معرفی مصطفی جمشیدی
مصطفی جمشیدی متولد 1340 در شمیران است. او از داستاننویسان دهة شصت است که دستی نیز در سایر رشتههای هنری چون سینما، شعر و ... دارد. آثار او در حوزة داستان کوتاه و رمان بیشتر حول محور مسائل اجتماعی، دفاع مقدس و موضوعات دینی است. از رمانهای وی میتوان به سونات عدن، بوفاری 4، معبر به آخرالزمان، بیداری، شنیدن آوازهای مغولی، لغات میغ و بازیافتههای شهر دلتنگ اشاره کرد. رمان وقت نیایش ماهیهای او کاندیدای کتاب سال بوده است. همچنین رمانهای لغات میغ، سونات عدن، خودنوشت و بوفاری 4 جمشیدی کاندیدای دریافت جوایزی بوده است. اکثر کارهای او نثری متمایز دارد. حضور وی که یکی از داستاننویسان قدیمی کشور است در سالهای اخیر بیشتر معطوف به ادبیات انتظار بوده. مصطفی جمشیدی در تهران زندگی میکند و حضور در جنگ تحمیلی و تجربیات منبعث از آن در آثاری چون بوفاری 4 و برخی دیگر از نوشتههایش مشهود است. در سالهای اخیر سبک نگارش او به سمت سبکی که در داستاننویسی معاصر مختص به خود اوست، گرایش پیدا کرده و دارای تمایزات ویژه است.
از خودتان بگویید و اینکه روند نگارش آثار شما به چه شکل بوده؟
من از داستاننویسان دهة شصت هستم. در حقیقت 23 ساله بودم که مجموعهداستان «یک سبد گل محمدی» را منتشر کردم که حدود هفت بار در تیراژ ده هزار نسخه منتشر شد. این کتاب به منزلة ورود من به عرصة قصهنویسی بود. پیشتر هم داستانهایی در صفحة «صدای بال اندیشیدن» روزنامة کیهان و نشریات حوزة هنری چاپ کرده بودم. در همان زمان «بزرگ علوی» هم بسیار از این اثر تعریف کرد. در واقع یک سبد گل محمدی جدیترین اثرم بود و با این اثر وارد ادبیات انقلاب اسلامی شدم. بعد از آن، آثار دیگرم خلق شد. همانطور که استاد معلم میگوید ما در زمینة شعر انقلاب بدون استاد جریان را آغاز کردیم، ما هم تقریبا بدون هیچ استادی آن جریانات ادبیات داستانی انقلاب را شروع کردیم. در زمینه ادبیات داستانی هیچ استادی نداشتیم. گهگاهی به همراه آقای «قاسمعلی فراست»، آقای «حبیب لزگی»، خانم «انسیه شاهحسینی» و... در کلاسهای داستاننویسی دانشکدة هنرهای زیبا و بعد هم حوزة هنری شرکت میکردیم. در حقیقت اولین تجربههای رماننویسی انقلاب توسط ما صورت گرفت. بعد در دورة کاری من حدود ده سال سکوت بهوجود آمد و در دورة بعدتر نوشتن من آغاز شد؛ تجربیاتی بود که در آن توجه به فرم و تکنیک افزایش پیدا کرده بود. اما امروز از آن دوران فاصله گرفتهام و بیشتر به مخاطب فکر میکنم. مخاطبی که چندان با پیچیدهنویسی سنخیت ندارد. سعی میکنم در عین توجه به فرم و محتوا به عناصر تکنیکی بهای بیشتری بدهم. تجربة این سالها به من آموخته که ژانر رمان یک ژانر پیچیده است و هر روز در دنیا به سمت استحکام بیشتری پیش میرود و شکل پایدارتری پیدا میکند. دورة کاری اخیرم با رمانهایی همراه بود مانند «سونات عدن»، «لغات میغ»، «شنیدن آوازهای مغولی» و... که در آنها یکسری تکنیکهای پیچیدهتری دیده میشود؛ تکنیکهایی که امروز خود من شاید بعضی از آنها را قبول نداشته باشم؛ ولی همانها هم در انجمنهای ادبی و انجیاوهای مختلف کاندیدای ادبیات متفاوت بود. در دورة اخیرتر یک سه گانه پیرامون مقولة انتظار نوشتم که با رمانهای «وقت نیایش ماهیها»، «خودنوشت» و «معبر به آخرالزمان» شروع میشود. این دوره برای من، دورة در نظر