اکنون دیگر سلسلة «تکا» در میان شاعران نام و نشانی یافته است، بهویژه در میان کسانی که کتابی در این سلسله دارند یا خواهند داشت یا دوست میدارند که داشته باشند. باری، اینها کتابهایی است از شاعران مطرح و یا نیمه مطرح یا کمی تا قسمتی مطرح معاصر که با عنوان «گزیده اشعار» منتشر میشود و طبعاً این امیدواری را در مخاطبان میآفریند که میتوانند به جای مراجعههای گاه ناامیدکننده به کتابهای مختلف از شاعران این چند دهه، گزیدههایی جمع و جور از آنان داشته باشند.
گفتم «ناامیدکننده» بدین سبب که اکنون بسیاری از مجموعه شعرهای دهة اول و حتی دوم انقلاب در بازار و یا حتی کتابخانهها یافت نمیشود و انتشار گزیدههایی از آنها به صورتی پیوسته، میتواند کار پویندگان و جویندگان را سهل سازد.
من در این مقام بر آن نیستم که دربارة شیوة کتابآرایی و دیگر امور صوری این کتابها سخن بگویم، هرچند سخنانی در این مورد نیز میتوان گفت و به راستی بحث کرد که این قطع و صحافت (به قول قدیمیها) برای چنین کاری مناسب است یا نه.
ولی از این که بگذریم، به نظر میرسد که در گزیدهای چنین بااهمیت از شاعری صاحب سبک و دارای تألیفات فراوان، اولاً باید هویت گزینشگر اثر با صراحت تمام روشن باشد، بهویژه در مورد احمد عزیزی که متأسفانه قریب به دو سال است با بیماریای جانکاه دست و گریبان است و هیچ روشن نیست که در تدوین این کتاب به شکل فعلی، تا چه حد سهم داشته است. این باید به خوبی در «خواب میخک» روشن میشد.
دیگر این که باید روشن میبود که این گزینش از میان کدام آثار او و با چه معیاری انجام شده است. البته این برای من که از دیرباز با شعر احمد عزیزی انس داشتهام و بسیاری از شعرهای کتاب «کفشهای مکاشفه» برایم قابل تشخیص است، روشن است; ولی ممکن است برای بسیاری از جوانانی که با سیر کار این شاعر آشنایی ندارند، مبهم باشد.
باری، کتاب حاضر به واقع منتخبی است از فقط یک کتاب شاعر ما یعنی «کفشهای مکاشفه» و البته جای این پرسش باقی است که به راستی احمد عزیزی یعنی کفشهای مکاشفه؟
بله، من هم با شما همعقیدهام که «کفشهای مکاشفه» مطرحترین کتاب احمد عزیزی بود; او با همین کتاب به جامعة ادبی ایران معرفی شد و جریان «عزیزیگرایی» در میان جوانهای آن سالها به راه افتاد و بالاخره بخش عمدهای از شعرهای خوب این شاعر در این کتاب بوده است.
ولی برای شاعری با چندین دفتر شعر در حال و هواها و وزنهای گوناگون، «گزیدة اشعار» الزاماً نباید به معنی «بهترین شعرها» باشد، بلکه باید کاری کرد که خوانندة کتاب، تا حدودی با قالبها و فضاهای گوناگون شعر شاعر نیز روبهرو باشد. ما در اینجا غزل عزیزی را نمیبینیم، چهارپارة او را نمیبینیم و حتی مثنویهایی با وزنهایی غیر از «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» را نمیبینیم. البته آنها به قوت این مثنویها نیستند، ولی نقل نمونههایی اندک از آنها برای ترسیم سیر کار شاعر و نشاندادن تنوع شعرهایش ضروری مینمود.
حتی اگر با همین معیار برتری صرف هم به سراغ شعر عزیزی برویم، به نظر میرسد که بعضی از بهترین آثار او را در کتابهایی جز کفشهای مکاشفه میشد یافت، بهویژه در «شرجی آواز» که کتابی است نسبتاً جمع و جورتر و یکدستتر از «کفشهای مکاشفه» و به نظر من در قبال آن یکی، قدری مظلوم و مهجور مانده است. من میپذیرم که وقتی پای ذوق و سلیقه به میان آید، کمتر میتوان با قاطعیت و اطمینان داوری کرد و نظر خود را بر نظر دیگران ارجح دانست. ولی به راستی چه کسی میتواند قوّت مثنوی «خسوف شقایق» را انکار کند که از بهترین شعرهایی بود که در سوگ حضرت امام خمینی(ره) سروده شد و در کتاب «شرجی آواز» چاپ شد و در این گزیده حضور ندارد؟ همچنین میباید اشاره کنم به مثنویهای «زبان زنجره» و «قتل بید» از همان کتاب. حتی در خود «کفشهای مکاشفه» هم شعرهای درخشانی بود که در این گزیده غایب است، مثل «ابرهای اجابت» و «شستوشو در طنین».
