شهرستان ادب: یکی از ویژهبرنامههای «جایزۀ ادبی حافظ» برگزاری نشست تخصّصی با موضوع «ملاقات با قرآن در شعر پارسی» بود که در تاریخ 12 دی ماه 1400 برگزار شد. در این نشست و در گفتگوی میلاد عرفانپور با استاد مرتضی امیری اسفندقه، نکات جالب و بدیعی دربارۀ ویژگیهای شعر قرآنی و شاعران قرآنی معاصر مطرح شد. مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید.
■ میلاد عرفانپور: حافظ شاعری است که شاید در میان شاعران ما، بیشترین پیوند را با قرآن داشته باشد. اگر بپرسیم در میان شعرای کلاسیک، کدام شاعر قرآنیتر است و بیشتر با قرآن شناخته میشود معمولاً نام «حافظ» به میان میآید، شاید به واسطۀ بیتهای متعدّدی که خودش به ارتباط جانی و دلیاش با قرآن اشاره کرده است و گفته است «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم». به نظر شما این دولت قرآن در شعر حافظ چهطور تأثیر گذاشته و خورشید قرآن چهطور بر شعر حافظ تابیده است؟
□ مرتضی امیری اسفندقه:
«به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزیده رهنمای»
اوّلاً شعر حافظ برخاسته از جان قرآنی اوست. مطلب دوم اینکه همۀ کتابها در همه جای دنیا، به این دلیل که مایۀ کار شاعر و نویسنده سخن است، با قرآن مرتبط هستند. یعنی یک کتاب میتواند موضوعی قرآنی نداشته باشد امّا از آنجا که دارد سخن میگوید، با سخن مرتبط است و معجزۀ مصحف شریف هم سخن است، پس تو نمیتوانی به این کتاب نگاه نکنی. چه مؤمن باشی چه نباشی و چه مسلمان باشی چه نباشی، به هرحال مایۀ کار تو آن چیزی است که آن چیز به وجه اتم در قرآن جلوه کرده است: «زین عروس خانگی در خدر ناز/ جز به تدریجی نیفتد پرده باز». آن چیزی که تو در پی این هستی که به نهفتش، به خالیگاهش، به اندرونش، به آن پشت پردهاش راه پیدا بکنی، در قرآن این اتّفاق افتاده است. بنابراین تو باید به اندازۀ ظرفیت وجودیات از آن بهره داشته باشی. به قول منزوی: «قرآن تو کتاب تمام کتابهاست». حسین را یاد کنیم. حسین در کتابخانۀ کوچکی که داشت کتابهای فاخر جهان را داشت: از عرصۀ داستان، بالاترینها و بهترینها را، از عرصۀ شعر داخلی و خارجی هم بهترین و بالاترینها را داشت. حتّی تضمین هم کرده بود: «زخمی زدی عمیقتر از انزوا به من/ بیهوده نیست منزویات ناتوان شده است». حال از آنجا که دستمایۀ خلّاقیت و آفرینشهای هنری یک هنرمند کلمه و کلام است، بینیاز از نگاه کردن به قرآن نیست.