گرفتن مخاطب بود. در این زمان سعی کردم در ادبیاتی که بتواند در حوزة معرفتی بگنجد قدم بردارم. سپس رمانهای را نوشتم همچون «شب رنج موسی» که مربوط به «امام موسی صدر» (ره) است، «وقایعنگاری یک زندیق» که دربارة رفتن مهاجران ایرانی به سمت شوروی است، «دشت یاغیها» که با الهام گرفتن از زندگانی جناب «بهلول» رحمه الله علیه است، رمان شهید «عباس دوران» که به زندگانی این شهید بزرگوار میپردازد و در حقیقت ادای دین من به ایشان است، «بیداری» که مربوط به دوران انقلاب اسلامی است و البته نمیدانم چرا این کتاب دیده نشد و رمان «بوفاري 4» که برگرفته از تجربیات شخصی من در جنگ است و برگزیدة ادبیات دفاع مقدس هم شد. «بیداری» ادای دین من به مقولة انقلاب و جنگ است برای نسلی که آن روزها را بیاد نمیآورد. چرا که ما به لحاظ سنی در ایام انقلاب و جنگ بودیم. در همین میدان حسن آباد سربازان شاه میخواستند ما را بکشند. برای دفاع مقدس شاید در زمینة خاطرهنویسی و سینما کارهایی صورت گرفته باشد، اما در زمینة رمان که ماناترین هنر محسوب میشود، فقیر هستیم. من در سهگانة آخرم به دنبال تولید آثاری هستم که به مخاطب بتواند تغذیة فکری خوبی ارائه کند. به معنای اینکه نسبت به تاریخ و معرفتهای دینی، آگاهی پیدا کند. کاری که انجامش به وظیفة ما بچه مسلمانهاست.
در آثار شما تخیل جایگاه مهمی دارد. به سراغ سوژههای بکری میروید و خیلی خوب از پس شخصیتپردازی داستانها برمیآیید؛ اما با همة این تفاصیل عده ای معتقدند در آثار شما نوعی «پیچیدگی» وجود دارد. این پیچیدگی را چه معنا میکنید؟ آیا مخاطب باید خود را بالا بکشد، یا اثر باید به شکلی نوشته شود که عموم مخاطبین را راضی کند؟
پیچیدهنویسی اگر تعمدی باشد ارزشی ندارد، اما اگر هم بگوییم ژانر رمان یک ژانر دم دستی است و برای سرگرمی به کار میرود راه را به خطا رفتهایم؛ ادبیات عامهپسند دارد این کار را میکند. تلذذ از ادبیات به معنای این نیست که چند شخصیت و چند ماجرا بیافرینی؛ بلکه عنصری که بهشدت در آثار نویسندگان ما مغفول است، لحاظ فلسفة زیباییشناسی هنر رمان است. گزینش یک هنرمند از واقعیت و عنصر تخیل و بهکار بردن آن از اهمیت بالایی برخوردار است. «سال بلو» برندة نوبل ادبی، مقالهای دارد با عنوان «خطرات رئالیسم برای هنر معاصر». در این مقاله میگوید اگر ما عنصر تخیل را از داستان بگیریم، جز عرض اندام کردن چند شخصیت طی یک حادثه چیزی باقی نمیماند. اشتباه اکثر نویسندگان جوان و بعضاً باتجربه این است که فکر میکنند با طراحی چند واقعه و شخصیت میتوانند مخاطب را اقناع کنند. مخاطب امروزی هوشمندیاش بالاتر رفته. حتی اگر بخواهیم مخاطب را هم در نظر نگیریم، مسئلة اصلی جوهرة رمان است، که همان فلسفة زیباییشناختی اش محسوب میشود. البته من قبول دارم که در یکسری از آثارم تأکید بر فرم بیش از حد بوده است؛ اما در دیگر آثارم از قبیل بیداری، بوفاری 4، وقت نیایش ماهیها، معبر به آخر الزمان، خودنوشت و... اینچنین نبوده و مخاطب هم در نظر گرفته شده است. نویسنده باید سطح مخاطب را بالا ببرد و او را وادار به تفکر کند. اساس هنر معاصر با عنصر «علیت جویی» آغشته است. مثال ِشاه مرد، ملکه مرد، میشود قصه! اما شاه مرد ملکه از فرط اندوه درگذشت میشود «پیرنگ». پیرنگ برای بشر معاصر آن علیت جویی است که با عنصر فکر در تماس