شهرستان ادب: به مناسبت زادروز «آلدوس هاکسلی» نویسنده و فیلسوف شهیر انگلیسی، ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یادداشتی از «علیرضا سمیعی» بر رمان «دنیای قشنگ نو» بهروز میکنیم:
آلدوس هاکسلی از آن انگلیسیهایی است که روحیۀ آلمانی دارد. میدانید که توجه به علم (حتی در هنر) و مخصوصاً توجه به دقت عملی از ویژگیهای هنرمندان انگلیسی است. مثلاً «کانل دویل» میتوانست با دقت «شرلوک هلمز» خوانندههایش را سر ذوق بیاورد. ما ایرانیها همیشه انگلیسیها را با یکجور ژست اضافی در آدابدانی میبینیم: کسانیکه سرمیز نهار چنگال و دستمالی به بزرگی یک پتوی مسافرتی همراه دارند. اما هاکسلی به این دقت عملی شک کرده است. از اینرو آن روح انتقادی و رمانتیک آلمانی در آثارش به چشم میخورد. او در معروفترین رمانش، یعنی «دنیای قشنگ نو» تصویری از لندنِ آینده به دست میدهد. مردمی که از دورۀ جنینی تحت کنترل کامل ماشینها به وجود میآیند و تحت برنامهای از پیش تعیین شده بزرگ میشود. شاید در اولین نگاه، این کار را ادامۀ همان بدبینی به علم بدانیم که در سفر سوم گالیور به قلم «جاناتان سوییفت» _منتشر شده در 1726_ نوشته شده بود. گالیور در سفر سومش به مردمانی برخورد کرد که در جزیره خود به شکلی علم زده بودند که دست به کارهای بیهوده میزدند؛ مثلاً تلاش میکردند از خیار برق بگیرند. امّا کار هاکسلی را نمیتوان به سادگی بدبینانه دید. زیرا اغلب کتابها و رمانهای اصطلاحاً «ضد آرمانشهری» به قدری به انسان خوشبین هستند که حتی اشتباهات و گناهان آدمی را هم میپذیرند و از قضا مشکلشان یا آرمانشهر این است که در چنین جایی آزادی بشر سرکوب میشود؛ گو اینکه آزادی ممکن است به کژ راهه رود، ولی چه باک؛ آزادی، ارزشش را دارد.
هاکسلی بدبین نیست، ولی منتقد دقت افراطی علمی و نفوذ دادن آن در کل زندگی است. آدم یاد مقاله «چگونه میتوان جامعه را از دست علم نجات داد» از «پاول فایرابند» میافتد؛ اگر رمان را خوانده باشید میتوانید همین الان مقاله این فیلسوفِ علم را جستجو کنید و در گوشی تلفن خود بخوانید.
امروزه وحشت از اینکه علم و دقت آن میتواند زندگی را به شکل خفهکنندهای غیرقابل تحمل کند، عمومی است ولی اعتراض علیه دست درازی علم به زندگی از قرن هجدهم و نوزدهم یعنی در دوره موسوم به رمانتیسیسم وجود داشته است امّا تا قرن بیستم هیچوقت اینقدر واقعی و ضروری نبوده است.
تصویری که هاکسلی به دست داده عبارت از شهری است در تسخیر داروهای روانگردان و ماشینها و رباتها. البته دور و بر ما از این خبرها نیست، ولی همین دنیای مجازی خودمان که دام محکمی در تلفنهای شخصی است نشان میدهد چطور آدمی در انقیاد میافتد؛ طبق آماری، هر کاربر در روز 110 تا 150بار قفل گوشی خود را باز میکند. میبینیم که با توجه به زندگی جاری خودمان نظر هاکسلی نه بدبینانه است و نه دور از واقعیت: در حقیقت پیشگویی او درست از کار درآمده است؛ منتهی به صورت دیگری.
لذا هنوز میتوانیم رمان «دنیای قشنگ نو» را بخوانیم و خودمان را در آن پیدا کنیم که به جای کنترل با ربات، با گوشی و اطلاعات تمامنشدنیاش کنترل میشویم، این یک «دنیای قشنگ مجازی نو» است.
هاکسلی در رمان «بوزینه و ذات» در پی سوالی میافتد که میتواند رمان «دنیای قشنگ نو» را روشن کند. آن سوال این است: آیا انسان ارزشش را دارد؟ آدمی باید بتواند به این پرسش پاسخ دهد که چقدر و چطور با سایر موجودات طبیعی تفاوت دارد؛ یا چقدر و چطور با ابزارها و ماشینها متفاوت است.
ادغام انسان با ماشین در داستان «کاراگاه گجت» (به معنای اسباب و ابزار یعنی کاراگاهی که با ابزارها ادغام شده است) با نوعی سرخوشی همراه است؛ انگار آدمی به تلفیق شدن با ماشین هیچ مشکلی ندارد و حتی میتواند به آن بخندد. نفس همین خندیدن نامتعارف بودن را نشان میدهد. واقعیت این است که انسان دهۀ ما نمیتواند خود را بدون اسبابها تصور کند. این اثاثیه با آنچه مثلاً در کار «دانیل دفو» رمان «رابینسون کروزو» فرق دارد. رابینسون وقتی کشتیاش غرق شد با خودش بیل و کلنگ و ابزارهای اولیه را به جزیره برد؛ و همین برایش کفایت میکرد. امّا ابزارهای جدید به قدری با خرت و پرتهای رابینسون متفاوت هستند که آدم وسوسه میشود بگوید این ابزارها که همزمان سخت و نرم و عینی و مجازی هستند آدمی را متحول کردهاند. به همین خاطر است که فکر میکنیم دوباره نیاز داریم نگاهی به کارهای هاکسلی بیاندازیم. ما نمیخواهیم دنیای جدید را انکار کنیم طوریکه انگار 50سال اخیر را در کمد بودهایم و حالا یکباره بیرون جستهایم؛ امّا در عین حال میخواهیم تاجایی که امکان دارد برخود _مخصوصاً در قبال ابزارها_ مسلط باشیم. این مسلط بودن امکان انسان بودن یا بازیابی انسانیت است و در این مورد خاص، رمان، خیلی به درد میخورد.