با این وصف، به نظر من میآید که گزینشگر این کتاب، چه خود شاعر بوده باشد و چه کسی دیگر، قدری با کمحوصلگی یا بیسلیقگی دست به این گزینش زده است. من گمان میکنم که میشد گزیدهای بسیار جامعتر و منظمتر از شعرهای احمد عزیزی فراهم آید، آن هم برای سلسلة مهمی همچون کتابهای تکا که گویا قرار است یک سلسلة ماندگار در شعر این روزگار باشد.
چنان که اشاره کردیم، شعرهای کتاب «خواب میخک» منحصراً از کتاب «کفشهای مکاشفه» گزینش شده است و این، هم خوب است و هم خوب نیست. خوب است از این نظر که آن کتاب مهمترین اثر عزیزی است و خوب نیست از این نظر که بدین ترتیب، ما از دیگر آثار این شاعر بیبهرهایم، آثاری که اگر هم آنقدرها برای خواندن و التذاذ هنری دارای اهمیت نبودند، از نظر تحقیق در سیر تحول شعر عزیزی با اهمیت به شمار میآمدند و کتاب «خواب میخک» از این نظر به راستی دارای محدودیت است.
باری، به همین سبب آنچه ما در این نوشته خواهیم گفت، متأسفانه فقط به عزیزیِ «کفشهای مکاشفه» محدود خواهد بود که البته در این حال هم شاعری است بزرگ و ستودنی. به همین سبب، من در این نوشته گاه بیتهایی را از «کفشهای مکاشفه» نقل کردهام و البته در هر حال، به نام شعر ارجاع دادهام تا در هر دو کتاب قابل پیگیری باشد.
صفر
احمد عزیزی را باید «آتشفشان خلاقیت» نامید، آتشفشانی مهارنشده که البته گاه خاکستر و گدازههای سوزان بیثمر بیرون میدهد، ولی گاه سنگهایی کشفنشده از دل زمین بیرون میآرد و در منظر ما میگذارد که به راستی در هیچ جای زمین دیده نشده است.
من گمان نمیکنم این میزان از کشف، مضمونیابی، تناسبهای گوناگون و لحظات خیرهکننده در کار کسی دیگر از شاعران این سه دهه دیده شده باشد که در کار عزیزی دیده شد. این همه، نشان از جوشش فوقالعادة طبع او دارد، آن هم نه جوششی که فقط شعرهای متوسط پدید آورد، بلکه موجد بعضی از بهترین نمونههای شعر اوایل دهة هفتاد باشد.
من در این نوشته در قالب پانزده فقره عمده قابلیتها و البته خالیگاههای شعر احمد عزیزی را فهرست کردهام.
یک
در شعر احمد عزیزی یک گستردگی شگفتآور عناصر خیال و حضور بیسابقة پدیدههای محیط پیرامون دیده میشود. این خاص او نیست و از اوایل انقلاب آن چیزهایی که شاعرانه تلقی نمیشد و کمتر در شعر کلاسیک ما دیده شده بود، به دست شاعران وارد شعر نوکلاسیک شد و شعرهایی پدید آورد از نوع «شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید» مرحوم قیصر امینپور. ولی در شعر احمد عزیزی این حضور اشیأ را به طور فورانی شاهدیم و البته بسیاری از اینها، موجد تصویرها و مضامینی تازه و حتی بیسابقه هم شده است. دیگر گویا شاعر هیچ دغدغهای از این که فلان کلمه شعری است و فلان کلمه نیست، ندارد.
کس کلاه قصّه را پولک نزد
هیچکس بر سینه سنجاقک نزد
... کوچة ما کهنه بود از چرک سال
نیمهشبها برق میزد از شغال
... ما گرسنه، ما پریشان، ما پکر
ما برای آش نذری در به در
غرق میشد گاه از ما فصل آب
کودکی در آبراه فاضلاب
... قریة ما فاصل شهر و ده است
در حقیقت حاصل شهر و ده است
مهد آجرها و فرغونها در اوست
زادگاه سرد سیفونها در اوست
(زایران نشئه)
دو
شعر عزیزی به ویژه در کتاب کفشهای مکاشفه (و لاجرم خواب میخک) به طرزی ستودنی با محیط زندگی شاعر و جامعة پیرامون او پیوند دارد و این پیوندی است که متأسفانه در شعر کلاسیک ما رخ ننموده بود، حتی در کار شاعران دهة اول انقلاب. آن شعرها غالباً نمادین بود و سرشار بود از «افق» و «شفق» و «شب» و «شهاب» و «لاله» و «کویر» و امثال اینها. ولی در شعر عزیزی زندگی انسان امروز حضوری روشن و چشمگیر دارد. اینجا از تجربههای عینی قشرهای مختلف مردم در جامعه سخن میرود، بهویژه مردم عادی و به تعبیر آن سالها مستضعف جامعه.