مواردی که در قرآن مطرح شده، تمام دربارۀ اخلاق برتر است که بایسته و شایسته است که یک هنرمند از آن مایهور باشد. من در یادداشتهای «الیوت» دیدم که نوشته بود ادبیات به جای اینکه ما را از زمین بکند و به آسمان نزدیک بکند، محکم به زمین چسبانده است. این را الیوت میگوید. خب حتماً یک جان قرآنی دارد که این را میگوید: «جان گشاید سوی بالا بالها/ تن زده اندر زمین چنگالها». مولوی هم همین را میگوید که الیوت گفته است. بنابراین همۀ هنرمندان در همۀ عرصهها، حالا من در حوزۀ شعر میگویم، نمیتوانند جان قرآنی نداشته باشند. اگر بخواهند یک خلّاقیت و یک آفرینش انسانی والا داشته باشند، باید یک جان قرآنی داشته باشند. به همین دلیل است که در شعر ملل دیگر که همچون ما در سایهسار نخل ولایت و قرآن زندگی نمیکنند، باز هم شعرهای آیینی و دینی میبینی. اینها شعرهای قرآنیاند. این لئو تولستوی که شاعر نبوده است، جان بالزاک و کی و کی یک جان قرآنی دارند. میگوید: «شناخت دیگران دانایی، شناختن خویشتن دانادلی است» یا «فتح دیگران زورمندی، فتح خویشتن توانایی». این دانسته یا ندانسته دارد از اسرار قرآن با ما صحبت میکند. دارد از جهاد اکبر و جهاد اصغر با ما صحبت میکند: «کسی که عاشق خوبان مهروست/ بداند یا نداند عاشق اوست». کسی که سیرش سیر بالای انسانی، سیر اخلاقی است، بداند یا نداند دارد قرآن را با زبان خودش ترجمه میکند. دارد از قرآن با زبان خودش با ما سخن میگوید. بنابراین: «فریاد که از شش جهتم راه ببستند»، یعنی: «و لایمکن الفرار من حکومتک»؛ «آن زلف و رخ و عارض و خطّ و قد و قامت»؛ «از هر طرف که رفتم» جز مصحفم نیفزود. یعنی روبهروی تو قرار میگیرد، از هر طرف که بروی. میخواهی بجنگی، روبهروی تو قرار میگیرد، میگوید چهجوری جنگ کن. میخواهی صلح کنی، روبهروی تو قرار میگیرد، میگوید چهجوری صلح کن. میخواهی مهر بورزی و نهایت مهرت را به مادر ابراز کنی: «و لا تقل لهما اُف». میگوید حتّی اف به اینها نگو. به نظرم بالاترین ستایش از پدر و مادر در قرآن است. من ندیدم که هیچ شاعری در هیچ کجای دنیا، تقریباً همه را بعد از مرگ مادرم خواندهام، اینقدر نسبت به این جان زلال دقّت داشته باشد که میگوید حتّی اف هم به اینها نگو. چهقدر واقعاً این ستایش مادر است. چهقدر این جان زلال و لطیف است که حتّی اف نباید به او بگویی: «آینه دانی که تاب آه ندارد». در هر کجای دنیا، هر کس هر شعری برای مادر گفته، در سایهسار این نگاه ظریف و زلال و عمیق و دقیق و رقیق قرار میگیرد. این یک مورد است. بنابراین استفاده از قرآن به نظرم نخست این است که تو عاشق قرآن باشی. حالا یک وقت هست تو واژه به واژه ترجمه میکنی، یک وقت آنقدر آیۀ قرآن در تو نفوذ کرده که حرف هم که میخواهی بزنی به زبان تغزّل و ترنم، قرآنی حرف میزنی. مثلاً داشتی میخواندی: «ان النّفس لأامّاره بالسّوء الّا ما رحم ربّی». بعد میآیی شعر حافظ را نگاه میکنی که میگوید: «دام سخت است مگر یار شود لطف خدا». مگر یار شود لطف خدا. این «الّا ما رحم ربّی» ترجمه شده: «مگر یار شود لطف خدا». بیت چه میگوید؟ بیت میگوید راه سختی است مگر خدا رحم کند. «ورنه آدم نبرد خرقه ز شیطان رجیم» یا «صرفه ز شیطان رجیم». میبینی این همین آیه است. در این آیه کلمه «انّ» حتمیت دارد. یعنی به راستی که شک نکن، که مطمئن باش، که تو در دام نفس میافتی، الّا ما رحم ربّی: «دام سخت است مگر یار شود لطف خدا». پس حافظ ترجمه کرده است. از خود کرده. من یک وقتی دیدم ای بابا، دیوان حافظ تا آنجایی که من در خردسالی مکتب رفتم و بعد حافظ را آموختیم، دیدیم چهقدر لحن و لهجۀ این دو شبیه است. «گرت هواست که معشود نگلسد پیوند/ نگاه دار سر رشته تا نگه دارد»: «اوفوا بعهدي اوف بعهدكم». چهقدر قشنگ است که قرآن را به لهجۀ تغزّل شیراز شعر سروده یا ترجمه کرده. به عهد من وفا کنید تا به عهدتان وفا کنم. پس حافظ از آن دست افرادی است که قرآن را نگذاشته جلویش ترجمه کند، بلکه قرآن را فرا گرفته است: «ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ/ به قرآنی که اندر سینه داری».
