سخن گفتن نه آسان است اينجا
خراسان در آن روزگاران که «حجت جزيرۀ خراسان» از تبعيدگاهش بدان سلام ميگفت، يک استان نبود؛ يک کشور بود، کشوري که ادب فارسي از آن برخاست و به بلاد ديگر سفر کرد. خراسان در آن زمان يعني بخش عمدهاي از ايران کنوني، افغانستان کنوني و آسياي ميانه. چهار شهر بزرگ خراسان را بلخ، مرو، هرات و نيشابور ميدانستند و هم ازاينرو بود که رودکيِ آدمالشعرا، خود را شاعر خراسان ميخواند و بدان افتخار ميکرد.
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
و مکتب خراساني در واقع نه گرايشي خاص و منطقهاي در دورۀ زماني خاص در شعر فارسي، بلکه سبکی رايج در همۀ قلمرو اين زبان بود در چندين قرن. در آن قرنها به واقع هرآنچه بود در خراسان بود يا متأثر از آن.
ولي سخن از خراسان امروز است. پس بايد صفحات تاريخ را تندتر ورق بزنيم. يکي دو صفحه بعد، هجوم مغول است و ويراني کامل اين ديار، از بلخ تا نيشابور و از مرو تا هرات. ديگر خراسان ويرانه است و تا عصر تيموريان هرات رونقي در ادب و هنر در خود نميبيند. مرزها کشيده ميشود و دولتهايي متخاصم بر سر کار میآید که حاصل تخاصم آنان، همچنان ويراني اين سرزمين شريف است.
قدسي مشهدي، ظهوري ترشيزي، هلالي جغتايي، نه اينها شاعراني در حدّ نام خراسان نيستند. ديگر مرکزيت به دهلي رفته است و اصفهان، که تختگاه پادشاهان صفوي و گورکاني است. گويا هميشه چنين بوده است که پايتختها کانون گرم شعر و ادب باشند، حتي اگر هيزم اين گرما از جايي ديگر فراهم آمده باشد.
باز صفحات را ورق ميزنيم، اين آتش به خاکستر نشسته، ولي همچنان گرم و زنده است. ميرزا حبيب خراساني، جلوتر بياييم، اديب نيشابوري، ملکالشعرا بهار، آتش دوباره زبانه ميکشد و کانون ادب را گرم ميکند. باز هم آن شاهزادۀ شاعر بر آن است که «سخن گفتن نه آسان است اينجا».
سيطرۀ سنت ادبي ديرپاي
اما براي ما که از شعر سي سال اخير سخن ميگوييم، بازگو کردن اين سابقه چه سودي دارد؟ کمترين سودش اين است که بدانيم اين سرزمين همواره صاحب يک سنت ادبي بوده است. اينجا هيچ گاهي از شاعران نامور خالي نبوده است و همين، نوعي مسئوليت بر دوش خراسانيان ميگذارد. گويا وظيفه دارند آن سنت ادبي را زنده نگه دارند و هميشه در اين عرصه سرافراز باشند.
ولي بايد پذيرفت که اين احساس مسئوليت براي حفظ سنت، بايد با زندگي، سرزندگي، احساس و درک امروز همراه شود. اگر چنين شود، حاصلي خواهد داشت همچون شعر اخوان و کدکني، و اگر نشود، حاصلش شعري ميشود که از انجمنها فراتر نميرود؛ و به راستي که گاهي سايۀ انجمنها به معني خاص کلمه، چقدر بر سر خراسانيان سنگيني ميکند.
باري، خراسان با همين انجمنها به شعر امروز رسيد و جوانهاي خراسان همواره سايۀ اين نگاه انجمني را بر سر خود حس ميکردند. ولي اين را نبايد از نظر دور کرد که به قول استاد دکتر شفيعي کدکني، بعضي از اين انجمنها در واقعیت دانشکدۀ ادبيات مشهد بودند.
از زمان پيروزي انقلاب اسلامي ـ که محدودۀ زمانی بررسي ماست ـ تا حدود ده سال، شعر خراسان همچنان خراساني بود، به مفهوم سبکي اين کلمه؛ و پايگاه اصلي آن، انجمن فرخ، در کتابخانۀ مرحوم فرخ خراساني. ادارۀ جلسات انجمن، در آن سالهايي که نگارنده بخت حضور گاه به گاه در آن را داشت، با استاد احمد کمالپور بود و جمعي که بیشترشان پيشکسوتان شعر خراسان به شمار ميآمدند در آن حضور داشتند. اين هم حقيقتي است که به وصيّت مرحوم فرّخ، خواندن شعر نو در آن انجمن مجاز نبود و اين نشانی است از سيطرۀ همان سنت ادبي ديرپاي.