است و مورد نظر هنر معاصر است. در حقیقت مخاطب وادار به تفکر میشود و آن فلسفة مستتر در اثر نویسنده را که آغشته به هنر، فرم و تکنیک شده است، در می یابد و با آن اثر زندگی میکند. قبول ندارم که آثارم دچار پیچیدهنویسی است و نثر سختی دارم. البته نمیخواهم بگویم نوشتههایم هیچ ضعفی ندارند، اما در بسیاری از آثارم عنصر روایت نقش اساسی را بر عهده دارد. نمیپذیرم که اثر نویسنده سهلالوصول باشد. در حقیقت بسیاری از امتیازات کتب پرفروش، نقطهضعف همان اثر محسوب میشود. کتابی که از هزار طریق و با صد جور تبلیغ به خورد مخاطب داده میشود، اتفاقاً نقطة ضعف همان اثر است؛ چرا که رمان مخاطب «دیرمانی» دارد. در حقیقت مخاطبش در عرض سه یا پنج سال مشخص نمیشود. اینجا باید یک آسیبشناسی کرد. گاهی میبینیم کتاب یک نویسنده طی سالهای محدودی مخاطب فراوانی مییابد و بعد به دست فراموشی سپرده میشود. در واقع گرایش جوایز ادبی به سمت این نویسندهها یا جوّی که ساخته میشود برای مدتی به او کمک، یا بهتر بگویم خیانت میکند و بعد از ده سال میبینیم هیچ خبری از آن اثر و نویسنده نیست. در حالی یک اثر زمانی مانا میشود که یک نوع ژرفایی در نویسندهاش باشد و آن را به اثرش منتقل کند و آن دیرمانی را اثبات کند. ژانر رمان یک ژانر سطحی نیست. رمان تنها یکسری رویدادها و شخصیتها نیست. رمان محصول ژرفی است که باید در پس یک اندیشه مخاطب را مدتها و سالها درگیر خود بکند.
شما به عنوان یکی از پیشکسوتان ادبیات داستانی دفاع مقدس که آثار بسیاری هم در این ژانر دارید، به نسبت آن آثار مطرح نشدهاید. دلیل این مهجور بودن چیست؟
احتمالاً به خاطر کار و فعالیتم در عرصة سینما بوده و اینکه در طول این مدت کمتر ارتباطی با مجامع ادبی داشتهام. کارهایی هم که نویسندگان دیگر میکنند را انجام نمیدهم؛ مثل شرکت در جلسات ادبی، ارتباط با جراید، فرستادن آثار برای جشنوارهها و همینطور ارتباط مستمر با افرادی که فعال ادبی هستند. چند وقت پیش در یک روزنامة توقیف شده، دو صفحه و نیم اختصاص پیدا کرده بود به مصاحبه با یک نویسندة بسیار جوان که اثرش اصلاً در خور توجه نبود و برایم جای تعجب داشت که این آقایان چگونه موفق میشوند در حالی که تیراژ کتابهایشان بین 300 تا 1000 نسخه است، اینگونه کار رسانهای کنند! چنان صفحة یک روزنامه را پر میکنند که گویی یک شاهکار آفریده شده است. البته یکی دیگر از علتهایش هم این است که ما مخاطب حرفهای را از دست دادهایم. متأسفانه کتابسازیها زیاد شده و وضعیت پخش کتاب اصلاً خوب نیست. من بر عملکرد انتشارات سورة مهر انتقاد دارم. کتاب «سونات عدن» که به لحاظ فرمی کتاب معتبری است، در برخی از نمایشگاههای کتاب دیده نشده است و در لیست خبرنامهها هیچ وقت نام این کتاب نیست. گویی یک نوع بد رفتاری با این آثار میشود. سال 1386 کتاب «وقت نیایش ماهیها» کاندید کتاب سال بود، اما به هیچ کتابی جایزه ندادند؛ امسال هم نام کتاب «بیداری» در بین کاندیداها نبود. ضمن اینکه برخی داستانخوانها به برخی متون عادت کردهاند. از این روی چنین نوشتههایی برایشان نامانوس است. حوزة نثر داستانی به شدت ضعیف شده و این باعث گشته مخاطب به گونة دیگری تربیت شود. این بیتوجهیها از سوی نهادهای دولتی هم دیده میشود و در واقع نوعی جفا به ادبیات انقلاب اسلامی است. در کشور انگار ما نیستیم.
