شهرستان ادب: به مناسبت روز بزرگداشت سعدی، یادداشتی از «محمدقائم خانی» بخوانید:
یکی از مسائل جدی پیرامون آثار سعدی به ویژه گلستان، بحث بر سر میزان واقعی بودن خاطراتی است که از نقاط مختلف روایت میکند. از طرفی قول جدی آن است که اکثر (یا حداقل بسیاری از) نقاطی را که نام میبرد، واقعا دیده و در آن مکانها حضور داشته است. از طرف دیگر، باز هم بسیاری از پژوهشگران معتقدند که برخی از نقاطی که نام برده شده، مقصد واقعی سعدی نبوده و او در حال نقل داستانی است، نه یک خاطره ای. برای توجیه این اختلاف مباحث مطولی مطرح شده و حتی کار به اتهام دروغ گویی نسبت به شاعر هم کشیده است، اما یکی از بهترین پاسخها، فرض فاصله راوی- شاعر است که در دنیای امروز مبحثی کاملا پذیرفته شده است، هرچند در گذشته با این ابعاد وجود نداشته است. یعنی در حکایات سعدی، باید راوی داستان را از شخص حقیقی سعدی جدا کرد، و همان طور که اطلاعات راویهای داستانهای امروزی را به نویسنده نسبت داده نمیشود، اطلاعات راویهای سعدی هم به شخص خود او منتسب نباشد. جوابی که باید داد این است که امروزه زمینههایی در داستان نویسی پس از رنسانس پیش آمده است که فرض فاصله راوی- نویسنده بسیار معمول است، اما در گذشته چنین زمینههایی وجود نداشته و حکایاتی که به قصه پردازی نمیپرداختند و صورت خاطره میداشتند، نمودار واقعیت بیرونی بودند. هرچند چنین تحلیلی درست است، اما صحت آن مطلق نیست و میتوان نمونههایی از فاصله راوی- داستانپرداز را در گذشته هم پیدا کرد، هرچند به صورت استثنا بوده باشد. سعدی هم چنان هنرمند بزرگی هست که بشود اثر او را هم جزو همین استثناها فرض کرد. در ثانی، فرضیه فاصله راوی- شاعر میتواند یکی از مسائل مهم دیگر پیرامون سعدی که امروزه چالش برانگیز شده را نیز پاسخ دهد.
یکی از چالشهای دیگر در مورد سعدی که دامنه بحثهای آن به مسائل فراادبی (از جمله بحران اخلاق) کشیده شده، شخصیتهای متفاوت راویهاست. شخصیتهایی که جمع شدن آنها در یک نفر بسیار بعید به نظر میرسد. حتی گاهی این تنافر و دوری به تضاد و تعارض منجر میشود. انگار که شخصیتهایی متضاد با رفتارهایی متناقض در آثار سعدی حضور دارند و حکایات را نقل میکنند. البته باز هم در دنیای امروز این مسأله حل شده است و این تکثر و حتی تضاد از یک نویسنده، غیرقابل انتظار نخواهد بود. اما همان طور که گفته شد صدور حکم امروز درباره حکایات گذشته کمی سخت به نظر میرسد، منتها اگر این فاصله بین راویها با خود سعدی را بپذیریم، این مسأله به خوبی حل میشود و چالشهای واقع گرایانه اخلاقی و غیره اصلاً به وجود نمیآید. در این صورت خواهیم پذیرفت که راوی حکایت بنا به اقتضائات داستان، ویژگیهایی دارد که او را از راوی بسیاری داستانهای دیگر متفاوت میکند. مگر تعریف شخصیت داستانی چیزی غیر از این است؟ پس اگر فاصله راوی- شاعر را در آثار سعدی بپذیریم، به اجبار باید اذعان کنیم که سعدی به مرزهای شخصیت پردازی امروزی نزدیک شده و حتی در پاره ای موارد، کاملاً امروزین عمل کرده است. شاید مهمترین مانع بر سر کنار آمدن با فرضیه فاصله راوی- نویسنده در آثار سعدی همین وجه امروزینه آن است. خب سخت است قبول کردن این نکته که سعدی بیش از هفتصد سال پیش، این حد از شخصیت پردازی که امروز پس از تحولات زیادی معمول شده را در حکایات خود انجام داده و جهانی رنگارنگ در بوستان و گلستان ساخته است. با این همه، چنین استبعادی نباید به حکم راندن برای رد این فرضیه منجر شود. چون فرضیه فاصله راوی- شاعر در آثار سعدی، نه تنها دو مسأله ای که از آن یاد شد را حل میکند، بلکه با عناصر دیگر جهان سعدی نیز همخوانی دارد. این یکپارچگی ما را ترغیب میکند تا به صورتی بسیار جدی به فرضیه فاصله راوی- نویسنده در آثار سعدی فکر کنیم و نشانههای متعدد آن را ببینیم.