من اینجا از خود «کشفهای مکاشفه» مثال میآورم تا گوشزد کرده باشم که حتی در همین گزینش حاضر نیز بسیاری از شعرهای خوب، از قلم افتاده است، از جمله همین «شستشو در طنین»)
مردمان پیتهای بیلحیم
مردمان کاسههای بیحلیم
مردمان آفتاب و آبله
مردمان زنکُش ناقابله
... کودکان آبهای ناگوار
دختران چرکشوی چشمهسار
... مردمان گلّههای گمشده
مردمان تازگی مردم شده
کودکان سکّهدزد فصل کیم
مردمان منتظر در بند جیم
اینها بسیاری از خاطرات خفته و تجربههای عینی ما در زندگی را بیدار میکند. مصراع «کودکان سکّهدزد فصل کیم» خود یک توصیف جامعهشناسانة است از عوامل بزهکاریها، بدون این که شاعر مستقیماً شعار داده باشد.
این ارتباط با جامعه و مسایلش، تنها در حوزة عناصر خیال نیست، بلکه در حوزة پیام نیز بسیاری از مسایل و دغدغههای انسان امروز در این موقعیت جغرافیایی را در این شعرها میتوان یافت، از عبادت و نیایش بگیرید تا مرگاندیشی و از فقر و تبعیض بگیرید تا نابهنجاریهای اخلاقی در مردان و زنان اجتماع که مثلاً این آخری در شعر «زایمان سوز» دیده میشود و اینها حرفهایی است که دیگر شاعران امروز، کمتر گفتهاند:
دیدهام من شاعران را رنگزرد
زیر پلها در پی یک بسته گرد
من زنی را در میان زرورق
دیدهام با دیدگان مستحق
من زنی دیدم که مویش را فروخت
خالیِ شبهای شویش را فروخت
... ساعتی پیش از دبستان شلوغ
دختری آویخت خود را بر بلوغ
دختران در عصر عسرت، نارساند
دختران در این تنستان بیکساند
به هر حال، شعر عزیزی تا حدود زیادی با زندگی مردم این روزگار نزدیک است، بهویژه سرودههای اواخر دهة شصت یعنی دوران «کفشهای مکاشفه». در سالهای پسین شعرش به سمت نوعی عرفان و ستایشگری پیش میرود، البته عرفانی که بیشتر با اصطلاحات سروکار دارد و ستایشگریای که کمتر خطدهنده و جهتبخش است... (نه. گویا از دایرة نقد کتاب «خواب میخک» خارج شدیم، چون از شعرهای آن دورهها دیگر در این کتاب خبری نیست. بگذریم.)
سه
پیوسته به فقرة بالا باید گفت که این شعرها تا حدود خوبی از زبان محاورة مردم نیز برخوردار است، چیزی که آن را «مردمگرایی در زبان» میتوان نامید و منظور از آن، استفاده از ضربالمثلها، تکیهکلامها و تعبیرهای خاص مردم در شعر است، چنان که در این بیتها میبینیم:
نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی مباح اعلام شد
خاک ما نسبت به گل مسئول نیست
کشت شبنم بین ما معمول نیست
(ابرهای اجابت)
این مردمگرایی ضمن ایجاد نوعی صمیمیت در زبان، به سبب آشناییزدایی خاصی که دارد، یک کار هنری هم میکند. خواننده وقتی در پیکرة زبان فاخر و رسمی یک شعر، ناگهان با یک تعبیر محاورهای روبهرو میشود، لاجرم نسبت به آن دقیق و حساس میشود، هرچند ممکن است خودش همان تعبیر یا نظایر آن را بارها در گفتارهای روزمره به کار برد و احساس لذت نکند.
