شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ جوان: بازار کتاب کشور را کتابهای ترجمه فراگرفته است. کتابهایی که مخاطب را در جغرافیا و فضای غرب تنفس میدهند. غیر از کارهای ترجمه، کارهای داخلی نیز حاصل تجربۀ زیسته شهرنشینی هستند. مؤلفان این کتابها، اکثراً پا از پایتخت بیرون نگذاشتهاند. پایتختی که حالا، به گفتۀ شهردارش، جزء چهل شهر هوشمند دنیاست و همینطور جزء بیست شهر آلوده! آپارتمانهای کوچک و مرده، ترافیک زیر باران اسیدی، کافههای تاریک و دودی، خنجرهای آلوده به خون خیانت و سرگشتگی و ناامیدی انسان مدرن، مفاهیم مشترک اکثر این آثار است. آثاری که مثل مخدری زهراگین، در صدر جداول فروش قرار میگیرند تا مخاطب را به همذاتپنداری با شخصیت اصلی داستان واداشته، با درد تنهایی و غربتش تنها بگذارند. در این میان، حساب کنید کدام مؤلفی حوصلۀ داستاننویسی برای نوجوانها را دارد؟ این فضای وهمآلود و خاکستری را چطور میتوان در قاب رنگی و پرانرژی یک نوجوان جای داد؟ قابی که پر است از آرزو و صحنۀ جنگی است میان امید و ناامیدی به آینده.
«هادی حکیمیان» مسیر سختی را در پیش گرفته است. او در این وانفسا، پا بر تیغ گذاشته و جسارتش را در نگارش رمان نوجوان به رخ کشیده است. اما به پشتوانۀ چه سرمایهای؟ سرمایۀ حکیمیان برای وارد شدن به دنیای شورانگیز نوجوانی، تجربۀ زیستهاش در روستاست. آسمان آبی و شبهای پرستارۀ روستا، خانههای خشتی و کوتاهش، صدای گلۀ چهارپایان و دستۀ پرندگانش و یکرنگی و بیریایی مردمانش، پای نویسندۀ «باغ خرمالو» را در انتخاب مسیرش محکم کرده است. «روستا»، برای حکیمیان، مانند «دهات» برای نویسندگان شهرنشین نیست. او، روستا را نه یک جای پرت و گنگ و دورافتاده، بلکه مرکز ثقل اثرش قرار داده است. نقطهای که رمان و شخصیتها و حوادث از آن قوت میگیرند و به جان مخاطب مینشینند. انتخاب روستا به چند دلیل فرمی و محتوایی، بسیار هوشمندانه است:
نخست آن که نویسنده میتواند ماکت یک جامعۀ کامل را در روستا بسازد. جامعۀ کوچک باغ خرمالو، بخشداری و دولت دارد، مردم معترض و مبارز دارد، عمّال و بلهقربانگوی حکومت دارد، افراد سادهلوح و سربهزیر دارد و ژاندارم شیرهای دارد که نمایندۀ نظمیه است. حالا چه چیزی بهتر از این فضای کامل، برای ایجاد تضاد منافع و عدم تعادل؟ رمان را که بخوانی، متوجه میشوی همین تقابل نقشهاست که آن را جلو میبرد. هیچ دست برتری وجود ندارد که یک حادثۀ خارقالعاده ایجاد کند یا اتفاقی ساختگی رقم بزند. بلکه مردم عادی جهان رمان، با هم زندگی میکنند، خرید و فروش میکنند، دعوا میکنند، سفر میکنند و داستان زندگیشان را در دل تاریخ پیش میبرند.