شکلگیری کانونهای شعری
از اواسط دهۀ 1360، يعني حوالي 1364، نخستین کانون گردهمايي شاعران جوان شکل گرفت. آنچه اين شاعران را گرد هم ميآورد، جدا از پسند ادبي نوين و مقتضيات سنّي، دلبستگي خاص آنها به انقلاب و ارزشهاي آن بود. پس عجیب نبود اگر اين تجمع خیلی زود در حوزۀ هنري سازمان تبليغات اسلامي خراسان شکل يابد، در جلسهاي که «بلاغ» نام داشت، ولي خیلی زود به جلسۀ شعر حوزۀ هنري مشهد معروف شد.
در آن سالها سيدعبدالله حسيني مسئول و گردانندۀ جلسات بود و احمد زارعي در مقاطعي که در مشهد حضور داشت، قطب معنوي آن. از پيشکسوتترها امير برزگر خراساني، محمد خسرونژاد و محمد نيک در آن حضور داشتند و از جوانترها مصطفي محدثي خراساني، مجيد نظافت، عباس ساعي، صفر رفايينيا، جلال قيامي ميرحسيني، پروين غلامي، زهرا رضوي نعيمالمولي و شايد گروهي ديگر که نامشان در خاطرم نمانده است. به هر حال ذکر اين اسامي براي يادکردن از کساني که به واقع بنيانگذاران شعر جوان بودند ضروري مينمايد.
بدين ترتيب هستۀ اصلي شعر خراسان، با سه شاخصۀ مهم جوانگرايي، نوانديشي و وابستگي به شعر انقلاب شکل گرفت. اينها شاخصههايي بودند که بعضی از آنها در انجمنهاي سنتي شعر غايب بودند. چنين بود که شعر خراسان از حالت تکبعدي بیرون آمد و توانست براي فتح قلمروهاي ديگر دورخيز کند.
از اواسط دهۀ 1370، به دلايلي رکود و فتوري در جلسات حوزۀ هنري پديد آمد که تا اواسط دهۀ 1380 ادامه یافت. درست مقارن افول جلسۀ حوزۀ هنري، انجمن شعر ادارۀ ارشاد اسلامي با مديريت شادروان ذبيح الله صاحبکار شکل گرفت و تا درگذشت آن بزرگمرد، فعالترين کانون تجمع شاعران مشهد بود. از آن پس و با شکلگيري جلسۀ «شعر امروز» با نظارت شوراي شعر ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامي، نگارخانۀ ميرک ميعادگاه شاعران جوان خراسان بود.
در اين مقطع زماني بيستساله، البته نبايد از جلسۀ دانشکدۀ ادبيات مشهد با حضور استاد رضا افضلي و عبدالله نجفخواه غافل شد و نيز جلسۀ شعر روزنامۀ قدس با مديريت محمد رمضاني فرخاني که البته عمري کوتاه، ولي مؤثر داشت. به اينها بيفزاييد جلسات بسيار ديگري را که به صورت غيررسمي و گاه خانگي در مشهد برگزار ميشد و البته شاخصترين آن، جلسۀ شعر هفتگي در منزل استاد محمد قهرمان است؛ جلسهاي که شايد بسياريها اشتياق شرکت در آن را دارند.
رنسانس ادبي کوچک
از اوايل دهۀ 1370 با حضور مصطفي محدثي خراساني فعاليتهاي امور تربيتي آموزش و پرورش خراسان در زمينۀ شعر نظم و نسقي يافت و روحي تازه در آن دميده شد. حاصل آن، انتقال بسياري از اين تجربهها و آگاهيها به شهرها و نواحي دور از مرکز بود؛ چون ميدانيم که خراسان با اين پهناوري، همواره پارههايي به شدت محروم از شبکههاي ارتباطي وسيع داشته است. با فعاليتهاي آموزش و پرورش، شايد بسیاری از جوانان که جز انجمنهايي به شدت سنتي و استاداني در مدار مکتب خراساني و عراقي چيزي نديده بودند، با شعر تپندۀ آن روز ايران آشنا شدند و چنين شد که رنسانس ادبي کوچکی پديد آمد؛ خيزشي که خیلی زود در سراسر کشور، بهويژه در ميان دانشآموزاني که از خراسانيان دورافتادهتر بودند، تأثيري شگرف گذاشت.