چهار
احمد عزیزی به تأیید آثارش شاعری است صاحب مطالعه و مهمتر از آن، دارای حافظهای شگفتآور و مهمتر از همه این که قدرت استفاده از این محفوظات در شعر را نیز دارد. ما بسیار شاعران دانشمند داریم که در هنگام سرایش، باز هم تقلید میپردازند و به میراث ادبی گذشتة ما پناه میبرند، گویا قدرت استفاده از آن همه دانش و آگاهی را ندارند. ولی عزیزی با قدرت تمام از همه محفوظاتش بهره میگیرد و به همین سبب، شعرش سرشار است از تلمیحها و اشاراتی به داستانهای کهن، آیات و احادیث، متون ادب، شخصیتهای تاریخی و مذهبی و همین آن را از نظر پشتوانة فرهنگی تا حدودی غنی ساخته است.
من بلور قصر قیصر بودهام
سالها سدّ سکندر بودهام
چاوشان از چای من نوشیدهاند
بردگان در بزم من رقصیدهاند
بر فراز شانة من شد سوار
تا بسوزد سبزهزاران را سزار
سالها در سور تو ساسانیان
کوزهها کردند از کلدانیان
مادها مدهوش ماندانا شدند
کاهبان رهبان رکسانا شدند
(نیایش خاک)
به اینها باید افزود تضمینهای هنرمندانة عزیزی از متون کهن فارسی را که غالباً یک تضمین خشک و خالی نیست، بلکه شاعر با آن کاری هنری هم کرده است. یعنی یک مصراع یا بیت از شاعری دیگر را به صورتی بازسازیشده و در بستری تازه پیش چشم ما نهاده است، چنان که در اینجا با اشاره به بیت «اندرون از طعام خالی دار / تا در او نور معرفت بینی» سعدی میگوید:
معرفت میبارد از چشمت مدام
میدرخشد اندرونت از طعام
(سنگ خطبه)
ولی چنان که در آخرین بیتهای نمونة قبلی دیدیم، گاهی این اشارات در حدّ آوردن اسم اعلام تاریخی و جغرافیایی است و کار دیگری برای شعر نمیکند. در موارد بسیاری اینها بیهدف و بدون یک کارکرد هنری خاص در شعر ظاهر میشوند و حتی گاه افراطآمیز.
پنج
احمد عزیزی عنایت خاصی به ایهام و تناسب دارد و این از دستگیرههای مهم او در شعر است. این ایهام و تناسبها نیز کمتر دستفرسود و کهنهاند، یعنی چنین نیست که باز ایهام کلمة «شیرین» و ارتباط آن با فرهاد در نظر باشد. او اگر هم یک ایهام و تناسب قدیمی را به کار میگیرد، رنگی نوین به آن میزند، مثل ایهام در «پردة ساز» که در شعر کهن سابقه داشت و مثلاً بیدل گفته بود
بیدل، چو تار ساز، جهانگیر شهرتاند
در پرده هم گر اهل سخن گفتوگو کنند
ولی عزیزی آن را با «گلدوزی» ربط میدهد و این یک ارتباط تازه است:
پردة آوازشان گلدوزی است
لحن نرگسهایشان نوروزی است
(شناسنامة رؤیا)
همین گونه است ایهام در «قانون» و «اشارات» که نام کتابهای ابن سینا را به خاطر میآورند در این بیت:
ای که معمار عبارات منی
ای که قانون اشارات منی
(نیایش خاک)
ولی باید پذیرفت که گاهی این ایهامها و تناسبها خالی از یک هدف معنایی خاصاند، بلکه بیشتر برای زیبایی صوری شعر به کار رفتهاند. این را بیتهایی از شعر «رنگهای مرگ» تأیید میکند:
رنگهای شاد مرگ آسانترند
مرگهای پستهای خندانترند
مرگ میناها به روی طاقهاست
مرگ شیری شیوه قنداقهاست
... مرگ بیدل در پری طاووسی است
مرگ فردوسی به رنگ طوسی است
... مرگهای خوشهای بر بافههاست
مرگهای قهوهای در کافههاست
اینجا فقط تناسب میان «پسته» و «خندان»، «مینا» و «طاق»، «شیر» و «قنداق»، «طوس» و «طوسی» و «قهوه» و «کافه» ملاک سرایش بوده است و فراتر از آن، معنایی در کار نیست.