این قرآن است که به سینه ورود کرده است: «در سینه بود هر آنچه درسی نبود». این را قدیمیها میگفتند. حالا حافظ نمیآید درسی به تو بدهد، بلکه قرآن در سینهاش نفوذ کرده است. مثل کسی که بدون چتر زیر باران قرار گرفته و به قول مشهدیها لیچ آب است، آب از او شُرّه میکند. اینجا هم قرآن از حافظ شرّه میکند. زیر این باران قرار گرفته است. خود او میگوید دولت قرآن. آخر انسان در محضر دستگاه و دولتی به یک جایی میرسد. هیچ دولتی بالاتر از دولت قرآن نیست. مولوی میگوید دولت عشق: «دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم».
■ میلاد عرفانپور: استاد! میتوان تعبیر شعر قرآن و شاعر قرآنی را از دو زاویه بررسی کرد. یکی شعری که قرآن در سینه دارد و آمیخته با معنی قرآن است، یعنی همان شعری که ملکوتش پیوندی با قرآن دارد. و معنای دوم وقتی که میگوییم شاعر قرآنی است، یعنی کسی که قرآن معرّفی میکند. چرا عمدتاً شاعران را نمیبنییم که این آیات، نَقل و نُقل محافلشان باشد؟ دوست داریم دربارۀ این آیات از زبان شما بشنویم.
□ مرتضی امیری اسفندقه: مطلبی که شما گفتید که شعر قرآنی یا جان قرآنی یا شاعری که قرآن میخواهد، قرآن که اوّل اعلام کرده که من شما را نمیخواهم. حتّی در سورۀ «یس» میگوید این شایستۀ تو نیست، یعنی مقام نبوّت آنقدر بزرگ است که تو نیازی نداری شاعر باشی. «و ما علّمناه الشّعر» یعنی ما به تو شعر آموزش ندادیم و شأن تو هم این نیست. پس این یک مطلب. یک مطلب دیگر هم آیات «الشّعرا یتّبعهم الغاوون» الی آخر است که در این آیات برای شاعران یک «الّا» و یک فرصت برای آنها گذاشته است: «الّا الّذین آمنوا». خاقانی میگوید: «مرا به منزل الّا الذین فرود آور/ فرو گشای ز من طمطراق الشّعرا». پس خدا شاعرانِ قبل از «الّا» را دوست ندارد و شاعران بعد از «الّا» را دوست دارد. آن هم شرط دارد. یعنی کسانی که به آن طرف «الّا» رفتهاند، باید اهل ذکر باشند و زیاد هم اهل ذکر باشند. گفت: «اذکرونی اذکرکم». یاد کنید مرا تا یاد کنم شما را: «حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ». پس شاعر قرآنی باید کامل در حضور باشد. در حضور چه باشد؟ الآن ما شاعرانی داریم که شاید در کتابخانهشان قرآن نیست ولی شعرشان پیش روی ما هست و با خواندنش معلوم میشود این شاعر در محضر قرآن بوده است. پس بنابراین: «شاید ولی چه خالی بیپایانی/ خورشید مرده بود/ و هیچکس نمیدانست/ که نام آن کبوتر غمگین/ کز قلبها گریخته/ ایمان است». این مال فروغ است. مشخّص است که این مال بعد از «الّا» است. مال قبل از «الّا» نیست. این طرف «الّا» جاهلی است ولی آن طرف «الّا» بیداری است، فکر است، فرهنگ است، تأمّل و توجّه و تفکّر است. کسی که به این طرف «الّا» آمده هم باید چند تا کار انجام بدهد: «الّا الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات و ذکروا الله ذکراً کثیراً». در ادامه هم میفرماید باید ظلمستیز باشد. پس اگر ما در هر کجای دنیا به شعری برخورد کردیم که ظلمستیز است، یکی از این چهار بخش را دارد. گفت: «همدوش شنچوی کرهای/ جنگ کردهام». مرگی پاک در راهی پوک منظور نظر قرآن نیست. الآن من بارها به دوستان گفتهام این شعر بامداد: «گر بدین سان زیست باید پست/ من چه بیشرمم اگر فانوس عمرم را نیاویزم/ از بلند کاج خشک کوچۀ بنبست/ ور بدینسان زیست باید پاک/ من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه/ یادگاری جاودانه بر طراز بیبقای خاک». کی میتواند بگوید این شعر اهلبیتیپسند نیست؟ کی میتواند بگوید این شعر کربلایی و عاشورایی نیست؟ کی میتواند بگوید این شعر قرآنی نیست؟ کاری به شاعرش نداریم. هیهات من الذّلّه؛ این شعر دارد این را میگوید. میخواهم توجّه دوستان و خودم و خودت را به این جلب کنم که جان قرآن میتواند در دیوان شاعری باشد که تو اصلاً فکرش را نمیکنی. میتواند خیلی تمیز و شسته و رفته و مرتّب هم باشد. پس ستیز خود آن فرد هم با قرآن بیهوده است، جهل است. حالا کار نداریم کلمۀ پاکیزه گاه در سینهای قرار میگیرد که جایگاهش آنجا نیست. «یتقلقل»؛ معنا آنقدر غلت میزند و قلقل میکند که میآید و در سینۀ اهلش قرار میگیرد. این سخن امیرالمؤمنین(ع) است. امّا آن شاعری که قرآن میخواهد باید این ویژگیها را داشته باشد و شما میدانید که داشتن این ویژگیها کار آسانی نیست. تا بیایی از دیوار «الّا» بالا بروی و پایین بیایی و آن طرف «الّا» قرار بگیری، خیلیها در این مسیر تلف میشوند. عاقبت به خیر نمیشوند. مثلاً رهبری فرمودند: «فروغ عاقبت به خیر شده است.» این که عاقبت به خیر شده است، یعنی از پشت دیوار «الّا» به این طرف افتاده است. آمده به طرف عمل صالح، آمده به طرف ایمان، آمده به طرف این که در محضر است: «من حس میکنم/ من میدانم که لحظۀ نماز کی است». پس این در حضور است: «این کیست؟ این که روی جادۀ ابدیت/ به سمت لحظۀ توحید میرود». معلوم میشود اینجا در محضر است: «این دگر من نیستم، من نیستم/ حیف از آن عمری که با من زیستم». این شعر قرآنی است. پس در محضر است. این هم از کلمۀ ظلمستیزیاش: «ای دوست! ای برادر! ای همخون!/ وقتی به ماه رسیدی/ تاریخ قتلگاه گلها را بنویس». همۀ این شعرها، بدانید یا ندانیم، در زیرمجموعۀ یک جان قرآنی قرار دارد. حالا یک نفر بیاید بگوید میخواهند فروغ را... نه! ما هیچ چیزی را نمیخواهیم ثابت بکنیم. یک متنی روبهروی ماست، به ما میگوید این جان و این کتاب با متون برتر مرتبط است. از یک متن برتر تغذیه شده است. بر این جان شیفته یک آفتابی تابیده است که میگوید: «این کیست؟ این که بانگ خروسان را/ آغاز قلب روز نمیداند/ آغاز بوی ناشتایی میداند». این نگاه قرآنی است که وقتی صبح شده و خروس دارد قوقولی میکند، دارد آغاز قلب روز را به ما اعلام میکند. امّا تو میگویی باید صبحانه بخورم: «اولئک کالأنعام بل هم اضلّ»، این متن دارد این را میگوید. شما در تغزّلهای عاشقانۀ حسین منزوی نگاه کنید: «من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم/ من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم/ به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی/ به جلوۀ تو، به خورشید بینقاب رسیدم». غیر از این نیست که «یخرجون من الظّلمات الی النّور». نمیتواند غیر از این باشد اگر انسان بخواهد عالمانه نگاه بکند، نه با غرضورزی. چرا که «چون غرض آمد هنر پوشیده شد». میگوید «پشت این پنجره یک نامعلوم/ نگران من و توست»؛ «انّ ربّک لَباالمرصاد». شاعر حس کرده و دارد میبیند که پشت این پنجره یک نامعلوم حواسش به ما هست. نامعلوم اینجا با اینکه میگوید نامعلوم است، برایش معلوم است. نگران هم که میدانید؟ «چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد». هم نگاهش میکند و او را میپاید و این را فروغ دریافت کرده است که یک نفر نگران من و توست: «جهان را بلندی و پستی تویی/ ندانم چهای، هر چه هستی تویی»؛ یک نامعلوم.
