شهرستان ادب: «قفسۀ شعر و داستان» عنوان مجموعۀ یادداشتها، معرّفیها و نقدهایی است که بر کتابهای نشر شهرستان ادب نوشته شده است. سایت شهرستان ادب بنا دارد، در هر ماه، دو کتاب در حوزۀ شعر و دو کتاب در حوزۀ داستان را تحت این عنوان، به خوانندگان و علاقهمندان شعر و داستان، بیشتر بشناساند. امروز و در اوّلین مطلب از این سلسلهمطالب در حوزّۀ داستان، نگاهی خواهیم داشت به کتاب «طفنامه» از مصطفی جمشیدی.
«طفنامه» با یک معمّا، وضعیتی پُر رمز و راز و با هالهای از ابهام آغاز شده است. این وضعیت، خارق عادت و عجیب و غریب است که با هنجارها یا توقّعات خواننده تعارض دارد. «جمشیدی» در همان اوّلین پاراگراف مقدّمۀ داستان، شخصیت داستانش را در چنین موقعیتی قرار داده و قاعدتاً خواننده را کنجکاو و پیگیر داستان کرده است، خاصّه آنکه از روند تعلیق با خواب شخصیت اصلی که بانویی است تحصیلکرده، آغاز شده است. استفادۀ هوشمندانۀ نویسنده از عنصر خواب در همان بخش مقدّمه، از موتیفهای ادبیات مكاشفهای، توكّل، تسلّط و چیرگی تقدیر الهی بر ارادۀ خلق است كه کار خودش را با قلب و ذهن مخاطب میکند. میتوان گفت نقطۀ اوج مكاشفه و يافتن پاسخ از سوی حق، بريدن از اسبابهای دنيوی است. شگفتا كه مرز گره خوردن و پیوند میان جهان حسّ و عالم غیب قطع است و پیوند، پارادوكسی شگفت در تجربۀ مكاشفههاست.
طفنامه خیلی تن به قواعد معمول و کلاسیک داستان کوتاه نمیدهد و تا حدّ زیادی بر مرز داستانهای مدرن حرکت میکند. این حرکت در مرز داستانهای مدرن، بیشتر ناظر به ساختار این کتاب است. ساختاری که جمشیدی برای داستانها تدارک دیده، به مفهوم کلاژ تنه میزند.
کلاژ واژهای فرانسوی و به معنی چسباندن است؛ روشی که برای خلق آثار روی سطوح دیگر در هنرهای تجسّمی به کار میرود. در واقع، در تکنیک کلاژ با سر هم کردن مواد به کمک ابزار گوناگون، اشکال، کنار هم گذاشته میشوند و تصویر نهایی خلق میشود. کلاژ ممکن است از بریدههای روزنامه، نوارهای کاغذی، رنگ، ریزههای کاغذهای دستساز، تکّههای یک نقّاشی، عکس یا نوشته تشکیل شده باشد. این شیوه، تاریخی چند صدساله دارد امّا در ابتدای قرن بیستم، ظهوری تازه پیدا کرد و مورد استقبال قرار گرفت. این کلمه اوّلین بار توسط جورج براک و پابلو پیکاسو در ابتدای قرن بیستم، هنگامی که به بخشی ممتاز از هنر مدرن تبدیل شد، به کار رفت.
کلاژ در ادبیات، جدا از گرد هم آوردن بخشهای متفاوتی از آثار منتشرشده، معنای دیگری هم دارند. در این حالت، کلاژ به معنای قرار دادن عقاید و باورهای متنوّع از افراد مختلف در قالب یک نوشته است که لزوماً از آثار منتشرشده گرفته نشده است. وجه هنری تکنیک کلاژ بیشتر در آثار فوتومونتاژ دیده میشود. امّا در نمونههای متأخّر و معاصر که در غرب منتشر شدهاند، نویسنده با یک کلیدواژۀ نامحسوس و مشترک، مبادرت به نوشتن داستانها و تکّههایی میکند که در لایههای آشکار، شاید ارتباط چندانی با هم نداشته باشند امّا در لایههای عمیقتر، واجد مؤلّفۀ مشترکی است که خواننده را وادار به تأمّل و در نهایت کشف آن لایه میکند. این همان چیزی است که اصطلاحاً التذاذ زیباشناختی نامیده میشود.