فرمودید که مخاطب حرفهای را از دست دادهایم... یعنی زمانی مخاطب داشتهایم و امروز نداریم؟
بهتر است بگویم «مخاطب دیرین» را از دست دادهایم و با مخاطب جدید هم مأنوس نیست. ما بعد از انقلاب در دورة انتقال نسلی به سر میبریم. در دهة هفتاد و هشتاد، برخی روشنفکران سلیقة مخاطبان را تحتالشعاع قرار میدادند. عواملی هم از این سو، از ضعف عملکرد تصمیمگیران گرفته تا ضعف در چاپ و توزیع کتاب، دست به دست هم داد تا نسلی از داستانخوانها، تحت تأثیر ادبیات روشنفکری و عامهپسند قرار بگیرند؛ ادبیاتی که در آن صناعت بیشتر از حقیقت حکم میراند. امروز برای مخاطب ادبیات داستانی کلمة «بیهویتی» مصداق دارد و آنچنان که باید و شاید، شاکلة هنریاش تغذیه نشده است. اتفاقات عظیم رسانه ای سالیان اخیر هم در کاهش حجم کتابخوانها بیتأثیر نبوده است. همینطور سینما بلایی بر سر مخاطب آورده، که مخاطب جز عنصر لذت و هوسرانی دنبال چیز دیگری نیست. در کنار همة اینها کتابهای خوب هم برای عرضه کم شده است. در این شرایط انتظار از این مخاطب، انتظار بهجایی نیست.
شما با کتابهایی مثل بیداری، بوطیقای 4 و غیره بهعنوان نویسنده انقلاب و جنگ شناخته شدید. وضعیت امروز کتابها و نویسندگان انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
بعضی از نویسندگان انقلاب، انسانهای بسیار باهوشی بودند، مثل آقای «رضا امیرخانی». شاید ضعفهایی در نوشتههای آقای امیرخانی مانند همة نویسندههای دیگر باشد، اما نویسندهای مثل ایشان اثبات می کند که صرف نوشتن برای تبدیل شدن به یک نویسندة شش دانگ، کافی نیست و عنصر نشاط هم لازم است.؛ مسئلهای که خودم از آن رنج میبرم و به دلیل درگذشت برادر و پدرم، سالهای اخیر زندگانی مرا تحت شعاع خود قرار داد. در واقع در این سالها نشاط کافی را در کارم نداشتم. نویسندگانی که نسل بعدی ما را تشکیل میدهند اشخاص پرشوری هستند. برخوردار از جوانی و شعور شناخت مخاطب جوان هستند. در یک مقایسة ناقص باید عرض کنم که آثار نسل جدید از درونمایة متفنن و پر شور مولفین نشات میگیرند. نسل ما بیشتر بیان حقیقت و تبلیغ آن معرفتهایی را که در یک سلوک به آن رسیده، مد نظر دارد. مقولههایی همچون انقلاب اسلامی، جهان اسلام و نیازهای فرهنگی بشر امروز. نه اینکه بخواهم بگویم آنها از این مسائل غافلاند. آنها هم با تولیدات فرهنگی خودشان به این کشور خدمت میکنند. اما بهنظرم رمانهای معاصر در نثر خود ضعف دارند. اصطلاحی است که میگویند «فلانی قلم خوبی دارد». امروز این مسئله فراموش شده است. دیگر کسی از این اصطلاح یاد نمیکند و در مورد نویسندهای بهکار نمیبرد. در چند سال گذشته با افت شدید، در جهت عیارگذاری ادبیات متعهد روبرو هستیم. به عنوان مثال یکی از بزرگترین حامیان ادبیات انقلاب «انتشارات سورة مهر» است؛ جریان خاطرهنویسی در این نشر هرچند بسیار ارزنده و خوب است، اما با چاپ رمان در توازن نیست. رمان یک ژانر فاخرتر و ماناتری است؛ خاطره یک برداشت از واقعیت است. اما شاکلة رمان را توانمندی یک نویسنده میسازد و یک گزارش قطعی از واقعیت یا تخیل است.