دوم آن که نویسنده دور از هیاهوی شهر و تأثیر سیاست و اقتصاد و تاریخ بر آن، صحنه را به دست خود مدیریت میکند. فرض کنید حکیمیان میخواست رمانی را در بازۀ تاریخی آغاز جنگ جهانی دوم و حکومت پهلوی اول در شهر شلوغی چون تهران، که مرکز وقوع حوادث است، به نگارش درآورد. چنین صحنهای عملاً قدرت نویسنده را میگرفت و حقایق تاریخی، او را از مدیریت رمان بازمیداشت. اما حالا در این روستای آرام، نویسنده قصۀ خود را میگوید و در کنارش، تأثیر حوادث تاریخی بر مردم روستانشین را هم چاشنی خط اصلی داستانش قرار میدهد و این انتخاب، اتفاقاً اهمیت حوادث را پررنگتر نشان میدهد. لیوان پر از آبی را تصور کنید که ساکن است؛ اگر آن را تکانی بدهید، چه نتیجهای دریافت میکنید؟ حالا این لیوان را مقایسه کنید با لیوان دیگری که محتویاتش قبل از تکان شما، با قاشقی هم خورده باشد. روستا آن لیوان ساکن و آرام است، شهر آن لیوان متلاطم و حوادث تاریخی، آن تکانی است که شما به هر کدام وارد میکنید. باید موافق باشید که در آرامش یک روستا، برداشتن چادر از سر زنان و جنجال بعدش، تأثیرگذارتر خواهد بود تا در شلوغی شهری مثل تهران.
سوم آن که روستا و امکانات محدود آن، امکان مقایسهاش با شهر زمان پهلوی را فراهم میآورد. وقتی مبدأ داستان روستا قرار میگیرد و پس از آن، شخصیتهای روستایی وارد شهر شده و تفاوتشان با شهرنشینان را میبینند، مخاطب را به نتیجۀ تبعیض فراوان پهلوی میان شهر و روستا میرسانند. شاید اگر نویسندۀ رمان دیگری، هوشمندی حکیمیان را نداشت برای توضیح کمبودها به توضیح و غرغر اکتفا میکرد. اما وقتی رضاشاه از کوچیک میپرسد: «چی؟ تو ده شما مدرسه نیست؟ پس وزیر دزد معارف پولهای من رو خرج چی کرده؟ اون که میگفت تو همۀ روستاها مدرسه ساختهایم!»، بیکفایتی و سوءمدیریت و بیاطلاعی و ریاکاری حکومت پهلوی اول، که همگان به راهآهن سراسری و توسعۀ کشور میشناسندش، یکباره آشکار میشود.
در آخر حکیمیان یک پیشبینی در رمانش انجام داده و آن این است که «شورش و ایستادگی و انقلاب، از همین روستاها و توسط همین پابرهنگان آغاز میشود». حسینعلی و کوچیک، وقتی در روستا هستند مقابل فیضالله، عامل دولت، میایستند. اگرچه او و دیگر عمّال دولت سعی دارند با ایجاد ترس و فریب، این دو را عقب برانند. شخصیتهای اصلی و نوجوان و روستایی رمان، وقتی هم وارد شهر میشوند، باز از هویت آزادۀ خود دفاع میکنند؛ حال آن که پابرهنگیشان توسط شهرنشینان شکمسیر مسخره میشود، اما درنهایت آنها هستند که با افسر ارشد دولت گلاویز میشوند و سرنگونش میکنند. آنها هستند که خواب شاه و شاهپور را زیر درختان باغ خرمالو، پریشان میکنند و آنها هستند که رضاخان، شاه کبیر و مستبد ایران، که یک خشمش مملکتی را به آشوب میکشید، دست یاری به سویشان دراز میکند و در برابرشان به زانو میافتد.
باغ خرمالو، یک اثر شریف است. رمانی که دور از سیاستزدگی، تحریف تاریخی یا شعارزدگی، اصل حرف را به مخاطب نوجوانش منتقل میکند. هادی حکیمیان با این اثر، روستا را به مرکز جهان داستان میآورد و شهر را که قصههایش جز در کافههای تاریک و خیابانهای شلوغ و قبرهای آپارتمانی نمیگذرند، در گوشۀ انزوا قرار میدهد.