باري، معروفترين چهرههاي اين تحول دانشآموزي تا اوايل دهۀ 1370، اينهايند: عليرضا سپاهي لايين، جواد جعفري، محمد رمضاني فرخاني، حسين تقديسي، محسن شهرکي، عباس چشامي، قاسم رفيعا، سيدعبدالرضا موسوي، سيدعبدالجواد موسوي، آرش شفاعي، سيدمحمد بهشتي، انسيه موسويان، و زهرا بيدکي. این سلسله تا اواسط دهۀ 1370 ادامه یافت و در اين پنج، شش سال، خراسان در عرصۀ شعر دانشآموزي کشور ممتازترين بود و تأثيرگذارتر از همۀ جاهای ديگر. سهم اين شاعران در تحولي که بعدها در اواخر دهۀ 1370 و اوايل دهۀ 1380 در کل کشور مشاهده شد نبايد دور از نظر بماند.
به واقع از اين سالها بود که شعر خراسان توانست در جريان شعر انقلاب، همتراز با مرکز و بسياري ديگر از استانها گردد، وگرنه در دهۀ اول انقلاب، بايد معترف بود که خراسانيان نمايندهاي جدي در سطح کشور نداشتند.
درخشيدنِ نه عیان نيشابوريان
با توجه به آنچه گفتيم، هيچ دور از انتظار نيست که تا اواسط دهۀ 1370، شعر مشهد در ميان همۀ شهرهاي اين استاد پيشروتر باشد. از اوايل دهۀ 1370، جواد جعفري، حسن دلبري و عباس چشامي از سبزوار ميداندار شدند و از اواخر اين دهه، نيشابوريان به درخشيدني ولي نه عیان، شروع کردند و بايد معترف بود که در اين سالها در ميان همۀ شهرهاي اين استان، جديترين فعاليت از آنِ شاعران این شهر بود. حضور يک سنت ادبي ديرپا، مجاورت با خيام و عطار و قرابت نسبي با مشهد، از دلایل اين درخشندگي ميتواند باشد. البته حضور شاعراني جدي از شهرهاي ديگر همچون جواد اسلامي از چناران، قاسم رفيعا از طرقبه و در سالهاي اخير علياصغر داوري از کاشمر را هم نبايد دست کم گرفت.
اما در نگرشی قالبي به شعرهای این دورۀ خراسانیان، بايد پذيرفت که شاعران این خطه به سختي نو شدن قالب را بر خود گوارا کردند و قالبهاي نو تا اوايل دهۀ 1380 در جلسات شعر اين ولايت غلبۀ جدي نداشتند، هرچند شاعري بزرگ همچون محمدباقر کلاهي اهري در خلوت و انزواي ديرين خود، سرگرم کارهاي بزرگی بود که خیلی زود او را به قطب شعر نو در اين استان بدل کرد.
اما از ميان جوانترها بايد شادروان غلامرضا بروسان را جديترين و مطرحترين شاعر نوپرداز دانست که پس از يک دوره تجربۀ ناموفق در قالبهاي کهن، به شعر آزاد گرويد و حاصل اين گرايش و جدّيت او در اين قالب، نه تنها شعرهاي ماندگار خود او بود، بلکه گروهي ديگر از همنسلان او و جوانترها بدين شيوه شروع به شعرسرايي کردند يا مسير خود را کمابيش تغییر دادند.
همزبانانی که به پناه آمدهاند
خراسان اکنون نزدیک سه دهه است که ميزبان جمعي از همزبانان خود بوده است که از بد حادثه به اينجا به پناه آمدهاند؛ در همين جا باليدهاند؛ جلسات شعر داشتهاند؛ با شاعران خراسان حشر و نشر داشتهاند و همزبانيها را به همدلي ها وصل کردهاند. اين همدليها و همزبانيها خالي از برکاتي هم نبوده و افزون بر اينکه يک جريان فعال ادبي در شعر افغانستان پديد آورده، شاعران خراسان را نيز با دردها و دغدغههايي ملموس آشنا ساخته است، به گونهاي که اکنون نميتوان شعر مهاجرت را از شعر خراسان جدا کرد. آثاري از اين شاعران را در اين مجموعه خواهيد خواند.
بههرحال شعر خراسان در دهههاي 1370 و 1380، همچنان بالنده بود و جوانان خراساني سهمي جدي در آوردگاههاي ادبي کشور داشتند، اما به راستي به همۀ آنچه در ظرفيتهاي اين سرزمين پهناور بوده است دست يافتهاند؟ و از هيچ جانبي جاي نگراني نيست؟ هميشه سقوط آدمها و جريانها از جايي آغاز ميشود که تصور و گماني از کمال نهايي در آنها پديد آيد؛ پس بايد قدري هم جانب کاستیها را کاويد و آسيبها را فرارو قرار داد.
