شهرستان ادب: به مناسبت زادروز «هرمان ملویل»، ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یادداشتی از «علیرضا سمیعی» با عنوان «بررسی تمدن آمریکایی ذیل رمان "موبیدیک" اثر "هرمان ملویل"» بهروز میکنیم:
نهنگ عنبر از آن ماهيهاي خجالتي است كه بيشتر وقتش را صرف گم وگور كردن خود در اعماق دريا ميكند. ميگويند يك بار آمده روي آب و حضرت يونس را بلعيده و به اين ترتيب در كتاب مقدس ثبت شده است. هيچ موجود زندهاي روي زمين بزرگتر از او نيست. و اين چيزها آدمها را وسوسه ميكند بروند توي كوكش تا سر از كارش در آورند.
هرمان ملويل پانزده سال قبل از جنگ داخلي شمال و جنوب در آمريكا نشست پشت ميز تحرير و يك سال و نيم تايپ كرد تا موبيديك را اول در لندن و بعد در آمريكا چاپ كند. دوران شلوغي بود و هي جنگ و بحران اقتصادي از پي هم آمدند تا در سراسر قرن نوزدهم كسي براي اين رمان بلندبالا، تره هم خرد نكند. اما در قرن بيستم فاكنر و لارنس حسابي در شهرت كتاب دم دادند و آنقدر در اين جا و آنجا خوانده شد تا اينكه در فهرست بهترين رمانها درآمد. تازه آن وقت بود كه اهميت كتاب و اصلا دهههاي 1840 و 1850 معلوم شد. البته وضع ملويل بد نبود؛ او در همين مدت تعداد زيادي كتاب خاطره از ماجراجويي در دريا و چرخيدن ميان اقوام بدوي نوشته بود. و «ماري» و «ردبرن» و «كت سفيد»اش ميفروخت.
ملويل به سال 1850 دست خانوادهاش را گرفت و در مزرعهاي نزديك پيتسفيلد (جايي كه موبيديك نوشته شد) درست در همسايگي «هارثورن» (دوستي كه موبي ديك را به او تقديم كرده) اقامت كرد. بعد از موبيديك باز هم شعر و قصه نوشت و خصوصا رمان كوتاه «بيلي بد» (1924) بعد از مرگش چاپ شد؛ زماني كه مجموعه شانزده جلدي آثارش را در لندن منتشر كردند؛ يعني 33 سال پس از مرگش.
دهه 40 و 50 قرن نوزدهم در آمريكا را عصر رنسانس آمريكايي ميدانند. رالف امرسون، ادگار آلن پو، ناتيل هاورثورن، هاريت بيچر اتسو، والت ويتمن و ملويل بعضي از مهمترين نويسندگاني هستند كه طي اين دوره لباسهاي قديمي آمريكا را از تنش در آوردند، توي گنجه گذاشتند و لباسهاي تازهاي دوختند. مخاطب در خواندن آثار اينها آمريكايي را ميبيند كه ذخيره شده و دائم در تقويمها نوبهنو ميشود.
امرسون از آن فيلسوفاني است كه نميدانم چرا آثارش را نميخوانيم؟ او كه الهيات خوانده بود بعد از سخنراني مشهور «عشاي رباني» كليسا را ترك گفت؛ از غم مرگ همسرش سر به اروپا گذاشت و پس از بازگشت دست از سخنراني برنداشت. نوشتههاي او در واقع بازنويسي خطابههايش هستند و به همين خاطر سبكي جدلي دارند. لذا تاثير مستقيمي بر ادبيات ميگذارند. او مشهورترين نماينده ايدئاليسم در آمريكا بود. نبرد فيلسوفان ايدئاليسم آمريكايي با رئاليستها و رئاليستهاي انتقادي جامعه فلسفي آمريكا را دلزده ميكرد. امرسون ايدئاليسم را فقط «فرضيه مقدماتي مفيدي» ميدانست كه مي تواند ما را به معنويتي آزاد از مذاهب رسمي رهنمون شود. بدين ترتيب همان طور كه محل انتقال فلسفههاي كلاسيك ايدئاليستي به فلسفه هاي پراگماتيستي است، همان قدر در تحويل دينداري به سكولاريسم نقش دارد. وي شرق را گهواره نجات غرب مادي ميدانست و به زندگي و طبيعت (طبيعت بيروني و طبيعت انسان) ايماني ناگسستني داشت؛ پس تعجب نكنيم اگر گلستان سعدي را در كنار كتاب مقدس ميگذاشت. تاكيد امرسون بر زندگي به عنوان منبع الهام عواطف و عقل، و آن همه حرفي كه از زندگي عملي داشت نميتوانست جز در افكار پيرس و جيمز و ديويي، سر در آورد. پراگماتيسم در ايران گرايشي بدنام است و معمولا گمان ميكنند آدم هاي ناتو و ناكس دنبالش ميكنند، ولي آن را به «فلسفه صلاح عملي» هم ترجمه كردهاند. اگر تاريخ اروپا با تاريخ علم سرشته شده، تاريخ آمريكا با تاريخ نتايج علم آغشته است. پراگماتيست عقيده دارد صدق و كذب گزاره وقتي معلوم ميشود كه نتايج عملي آن را تصور كنيم. اگر نميتوان قضيهاي را در آزمايشگاه آزمود بايد تصور كرد در صورت عمل چه عواقبي دارد. پراگماتيسم تلاشي است براي منطبق كردن منطق و علم بر خود زندگي و امرسون با آن شور زندگي كه داشت، پيش درآمد خوبي بر اين تفكر محسوب ميشود.
