شهرستان ادب: تازهترین کتاب هادی حکیمیان با عنوان «پست طهران» مدتی است وارد بازار نشر شده است. زینب بردبار در یادداشتی به نقد و بررسی این کتاب پرداخته است. این یادداشت را در پروندهپرترۀ هادی حکیمیان بخوانید:
آدم فکر میکند بعضیها گاهی بخشی از تاریخ یک کشور را عمداً نادیده میگیرند. این کار حیرتآور است، ولی سوگیریهای سیاسی خاص همهجا پیدا میشوند. مثلاً ماجرای سیاهکل که عبارت بود از حملۀ مسلحانۀ چند نفر مارکسیست به پادگانی نظامی در دل جنگلهای سیاهکل، به شعر و داستان تبدیل شد. مهاجمان کشته شده بودند و خون آنها میتوانست قلم نویسندگان را تیز کند. حتی گروهی معتقد بودند چیزی چونان سبک شعر جنگلی میتواند همزمان ادبیات و مبارزه علیه رژیم ستمشاهی را گرم کند. طوری که ادعا میشد اشعار شاعران آرامی مانند سهراب سپهری دیگر دوامی نخواهد آورد. رد کردن ادبیاتی که در مبارزه با ظلم ساخته شود سبکسرانه است، اما همان نویسندگان در مورد قیام پانزدهخرداد، دم برنیاوردند. درحالیکه مردم غیرمسلح در شهرهای بزرگ بیرون آمده بودند و شاه با مسلسل و تانک آنها را قتلعام کرد، اما فرشتگان الهامبخش نویسندگان چپگرا به همۀ آن سروصداها پشت کردند، فقط به این خاطر که معترضان عمدتاً عزاداران امامحسین(ع) بودند و به سرکوب روحانیان در حوزۀ علمیه قم و دستگیری امامخمینی اعتراض داشتند. انگار خون کسانی که در راه دین شهید میشوند، زرد یا بنفش است و بههرحال نمیتواند ارزش ادبی داشته باشد. این کار حتی اگر عمدی نباشد، ما را در خطر تحریف تاریخ میاندازند. با این وضع ما امکان دسترسی به تاریخ خود و درنتیجه امکان دسترسی به خویشتن را از دست میدهیم. به همین خاطر پرداختن به گوشههای خاموش تاریخ، اهمیت هویتی مییابد.
اخیراً «هادی حکمیان» در آخرین رمانش دوباره سر از تاریخ درآورده است. یعنی به زمانی رفته که هرچند در تاریخ معاصر مهم است، اما در ادبیات معاصر به آن کمتر پرداختهاند. او در رمان «پست تهران» قیام پانزدهخرداد را به تصویر کشیده است.
این رمان با معرفی شخصی فروریخته که از ارتش اخراج شده است، شروع میشود. او در خانه با مادرش زندگی میکند و روزگارش را با قندفروشی و جلسۀ شعری خصوصی میگذراند. آنها هم واخوردههای سیاسی هستند که پس از کودتای 28 مرداد سرگردانند. مرگ مادر سرهنگ او را دوباره و بیشتر در خودش فرو میبرد و سرهنگ اخراجی رفتهرفته بدون اینکه بخواهد و بهرغم اینکه مقاومت میکند، به درون نبرد خیابانی مردم و سرکوب آنها کشیده میشود. ماجرا در میانۀ آمیزهای از تقدیر و تصادف پیش میرود. مبارز سابق، نمیخواهد مبارزه کند یا فعلاً کارهای دیگری دارد، ولی انگار همهچیز و همهکس تصمیمشان را گرفتهاند تا او را به سمت یک رویارویی سیاسی هُل بدهند.
تقدیر و تصادف هرچند با هم نمیسازند، ولی به همان اندازه هم میتوانند همدست شوند؛ تقدیر ممکن است بیش از اندازه تعیینشده و پُر باشد، طوری که هیچچیز در آن بیحساب و کتاب نباشد و حتی ارادۀ آدمی را در هم بشکند، اما به همان نسبت هم میتوان گفت اگر تصادف مجموعهای از وقایع کور و بیهدف نباشند، درواقع رخدادهایی هستند که مدام آدمی را به راه سرنوشت برمیگردانند؛ مانند برههایی که توسط چوپان به مسیر دقیقی میروند و در راه با پارسهای تهدیدآمیز سگی که اصلاً و ابداً هیچهدف غایی ندارد، به مسیر دلخواه چوپان بازمیگردند. در آن سو اراده و پیشآمدها هم میتوانند سازگار شوند. انسان در راهی میرود و حالا هرچیز که پیش آید در نتیجۀ دلخواه مرد هدفمند تأثیری ندارد؛ زیرا اتفاقهای ناخوشایند فقط ارادۀ او را قویتر میکند.