یک وجه فاصله گذاری بین راوی و شاعر، ایجاد فاصله بین واقعیت و روایت است. در گذشته منشأ حکایات به صورت عموم، یا اساطیر بودند یا واقعیت. پذیرش این نکته که سعدی در خلق برخی از روایات خود نه ملهم از اساطیر بوده و نه واقعیت زمان خود، باب خلاقیت هنری را در اصل طرح پرینگ داستان باز میکند که اهمیتی فوق العاده در درک هرمنوتیک ما از متون سعدی دارد. وقتی غایت روایت نه در اساطیر باشد و نه در واقعیت بیرونی، پای نوعی طرح افکنی به ادبیات باز میشود که فراتر از فرم ادبی، اهمیتی هستی شناسانه دارد. به خصوص اگر توجه داشته باشیم که منظور سعدی از این حکایات، نمایش حکمت عملی در روایت داستانی است جهت تعلیم و تحذیر مخاطب، یافتن غایت فضیلت گرایانهی رها از اسطوره و واقعیت وجهی بنیادی پیدا میکند. اینجاست که اهمیت فاصله راوی- نویسنده در ساخت جهانی همبافت (که به جای گفتنِ اصول اخلاقی موقعیتهای چالش برانگیز را به نمایش در میآورد)، برای شاعری حکیم روشن میشود. شاید مهمترین بنیاد فاصلهگذاری بین راوی و شخص شاعر، امکان مواجه شدن با فردی «متفاوت» و درک «دیگری» است که انطباق کاملی بر جهانِ مبتنی بر انسان شناسی شاعر ندارند. همین درک است که امکان حرکت را برای شاعر و مخاطبش فراهم میکند که جزء جدایی ناپذیر حکمت عملی است. دیالکتیک حرکت بین واقعیت و حقیقت، بین جزئی و کلی، بین جهانِ راویها و شخصیتهای متفاوت، معطوف به همان غایتی است که از حکمت عملی برآمده و زمینهساز رشد مخاطب است. به عنوان مثال در قصیده زیر، سعدی دیالکتیک را در محتوای سخن با فرم قصیده به اتحاد رسانده است که شاهکاری از نمونه حرکتِ برکنار از دوگانگی سوژه-ابژه و فرم-محتوا محسوب میشود:
گرت هزار بدیعالجمال پیش آید
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار
مخالط همه کس باش تا بخندی خوش
نه پایبند یکی کز غمش بگریی زار
.. چه لازمست یکی شادمان و من غمگین
یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟
مثال گردن آزادگان و چنبر عشق
همان مثال پیادهست در کمند سوار
مرا رفیقی باید که بار برگیرد
نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار
اگر به شرط وفا دوستی به جای آود
وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار
کسی از غم و تیمار من نیندیشد
چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟
چو دوست جور کند بر من و جفا گوید
میان دوست چه فرقست و دشمن خونخوار؟
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار
گرت سلام کند، دانه مینهد صیاد
ورت نماز برد، کیسه میبرد طرار
به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن
که عن قریب تو بیزر شوی و او بیزار
به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار
... زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار
من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت
ز ریسمان متنفر بود گزیدهی مار
طریق معرفت اینست بیخلاف ولیک
به گوش عشق موافق نیاید این گفتار