التذاذی را که خواننده از خواندن داستانها میبرند، التذاذ شهودی یا التذاذ غیر زیباییشناختی مینامند. این التذاذ از ورود به جهان داستانی و زیستن با شخصیتهای آن به دست میآید. در این سطح است که ممکن است موقع خواندن با شخصیتها همذاتپنداری کنیم و مشکلات آنها، تأثیر عمیقی بر روح و روان ما باقی بگذارد، چندان که گاه میبینیم خوانندهای از سرنوشت تلخ یک شخصیت میگرید یا از کامیابی شخصیتی دیگر، دلشاد میشود. هر خوانندهای با اندکی توجّه به جزئیات داستان میتواند این سطح از التذاذ را به دست آورد. امّا سطح دوم التذاذ که به آن التذاذ زیباییشناختی میگویند، در واقع از فهم سازوکارهای اثرگذاری داستان در خواننده ناشی میشود.
ما در طف نامه با نه داستان کوتاه روبهروییم که مضمون آنها شامل پیادهروی اربعین در ایران و عراق، دفاعمقدّس، واقعۀ عاشورا و ماجرای حبیبابنمظاهر و حتّی مدافعین حرم به شکل لایههای ظاهری و باطنی است.
التذاذ زیباییشناختی در این اثر کاملاً متأثّر از همین کثرت است. اینجا دیگر به سطح متفاوتی از فهم و معرفت به جهان داستانی نائل میشویم. این نوع فهم از داستان کوتاه، مستلزم بازخوانی داستان و توجّه به ساختار آن است. یعنی امکان دارد خواننده پس از تمام کردن داستان، دستکم یک یا دو بار دیگر آن را بخواند تا به این معرفت ژرف که توضیح دادم، برسد.
البتّه وقتی میگویم ساختار، مراد تمامیتی است که در داستانهای کلاسیک از سه جزء تشکیل میشود: آغاز، میانه و فرجام. در بسیاری از داستانهای کلاسیک، در میانه، داستان بحرانی شکل میگیرد و کشمکشی به وجود میآید امّا در داستانهای مدرن، این بحران ممکن است از ابتدای روایت به وجود آید. در داستانهای کلاسیک خیلی مواقع، شخصیتهای اصلی خودشان از آن بحرانی که برایشان به وجود آمده آگاه هستند، در حالی که بخصوص در داستانهای مدرن و همین کتاب طفنامه، شخصیتها ممکن است خودشان هم وقوف نداشته باشند به آن بحرانی که در بحبوحۀ آن دارند زندگی میکنند و اتّفاقاً لذت خواندن این داستانها در همین است که در جایگاه خواننده، به موضوعی پی میبرید که شخصیت در داستان، از آن غافل است.
اگر بخواهیم منظری فلسفیروانشناختی پنجرهای بر این کتاب باز کنیم، میتوانیم بگوییم که علیرغم ماهیت کلاژوار، کار سوژهای اثرگذار، برخوردار از نَفْسی باثبات و یکپارچه و قادر به تفکّر عقلانی، در مرکز کلّیت کتاب قرار دارد. این سوژه همۀ معنای خود را از جامعۀ بزرگتری به دست میآورد که در بطن آن زندگی میکند و سودای اعتلای آن را در سر میپروراند. این سوژه به عنوان فاعل شناسا وقتی که راوی داستان است، چنان که در بسیاری داستانهای کتاب میبینیم، نه فقط وقایع را در جایگاه راویتگر قابلاعتماد بازمیگوید، بلکه همچنین عمل روایتگری را با تفسیر رویدادها درمیآمیزد و بدین ترتیب، مرکزیت خود در داستان را تقویت میکند. این تفسیر را مثلاً آنجاهایی میبینیم که راوی برای تبیین علّت رویدادها، انگیزههای شخصیتها را به نیابت از خواننده میکاود یا پیامد رخدادها را توضیح میدهد.
بنیانیترین ویژگی کتاب طفنامه، عینیتمبنا بودن آن است که بیتردید باید در تلاش مستمر نویسنده برای ربط دادن انسان به جهان غیرمادّی پیرامونش دید. شخصیتهای این داستانها در پیوند با مکانها یا رویدادهایی برایمان باورپذیر جلوه میکنند که از راه تجربههای زیسته در جهان واقعی میشناسیم.
جمشیدی تلاش میکند داستان را به گونهای بنویسند که به رغم ماهیت تخیّلیاش، برای خواننده همچون پنجرهای شفّاف برای نگریستن به جهان بیرون عمل کند. تأثیرگذاری این داستانها زمانی افزایش یافته که نویسنده شیشههای این پنجره را به قدری شفّاف کرده که خواننده به حائل بودن آن پنجره بین خودش و جهان روایتشده در داستان، فکر نکند.