شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری تسنیم:هادی حکیمیان، متولد 1357 در یزد است. ایشان نزدیک به بیست سال است که نویسندگی را دنبال میکند و اولین اثرش در سال 84 در حوزه هنری یزد منتشر شد. از معروفترین آثارش میتوان به «برج قحطی»، که برگزیدۀ جایزۀ داستان انقلاب شده است، اشاره کرد. رمان «خواب پلنگ» نیز یکی دیگر از آثار ایشان است که همچون برج قحطی در فضایی تاریخی میگذرد. هردوی این آثار توسط مؤسسه شهرستان ادب چاپ و منتشرشده است. به بهانۀ رمان خواب پلنگ مصاحبهای با ایشان داشتهایم که در ادامه میخوانید.
· ضمن تشکر بابت وقتیکه در اختیار ما گذاشتید، بهعنوان اولین سؤال بفرمایید جرقۀ خواب پلنگ از کجا زده شد؟ چگونه شد که کوچک و حسینعلی روایتگر ماجرای میرزارضای کرمانی شدند؟
پدر میرزارضا، ملاحسین عقدایی و اهل یکی از روستاهای اطراف یزد بوده است. خانهای مخروبه در روستای عقدا وجود دارد که میگویند خانۀ پدری میرزارضا است. در میان افراد محلی نیز، داستانهایی در این خصوص و نیز اقامت چندماهۀ میرزارضا پیش از رفتن به تهران و اعدام انقلابی شاه قاجار وجود دارد. در دوران کودکی، داستانهایی در مورد میرزارضا و اقدام انقلابی وی از پدربزرگم شنیده بودم. با رجوع به این خاطرات و دستمایه قرار دادن یک رخداد تاریخی، تصمیم به نگارش داستان گرفتم. حضور کوچک و حسینعلی به سبب روایت کردن این قصه برای مخاطب نوجوان است. فکر کردم وجود دو شخصیت نوجوان بر جذابیت کار اضافه میکند.
· در این رمان، شما به چرایی و چگونگی رسیدن میرزارضا به آن مرحلۀ نهایی- به قتل رساندن ناصرالدینشاه قاجار- با زبانی غیرمستقیم پرداختهاید. در این رمان چه مسئلهای برایتان اولویت داشت که چنین قصهای را انتخاب کردید؟
آشنایی مخاطب نوجوان با زمانه و شرایط ایران در دوران قاجار اولویت اول من بود. فکر میکردم یک نوجوان ایرانی در مورد تاریخ خود، بهویژه تاریخ معاصر، نباید بیاطلاع باشد. رمان هم یکی از بهترین ابزارها برای این آشنایی است. ضمن اینکه بنا نبود روی تصمیم میرزارضا برای کشتن شاه مانور داده شود. حداقل برای مخاطب نوجوان جالب نیست که راه بیفتد دنبال شخصی که قصدش کشتن دیگری است.
· یکی از نکاتی که از دیگر آثار شما میتوان گفت، مسئلۀ پروژۀ شخصی است. دغدغۀ شما فضای یزد و استفاده از آن در کارهای داستانی است. نمونۀ بارزش، رمان برج قحطی است که در شهرستان ادب منتشر شد و داستان آنهم در یزد دوران پهلوی میگذرد. کمی دربارۀ این پروژۀ شخصی برایمان میگویید؟ فلسفۀ وجودی چنین پروژهای برای شما چیست؟
راستش پروژه به آن معنا نیست؛ واقعیت این است که من فکر میکنم داستان و رمان احتیاج به جغرافیای مشخص دارد. من داستانهایی با جغرافیای گنگ و نامعلوم و یا حتی جغرافیای خیالی را نمیپسندم. برای همین هم از جغرافیای شناختهشده برای خودم مینویسم. البته شاید یک نکته ضروری باشد که من صرفاً در مورد یزد نمینویسم؛ جغرافیای اغلب داستانهای من مناطق کویر مرکزی ایران است. در این ناحیه روستاهای تکافتاده یا شهرهای کوچک و بزرگی داریم که درگذشتهای نهچندان دور، روزگار پررونقی داشتهاند با شخصیتها و حوادث متعدد. یکی از این آدمهای برخاسته از کویر که نقش مهمی در زندگی تمام ایرانیان در قرن حاضر داشته، میرزارضای کرمانی است. او با اقدام انقلابی خود ایران و ایرانی را وارد مرحلۀ جدیدی کرد. بیشک انقلاب مشروطه ایران وامدار این حرکت بزرگ است. در ضمن بگویم من رمان «کُشتهخانه» را هم نوشتهام که جغرافیایش، تهران است، تهران دهۀ چهل و امیدوارم کار بدی نشده باشد.