شش
شاعر ما به تناسبهای لفظی یا همان واجآرایی در شعر بسیار راغب و مایل است و حتی گاه به افراط. گاهی این تناسبها در مسیر معنای شعر است، مثلاً آنجا که شاعر از تشابه حروف «پالان» و «پولیور» بهره گرفته و با آن، بعضی مظاهر ظاهری تجدد را نقد کرده است و چه زیباست این:
بوی پالانهای پولیور شده
بوی حیوانات همبرگر شده
(سفرنامة خواب)
ولی به نظر میرسد که در بسیار جایها، تناسب لفظی کلمه تنها ملاک انتخاب و کاربرد آن در مصراع است. یعنی شاعر بیشتر پیرو شکل آوایی کلمات است، تا شکل معناییشان; و این به گمان من از جایهایی است که شعر احمد عزیزی سخت فرود میآید و به یک بازی با کلمات تنزّل مییابد:
ای صدای صاف تصنیف صدف
وای عبور عاج در عصر علف
ای عروج روح در روحانیان
وای حلول جسم در روحانیان
ای نسیم ساز در نهر ندا
وای رسوب راز در کوه صدا
ای تو در لالای لادن لب زده
وای تو بر شولای شبنم شب زده
... ای تجلّی تربت تنبورخیز
وای نیایشنردبان نورریز
(نیایش خاک)
هفت
در شعر عزیزی یک هنرنمایی دیگر دیده میشود که در شعر دیگران کمتر دیده شده است و ارزش هنری خاصی دارد. من در متون بلاغت فارسی برای این هنرمندی، نامی نیافتهام. میتوان گفت که پیوندی است میان ایهام و جناس. شاعر کلمهای به کار میبرد که خود یادآور کلمهای دیگر است، ولی نه به خاطر دومعناییبودن، بلکه به خاطر تشابهی که از نظر آوایی با آن دارد. مثلاً شاعر کلمة «کیکابوس» را به کار میبرد و این ضمن این که «کابوس» را میرساند، یادآور «کیکاووس» نیز هست.
در نگاه ما به جز فانوس نیست
خوابمان در دست کیکابوس نیست
(جامی از جمکران)
و یا کلمة «اسکلت» را در مقامی به کار میبرد که یادآور «اسکله» نیز هست و با «دریانورد» ارتباط مییابد. به واقع این کلمة اسکلت دو معنی ندارد که آن را ایهام معمولی بدانیم، بلکه تشابه لفظی آن با «اسکله» منظور است:
عاقبت دریانوردان غروب
آمدند از اسکلتهای جنوب
(زن موعود)
و در اینجا با ترکیب «ماریجوانان» هم به مادة مخدر «ماری جوانا» اشاره دارد و هم به شیوع اعتیاد در میان جوانان این عصر:
عصر پیر سختجانان است این
دورة ماریجوانان است این
(پس از بوسهباران)
و در اینجا با کاربرد «سارالله» در آن واحد پرندة «سار» و «ثارالله» را یادآوری میکند:
گشت سارالله روی آسمان
رد شود از کوچة رنگینکمان
(نبش قلب)
این را حتی در نام بعضی شعرهای عزیزی نیز میتوان دید، مثل همین «نبش قلب» که یادآور «نبش قبر» است و «بهشت صحرا» که «بهشت زهرا» را تداعی میکند و «جنایت آل سکوت» که به واقع «جنایت آل سعود» است. ولی باز هم متأسفانه این هنرمندی غالباً بیهدف و بدون یک کارکرد معنایی ویژه رخ داده است. این را اخوان ثالث هم داشت، آنجا که در شعر «آنگاه پس از تندر» گفته بود: «دیدم که شاهی در بساطش نیست» و این یادآور ضربالمثل «آه در بساط نداشتن بود». آنجا این یادآوری ضربالمثل دقیقاً در راستای معنی شعر یعنی افلاس و بینوایی طرف مقابل بود. اما در شعرهای عزیزی غالباً چنین نیست و این کار زبانی ارزشمند، گاهی به هرز رفته است.
هشت
احمد عزیزی استاد ترکیبسازی و گاه واژهسازی است و الحق بعضی ترکیبهای او بسیار بدیع و هنری از کار درآمده است، مثل «آدمشور»، «ناخداآگاه» و «سیلوناپذیر»
من بمیرم، روز عید کورهاست
من بمیرم، جشن آدمشورهاست
(بهشت صحرا)
یک نفر در عرشههای آه
یک نفر در ناخداآگاه من
(چشمة دختران)
عصر بی نام و نشان گلّهها
عصر سیلوناپذیر غلّهها
(ستایش زیست)
سخن دربارة مزایای ترکیبسازی، نقد ما را به درازا خواهد کشاند. در این مقام فقط اینقدر میتوان گفت که این کار هم شعر کمک میکند (به واسطة آشناییزدای خود) و هم به زبان یاری میرساند، چون هیچ بعید نیست که بعضی از این ترکیبها به مرور وارد زبان محاوره شود. اگر احمد عزیزی قدری کمگوی و گزیدهگوی میبود، شاید میزان تأثیر این کارهایش بر زبان شعر و زبان محاورة امروز هویدا میشد، ولی متأسفانه اینها به تعبیر رایج در فیلمهای پلیسی، «سوزن در انبار کاه» است.
