شهرستان ادب: به مناسبت زادروز علیرضا قزوه، از شاعران سرآمد انقلاب اسلامی، یادداشتی میخوانیم از سیّدوحید سمنانی که در آن به یکی از مهمترین وجوه زیست شاعرانۀ این شاعر چیرهدست پرداخته است.
تجربۀ زیستهام در عالم ادبیات چنین نشان داده است که فردی که بتواند با رأی همگان همراهی کند و به نوعی دل همه را به دست بیاورد، شرارههایی از نفاق در رفتارش شعله میکشد. پس یکی از وجوه دوری از نفاق، دافعه است، یعنی هر کس با توجّه به جهانبینی خویش میتواند تنها با نظراتی همراهی کند که با دیدگاههای او، وجوه مشترکی دارند. با این تصوّر، طرف یا طرفین مخالف، خواهناخواه، در جبهۀ مقابل صفآرایی میکنند؛ جبهههایی که بسته به شرافت، انسانیت و اعتقادات، میتوانند تنها به ذکر اعتقادات خود بسنده کنند یا در راستای تخریب شخصیت رقیب، به هر راست و دروغی چنگ بزنند.
بر آن نیستم که در این چند خط از هنجارهای اخلاقی بنویسم امّا مرور این چند خط را خالی از فایده ندانستم، زیرا مهمترین بارزة شخصیتی شاعری که میخواهم دربارة او بنویسم، دوری از نفاق است. کسی که همواره از نخستین شاعرانی است که در بزنگاههای سیاسی و فرهنگی، دست به قلم میشود و -بیهراس از چگونگی نقد و نظرات دیگران- با نوشتن چند بیت یا چند سطر، اعلام موضع میکند.
در این رهگذار ممکن است که طرفهنظرات او مورد پسند خیلیها –حتّی بعضاً رفقا و شاگردانش- قرار نگیرد و صد البتّه ممکن است که صاحب این قلم نیز در پارهای موارد با او -که بیاغراق مفتخر به شاگردی اوست- همداستان نبوده باشد امّا انصاف این است که نظرات شاذ را شنید، نه اینکه هویت افراد را به چالش کشید. عدالت این است که نظرات را خواند و در صورت تعارض با دیدگاههای شخصی، آنها را نقد کرد، نه اینکه هویت شاعری افراد را زیر سؤال برد. و من در طول این سالها، علیرغم تمام تلاشم برای دور ماندن از حواشی ادبیات، چهقدر شاهد اینگونه مواضع غلط بودهام. دریغ!
آنچه به نگارنده مجوّز داده است به بهانة سیری در شعر علیرضا قزوه، حسن خلق او را بستاید، اجتناب وی از نفاق بوده است و به راستی این عنصر، چه عنصر کمیابی است در زمانة ما!
شعر علیرضا قزوه، آیینة تمامنمای اعراض از نفاق است. صادق و شفّاف است مثل خودش. شعرش را دوست داشتم، پیش از آنکه خودش را درک کرده باشم. فخامت زبان و صمیمیت گفتارش، معجونی است که آن روزها فکر میکردم و امروزه یقین دارم که به شعرش، رنگ ماندگاری میزند. شعر قزوه برآمده از روح توفانی اوست، توفانی که در ساحل کلمات به آرامشی ابدی گره میخورد. از همینروست که انتخاب قالب در بیان غلیانات روحی وی، کمترین تأثیر را دارد.
بارها گفتهام که قزوه را شاعر زیرکی میدانم. نه اینکه وی اهل سیاست باشد که وی از تمام مقولات آن، تنها به این نکته پایبند است که «شاعر باید موی دماغ سیاست باشد!» او شاعر زیرکی است، زیرا علیرغم پیشآهنگیاش در صحنههای سیاسی و فرهنگی، تنها دل به چاپ آثاری میسپارد که از بایستههای ادبی بهرهمند باشد.
اینکه شاعر، ضمن تعهّدی که برای ابراز آن تمامقد سینه سپر کرده است، امری درخور توجّه است امّا اینکه شاعر مخاطبانشان را به صورت آگاهانه طبقهبندی کند، بحثی دیگر است و چه نیکو به این مهم پی برده است علیرضا قزوه!
امروز زادروز قزوه است؛ شاعری که حجم دلتنگیهایش از پشت لبخند و شوخیهای مدامش، کمتر مجال بروز پیدا کرده است؛ شاعری که بیبهانه دوستش میدارم.. شعرش را بیهیچ تعارفی شعری سرآمد میدانم و شک ندارم که وی جز معدود شعرایی است که در زمان حیاتشان، میتوان به ماندگاری آثارشان امید داشت.
در طول بیستوچند سالی که در عالم ادبیات پرسه زدهام، کمتر پیش آمده که سطری دلم را آنقدر بلرزاند که چشمانم بیاختیار به اشک بنشینند و چه حسّ خوبی داشت وقتی برای نخستین بار غزل «چمدانهای قدیمی» قزوه را خواندم و چه زلالیتی داشت که دلم را با خودش برد.
میخواستم در این چند سطر از فرازهای این غزل بنویسم؛ غزلی که به اعتقاد من، به تنهایی برای ماندگاری یک شاعر کافی است. خلق و خوی قزوه امّا قلمم را به دیاری دیگر برد تا در مجالی دیگر، راوی مهربانیهای این غزل باشم؛ چمدانی که دلتنگیهای علیرضا قزوه را به مسافرتی ابدی برده است.