به قلم «محمدقائم خانی» به مناسبت زادروز «میگل د سروانتس»
دامن حقیقت را حقیقتجویی فلاسفه به دروغ آلوده کرده است | نظری بر رمان «دن کیشوت»
08 مهر 1399
18:46 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
شهرستان ادب: به مناسبت زادروز «میگل د سروانتس»، ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یادداشتی از «محمدقائم خانی» بر رمان «دن کیشوت» بهروز میکنیم:
سروانتس به روایت مشهور، خالق اولین رمان است. یعنی اولین داستان که ویژگیهای داستانهای مدرن را داراست. درباره اثر مشهور او «دن کیشوت» سخنان زیادی گفته شده و تحلیلهای زیادی انجام شده است. ویژگیهای کار به گونهای است که از منظرهای متفاوت میتوان به آن پرداخت. یکی از آنها توجه به تسخری است که او به اصل سالک گذشته میزند. معمولاً چنین چیزی بدیهی پنداشته میشود. و بسیاری این تسخر را نوعی مژدهگانی شروع دنیای جدید میدانند. اما جدای از این نقیضهتشویقی، آیا پس پشت تمسخرهای او میتوان نشانهای مبنی بر سخنی ایجابی پیدا کرد؟ و حتی بالاتر، آیا ممکن است حکمتی در گوشه پنهان این هجویه وجود داشته باشد؟ آیا دن کیشوت سخنی است صرفاً بر پایه تسخر، چونان داستانهای پستمدرن نقیضهمحور قرن بیستم؟ یا آن که سخنی در این کتاب هست که او را در ابتدای دوره جدید قرار میدهد؟ آیا در فاصله بین واقعگرایی روایت و شخصیت مضحک دن کیشوت، چیزی غیر از تمسخر نیز وجود دارد؟ یکی از بهترین نقاط داستان برای پرداختن به این سوال، توجه به فصلهای 33 تا 35 کتاب اول است. جایی که کشیش داستان «کنجکاو بیتدبیر» را برای بقیه حضار میخواند.
«کنجکاو بیتدبیر» عنوان داستان نسبتاً کوتاهی است که در میانه رمان دن کیشوت به نقل از یک کتاب آورده میشود. این داستان درباره دو دوست است و یک زن؛ درباره آنسلم و لوتر، و نیز کامی. این داستان درباره چیست؟ سخت بتوان به این سوال پاسخ داد. درباره عفت است؟ درباره خیانت؟ عشق؟ یا چیزهای دیگر؟ همه اینها هست و با نگاهی خاص، هیچکدام از اینها نیست. داستان به چه میپردازد؟ و یا دقیقتر این که، چه چیزی را به نمایش میگذارد؟ میتوان گفت داستان درباره حقیقت است؟ یا حقیقت چیزی را به نمایش میگذارد؟ آیا چیزی این قدر غریب، و این قدر دور از ظواهر منطق، میتواند حقیقی باشد؟ نامگذاری داستان به وضوح ما را به سمت داستانهای تمثیلی رهنمون میشوند. چطور میشود بدان سو نرفت وقتی پای دو الهیدان بزرگ وسط هست؟ دو الاهیدانی که سرمنشأ و نماد شاخههای بزرگی از مسیحیت هستند؟ اما پیش از پرداختن به ایده داستان، باید به این توجه کرد که چطور داستان پیش از تمثیلی بودن، واقعی یا حداقل باورپذیر هم هست. در گذشته اصل گفتن داستان تمثیلی مورد پسند مخاطبان بود. حتی وقتی که گوینده و شنونده میدانستند که داستان واقعی نیست، باز آن را میگفتند و از گفتن و شنیدن آن لذت میبردند. اصل بر خود تمثیل بود و بحرانی به نام باورپذیری وجود نداشت، چون اساساً محکی به عنوان واقعیت مورد توجه بشر قرار نگرفته بود. قرار نبود داستانها واقعی باشند یا لااقل واقعی به نظر برسند، پس گوینده هم خود را به دردسر نمیانداخت. اما داستان جدید این طور نبود. و مشخصاً خود دن کیشوت، درباره واقعیت است. درباره فاصله ذهنیات دن کیشوت با واقعیت. پس داستان او باید واقعگرایانه تعریف شود. که همین طور هم هست. «کنجکاو بیتدبیر» در لایه اول باید نمایش زندگی واقعی سه نفر پنداشته شود، که میشود و مورد پذیرش قرار میگیرد. مخاطب باید بپذیرد که چنین چیزی «ممکن» است، تا بعداً به این فکر کند که ارزش آن چقدر است. و سروانتس در بیان این داستان به شکلی باورپذیر، موفق است. پس این داستان واقعگرایانه است و تا حد ممکن، نزدیک به زندگی در این دنیا. اما در عین حال، تمثیلی هم هست. یعنی به حقیقت تاریخ مسیحیت نظر دارد. کاری که در عالم نویسندگی بسیار سخت است. پیش بردن همزمان جریان روایت واقعیت در نسبت با طرحی از حقیقت، هنری خاص و سحرگون میطلبد که بتواند سنگینی حقیقت را با نرمی و لطافت واقعیت آشتی دهد و فلسفه را با ادبیات، متحد کند. برای فهم چگونگی انجام این کار، خوب است نگاهی به سه شخصیت این داستان بیندازیم.
