شهرستان ادب: در ادامۀ پروندهپرترۀ هادی حکیمیان، به سراغ یکی دیگر از آثار او رفتهایم با نام «سرو بلند گوراب». سرکار خانم رقیه کیه، یادداشتی بر این رمان نوشته و آن را مورد نقد و بررسی قرار داده است. این یادداشت را با هم میخوانیم:
«خونش پاک بود که این جمعیت، مثل مرغ سرکنده، دور بیابان ولو شده»؛ این دیالوگ کلیدی کتاب «سرو بلند گوراب» اثر «هادی حکیمیان» است. نویسندهای که به گفتۀ خود: «بسياري از داستانهایش با ديالوگی كه در ذهنش وجود داشته، نوشته شده است». من نمیدانم چه دیالوگی جرقۀ شکلگیری طرح داستان سرو بلند گوراب بوده است، اما یقین دارم این دیالوگ اثرگذارترین و حقیقیترین دیالوگ این داستان است.
سرو بند گوراب، داستان شگفتی نیست، عجیب هم نیست، اما داستان پرکششی است که اگرچه در سینما و ادبیات ما ـبهویژه در دهههای پنجاه و شصتـ بارها تکرار شده، اما از هرزبان که بشنوی نامکرر است و حکیمیان اینبار آن را برای مخاطب نوجوان روایت کرده و از پس آن خوب برآمده است.
از نویسندهای که تاریخ خوانده و در تمام داستانهایش رویکرد تاریخی برجستهای از خود نشان داده است، نمیتوان انتظار داشت قلمش تاریخی نباشد. سرو بلند گوراب نیز تلاشی است برای بازنمایی برههای از تاریخ مردم ایران که نقش هرشهر و روستایی را برای رسیدن به انقلاب 57 نشان میدهد.
هرخطهای در ایران، تاریخ منحصربهفرد خود را دارد که بخشی از یک تاریخ جمعی است، اما آنچه در تاریخ هرخطهای مشترک است، دادخواهی و ایستادن در برابر ظلم است. ایرانیان از دیرباز حتی در اسطورههایشان، مردمی دادخواه بودهاند و پذیرفتن اسلام و آموزههای مذهب تشیع بر این دادخواهی افزود.
در داستانهای انقلاب، این دادخواهی به گونههای مختلف ترسیم شده است. عدالتطلبی که هادی حکیمیان در پی ترسیم آن است، دادخواهی خوانین در کنار مردم و در مقابل چپاول بیگانه است. سرو بلند گوراب داستان همین خان عدالتطلب، صالح و جوان است که منشاء عدالتطلبی در روستایی که حاکم آن است، میشود.
«تنها که میشدیم، مادرم همینجور که مواظب بود ناغافل خانمآغا توی اتاق نیاید، بهم میگفت: «دورۀ این خان و خانبازیها گذشته. خدمتکارداشتن عادت یکسری آدمهای مغرور و ازخودراضی است. اصلاً همۀ پولدارها هم باید عادت کنند کارهای خودشان را انجام بدهند. تو با بقیۀ بچهها هیچفرقی نداری. تازه باید درس بخوانی که فردا یک آدم به درد بخوری، مثل پدرت بشوی. نه که مثل یک آدم عقدهای دائم دنبال ترساندن و لرزاندن رعیت و کارگرهای خانه باشی».
مکان داستان، روستایی است با نام گوراب که به جغرافیای آن در پهنۀ ایران اشارهای نمیشود. انگار کن نویسنده میخواهد، خواننده، این روستا را در هرجایی از ایران که دوست دارد تصور کند؛ اگرچه آنها که آثار حکیمیان را خواندهاند میدانند یزد، جغرافیای مورد علاقۀ او و بستر مکانی غالب داستانهایش است.
همهچیز از شیطنت دو نوجوان داستان برای گرفتن زاغچهای که بر درخت گردوی خانۀ اربابی لانه دارد، آغاز میشود و داستان در همین خانۀ اربابی ادامه مییابد. پیداشدن معدن سرب در بستر زمینی که روستا در آن قرار دارد و بازشدن پای فرانسویها به آنجا، حوادثی است که مسیر داستان را تعیین میکند. دو نوجوان داستان ـحسینعلی و کوچکعلیـ شخصیتهای دو رمان دیگر حکیمیان، یعنی «خواب پلنگ» و «باغ خرمالو» نیز هستند که در هرداستان در موقعیت جدیدی قرار میگیرند و حوادث جدیدی را تجربه میکنند، اما همهجا بهعنوان دو دوست در کنار یکدیگر حضور دارند.
داستان در دورۀ پهلوی دوم روایت میشود. شروع داستان تا پایان آن در چند روزی از تابستان سالهای بعد از 1342 میگذرد که در داستان به آن اشارهای نمیشود، اما نشانههایی همچون عکسهای ممنوعۀ امامخمینی (ره) مخاطب را به آن زمان هدایت میکند.