نوشته هاي امرسون در نثري شعرگونه تجسم يافت و گاهي به شعرهاي آزاد ميرسيد. به همين خاطر ويتمن، بعد از چاپ اولين نسخه مجموعه شعرش آن را براي امرسون فرستاد؛ او هم نامهاي نوشت كه در ويرايش دوم «برگهاي علف» چاپ شد. ويتمن 37 سال در بازنويسي، اضافه و كم كردن و انتشار و فروش كتابش كوشيد و شعر نو آمريكايي را پايهگذاري كرد. امرسون گفته بود: «اين شعرها فوق العادهترين قطعه فرزانگي آمريكايي هستند كه تا كنون نوشته شده» و به راستي در قطعه «كريستف كلمب» و ساير آثار مي توان جوشهاي بلوغ آمريكا را ديد.
بيقراري ويتمن به نحو غمانگيزي در آثار آلن پو وجود دارد. او از زن و جنايت و روانشناسي در ساختن اشعار و داستانهاي كوتاه استفاده ميكرد. حتي داستايوفسكي هم در طرح روانشناسانه از جنايت به كلي تحت تاثير پو قرار دارد. «كونان ديل» شخصيت عجيب «شرلوك هولمز» را از وي وام گرفت و در نتيجه ميتوان گفت كه رمان پليسي كه روح معذب و در عين حال گيج شده در روزمرگي را نشان ميدهد كاردستي اوست. اين روح نسبتا زنانه در «هستر» حلول كرد. زني كه «هاورثورن» در «داغ ننگ» به تصوير كشيد. هستر كه شوهرش ناپديد شده به مشهورترين كشيش شهر يعني «ديزديل» كام ميدهد و به زندان ميافتد و مجبور ميشود در ملاء عام نشانه زنا را بر لباسش بدوزد؛ اما فاسق خويش را رسوا نميكند. ديزديل از رنج رياكاري و عذاب وجدان بيمار ميشود ولي همسر هستر باز ميگردد و بيآنكه شستش خبردار شود وي را درمان ميكند. اين درمان باعث مرگ كشيش ميگردد. ملغمه گناهكاري و بزرگواري آمريكا را درمينوردد و درب كلبه «عمو تم» را ميزند. سياهپوستان طبق تحريفات عهد قديم از آلودگي به معصيت، تيرهرويند؛ اما عمو تم چنان به سادگي ظلم را با بخشش پاسخ ميدهد كه يادآور مسيح قرباني ست. اين كتاب پرفروشترين رمان قرن بيستم شد و كار به جايي رسيد كه «لينكلن» رياست جمهوري خود و اتحاد ايالات متحده را زير دين «استو» ميدانست.