آنسلم یکی از دو یار غار است. تفاوت اساسی او با لوتر دارایی اوست. او صاحب نعمت است ولی دست لوتر خالی است. و البته این دوستی چنان است که لوتر از نعمتی که به آنسلم رسیده، خوشحال است. آنسلم اهل سخن است و گفتگو را آغاز میکند. مسأله را مطرح میکند. خواستهاش را بیان میکند. درونیات خویش را برملا میکند. و هیچ چیزی را از لوتر پنهان نمیدارد. او به دوست خویش، اعتماد کامل دارد. در عوض پای اعتماد او جای دیگر میلنگد. او با زن خویش خوشبخت است، اما در پی آزمودن اوست. به عفت زن خویش شک ندارد، بلکه مقاومت او را در برابر وسوسه نمیشناسد. شخصیتی ناراضی دارد و تا یقین نکند که کامی در ذات خویش عفیف است، به خوشبختی کامل نخواهد رسید. شک او ریشه در نشانههای زندگی واقعی ندارد، او نمیداند که مالک زنی در عمق وجود خویش پاکدامن هست یا نه. میتوان او را صاحب شک فلسفی دانست. در این نقطه است که آنسلم داستان سروانتس با آنسلم معروف تاریخی پیوند میخورد. او که از آباء کلیسای کاتولیک بود، برهانی متقن در اثبات وجود خدا اقامه کرده بود. او صاحب حقیقت بود و کاتولیکها به اعتبار سخن او، مومن به مسیحیت بودند. او جستجوگر ذات ایمان بود تا وجود یقینی همیشگی را نسبت به خداوند متعال تضمین کند. او فیلسوف است و نمیتواند به ایمان «موجود» راضی باشد. تنها ایمانی که حقیقتاً وجود داشته باشد، آرامش خواهد کرد. اثبات او را به یقینی ذاتی خواهد رساند که هیچ خدشهای بر آن وارد نخواهد شد. گفتگوی طولانی (و اندکی حوصله سر بر) آنسلم و لوتر در ابتدای داستان، مهمترین نقطه شروع پیوند روایت واقعی با طرح حقیقت دین در داستان سروانتس است. آنها درباره بسیاری از چیزها صحبت میکنند که همزمان درباره کامی و مطلقِ حقیقت، صادق است. آنسلم داستان میخواهد عفت کامی را بسنجد و آنسلم فیلسوف، در پی اثبات وجود خدا بود. شک هر دو به معنی دقیق کلمه فلسفی است و اثبات، تنها راه یقین ایشان. پاسخ لوتر همزمان در سطح واقعی و حقیقی گویاست. او به آنسلم میگوید که چنین آزمونی، بر آنچه هدف اوست نمیافزاید ولی ممکن است به شکست بینجامد که هم از قدر او و هم قدر کامی خواهد کاست. پس آنسلم هیچ چیزی به دست نخواهد آورد و چنین آزمونی، فقط از دارایی او میکاهد.
