موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌پرترۀ «هادی حکیمیان»

رازآمیزترین ورطۀ‌ ناخودآگاه جمعی مردم | یادداشت «زینب بردبار» بر کتاب «گل‌انارها را باد می‌برد»

05 دی 1398 13:01 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
رازآمیزترین ورطۀ‌ ناخودآگاه جمعی مردم | یادداشت «زینب بردبار» بر کتاب «گل‌انارها را باد می‌برد»

شهرستان ادب: زینب بردبار، در یادداشتی به نقد و بررسی مجموعه‌داستان «گل‌انارها را باد می‌برد» نوشتۀ هادی حکیمیان پرداخته است. تازه‌ترین صفحه از پرونده‌پرترۀ هادی حکیمیان را با هم بخوانیم:

«گل‌انارها را باد می‌برد» اولین مجموعه از داستان‌های «هادی حکیمیان» است. او این کتاب را به سال 1384 در انتشارات سورۀ مهر منتشر کرده که شامل 33 داستان کوتاه می‌شود. نام شاعرانۀ مجموعه با آن آهنگ حزن‌آورش، وعدۀ آثاری عاطفی را می‌دهد؛ ولی خیلی سریع می‌فهمیم با کتابی تجربه‌گرایانه مواجه هستیم. این داستان‌ها اغلب نسبت به هم چنان فضاهای متفاوتی دارند که نشان می‌دهند نویسنده در حال آزمودن نثرها، شیوه و حتی فضاهای متفاوتی است که بتواند در آن‌ها جا بیفتد. با مروری بر داستان‌ها و یک بررسی مقایسه‌ای میان آنچه در این کتاب می‌خوانیم با کتاب‌های بعدی همین نویسنده، رابطۀ آن‌ها و خط سیر داستان‌نویسی هادی حکیمیان روشن می‌شود.

 

«انار باغ کردی» و دیالوگ‌هایش بعدها در داستان «خواب پلنگ» می‌آید؛ حتی حسینعلی که کچل و خیالباف است، یکی از شخصیت‌های داستان خواب پلنگ است. «یلدا شبی که سگ‌ها آمدند» و «وقت توت بود» هم همین‌طور. البته این دومی بخشی از یک متن فرعی در داستان پرقصۀ «برج قحطی» است و شاید این تکرارها به چشم نیاید، ولی نشان می‌دهد چگونه ماجراها، طنین جمله و تصویرهایی که می‌سازند و موتیف‌ها در ذهن نویسنده می‌مانند و هربار رویی تازه می‌گیرند. او دنبال‌کنندۀ داستان‌های خودش است که چرخ می‌زنند و چرخ می‌زنند و در داستان‌های بعدی به‌صورت پخته‌تری ظاهر می‌شوند، اما خودبه‌خود و سر جای خودشان، بدون درنظرگرفتن تکرارشان در آثار بعدی نویسنده، خواندنی هستند. 

 