رمان موبيديك در چنين دورهاي نوشته شد. ارسطو گفته بود گذشتگان همه كارها را انجام دادهاند و نويسندگان جوان خوب است كمدي و تراژدي و حماسه را تركيب كنند. ملويل بيست و چهار قرن بعد همين كار را كرد. يعني همان طور كه نماينده خوبي از آثار دورانش بود، تاريخ ادبيات آمريكا را در خويش تاليف كرد. آمريكا با پياده شدن كريستف كلمب از كشتي آغاز شد و خيليها دوست دارند بگويند چقدر تلو تلو خوردن اين كاپيتان در اولين قدمهايش بر خاك سفت آن قاره ناشناخته، شبيه هبوط آدم و حواست. اولين نوشتههاي اين مردم سفرنامههاي زيارتگونه و وعظهاي مذهبي است. «كاتن پراكريس» گفته: «من از شگفتيهاي مذهب مسيح كه از دست انحطاط و فساد اروپا به خاك آمريكا آمده است سخن ميگويم.» واقعا هم فكر ميكردند آمدهاند تا معنويت و جهان را از همان گوشه ولنگ و بازي كه به چنگ آوردهاند، نجات دهند. هيچ كس هم نميپرسد چطور ميشود با كشتن سرخپوستها انسانيت را نجات داد و مگر خون آنها چه داشت كه بايد درخت معنويت را با آن تناور ميكردند؟ سرخپوستها كه خانهاي نداشتند بايد از فلاتها و جنگلها و بيابانها آواره ميشدند؛ و چون در آمريكا جايي جز آمريكا نبود، در محدودههايي مشخص زنداني شدند. بنابراين توي چادرهايشان رفتند و منتظر نشستند بقيه مهاجرين بيايند و دوباره سلاخيشان كنند. بعد از همه اين كارها نوبت به قانون و آزادي و سياست رسيد. دور اول نوشتجات مناجاتگونه، با اعلاميه استقلال و مقاله جفرسون تحت عنوان «قانون اساسي ما را نجات ميدهد» به دور دوم منتقل شد. آمريكاييها مقالات و سخنرانيها را به بحث گذاشتند ولي اين حرفها خونشان را به جوش ميآورد. طوري كه اسلحهها و توپهايشان را برداشتند و هرجا كاغذ و قلم بود، بردند.
«براكن ريچ» كه با چاپ كردن «سخنرانيهاي سياسي» بر سر زبانها افتاده بود در 1786 مجموعه «شواليهگري مدرن» را نوشت و در آن كاپيتان فارگو و نوكر نادانش، تيك اريكان را به تقليد از دن كيشوت و سانچو پانچو ساخت. با اين تفاوت كه در اين يكي تيك اريكان دردسر درست ميكرد. مثلا وقتي به پنسيلوانيا رسيد، راست به انجمن فلسفي آمريكا رفت و خواست استخدامش كنند و ادعا كرد بايد حائز مقام دولتي بلندپايهاي شود و هر بار توسط اربابش نجات مييافت. ريچ، احساس ميكرد دارد ادبيات نو آمريكايي را سامان ميدهد و همين طور هم بود. دور سوم تاريخ ادبيات آمريكا داشت رغم ميخورد و در همان زمان فارغ التحصيلان دانشگاه ييل خود را «خداوندان ذوق كنتيك» ميخواندند و روياي بازسازي ادبيات جهان را در سرها ميپروراندند.
سپس براكدن براوان (1771-1810) عنوان اولين نويسنده حرفهاي را گرفت. واشنگتن ايرونگ (1783-1859) و جيمز كوپر (1789-1851) شخصيتهاي ماندگاري را خلق كردند. مثلا كوپر، مرد چرمپوش را پرداخت كه يقه بالاپوشش را صاف ميكرد و مثل سايهاي نجيب، تربيتنيافته و مرموز، ميآمد و كارها را راست و ريست ميكرد. اين شخصيتسازي مانند يك جور تناسخ ادبي عمل كرد و تا مدتها، سايه اش را بر سر ادبيات و حتي سينماي آمريكا نگاه داشت. نسل ما اين شخصيتسازي را در كابويها، خوب ميشناسد. اين كوپر بود كه با نوشتن رمان «ناخدا» (1826) سكان نوشتن رمانهاي دريايي را به ملويل و «جوزف كنراد» سپرد.
ملويل در موبيديك همه ويژگيهاي تاريخ ادبياي كه گفته شد را دارد. همچنين باردار تمام آن چيزهايي ست كه در مورد نويسندگان دورانش گفتيم. از اين رو ميتواند مهمترين رماني قلمداد شود كه به كار شناخت آمريكا ميآيد. مع هذا به اين معني نيست كه ميگويند ادبيات آينه دوره است يا در جنايات دورهاش تقصيري به گردن دارد. راست است كه آمريكاييها بعد از اينكه دخل سرخپوستها را در آوردند به جان هم افتادند و تا نفس داشتند روده يكديگر را بيرون كشيدند. سپس سوار كشتي شدند تا بروند و خون و خونريزي را به نحوي عادلانه در جهان توزيع كنند. در يك چنين دورهاي بود كه ياد ماهيگيريهاي آنچناني افتادند؛ هر چه باشد بايد نهنگ عنبر را دم حجله ميكشتند تا حساب كار دست بقيه بيايد.