· رمان «خواب پلنگ» باآنکه ظاهری تاریخی دارد، اما جنبه نمادین آن پررنگ است. با توجه به اینکه نسل امروز را نسلی میدانند که از مستقیمگویی و مستقیمشنوی دوری میکند، آیا باید این را روش شما برای حرف زدن با نسل امروز بدانیم؟
تاریخ داستانهای زیادی دارد. متأسفانه ما در خصوص جنگهای ایران و روس و رشادتهای عباس میرزا و هزاران هزار شهید راه وطن در آن دوران هیچ اثر داستانی نداریم. همینطور در خصوص مبارزههای مجاهدان فارس و بوشهر با انگلیسیها هم کاری نشده است. داستان و رمان گسترۀ وسیع و مخاطبان زیادی دارد. درحالیکه کارهای تاریخی یا پژوهشی مخاطبان محدود و خاص دارد. جنگ و صلح تولستوی نمونۀ خوبی است برای همۀ کسانی که مینویسند. در دنیای امروز شاید عدۀ محدودی علاقهمند به خواندن تاریخ روسیه باشند، اما نویسندگان روس با آثار شاخصی همچون جنگ و صلح، دُن آرام و حتی مادر ماکسیم گورکی، میلیونها انسان را با رخدادهای تاریخی روسیه از قرن هجده تا زمان انقلاب اکتبر آشنا ساختهاند. مخاطب نوجوان ایرانی حق دارد تاریخ خود را در قالب داستان و رمان بشناسد.
· اشعار و فرهنگ مردم یزد در رمان شما پررنگ است. نمایندۀ کامل آن نیز حسینعلی و همینطور مادرش ننهکُردی است. فرهنگ مردم یزد چه مقدار در نوشتن این رمان الهامبخش شما بوده است؟
جغرافیای خاص، فرهنگ، زبان، آداب و رسوم خاص آن منطقه را هم با خود میآورد. شخصیت ننهکُردی نمایندۀ نسل مادربزرگهای قصهگوی ایرانی است. متأسفانه فنّاوری ارتباط نسل جدید را با قدیمیها قطع میکند. بخش عظیمی از فرهنگ ما شفاهی است که بهسرعت در حال از دست رفتن است. ازجمله وظایف و میراث تاریخی مادران ایرانی قصهگویی بوده است؛ میراثی که متأسفانه مادران نسل امروز به فنّاوریهای وارداتی واگذار کردهاند. واقعیت آن است که من موقع نوشتن، برنامۀ مشخصی برای آوردن اشعار یا استفاده از فرهنگ بومی نداشتم، اما حالا که کار چاپشده میبینم که ناخودآگاه بخشهایی از فرهنگ شفاهی و فرهنگ محلی مردم و آنهم از زبان پیرزنی قصهگو و قصهپرداز در داستان آمده و این به نظرم اتفاق خوبی است.