در داستان اول با عنوان «قمقمه»، قصه‌ای یک صفحه‌ای داریم که بر مبنای فرض آشنایی خواننده با محیط سربازی و اقتضائات آن نوشته شده است. امید نویسنده به یک لحظۀ نابهنگام است که در آخرین جمله خواهد ساخت. داستان دوم نیز در فضای سربازی است؛ سربازی که به‌خاطر نشستن جورابش باعث تنبیه دسته‌جمعی می‌شود. داستان سوم نیز در فضای سربازی می‌گذرد. این داستان هم طوری پیش می‌رود که انگار فضا و مکان، پیش‌فرض گرفته شده است، اما در این‌جا دیگر واقعاً به فضاسازی نیاز داریم؛ زیرا فقط پسرانی که خدمت رفته‌اند می‌دانند گرفتن «تسویه» در پایان خدمت چقدر دشوار است، چه اضطراب‌هایی دارد و چطور گاهی بی‌دلیل و فقط از روی بدشانسی دچار گیروگرفت‌هایی می‌شود. بااین‌حال می‌توان این مسئله را به فرم داستان کوتاه بخشید؛ زیرا چه‌بسا در داستان کوتاه نتوانیم فضا را برای مخاطب ناآشنا بازسازی کنیم و مخاطب نیز پیشاپیش این موضوع را همچون احتمالی که در عداد ویژگی‌های بعضی از داستان‌های کوتاه است؛ می‌بخشد، ولی وقتی رمان‌های هادی حکیمیان را بخوانیم، خواهیم دید که او چگونه علی‌الاصول با مکان چنین برخوردی دارد. یعنی مکان‌ها و فضاها را بدون اینکه بسازد یا حتی کاملاً معرفی کند، به کار می‌گیرد و ازقضا علاقۀ زیادی هم به این مکان‌ها و فضاهای خاص دارد. در عوض سعی می‌کند با تمهیداتی درک داستان را تسهیل کند؛ مثلاً زبان اغلب داستان‌های این کتاب، ساده و بدون هیچ پیچشی است. به‌همین‌خاطر صاف ما را می‌برد سر قصه‌پردازی، اما در داستان «وقت توت بود» پای داستانی وسط است که به افسانه‌های محلی، حول‌وحوش واقعه‌ای قدیمی شباهت دارد. به‌همین‌خاطر زبان به سمت لهجۀ محلی و زبانی که حسی از قدیمی‌بودن داشته باشد، پیچ برمی‌دارد. حکیمیان شیفتۀ این‌جور داستان‌هاست. اصلاً می‌شود گفت مانند کلکسیونری، جنون جمع‌کردن قصه‌ها و افسانه‌های فرعی محلی را دارد. همان داستان‌هایی که بومیان هرمنطقه آن‌ها را باور دارند و اغلب با جدیت تعریف می‌کنند. این‌جور ماجراها نویسندگان حرفه‌ای را هیپنوتیزم می‌کند؛ زیرا از تاریک‌ترین و رازآمیزترین ورطۀ ناخودآگاه جمعی مردم آمده؛ همان جایی که چشمۀ تیره اما معطر و پرنشاط قصه‌هاست و نشان می‌دهد آدمی تا آدمی بوده، قصه‌پردازی می‌کرده است. وقتی به قصه‌های بعدی کتاب می‌رویم یعنی در «یابوها» و «گل‌انارها را باد خواهد برد» مسئله‌ای تاریخی درمیان می‌آید. نحوۀ روایت این دو داستان در بهترین آثار بعدی حکیمیان دنبال می‌شود. در این‌دست کارهای حکیمیان، گوشه‌ای از پردۀ بزرگ تاریخ بالا زده می‌شود و معمولاً درست در جایی که با نور داستان‌ها روشن می‌شود، مبارزه‌ای در میان است؛ این کشمکش‌‌ها لحنی سیاسی به داستان می‌دهد؛ زیرا انتخاب گوشه‌ای از گذشته برای روایت، خودبه‌خود کاری سیاسی است. وقتی دست‌مان را در سوراخ‌سمبه‌های گذشته می‌گردانیم و عمداً چیزی را بیرون می‌کشیم، می‌خواهیم گذشته‌ای درخشان را نشان دهیم که امروز را نقد کند یا مایلیم استمرار نکبتی را نشان دهیم که در حال کنار گذاشتنش هستیم تا ثابت کند حرکت رو به تحولی که احتمالاً در پیش داریم، ضروری و امیدوارکننده است. این کار زبان کهنه‌نما را به میان می‌کشد، ولی نویسنده سعی می‌کند به تعادلی برسد که بتواند نثری قابل خواندن تحویل دهد. اما همین خاص‌بودن زبان و زمان‌ها و مکان‌ها، فضاهایی را می‌سازد که با هم متفاوت‌اند و از آن مهم‌تر اینکه از فضاهای عادی مجموعه‌داستان‌هایی که معمولاً این روزها می‌خوانیم، فاصله می‌گیرد. به‌این‌ترتیب چنگ‌انداختن به تاریخ تبدیل به تمهیدی می‌شود که کل کار را تجربه‌گرایانه کند.

 

 نوشتن داستان یا رمان تاریخی فوراً نمی‌تواند تجربه‌گرایانه باشد؛ زیرا به‌راحتی می‌رود در ردیف داستان‌های تاریخی که برای خودشان ژانری جاافتاده هستند، قرار می‌گیرد. اما به‌کارگرفتن زبانی که با کهنه و محلی‌شدن برجسته شود و همچنین به‌کاربستن شیوه‌های خاص روایی مانند روایت تودرتو یا سیال ذهن، فن و صناعت داستان‌نویسی را عمده می‌کند. نکتۀ مهم این است که این شیوه‌های روایی از پیش نویسنده به روایت تحمیل نشده بلکه خاص‌بودن زمان و مکان، زایندۀ فضاهای جدید است و این فضاهای غیرعادی هستند که شیوه‌های روایی متفاوت را در پی می‌آورند. از این‌رو می‌توان گفت تاریخ در قصۀ «گل‌انارها را باد برد» نه صرفاً موضوع روایت بلکه تا حد زیادی دیکته‌کنندۀ نحوۀ روایت است. لذا می‌توان این نوع داستان‌ها را تجربی دانست. در این‌جا مهم است توجه کنیم که منطق روایی خاص این قصه در آثار بعدی نویسنده ظاهر می‌شود. گویی او گاهی تصمیم می‌گیرد پشت میز تحریرش تسلیم تاریخ شود.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • رازآمیزترین ورطۀ‌ ناخودآگاه جمعی مردم | یادداشت «زینب بردبار» بر کتاب «گل‌انارها را باد می‌برد»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.