«سرو بلند گوراب» با ضربآهنگی تند و فصلهایی کوتاه روایت میشود که از نقاط قوت آن است. اگرچه همین ضربآهنگ تند از نظر برخی منتقدین، ضعف محسوب میشود و تکلیف بعضی وقایع را در داستان مشخص نمیکند، اما نویسنده آنجا که عنصر خشونت در داستان جان میگیرد، برای مراعات حال مخاطب نوجوان با سرعت از آن میگذرد. همین ویژگی یک برگ برنده در مقابل نوجوان مأنوس با بازیهای رایانهای و پرورشیافته در سرعت سرسامآور اطلاعات و زندگی ساندویچی در فضای مجازی است؛ خوانش داستان به همین دلیل ملالآور و کند نیست.
نثر شیرین هادی حکیمیان و روایت جذاب داستان از دیگر ویژگیهای سرو بلند گوراب است که با حضور دو نوجوان بازیگوش، رگههایی از طنز نیز به خود میگیرد.
داستانهای حکیمیان ریشه در واقعیت دارد. هرحادثۀ جذابی برای او حکم آغاز یک داستان است و عناصر طبیعت، نشانههایی هستند که در جایجای داستانهایش حضور دارند. سرو بلند گوراب هم از این نشانهنویسیها مستثنا نیست. زاغها، سرو بلند و کهنسال گوراب، مردگان روستا که همگی پای سرو چندصدسالۀ روستا آرمیدهاند و نذریهای ظهر عاشورا در خانۀ اربابی، همه نشانههایی هستند که مخاطب نوجوان را به تفکر و رمزگشایی از وقایع داستان وا میدارد.
بومیگرایی از ویژگیهای آثار حکیمیان است. او داستانهایش را در آپارتمانی در ناکجاآباد روایت نمیکند. مکان، زمان و زبان داستانهایش متعلق به مردمی است که برای آنان مینویسد.
حفظ فرهنگ زبانی ایران از رسالتهایی است که نویسنده خود را ملزم به رعایت آن میداند، آنچنانکه خود نیز در مصاحبهای به آن اشاره کرده است. در این اثر هم از واژگان، اصطلاحات، لغات و آداب و رسوم محلی و بومی استفاده شده است.
توجه نویسنده به ضربالمثلها و تأکید بر شرح و کاربرد صحیح آنها در خلال داستان بهطوریکه مخاطب نوجوان با جنبههای مختلف استفاده از یک واژه و اصطلاح اصیل آشنا شود، از دیگر نقاط قوت داستان است که حکیمیان بهنحوی غیرمستقیم از پس آن برمیآید.
حضور راوی داستان که نوجوانی دهـدوازدهساله با نام کوچکعلی است و حکیمیان زاویهدید او را برای روایت انتخاب کرده است و وجود دیگر شخصیتها به پیشبرد داستان و زنجیرۀ منطقی علی و معلولی حوادث کمک میکند. شخصیتها و تیپهای باورپذیر و دوستداشتنی همچون حسینعلی، خانمآغا، میرزاحبیب، ننهکُردی، مادر، شکرالله و مهندس.
«سرو بلند گوراب» در هشتمین جشنوارۀ داستان انقلاب اسلامی در بخش «رمان نوجوان» عنوان رتبۀ دوم را به دست آورد. هرچند در داستان به انقلاب یا اتفاقهای شاخصی که به آن منجر شد، هیچاشارهای نمیشود و تنها یکیـدو جای داستان از ممنوعیت تصاویر «خمینی» از زبان ژاندارمها سخنی به میان میآید، اما سرو بلند گوراب رمان انقلاب است؛ چرا که نویسنده با نوشتن دربارۀ ظلم، چگونگی بستر قیام مردم و شکلگیری انقلاب اسلامی را بیان میکند.
او حتی از حکومت پهلوی هم نامی نمیبرد. درواقع حکیمیان با دستگذاشتن بر موضوع ورود خارجیها به روستا و طراحی نقشۀ ازبینبردن روستا برای استخراج سرب، باز هم بهصورت نمادین به مخاطب نوجوان حرفهایی میزند که شاید مستقیمگفتنش چندان گوش شنوایی پیدا نکند.
«گیرم که زمین را خریدید، درختهایمان را از ریشه درآوردید، مزرعهها را خشکاندید و همۀ آدمها را قاتی مرغ و خروسها از خانههایشان بیرون کردید، با امواتمان چهکار میکنید، هان!».
من داستان را دوست داشتم، آنچنانکه وقتی کتاب را دست گرفتم، همراه با کوچکعلی و حسینعلی در کوچههای گوراب دویدم، از درختها بالا رفتم، سر تنور از نانهای داغ ننهکُردی خوردم، کنار خانمآغا روی ایوان خانۀ اربابی تیر شلیک کردم، سوار بر اسبم همراه مهندس تاختم، کنار مردم محروم روستا خشمم را فریاد زدم و در پایان از تجربۀ زندگی و ماجراجویی کنار مردم روستای گوراب راضی بودم.