· به نظر من پلنگ و همانطور که بابای کوچک خودش در داستان اشاره کرد، «یوزشکار» بودن او، نمادی از ایران و ایرانی است. کما اینکه امروز نیز ایران را گربهای میدانند که زمانی پلنگی غرّان بوده است. اگر حدس من درست باشد، آیا این دیدگاه را از همان ابتدای نوشتن در داستان دخیل کردید یا در ادامه به آن رسیدید؟
علاوه بر اینکه پلنگ میتواند نماد ایران باشد، شاخصترین چهرۀ حیاتوحش کویر مرکزی ایران هم پلنگ است. شاید لازم باشد باز هم به نسل قصهگو و قصهپرداز خودمان ارجاع دهیم. در داستان جایی هست که میرزارضا سردستۀ کفتارها را میکشد یا حادثۀ شکار پلنگ توسط پدر کوچک. اینها داستانهایی است که جزء همان فرهنگ شفاهی و توسط نسل پیشین روایت میشود؛ یعنی من از زبان پدربزرگ خود شنیده بودم. سالها در ذهنم بود و سرانجام در این رمان ازش استفاده کردم؛ چراکه در زمان بچگی شنیدن این قبیل داستانها برایم جالب بود و فکر کردم شاید برای مخاطب نوجوان امروز هم جذابیت داشته باشد. البته پلنگ در نظر من نماد نوعی عصیان و سرکشی هم بوده. میرزارضا یکی از آن آدمهاست که عصیان میکند، همچون پلنگ داستان در دست شازدههای قاجاری اسیرشده، اما با تلاش و جدیت زیاد خود را خلاص کرده و دادِ خود را از مرکز این بیداد میستاند.
· برخلاف کار قبلی که پر از ارجاعات فراوان به فرهنگ و زندگی روزمرۀ مردم در یزد دوران رضاخانی داشتید، در این داستان اشارهها بسیار کمتر بود. آیا به خاطر مخاطب از حجم ارجاعات کم کردید یا دلیل دیگری داشت؟
مخاطب این داستان نوجوان است، پس تا سرحد امکان سعی شده نثر به زبان معیار نزدیک باشد. برخی واژگان محلی هم که استفادهشده، ناخواسته آمده است. به نظرم زیاد بودن روایتها و ارجاعات به تاریخ محلی، میتوانست باعث گریزان شدن مخاطب نوجوان شود. ضمن اینکه با حضور قوی تلویزیون و فضای مجازی امروز نوجوان شهرستانی یا حتی روستایی ما هم ذائقهای نزدیک و شبیه به نوجوان تهرانی دارد و این به نظر من چیز جالبی نیست. اینکه فرهنگ صادرشده از پایتخت، بقیۀ خردهفرهنگها را با سرعت و بیرحمانه میبلعد و نابود میکند، چیز خوبی نیست.
· اثر بعدی شما نیز در همین حال و هوای یزد خواهد گذشت؟
نه، کاری که در حال نگارش آن هستم راجع به حادثۀ تاریخی مسجد گوهرشاد در دوران پهلوی اول است. طبعاً فضای کار در مشهد میگذرد. البته مخاطب این کار هم نوجوان است. قدری نگارش کار طول کشید، چون میخواستم رخداد سهمگین و بهواقع تلخ کشتار مسجد گوهرشاد همراه با ماجراجویی دو شخصیت نوجوان بیان شود. ضمن اینکه شروع داستان با برخی رخدادهای طنز و شاد همراه است که میتواند در همراه کردن مخاطب نوجوان با داستان و درنهایت تصویر کردن واقعۀ اصلی مؤثر باشد.
· در پایان، اگر سخن نگفتهای باقیمانده است، بفرمایید.
متشکر از دوستان در مؤسسۀ شهرستان ادب. امیدوارم توجه بیشتری به تاریخ خودمان بکنیم. ضمن اینکه تاریخ صرفاً حوادث صدسال و دویست سال پیش نیست. تاریخ همین زندگی امروز است، سالهایی که در آن هستیم و هنوز تمام نشده. الآن نگاه کنید حادثۀ بزرگی مثل زلزلۀ رودبار چقدر در ادبیات ما آمده، زلزلۀ بم چقدر آمده، زلزلۀ طبس و بویینزهرا چقدر آمده؛ تا بیاییم و برسیم به سیل اخیر که میتواند و به نظرم حتماً باید در ادبیات ما ثبت شود. نسل یا نسلهای قبلی دقت بیشتری داشتند. مثلاً کتاب داستانهای شگفت آیتالله دستغیب را نگاه کنید؛ داستانهای متعدد در خصوص زلزلۀ قیر و کارزین در استان فارس دارد. حادثهای عظیم و مؤثر که مسیر زندگی هزاران نفر را عوض کرد. امیدوارم برای یافتن سوژه علاوه بر فضای مجازی، قدری هم به فضای واقعی فکر کنیم.
گفتگو از: مسعود آذرباد