موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به قلم «مریم سادات ذکریایی»

زبان گویای روستاها در انقلاب اسلامی | یادداشتی بر رمان «به هم رسیدن در میانسی» نوشتۀ «مهدی کرد فیروزجایی»

16 بهمن 1398 16:33 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.67 با 3 رای
زبان گویای روستاها در انقلاب اسلامی | یادداشتی بر رمان «به هم رسیدن در میانسی» نوشتۀ «مهدی کرد فیروزجایی»

شهرستان ادب به نقل از گروه فرهنگی «نسیم آنلاین»: گله پشت سرم می‌آمد. لبه‌ی تیزی چاقو را به سنگِ تیزکن می‌ساییدم و هر از چند گاهی برمی‌گشتم و گله را می‌پاییدم. پدرم می‌گفت: «مالدار همیشه باید چاقویی تیز و چماقی درست و حسابی همراه داشته باشد. همیشه باید آماده باشد که اگر گرگی به گله زد، دستش خالی نباشد.»...

"به هم رسیدن در میانسی"، عنوان داستان بلندی است با موضوع انقلاب اسلامی، نوشته‌ی مهدی کرد فیروزجایی، که به همت مؤسسه‌ی فرهنگی – هنری شهرستان ادب به چاپ رسیده است.

«به هم رسیدن در میانسی» روایت نوجوانی به نام «شکرا...» است که به واسطه برادرناتنی‌اش «زکریا»، ناخواسته وارد فضای مبارزات علیه رژیم پهلوی می‌شود و اتفاقاتی خواندنی برای او رقم می خورد. این رمان حول محور تلاش شکرا...برای نجات زکریا است که به واسطه مبارزات انقلابی تحت تعقیب ساواک قرار گرفته است می‌چرخد. شکرا... عزم خود را جزم می‌کند تا هر طور شده مانع از دستگیری زکریا توسط ساواک شود.

شکرا... در میان روایت داستان و تلاش برای سردرگم کردن ماموران در دستگیری زکریا، گهگاه نقبی به گذشته می زند و با روایت داستانی فرعی به عمق ماجرا می افزاید. 

نام تأمل برانگیز و رمزآلود کتاب، برای کسانی که ندانند میانسی، نام مکانی است و این اثر، داستان عاشقانه‌ی به هم رسیدن دو نفر نیست، در وهله‌ی اول و البته در طول مطالعه‌ی داستان می‌تواند دارای کشش و جذبه باشد. این اثر که از زاویه دید اول شخص و از زبان پسربچه‌ی نوجوانی به نام شکر الله نوشته شده، با ظرافت و دقت به ادبیات نوجوان و طرز گویش مازندرانی به توصیف و تشریح واقعه‌ای می‌پردازد که در ابتدا موضوعی تکراری به نظر می‌رسد، ولی هرچه مخاطب در طول داستان پیش می‌رود، حس خوشایند تعلیق، او را رها نمی‌سازد تا داستان را به پایان برساند. در عین حال، فضا سازی و پرداختن به جزییات، صحنه‌ی کتاب را تصویری ساخته و باعث می‌شود مخاطب در ذهن خود بتواند تصویر روشنی بسازد از اماکنی که اتفاقات داستان در آن رخ می‌دهد.

اسامی انتخاب شده در داستان مثل: گَداش، زکریا، شکرالله، دادون و اسامی‌ای مثل: سرباز و شکم گنده، در جایگاه خودشان مناسب جای‌گذاری شده و مخاطب مثل شکرالله که دارد داستان را روایت می‌کند، تا پایان، نیازی نمی‌بیند که بداند اسم سرباز یا شکم گنده چیست و با همین عناوینی که شکر الله در موردشان به کار می‌برد، با آنها همراه می‌شود.

نکته‌ای که به داستان وارد است، شاید این باشد که بهتر بود در پایان یا در پاورقی، فیروزجایی اسامی‌ای مثل: گَدّاش، اَزگِل، گَزَنه، بَبا و ...  را معرفی می‌کرد و حتی طرز تلفظ آن‌ها را با گذاردن علایم مشخص می‌نمود، تا مخاطبی که با این اسامی آشنا نیست، از خواندن داستان لذت بیشتری عایدش شود.

ضمن اینکه به نظر می‌رسد بر اثر بی‌احتیاطی نویسنده یا ویراستار، گاهی در برخی دیالوگ‌ها نوع نوشتار دچار تغییر شده و ادبیات دیالوگها دچار بهم ریختگی شده است. برای نمونه: در صفحه‌ی 62 کتاب:
زکریا با صدایی بلند گفت: «تفنگتو بگذار زمین. دست‌هایت را ببر بالا و بیا عقب.»
در حالی که انتظار می‌رفت طبق زبان دیگر دیالوگ‌های کتاب، به جای تفنگتو، بگوید: تفنگت را...

از این دست ایرادات ویرایشی در یالوگ‌ها کم و بیش دیده می‌شود.

زبان ساده و روان داستان و دیالوگ‌های به موقع و مرتبط و باورپذیر که در دهان هریک از شخصیت‌های داستان جای می‌گیرد و مخاطب، دیالوگی نمی‌بیند که برای دهان یکی از شخصیت‌های داستان، بزرگ باشد یا جایی به خودش بگوید که این دیالوگ، به این شخصیت نمی‌خورد.

فیروزجایی با شناخت درستی که از دنیای نوجوانان دارد، جهان پیرامونی و اتفاقات داستان تا رسیدن به میانسی را به خوبی به تصویر کشیده و همه‌جا ردپای خود را در داستان پاک کرده است. مخاطب تنها شکرالله را می‌بیند و از پشت دوربین او به فضای اطراف نگاه می‌کند و جالب این‌که، آن‌چه شکرالله می‌خواهد، مخاطب همان را می‌بیند.

داستان مملو از شخصیت‌های مختلف نیست تا مخاطب سردرگم شود. در طول داستان با چند شخصیت ثابت سر و کار داریم که به مرور، آن‌ها را بهتر می‌شناسیم. بقیه‌ی شخصیت‌های فرعی که البته تعدادشان زیاد نیست، با گذر دوربین شکرالله از کنار آن‌ها، مخاطب به دست فراموشی می‌سپاردشان و با این شخصیت‌های فرعی درگیری ذهنی پیدا نمی‌کند. شخصیت اصلی داستان نیازی به توضیح و تفسیر آن‌ها نمی‌بیند و مخاطب هم به تبع او، پیش می‌رود.

شکرالله  دست مخاطب را می‌گیرد و در سربالایی‌ها و سرپایینی‌ها او را می‌برد. حتی او را با خود از شاخه‌ی درخت بالا می‌برد و بعد پرت می‌شود بین کاه‌ها و مخصوصاً آن‌جایی که نفسش بند می‌آید و بدنش از فشار تیزی دانه‌های روی هم انباشته‌ی کاه، سوزن سوزن می‌شود، مخاطب در پی است راهی برای فرار شکرالله از این وضعیت بیابد، تا جایی که شکرالله به گداش می‌رسد و اوج داستان فرا می‌رسد. 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • زبان گویای روستاها در انقلاب اسلامی | یادداشتی بر رمان «به هم رسیدن در میانسی» نوشتۀ «مهدی کرد فیروزجایی»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.