نویسندۀ رمان، مورخ یا نویسندۀ داستان تاریخی باید در دو راهی جبر و اختیار تصمیمش را بگیرد. در اینجا کوهی از بحثهای نظری را پشت سر داریم که با بحث از جبر یا بحث از موجبیت تاریخی و تاریخیگرایی نشاندار هستند. جبر و اختیار اصولاً مجموعهای از بحثهای فلسفی یا کلامی است که منشأ الهیاتی دارند. آنچه تحت عناوین مشیت و قضا و قدر نوشته شده، با موجبیت تاریخی و تاریخیگرایی کاملاً متفاوت است. در اولی نیروهایی غیبی در کار هستند که توسط خداوند یا ارباب انواع در جایی پیش از زمان و فراتر از تاریخ رقم خوردهاند و ما و سرنوشتمان فقط نتایج آن هستیم، اما در بحث از موجبیت، رویههایی از اوضاع و احوال عینی وجود دارند که مجموعاً تاریخ نامیده میشوند و توسط نظمهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی با نهادهای ملموس، آدمها را در چنبره میگیرند. ما تنها افکاری داریم که زیر نفوذ روابط اقتصادی ساخته میشوند و فقط کارهایی میکنیم که در محدودۀ همان نظم دیکته شدهاند. توجه کنیم که این دو برداشت از سرنوشت نمیتوانند با هم خَلط شوند و نباید آنها را با هم اشتباه گرفت.
البته در مقابل نظریههای موجبیت و تاریخیگری، ایدههایی وجود دارد که انسان را در درون همین نظم عینی و تاریخی آزاد میداند. به این معنا که میگویند همواره در درون نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی شکافهایی وجود دارد؛ مردم در سپهر تاریخ ملی و بینالمللی یا در زندگی شخصیشان میتوانند در همان شکافها حضور فعال داشته باشند و با ارادۀ خود تاریخ یا سرنوشتشان را تغییر دهند. مورخ و رماننویس کار خود را با قضاوت در دو راهی موجبیت یا آزادی پیش میبرند. ایشان میتوانند نشان دهند که مردم یا شخصیت چگونه زیر نفوذ رویههای عینی به این سو و آن سو کشیده شدند یا برعکس چطور با ایستادگی و ثبات قدم، همهچیز را تغییر دادهاند. نویسندۀ رمان تاریخی پست تهران بیشتر به نظریۀ اول یعنی موجبیت تاریخی نزدیک است؛ زیرا سرهنگ مدام درگیر ماجراهایی میشود که دست خودش نیست و سرانجام به راهی میرود که پیش پایش ساخته شده است، اما معلقکردن این قضاوت میتواند امکان مهمی که در این رمان نهادهشده را روشن کند. این امکان همانا دیدن رخدادی مانند 15 خرداد است که میتواند بگوید چگونه مردمی که زیر نفوذ سیاستهای ضددینی شاهنشاهی بودند، عاقبت با فریاد اللهاکبر از خانههایشان بیرون آمدند و انقلاب 1357 را ساختند. بدون در نظر گرفتن قیامی که در گرمای خرداد 1342 به پا شد، تصور انقلاب اسلامی دشوار است و لاپوشانی آن، چیزی جز تحریف تاریخ سیاسی ایران معاصر نیست. هادی حکیمیان در رمان خود بدون اشاره به اصطلاحات الهیاتی، شخصیت اصلی را در میان آدمهایی قرار میدهد که رفتهرفته به مبارزی مجتهد توجه نشان میدهند و با او امیدهای خود را بازمییابند. از اینرو داستانش تبدیل به طرحی میشود که بدون قضاوت آشکار در باب تاریخ معاصر ایران، امکان بحث بر سر آن را ایجاد نمیکند.