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار
پیاده مرد کمند سوار نیست ولیک
چو اوفتاد بباید دویدنش ناچار
شبی دراز درین فکر تا سحر همه شب
نشسته بودم و با نفس خویش در پیکار
که چند ازین طلب شهوت و هوا و هوس
چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار
بسی نماند که روی از حبیب برپیچم
وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار
که سخت سست گرفتی و نیک بد گفتی
هزار نوبت از این رای باطل استغفار
حقوق صحبتم آویخت دست در دامن
که حسن عهد فراموش کردی از غدار
نگفتمت که چنین زود بگسلی پیمان
مکن کز اهل مروت نیاید این کردار
کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست؟
کدام یار بپیچد سر از ارادت یار؟
فراق را دلی از سنگ سختتر باید
کدام صبر که بر میکنی دل از دلدار؟
هرآنکه مهر یکی در دلش قرار گرفت
روا بود که تحمل کند جفای هزار
هوای دل نتوان پخت بیتعنت خلق
درخت گل نتوان چید بیتحمل خار
درم چه باشد و دینار و دین دنیی و نفس
چو دوست دست دهد هرچه هست هیچ انگار
بدان که دشمنت اندر قفا سخن گوید
دلت دهد که دل از دوست برکنی زنهار
دهان خصم و زبان حسود نتوان بست
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
نگویمت که بر آزار دوست دل خوش کن
که خود ز دوست مصور نمیشود آزار
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت
که قاضی از پس اقرار نشنود انکار
ز بحر طبع تو امروز در معانی عشق
همه سفینه در میرود به دریا بار
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل
به صورتی ندهد صورتیست بر دیوار
در محتوا، سعدی از دوستی به معنی جامعه شناختی آن شروع میکند اما کم کم به پشت معنی میرود تا در بخش پایانی، کاملاً معطوف به حقیقت عشق سخن بگوید. از نظر فرمی نیز، ابتدا از پند و انکار شروع میکند ولی با تغزل به پایان میرساند. در بیت پایانی میگوید:
وزین سخن بگذشتیم و یک غزل ماندست
تو خوش حدیث کنی سعدیا بیا و بیار
این تغییر موقعیت را هم به صورتی مصنوعی و به عنوان حیلتی برای جلب مخاطب انجام نمیدهد، بلکه بیت به بیت حول مفهوم دوستی و عشق میچرخد و از ابعاد مختلف به آن نگاه میکند، گویی با مخاطبی در حال گفتگوست که پیش از آغاز قصیده نظری در باب دوستی دارد و با هر بیت، به تأمل در آن مینشیند و به دریافتی تازه میرسد. این حرکت روایی در این قصیده، در بنیاد خویش دیالکتیکی است. یعنی هم رفتار سعدی به عنوان متفکر با مخاطب اساسی دیالکتیکی دارد و هم ساختار شعر بر حرکت استوار گشته است.
بنابراین میتوان فاصله راوی- شاعر را یک از پایههای ادبیات تعلیمی دانست. سعدی مخاطب را علاوه بر پند و اندرزهایش، و اضافه بر روایت موقعیتهای مواجهه با چالش اخلاقی، از طریق روبهرو کردنش با «دیگری» (که با شاعر و خود او و شخصیتهای دیگر متفاوت است) تربیت میکند. دیالکتیکی در آثار او حضور دارد که پند و اندرز حاضر در گفتار را، با موقعیت کنش و واکنش شخصیتها، و با غایت فضیلت گرایانه حکایات تعلیمی به یک نقطه میرساند، بلکه متحد میگرداند.