پاسخ لوتر کاملاً خیرخواهانه و بهتمامه از سر پرهیزکاری است. چه آنکه آنسلم وی را به نمایش خیانت میخواند اما لوتر، آن را دور از احتیاط و ملازم با پردهدری تحلیل میکند. جالب آن که آنسلم وی را عامل آزمودن کامی قرار میدهد. انگار هرکجا پای تجربه در میان باشد، نامی از او هم برده خواهد شد. او قرار است تصمیم بزرگی بگیرد و عملی خاص انجام دهد. در طول داستان، لوتر در حال گرفتن تصمیمات بزرگ و انجام کنشهای خطیر است. گام به گام در حال کامل شدن است و در هر مرحله از داستان، لوتری جدید است جدا از لوتر مرحله پیش. چقدر این لوتر شبهواقعی داستان به لوتر حقیقی تارخ شباهت دارد. او نیز در پی حقیقت مطلق بود و ایمانش او را مرحله به مرحله پیش میبرد. لوتر پروتستانتیسم بر شدنِ حاصل از تصمیم و عمل تأکید میکرد و قرب به حقیقت را تنها از این طریق میسر میدانست. در ابتدای داستان سروانتس، لوتر از زن آنسلم پرهیز میکند و این پرهیز باعث میشود ارتباط او با آنسلم کمتر از دوره مجردی گردد. همه اینها از این جهت است که مبادا شرایطی پیش آید که رابطه کامی و آنسلم دچار خدشه شود و محبت بین آن دو رقت گیرد. اما همین پرهیزکاری شدید، نطفه شک را در ذهن آنسلم میکارد، زیرا خیانت کامی را در عالم نظر «ممکن» میداند. اما واقعیت آن است که اول بار این لوتر بود که این خیانت را از موضعی نظری ممکن دانسته بود. او از رفتن به خانه آنسلم پرهیز میکرد نه بدان جهت که نشانهای از میلی در کامی دیده باشد، بلکه چون زن را ذاتاً در معرض وسوسه میدانست و حکم خدا را تأکید بر پرهیز از اختلاط با زنان میدانست. در حقیقت در دل همین پرهیزکاری دینی لوتر است که میتوان زمینه شک فلسفی آنسلم را پیدا کرد. لوتر با کامی کارین داشت بلکه به ذات زن نظر داشت پس تقوای او هم خصلتی فلسفی دارد. میبینید که نسبت لوتر داستان سروانتس با کامی، چه تناسب عجیبی با نسبت لوتر تاریخی و با حقیقت مطلق دارد. لوتر داستان نگران محبت بین آنسلم و کامی است، و لوتر هم نگران محبت بین بنده و خدا بود. در نگاه لوتر داستان، هشداری هست که به زبان نمیآید: «زن (و به ویژه عفتش) بیمحبت از دست میرود.» طنین این گزاره در عالم حقیقت این است که «حقیقت بدون محبت از دست میرود و ایمان به خدا بدون محبت میمیرد.
رودهدرازیهای داستان چندان فلسفی نیستند، پیرنگ داستان فلسفیترین بخش آن است. سروانتس به واقعیت آنسلم تاریخی و لوتر تاریخی کار ندارد بنابراین درباره آنها سخن نمیگوید. او برای آشکار ساختن حقیقت و مسیحیت و فلسفه، موقعیت ویژهای میآفریند تا آنسلم و لوتری واقعنما را «نمایش» دهد. آنسلم و لوتری که در جهان نمایشی داستان او، کاملاً واقعی هستند و همه اعمال و سخنان و خواستههای ایشان باورپذیر است. او طرح واقعیتی نمایشی را ریخته تا امکان نمایش حقیقت را پیدا بکند. او درباره وسواسی که در بنیان یقین فلسفی هست «سخن نمیگوید» بلکه آن را با آنسلمی که ساخته نشان میدهد. سروانتس به ما نمیگوید که آلودهدامنی حقیقت به خیانت، ریشه در نارضایتی بیپایان تفکر فلسفی دارد، بلکه آن را با شخصیت کامی پیش چشم ما قرار میدهد. لازم نیست در داستان به ما بگوید که حقیقت از حب جدا نیست و در صورت شک بیپایان انسان به او، در پی عشق، خود را آلوده هر تجاوزی میکند. پیرنگ داستان او چنین چیزی را نشان میدهد. اصلِ آن را در ناخودآگاه ما قرار میدهد. میبینیم که چطور سروانتس داستانی واقعنما به نگارش درآورده تا درباره حقیقت و ایمان چیزی به ما بگوید. او بیان گزارهای را کنار گذاشته و حقیقت را در متن زندگی به ما نشان داده است. انگار فراخوانی باشد به نگاه کردنِ واقعیت، برای فهم حقیقت کاتولیسیسم و پروتستانتیسم. و شگفتا که تمام اثر او هم درباره فاصله واقعیت و نوشتههای کتب کهن است. اصلاً ایده اصلی نگارش «دن کیشوت» توسط سروانتس همین نشان دادن فاصله واقعیت با باوری است که خواندن متون کهن در ذهنها پدید میآورد. اینجا متوجه میشویم که در این نقیضه طولانی پهلوانی، داستانی ایجابی برای نمایش حقیقت «دین و حقیقت» گنجانده شده است. چطور داستانی تمثیلی در کتابی سراسر نقیضه آورده میشود که کاری جز تمسخر باور به قصههای کهن ندارد. وجود این داستان به چه معنی است؟ از سر حکمت است یا پوچی محض؟
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.