در کنار ترکیبسازی، بعضی کارهای زبانی دیگر هم در شعر احمد عزیزی دیده میشود که البته بسیار نیست، ولی ارزش هنری بالایی دارد، مثل کاربرد یک جمله در مقام صفت، چنان که در اینجا میبینیم:
ای زنِ امروز آتش خرّم است
ای زنِ امروز عید شبنم است
ای زنِ ما خاک باران خوردهایم
ای زنِ ما بی رسولان مردهایم
(زن موعود)
این کارهای زبانی میتواند برای شاعران جوان بسیار آموزنده باشد.
نه
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین تواناییهای احمد عزیزی که بیشترین تازگی و جذابیت را در شعر او ایجاد کرده است، تداعیهای غیرمنتظره است.
شاعر گاهی به ناگهان و غالباً در مصراع دوم بیت، با آوردن تعبیری کاملاً غیرمنتظره خواننده را غافلگیر میکند، چون در این موارد غالباً انتظار هر چیزی را داریم، جز آن تعبیر را. ببینید وقتی میگوید «اسب زخمی، مرد جنگی مرده است» شما در مصراع دوم انتظار چه چیزی دارید؟ شاید اولین قافیهای که به خاطر میآید «سنگی» و دیگری «رنگی» باشد. ولی میشود تصوّر کرد که پای «مار زنگی» به میان آید؟ (البته اگر مار زنگی پا داشته باشد)
اسب زخمی، مرد جنگی مرده است
روی شنها مار زنگی مرده است
(آتشبازی آواز)
یا وقتی میگوید «خوش به حال صاحبان نامهها» کمتر میتوان انتظار داشت که قافیة بعدی، «عینک علاّ مهها» باشد:
خوش به حال صاحبان نامهها
خوش به حال عینک علاّ مهها
(ستایش زیست)
این هم یکی دو مثال دیگر:
جدّ تو از ناشران عرش بود
جدّ او از تاجران فرش بود
(سماع سینهزنان)
بوی سس، بوی عفونت، بوی لاک
بوی عطر تند کاپیتان بلاک
(سفرنامة خواب)
ولی باز هم طبق معمول باید گفت که این قابلیت نیز در کار احمد عزیزی غالباً به صورت مهارنشده و هدایتنشده ظهور کرده است و این از خواص طبع آتشفشانی شاعر است. چنین است که پیدایش بسیاری از بیتها کاملاً تصادفی و اتفاقی به نظر میآید; گویا کلماتی را در کیسه ریختهاند و تکان دادهاند و در قالب بیتهایی به زنجیرة وزن کشیدهاند. برای این مورد، مثال به کار نیست; بیشتر شعرهای عزیزی مثال بارز این سخن است.
من فکر میکنم که این خاصیت غالباً معلول انتخاب قالب مثنوی است. در مثنوی شاعر بسیار زود «قافیهمحور» میشود، یعنی بخش عمدهای از بار معنی و یا آشناییزدایی شعر را بر دوش قافیه میگذارد. چنین است که قافیههای عزیزی غالباً تکاندهندهاند و البته در مواردی نیز با هم جفت و جور نمیشوند. حتی گاهی به نظر میرسد که شاعر اسیر قافیهها شده است، چنان که مثلاً در اینجا میبینیم:
مرگ بیدل در پری طاووسی است
مرگ فردوسی به رنگ طوسی است
وقت مردن ابن سینا لمس بود
مرگ مولانا غروب شمس بود
مرگهای خوشهای بر بافههاست
مرگهای قهوهای در کافههاست
قلعه دارد مرگ روی قلع جسم
مرگ فرمانی است بعد از خلع جسم
(رنگهای مرگ)
ضعف مصراعهای اول این بیتها، غالباً ناشی از قافیة دشوار مصراعهای دوم بوده است.
ده
به این تداعیهای غیرمنتظره باید افزود نوعی بیان رندانه و طنزآمیز را که شاعر در جای جای آثارش دارد و البته اینها در «کفشهای مکاشفه» بیشتر است. گاه طنزی تلخ در کار است، مثل همان «کودکان سکّهدزد فصل کیم» که دیدیم و یا شعر لحن انتقادی خاصی دارد، مثل این بیتها:
جانورهایی غمانگیزیم ما
گربههای عصر چنگیزیم ما
دانه میخواهیم از طرح سبوس
صبح میخواهیم از عکس خروس
(سمت لادن)
گاهی نیز به راستی طنز به معنای دقیق کلمه در کار نیست، ولی نوعی شیطنت یا بگوییم شیرینکاری در بیان دیده میشود که خواننده را مبتهج میسازد:
در میان جنگل سبز حروف
گشت خواهی زد سوار فیلسوف
(سنگ خطبه)
لانة ما و چکاوک مثل هم
لهجة انسان و اردک مثل هم
(صد چمن ادراک)
به هر حال، باید این را یک نقطة قوت احمد عزیزی دانست و یکی از دلایل و رموز تأثیر شعرهای او. دریغ که این ویژگی نیز در آثار تازة شاعر کمرنگتر شده است.