با توجه به این توضیحات، چه کنیم که جریان ادبیات انقلاب قویتر شود؟
ضعف جریان ادبیات انقلاب باز میگردد به نویسندگانی که متاسفانه درگیر کارهای مختلف اجرایی شدهاند. یکی از مواردی که به نویسندگان ما لطمه زده، همین داوری در جشنوارههاست. داوریها باعث شده وجه خلاقة نویسندهها ضعیف شود. دوستانی را میشناسم که در سال، چندین جا به داوری میپردازند و تمام وقت درگیر کار اجرایی هستند. دیگر وقتی برای نوشتن و تولید آثار خوب ندارند. البته من همهچیز را نمیدانم. میگویند مؤمن به عجز میرسد، اما به یاس نمیرسد.
سالها قبل «بزرگ علوی» از مجموعهداستان «یک سبد گل محمدی» شما تمجید کرد. این بدین معناست که میشود در ادبیات تأثیرگذار بود و جریانهای ادبی را تحتالشعاع قرار داد. از طرفی بیانگر این نکته است که ادبیات انقلاب خود میتواند جریانساز شود. نظر شما چیست ؟
اگر چه تمجید ایشان برای من ملاک افتخاری نیست، اما حرف شما را قبول دارم. بسیاری از نویسندگان ادبیات انقلاب اسلامی، در طول سالیان دراز دچار «توطئة سکوت» شدهاند؛ توطئة سکوتی که از جانب بعضی روشنفکرها اعمال میشود. شما به تیراژ بعضی کتابها نگاه کنید؛ چاپ و توزیع بسیاری از کتابها به دست ناشران و توزیعکنندگانی است که تودهای بودهاند و بسیار هم در این زمینه، فعال و تأثیرگذار هستند. توطئة سکوت از جانب روشنفکرانی صورت میگیرد که ادبیات به معنای تکنیک و فرم و شخصیتپردازی و تخیل را میشناسند، ادبیات فاخر را میشناسند، ولی ناجوانمردانه در برابر خلاقیتهای آثار نویسندگان مسلمان سکوت میکنند. زرنگی آنها آنجاست که توانستهاند برخی جوانان ما را تحت تأثیر برخی نامها و تحت تصرف فکری خودشان در بیاورند. با نگاهی به صفحات هواداران آنها در فیس بوک و وبها، فکر میکنیم اینها شاهزادههای بینقص ادبیات معاصرند که هیچکس به گرد پای آنها نمیرسد. در بین شاعران جوان ما هستند کسانی که اگر اندازة اخوان نباشند از او کمتر هم نیستند؛ بهخصوص در زمینة خلاقیت. یا از بسیاری از نامهای دهانپرکن دیگر. کسانی که وقتی آثارشان را امروز بررسی میکنیم، بهقدری بعضی از آنها ضعیف است که امکان دفاع ندارند. برخی از دوستان قصهنویس ما مثل آقای رضا امیرخانی یا مجید قیصری در داستانهای کوتاه و حتی در رمانهایشان، خلاقیتهایی انجام دادهاند که به این زودیها شناخته نمیشود. شاید سالها بعد منتقد کاربلدی بتواند به ستواری قلمشان و استادی آنها پی ببرد. برخی از همین دوستان ما (با همین پیشینة حدود صد سالة رمان فارسی در ایران) توانستهاند، هم به لحاظ طولی و عرضی و هم به لحاظ محتوا و تکنیک، به ژانر رمان تعریف جداگانه و فاخری ببخشند، که همین روشنفکرها در مقابل همین مسائل سکوت مطلق کردهاند. انگار نه انگار که اثر ارزشمندی شکل گرفته است. اولین دانشآموختههایی که در زمان پهلوی در حیطة ادبیات به اروپا بورس شدند آقایانی مثل بزرگ علوی، صادق هدایت و... بودند. آنها زمانی رفتند