تنگناي معيشت
چنانکه پيشتر گفتيم، از ديرباز تا کنون شاعران را از مراکز گريز و گزيري نبوده است. اگر ديروز فرخي سيستاني با تشکيل عايله به تنگي معيشت افتاد و راه دربار پيش گرفت، امروز نيز شاعر خراساني بايد راه تهران بر خود هموار کند. البته در اينجا بيست غلام سيمينکمر نيستند که در پي او راه بروند و زر و سيمي نيست که شاعر با آن آلات خوان بسازد. شاعر بايد خود غلامي قلمبهدست باشد براي رسانهها و بکوشد که با شعر و توان اجرايي خود، خوان جشنوارهها را رنگين سازد تا روزی نیاید که گران شدن اجارۀ خانه، زندگي او را پريشان سازد.
و اين قصۀ امروز نيست. ملکالشعرا بهار، مهدي اخوان ثالث، محمدرضا شفيعي کدکني، عماد خراساني، و همين طور به سمت سالهاي پسين حرکت ميکنيم، احمد زارعي، محمدحسين جعفريان، مصطفي محدثي خراساني، محمود اکراميفر، سيد محمد بهشتي، برادران موسوي، عباس چشامي، آرش شفاعي، انسيه موسويان، اعظم حسينيپور، محمد رمضاني فرخاني، عليمحمد مؤدب، و چه بسا ديگراني که نامشان در خاطرم نمانده است، سفر بستند و آنان هم که ماندند، جز چند تني که دستشان به جايي بند است، در قبض و بسط تئوريک معيشت به سر ميبرند. به راستي چه چيزي ميتواند بر اين سیر محتوم فايق آيد؟ هيچ نميتوان گفت، چون اين سیر همچنان ادامه دارد.
چنين است که شاعران يا در تنگناي معيشت به کار گِل در عرصۀ ادبيات و فرهنگ واداشته شده يا ترک يار و ديار کردهاند.
محدوديت محتوايي در برنامههاي ادبي
خراسان به دليل موقعيت معنوي و قرابتي که با آستان امام همام دارد، از بخت بلند توجه و اقبال جامعۀ مذهبي کشور برخوردار بوده است، اما اين را هم بايد پذرفت که اين موقعيت، لاجرم سبب نوعي محدوديت محتوايي در برنامههاي ادبي خراسان شده است. جشنوارهها اغلب موازي هماند و در سالهاي پياپي، هدفهاي مشابهي را تعقيب ميکنند.
در عرصۀ چاپ و نشر، به سبب بُعد مسافت و محدوديتهاي معمولي که شهرهاي دور از مرکز دارند، انتشارات خراسان نميتوانند چندان فعال و کارآمد باشند. از سوی ديگر از توليدات مرکز، کمتر کتابي در کتابفروشيهاي خراسان ديده ميشود. حتي انتشارات بزرگي مثل سورۀ مهر، يک نمايندگي رسمي در خراسان ندارد؛ کتابهاي سلسلۀ تکا در هيچ جايی يافت نميشود و بیشتر کتابفروشيهاي مشهد، حتي همانها که روزگاري گرايش ادبي داشتند، به کتابهاي درسي و کمک درسي روي آوردهاند.
جلسات رسمي، نيمهرسمي و خانگي شعر در مشهد و شهرهای ديگر فعالاند، ولي در آنها آنچه غلبه دارد، شعرخواني است و در مواردي اندک، نقد شعر، آن هم با عوارضي خاص خود. برنامههاي جدي ويژۀ نقد شعر، نقد کتاب شعر، مباحث نظري و آموزشي يا نيست يا از اقبال عمومي محروم است.
خراسان از مراکز بزرگ دانشهاي آکادمیک در حوزۀ شعر بوده است. دانشگاههاي مشهد از ديرباز در عرصۀ ادبيات صاحب حرف و سخن بودهاند و يادآور افتخارات بزرگ. ولي به نظر ميرسد دانش و ذوق در خراسان خوب به هم گره نخوردهاند. ارتباط ميان محافل شعري و دانشگاهي بسيار اندک است و جلسات هفتگي شعر، برنامههاي مشترک، حضور استادان دانشگاه در جلسات شعر و حضور شاعران در برنامههاي آکادميک و علمي، آنقدرها محسوس نيست که انتظارش ميرود.
اينها همه همت و توجه بيشتر صاحبنظران، مسئولان و متوليان امر را ميطلبد.
محمدکاظم کاظمی