همینجا این را نیز بیفزایم که گاهی شاعر در راستای این شیرینزبانیهایش از دایرة آداب رایج در جامعه بیرون میشود و تعبیرهایی میآورد که میشود گفت شعرش را کثیف میسازد. من برای این مورد مثال نمیآورم و خوانندگان را به صفحات 161، 350، 356 و 357 کفشهای مکاشفه ارجاع میدهم، که تازه این فقط چند مثال اندک است از پدیدهای متأسفانه رایج در شعر احمد عزیزی.
یازده
ولی باید پذیرفت که گاهی این شیرینزبانیها و تداعیهای غیرمنتظره و حضور ناگهانی پدیدههایی مثل «کاپیتان بلاک»، به زیان شاعر ما تمام شده است. بسیاری از اینها رنگی از تفنّن یافته است و خواننده نیز لاجرم با شعر به صورت تفنّنی برخورد میکند. این شعرها با همه خلاّ قیتی که در آنها نهفته است، آدمی را به تأمل وا نمیدارد. آن تأمل و تعمقی که با بعضی شعرهای حسن حسینی، قیصر امینپور، علی معلم و سلمان هراتی به آدمی دست میدهد، با شعر احمد عزیزی کمتر دست میدهد. حتی عاطفیترین و تکاندهندهترین لحظات شعر عزیزی نیز کمتر آدمی را به صورت جدی درگیر و متأمل میسازد.
به گمان من عامل مهم این تفنّنی به نظر آمدن شعر، عدم یکپارچگی و نبود یک ساختار طولی و طرح کلّی در شعرهاست. این مثنویها بسیار فراز و فرود دارند و شاعر در آنها مرتب از این شاخه به آن شاخه میپرد. گاهی در یک مثنوی، چند بار محور و مضمون اصلی سخن عوض میشود و باز در هر بخش نیز بیتهای اندوهناک و خندهآور، عمیق و سطحی در کنار هم میآیند. اینها مانع تعمیق احساس و درگیری خواننده با شعر میشود.
تقریباً هیچ یک از شعرهای احمد عزیزی در «خواب میخک» (یا کفشهای مکاشفه) یک ساختمان و طرح منسجم و منظم ندارد. شاعر بر اساس تداعیهایی که میان عناصر ایجاد میشود، پیش میرود و در هر فصل شعر، یک دسته بیت موازی و مشابه ایجاد میکند. نمونة بارز این گونه شعر، «سماع سینهزنان» و «شعر جاهلی» است. بسیار اندک است شعرهایی همچون «یک قطره تاریخ» که دارای یک ساختمان ولو کمرنگ و کمجان باشد.
دوازده
در مجموع شعر عزیزی را شعری عاطفی از نوع مثلاً شعر علیرضا قزوه یا قادر طهماسبی (فرید) نمیتوان به حساب آورد که تکیهگاه اصلی شاعر، عواطف بشری باشد. ولی با این حال نیز بیتهایی عاطفی در کار احمد عزیزی اندک نیست. شاعر در این جایها به یک احساس عاطفی خاص که برای بسیاری از انسانها رخ نموده است اشاره میکند و حاصل آن، بیتهایی ناب و زیبا از این دست است:
مادر من در وبای هوش مرد
خواهرم در نوبر آغوش مرد
(زایران نشئه)
سایة گلهای لالایی کم است
نیمکت هنگام تنهایی کم است
(عید آب)
یا علی! من مثل حمّالان بد
وقت تنگی از تو میخواهم مدد
(پای دیوار ندبه)
مثل ببری که غرورش شل شود
مثل سنجابی که بی جنگل شود
(پاییز لالهها)
یک نفر هر شب صدایم میکند
بعد در باران رهایم میکند
(ای تب بالا)
این بارِ عاطفی طبیعتاً در شعرهای آیینی شاعر بیشتر میشود. ولی عیب کار این است که گاه همان بیتهای شیطنتآمیز، تفننی و یا کثیف، بناگاه همه حسی را که در پارهای از شعر گرفتهایم، از میان میبرد.