که غرب غرق در اوج نیهیلیسم بود. یعنی مثلث مارسل پروست، جیمز جویس و فرانتس کافکا باعث شده بودند ادبیاتی در اوج نیستانگاری مطرح شود. آن آقایان نویسنده هم بدون اینکه مسلط به جایگاه آن ادبیات (که بعد از وقوع دو جنگ ویرانگر بود و انسانیت به یک بنبستی رسیده بود) باشند، همة مسائل آن ادبیات را مثل سفیران بیجیره و مواجب وارد ادبیات وطنی و معاصر کردند. این بزرگترین خیانتی بود که روشنفکران ما نادانسته یا دانسته انجام دادند. آنها نوعی یأس فلسفی را در آثار خودشان متجلی ساختند. آنها سربازان نیهیلیسم بودند. معنای فرزند زمان خود بودن با این در تعارض است. فرزند زمان خود بودن یعنی اعتقاد داشتن به یک نوع اصلاحگری. ابتدا باید زاویه دید به جهان اصلاح شده باشد. ببینید مرحوم «دکتر علی شریعتی» به «استاد محمد رضا حکیمی» وصیت میکند که ایشان کتابهایش را بخواند و اگر نکتهای بود حق اصلاح دارد. کدام یک از اینها این کار را کردند. اکثر آنها چپهای خودباختهای بودند که بعضیهاشان حتی دست فرح را هم بوسیده بودند، پول هم میگرفتند. مثل آقای شاملو که از بنیاد فرح پول میگرفت و این پروندهها در تاریخ موجود است. ما در ادبیات جهان هیچگاه این حجم از حمله به دین را سراغ نداریم. خاستگاه بسیاری از این موارد در شرق است. همین «سلمان رشدی» ملعون متعلق به شرق است. این چه بیماریای است که در روشنفکران وجود دارد؟ خروج بر علیه مذهب. آنگونه که من ریشهیابی کردهام، افق کوتاه دیدشان، ذوقزدگی و دستپاچگی آنها در مقابل ادبیات غرب، باعث شد اوج نیستانگاری را در ادبیات و جامعه تزریق کنند؛ متأسفانه ما در سیستم پخش کتاب ضعیف هستیم. صدا و سیما هیچ تلاشی در زمینة تبلیغ آثار خوب ندارد. تقریباً همة کشورهای دنیا کتاب سال تلویزیون دارند و کتابی را در حوزة رمان به خاطر تولید فیلم برگزیده میکنند. اخیراً آقای «یوسفعلی میرشکاک» حرفی زده که بسیار زیباست. ایشان گفته همة ما مثل مرحوم گلابدره ای میمیریم. آقای گلابدرهای که از دوستان بنده بود کتابهای زیادی داشت، برخی ضعیف بودند و برخی هم واقعاً خوب بودند. مانند «لحظههای انقلاب». چرا ایشان باید در مهجوریت و در یک وضعیت نابسامان از دنیا برود؟ برخیها ادعای پرداخت هزینة بیمارستان ایشان را داشتند. پس چرا گلابدرهای در مهجوریت بود؟ چرا در حوزة سازمان فرهنگیهنری شهرداری برای ادبیات هیچکاری صورت نمیگیرد. برخی از این ناشران هم که تنها به پول فکر میکنند. در حالی که همه باید به فکر خدمت به این ادبیات باشیم.
چه کسانی را تا به امروز در ادبیات داستانی انقلاب جریان ساز میدانید؟
در این ادبیات خیلیها زحمت کشیدهاند. مثلاً از کسانی که به ذهنم میآیند مرحوم گلابدره ای هستند و آقای میثاق امیر فجر، قاسمعلی فراست، تورج زاهدی، محمدرضا بایرامی، علی موذنی، مجید قیصری، رضا امیرخانی و دیگرانی که میترسم به دلیل نداشتن حضور ذهن نامشان را به یاد نیاورم.
گفتگو از حامد شکوری