ولي ملويل فقط ميخواست داستانش را بنويسد؛ نه كاري با آينهبيني داشت و نه دم فلشي و گوش مثلثي كه با آن نقشههاي شيطاني بكشد. منتهي اثر هنري اگر خوب و بيغرض به كار رود، صداقت تكاندهندهاي را بار ميآورد؛ زمانها و مكانها و اشياء و آدمها كه در دنياي واقعي براي يك لحظه ظاهر ميشوند و بعد ميروند در گذشته رو ميگيرند، در اثر هنري صاف و بيحركت ميايستند. در اثر هنري نه صرف ظواهر دوران بلكه نحوه حضور و بودن چيزها ثبت ميشود. در نتيجه روح دوران در هنر گير ميافتد؛ طوري كه هر وقت بخواهي ميتواني آن را از هر سو برانداز كني. موبيديك روح استيلا جوي انسان مدرن را احضار كرده است. روحي كه ميخواهد با قهر بر هر چه هست غلبه يابد، و اگر كام نگيرد چه بسا دچار خشمي جنونآسا شود. كاپيتان آخاب مرديست كه به شكل ديوانهواري از يك نهنگ عنبر سفيد كه زخمياش كرده نفرت دارد. پاي راستش را در نبرد با همين ماهي غولپيكر از دست داده و با پايافزاري چوبي روي عرشه قدم ميزند تا با سخنرانيهاي الهامبخش ملوانان را هيپنوتيزم كند.
اسماعيل راوي داستان، همه ماجرا را با جزئيات وصف ميكند: نحوه ماهيگيري، گرفتن روغن از نهنگ، موقعيت آبها، كشتيسازي و خلاصه همه چيز را با حوصله شرح ميدهد. پرداختن به جزئيات و طبقهبندي و آرشيو اطلاعات كه تب علمي روزگار ماست در فرم رمان مشهود است. مردان آوازخوان به دنبال هدفي عبس اقيانوس را گره به گره پشت سر ميگذارند و در نبرد با موبيديك جان ميدهند. جسد آخاب همراه نهنگ به اعماق ميرود و كسي جز اسماعيل نميماند. همو كه چون شاهدي بايد نباء عظيم عصر مدرن را با لحني امرسوني، به گوش جهانيان برساند. داستان از نيروي عظيم و خردكننده زندگي سرشار است. جانيان ماليخوليايي آلن پو لباسهاي مندرس دريانوردان را پوشيدهاند. همه چونان هستري كه هاورثورن ساخته بود داغ ننگ را با بزرگواري تحمل ميكنند. بوميها با معصوميت عمو تم تن به قرباني شدن ميدهند. اشعار ويتمن در عرقريزان آدمها تبديل به نغمههاي شوم «اي ناخدا اي ناخداي من» ميشود. قانون و سياست آمريكايي كه روي ديگر جنگ است بر كشتي خرد شده سيطره مييابد؛ در حالي كه ماهيگيران در سفري شبه معنوي به زيارت مرگ ميروند.
موبي ديك در فرم، طرح داستاني و مضمون ادبيات آمريكا را در طول (تاريخ ادبيات آمريكا) و عرض (خصلت نويسندگان دورانش) به تاويل برده است. از اين رو در خواندنش ميتوان با آمريكا ملاقات كرد. اسماعيل گفته: «رفتن من به اين سفر جزيي از برنامه عظيم حكم ازلي بود كه از مدتها پيش رقم خورده است.» به همين ترتيب رمان ملويل تقديري را نشان ميدهد كه مانند چرخ گوشت بزرگ توسعه به كار افتاده و همگان صدايش را مي شنوند كه دارد از پشت نزديك ميشود. اين كتاب گذشته را جمع كرده و از آينده گفت و گوها دارد. سرنوشت آمريكا به نحو غير قابل انكاري با سرنوشت ما گره خورده است. طرح زندگي آمريكايي با سر و صدا و جديت مردم را تشويق ميكند به سوي نوعي ايثار برويم كه ملويل آن را عبس و نا فرجام ميداند. پاسكال گفته بود: «كشتي زندگي در دريايي بيبندر روان است و بايد همان جا روي آب خرابيهايش را تدارك كنيم». براي ما كه در اين كشتي نشستهايم راهي جز شورش نمانده. به نظر ميرسد كه حالا و همين جا وقت قيام رسيده است.