■ میلاد عرفانپور: حالا که نام فروغ آمد، دربارۀ پروین هم صحبت کنید.
□ مرتضی امیری اسفندقه: پروین... «هزار مرتبه شستم دهن به مشک و گلاب/ هنوز نام تو بردن کمال بیادبی است». پروین، خوشۀ پروین، او شاعری است که من تقریباً همه فرازهای فاخرش را حفظ هستم. در یک دورهای یک عدّه تلاش میکردند این دو نفر را مقابل همدیگر قرار بدهند. فروغ را بزنند توی سر پروین مثلاً. این کارها غلط است. امّا پروین هم از نخست درست سیر و سلوک کرده است. امّا فروغ نه، فروغ اسیر بوده، خورده به دیوار، عصیان کرده، دوباره متولّد شده و ایمان آورده است. حالا که خود فروغ پشت آن دیوار نمانده، ما چرا پشت آن دیوار بمانیم؟ خودش در اسارت باقی نمانده است، ما چرا او را موقع تفسیر در زندان ببینیم؟ چرا؟ ما چرا مثلاً یادمان باشد که او گفته: «گنه کردم گناهی پر ز لذّت»؟ وگرنه پروین اعتصامی عزیز، همان کسی است که گفت:
«مادر موسی چو موسی را به نیل
درفکند از گفتۀ ربّ جلیل
خود به حسرت کرد در ساحل نگاه
گفت کای فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بیناخدای
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
ما به آب و باد فرمان میدهیم
ما به دریا حکم طوفان میدهیم»
پروین خاتون شعر فارسی است، برای همیشه و تا ابد:
«محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است»
ظلمستیزیاش را ببینید که گفت:
«روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم
کین تابناک چیست که بر فرق پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست اینقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزن گوژپشت و گفت
این اشک دیدۀ من و خون دل شماست...»
بهبه!