سیزده
این فراز و فرود داشتن شدید شعرها، به واقع مشخصة شاعران جوششی است. عزیزی شاعری است بسیار خلاّق و مضمونآفرین، ولی به همان میزان، نشان داده است که در بازنگری و پالایش نقادانة شعرش ناتوان بوده است. چنین است که بسیار بیتها در شعرش درخشان و بسیار بیتها نیز مهمل، معمولی و کلیشهای از کار درمیآید، مثل اینها از شعر «رو به پایان»:
من به تعمید شقایق میروم
رو به آن سوی دقایق میروم
من لباس لالهها پوشیدهام
زخم سرخ خانگی نوشیدهام
لختة خون شقایقها منم
من گل سرخ بهار شیونم
... من گل یک شاخسار فانیم
من طنین بال یک ویرانیم
زیر باران صدایم گریه کن
زیر سقف گریههایم گریه کن
و بیجا نیست اگر بگوییم فربهی بیش از حدّ کتاب «کفشهای مکاشفه» بیشتر به سبب بیتهایی از این دست حاصل شده است و این کتاب میتوانست با همین کیفیت، یا حتی کیفیتی بهتر، در حدّ همین «خواب میخک» خلاصه شود، البته نه از نظر تعداد شعرها، بلکه از نظر تعداد بیتهای هر شعر.
چهارده
من دوست دارم از این فراتر روم و این فراز و فرود را حتی در حدّ بیت نیز تسرّی دهم. حقیقت این است که در بسیار موارد میان مصراعهای یک بیت نیز تفاوت سطح بسیاری وجود دارد. به نظر میرسد که جرقة سرایش در یک بیت از عزیزی، با یک مصراع زده میشود و آنگاه شاعر به سبب کمحوصلگی و علاقه به سرایش حجیم و پیاپی (چنان که من به خاطر دارم مثلاً یک مثنوی صد بیتی را در یک شب میسرود) برای آن مصراع شاید درخشان، یک مصراع کمجان آماده میکند و به سراغ بیت بعدی میرود. چنین است که در بسیار جایها این مصراعهایند که زیبایند، نه بیتها. حتی به نظر میرسد که بسیاری از مصراعها اول، زائدههایی هستند بر پیکرة مصراع دوم، همانند دوقلوهای به هم چسپیدهای که یکیاش فقط به مدد دیگری زنده باشد.
عینک تکبعدی شک بر یقین
چشمشان کور است از چشمآفرین
(زایمان سوز)
جاده این جاها مزار کرت شد
عشق اینجا زیر ماشین پرت شد
(طغیان سنگ)
سبزهها را بستهبندی میکنند
گاو هندی را هلندی میکنند
(ذرهبین ظهور)
این مصراعهای کمجان غالباً ساختاری کلیشهای دارند و بر مبنای چند عنصر محدود مثل «شبنم» و «گل» ساخته میشوند، مثل این مصراعها از «کفشهای مکاشفه» که غالباً بار معنایی خاصی ندارد:
خطّ شبنم را نمیخواند دلم
صبحها شبنمنوازی میکنم
کاش در شبنم نمیزادی مرا
مشکل است این داغ را شبنم زدن
دم به ساعت قحط شبنم میشود
شرمگین از خواب شبنم پا شدی
(کفشهای مکاشفه، صفحات 274، 275، 427، 428، 459 و 596)
و چنین است که گاه در یکی دو صفحة کتاب، حتی یک مصراع جدی و جاندار هم نمیتوان یافت.
پانزده
باید پذیرفت که شعر عزیزی به ویژه در اوایل و اواسط دهة هفتاد برای بسیاری از شاعران جوان و نوپای، کارآمد و مشکلگشا بوده است. جوانهایی که در چنبرة سنتِ نهادینهشده در متون آموزشی مدارس و دانشگاهها از شمع و پروانه و ساغر و پیمانه سخن میگفتند، بناگاه با شعر احمد عزیزی وارد فضایی دیگر میشدند.
از این گذشته عزیزی در سیر نوگرایی در شعر کلاسیک ما بسیار مؤثر بود، هرچند خودش به آن شیوه بسیار وفادار نماند. شعر او با آن که تبش فرو نشسته است، هنوز بسیار چیزها برای یادگرفتن دارد، بهویژه هنرمندیهایی که در شعر دیگران یا غایب است، یا بسیار کمرنگ و در اینجا با کیفیت تمام بروز یافته است.
امیدواریم که به یاری خداوند، این شاعر خلاّ ق و مبتکر باز به جمع شیفتگانش برگردد و همچنان جریانآفرین باشد.
محمدکاظم کاظمی