراهای پسربچه و سگش را روایت می‌‌کردند که در مسیر رسیدن به هدف، شهر و روستا را یکسان طی می‌کردند، یا دختر و مادری یا پدربزرگ و نوه‌‌‌ای یا. . . . فیلم‌ها و سریال‌ها هم چنین بودند، حتی مطالب مندرج در کتاب‌های درسی هم؛ در تمامشان‌ شهرها و روستاها با تمام تفاوت ‌ذاتی‌ در مقابل تصمیمات قهرمان، یکسان بودند.

انگار آنها که این اطلاعات را به ما می‌دادند یا برای ما طراحی می‌کردند، تنها کنج کتابخانۀ مرتبی، دور از هیاهوی زندگی نشسته بودند و خودشان را درگیر بایدها و نبایدهای ایده‌آلیستی کرده بودند که با واقعیت فاصله داشت. انگار نه روستا را دیده بودند و نه شهر را. شهر برایشان در بهترین وضعیت، چیزی شبیه تهران سال چهل بود. ادبیات کلاسیک هم که بی‌شک نمی‌توانست به این اختلاف معاصر اشاره کند و دریغ از ادبیات معاصر در محیط‌های آموزشی عمومی.

وقتی به کودکی می‌گویی معیارهای زندگی این است و آن است و فلان‌جور باش و بهمان‌جور و حواست هم نیست که محیط پیرامون کودک موجب چه برداشتی از این آموزه ها می‌شود، حاصلش چیزی جز بیگانگی نوجوانان و جوانان با واقعیت زندگی در جامعه نخواهد بود. این انبوه اطلاعات مخدوش، چه حاصل نظام همسان‌ساز باشد و چه نظام سانسور، فرقی در اصل مشکل ندارد. بیگانگی، مهم‌ترین مشابهت انسان‌ها در نظام‌هایی خواهد بود که بخواهند انسان را به صورت گلخانه‌ای آمادۀ حضور در جامعه کنند.

در برخورد با اولین داستان مجموعۀ «حوای سرگردان» بیش از هر چیزی تلاش نویسنده برای آشنایی‌زدایی از خوب و بدها به چشمم آمد. جایی که در نهان زندگی و تصمیمات یک شالیکار شاه‌دوست، فردی متعهد به نیازهای جانباز دفاع مقدس به چشم می‌خورد. این تلاش برای آشنایی‌زدایی از خوب و بدها البته در اکثر داستان‌‌های مجموعه دیده می‌شود. در داستان «برند»، دختر ساده و زیبای روستایی برای کار در یک فروشگاه به مضمون عشق خیانت می‌کند، در داستان «گورزا» منتقد خان و ‌خانسالاری، اسراری از زندگیِ خان می‌گوید که امانتداری خودش را زیر سؤال می‌برد، در «بازی برفین‌» دختر دلخواه روستا، تن به باورهای غیرمعمول می‌دهد و پسر معتقد، ابزار دست نابودی مرکبات بومی می‌‌شود و همین‌طور تا آخر. با وجود این رگۀ تحول شخصیت و آشنایی‌زدایی از آنها، خواندن داستان‌های مجموعه، یکی از عمده دغدغه‌های شخصی من را هم تحریک کرد؛ تفاوت انسان روستایی و انسان شهری.

محمدقائم خانی، نویسندۀ مجموعه‌داستان حوای سرگردان، چه بر اساس تجربیات زیستی و چه بر مبنای پژوهش‌های اجتماعی و فرهنگی‌اش در این مجموعه‌داستان کوتاه، روی مطلبی انگشت گذاشته که نشان از آگاهی‌اش نسبت به تفاوت‌های بنیادین در دو زیستگاه متفاوت و عمدۀ اجتماعات بشری، یعنی شهر و روستا دارد. در کنار آشنایی‌زدایی از خوب و بدها، نویسندۀ حوای سرگردان، تلاش دارد از چهرۀ تصنعی روستا و روستایی هم آشنایی‌زدایی کند. هرچند فرصت محدود داستان کوتاه مجال بسط و گسترش کافی این تفاوت‌ها را برایش فراهم نمی‌کند، اما در همین مجال اندک هم آشنایی‌زدایی او از روستا و انسان برآمده از آن، به‌خوبی مشخص است.

تمام داستان‌های مجموعه در بوم مازندران و مشخص‌‌تر اگر بخواهم بگویم، بخش مرکزی مازندران رخ می‌دهد. جایی که بسیاری از پایتخت‌ نشینان‌ - بخوانید کلان‌شهر‌نشینان - برای گذراندن اوقات فراغتشان‌ به آنجا می‌‌روند و تصور می‌کنند به‌واسطۀ همین حضور تفریحی، شناخت کافی از آن دارند. جایی که اگرچه شاید ویلاهای اختصاصی و فروشگاه‌های برند و ماشین‌‌های لوکس و غذاخوری‌‌های شیک، مانع از دیدن کلبه‌های نیمه‌‌‌ویران و دست‌فروش‌‌های بازار روز و کشاورزان پابرهنه و سفره‌‌های کم‌‌مایه نمی‌شود، اما درک واقعیت تلخ و گاهی خشن این زندگی‌ها را محدود می‌‌کند. واقعیتی که در داستان‌های این مجموعه، از شرافت دختران تا اصالت محصولات را بهانه‌ای برای روایت زیست‌بوم شخصیت‌ها کرده است. محمدقائم خانی در داستان‌های گزینش‌شده برای مجموعۀ حوای سرگردان به این آشنایی‌زدایی تلخ و خشن، که گاه ریشه در دوران اصلاحات ارضی دارد و گاه در منفعت‌خواهی معاصر، پرداخته است. او واقعیاتی را گزینش و روایت کرده که تفاوت انسان‌های بومی مازندران با تصور انسان‌‌های شهرنشین از آنها را نشان می‌دهد. واقعیاتی که اگر بدون تعصب ‌بپذیریمشان، امکان لذت بردن از مسافرت‌های ‌سرخوشانه ما را اگر محدود نکند، قطعاً تغییر خواهد داد.

گرچه آن‌گونه که اشاره کردم، مجال اندک داستان کوتاه، اجازۀ بسط و گسترش این امر را محدود کرده و به‌شخصه معتقدم پرداختن به این مضامین نیازمند گسترۀ کلماتی بیشتری است، اما در مجموعۀ حوای سرگردان، این واقعیات در قالب روایی داستان کوتاه، پرداخت خوب و به‌اندازه‌ای یافته‌اند.

سال‌ها از اولین باری که تفاوت انسان روستایی و شهری را درک کرده‌ام گذشته، اما هنوز هم در مواجهه با انسان‌های شهری و انسان‌های روستایی به یک اندازه احساس بیگانگی می‌کنم. احساسی که نشان از حیرانی‌ام بین این دو انسان دارد. حیرانی موجودی دوزیست که بنا ندارد تن به هیچ نظام سانسورچی یا همسان‌سازی بدهد. انسانی که می‌تواند با مجموعۀ حوای سرگردان، جدای از تمام تلاش‌های محتوایی‌اش، ارتباط زیستی برقرار کند.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • دوزیستی | یادداشت «مهدی زارع» بر مجموعه‌داستان «حوای سرگردان»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.