«...ما را به رخت و چوب شبانی فریفتهست
این گرگ سالهاست که با گلّه آشناست
آن پادشه که ده خَرَد و مُلک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست»
یا:
«این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایّام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است»
این هم از احوالات پروین. امّا آن شخصی که من دربارهاش صحبت میکنم، هنوز تبیین نشده است. یک عدّه او را دوست دارند و اصرار دارند چیز دیگری از او نمایش دهند. نمیدانم چرا ما به متن وفادار نیستیم. پروین جایی باقی نمیگذارد که او را تحریف کنند ولی بعضی دوست دارند فروغ را پشت دیوار نگه دارند. وقتی خودش میگوید: «این دگر من نیستم، من نیستم/ حیف از آن عمری که با من زیستم». تو چرا اصرار داری بگویی که فروغ «گنه کردم گناهی پر ز لذّت» است؟ او خودش قفس را شکسته و از اسارت نجات پیدا کرده است. به تعبیر دوست پژوهشگرم سعید یوسفنیا در کتاب «در جستجوی جانب آبی» فروغ علیه خودش عصیان کرده کرده است و تو هنوز اصرار داری که بگویی فروغ این است؟ دانشآموزان ما باید این فروغ را بشناسند. «تولّدی دیگر» و «ایمان بیاوریم» را بشناسند. این فروغ را بشناسند که میگوید: «آه ای خدا که دست توانایت/ بنیان نهاده عالم هستی را/ بنمای روی و از دل من بستان/ شوق گناه و نفسپرستی را». چرا نباید این را بشناسیم؟ دیوان حافظ با این مفاهیم قرآنی را از گذشتهها و بدون این شرایط ضبط و فیلمبرداری و واتسپ و تلگرام برای ما نگاه داشتهاند. ما با این وسایل چه چیزی برای آیندهها نگاه میداریم؟ یک فروغ مخدوش؟ یک فروغ سرگردان؟ و حال اینکه نهایت تمامی نیروها پیوستن است: «پیوستن به اصل روشن خورشید/ و ریختن به شعور نور». خب این قرآنی است و یادآور «انّا لله و انّا الیه راجعون». به این دلیل است که من همه جا از این شخص گفتگو میکنم و حرف میزنم. گاه با خودم میگویم بس است دیگر. چهقدر این حرفها را تکرار میکنی؟ امّا باز میبینم که قرآن هم میگوید «فاذکر». به پیغمبر اکرم(ص) میفرماید تو یادآوری کن. تو آمدی که یادآوری کنی. پس ما هم که پیرو حضرت ختمی مرتبت هستیم، در این حوزه این تبیین را نیاز داریم تا یک شاعر برجستۀ معاصر ما با این متن روشنی که در اختیار ما گذاشته است، تحریف نشود. به این دلیل است که من یادآور میشوم وگرنه در جایگاه پروین شکّی نیست:
«هر که با پاکدلان صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
سوی بتخانه مرو، پند برهمن مشنو
بتپرستی مکن، این ملک خدایی دارد
هیزم سوخته، شمع ره منزل نشود
باید افروخت چراغی که ضیایی دارد
شمع خندید به هر جمع از آن معنی سوخت
خنده بیچاره ندانست که جایی دارد»
دربارۀ پروین هرچه بگویی کم گفتهای. اگر هر روز در مدارس و دانشکدههای ادبیات برای پروین بزرگداشت بگیرند، واقعاً کم است.
■ میلاد عرفانپور: به نظرتان در میان شاعران انقلاب چه کسانی نگاه قرآنی را در شعر جلوه دادهاند؟
□ مرتضی امیری اسفندقه: اوّل گفتگو به جان قرآنی اشاره کردم. جان شاعر باید قرآنی باشد. در زمان قبل از انقلاب هم ما میبینیم که شاعران چه ارتباطی با قرآن داشتند. حال که به حوزۀ شعر انقلاب اسلامی ایران آمدی، در این دوره، مشترک مورد نظر، کاملاً در دسترس قرار گرفته است. این دوره میگوید تو نمیتوانی شاعر باشی و قرآنپژوه و قرآندوست و قرآنی نباشی. اما باز تأکید دارم که این قرآندوستی باید در جان تو نمود پیدا کند. از این منظر قیصر امینپور نمونه است. حال ببینید ما شاعران بزرگی مثل استاد علی معلّم هم داریم، استاد مشفق و استاد سبزواری و استاد گرمارودی را هم داریم، امّا قیصر امینپور واقعاً شاعر دربار دولت قرآن است:
«رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند
آسمانیتر از آن بود که در خاک بماند
خوشه سرمست رسیدن شد و از شاخه فروریخت
تا که در خاک رگ و ریشۀ این تاک بماند»
این شعر به ما میگوید: «اصلُها ثابت و فرعُها فی السّماء». این جان قرآنی است. ننشسته، زبانم لال، به قول قدیمیها، قرآن را دام تزویر بکند: «حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی/ دام تزویر نکن چون دگران قرآن را». این کار را نکرده است. جانش قرآنی است:
«الف لام میم از لبم میتراود
نه شبنم که خون از شبم میتراود
سه حرف است مضمون سی پارۀ دل
الف لام میم از لبم میتراود»
گفت: «که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی». این شعر در آغوش قرآن بزرگ شده. شیر پاک خوردۀ مکتب قرآن است که میگوید: «سه حرف است مضمون سی پارۀ دل/ الف لام میم از لبم میتراود». اوّلین کتاب قیصر هم تنفّس صبح بود: «صبحی که از او مشام عشّاق/ خوشبوی شود اذا تنفّس». قیصر کسی است که ردّ پای آیات قرآن را به زیبایی در شعرش میبینی و چهقدر ما در این ایّام نیاز به قیصرخوانی و قیصرشناسی داریم. ما فکر میکنیم چون با قیصر نشستهایم و چای خوردهایم، میدانیم او کیست. امّا من اگر بخواهم به خلوت وجود او راه پیدا کنم، باید شعرش را بخوانم. چون خود قیصر هم نمیداند کیست. وقتی تو از دسترس خودت خارجی، من چهطور میتوانم تو را بشناسم؟ قرآن در شعر قیصر امینپور نشست کرده و کاملاً صمیمی است. ظرف و مظروف در هم آمیختهاند: «فرزندم/ رؤیای روشنت را دیگر برای هیچکسی بازگو نکن». در سرودههای نخستش انگار دارد قرآن را ترجمه میکند. قیصر از «تنفّس صبح» به «گلها همه آفتابگردانند» و کتاب آخرش «دستور زبان عشق» رسید. هر شاعری هرچه جلوتر میآید، باید نوتر شده باشد و باید شعرهای گذشتهاش را کنار بگذاریم دیگر، چون نوتر شده است امّا قیصر دیوار و اسارت و عصیان نداشت. از همان اوّل «تولّدی دیگر» بود: «نپرس از دل من لالهها چرا رفتند/ که بوی کافری از این سؤال میآید». این مال جوانی اوست. اینها نباید فراموش شود. درست است که او به این شکوه رسیده است که میگوید: «این روزها که میگذرد هر روز/ در انتظار آمدنت هستم/ با من بگو آیا من نیز/ در روزگار آمدنت هستم؟». منتظر ظهور است. معلوم است.
میخواهم بگویم این شعرهای بشکوه و بارآور نباید باعث بشود که ما «تنفّس صبح» را فراموش کنیم. نباید باعث شود که ما فراموش کنیم: «بیا بلند بگوییم ما نمیخواهیم/ نماز را بگذاریم و فکر نان باشیم». این مال قیصر است: «صفات بغض مرا فرصت بروز دهید/ درون سینۀ من انفجار زندانی است». شعر قیصر قرآنیترین شعر منسجم، با اسلوب، دارای بافتار و ساختار قرآنی شاعران انقلاب اسلامی ایران است ورنه مگر میشود یوسفعلی میرشکّاک و استاد علی معلّم دامغانی با آن اشارتهای سرشار را نادیده گرفت؟ دیگر شاعر جاودانیاد با آن سنّ پروینانه و فروغانه، سلمان هراتی، نیز چنین بود:
«دیروز اگر سوخت ای دوست! غم برگ و بار من و تو
امروز میآید از باغ بوی بهار من و تو
دیروز در خلوت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت آیینهدار من و تو»
ببینید چگونه «انّ مع العُسر یُسرا» را در این غزل به تصویر کشیده است. علیرضا قزوه، علیمحمّد مؤدّب، میلاد عرفانپور، قربان ولیئی و هنوز میتوان بسیاری از شاعران را نام برد. کم نیستند. امّا من که از قیصر نمونه آوردم، به این دلیل که قیصر زندگیاش، آموزگاریاش، سخن گفتنش، تواضعش قرآنی بود. با او که روبهرو میشدی متوجّه میشدی که بوی قرآن از نفس او استشمام میشود.
حال که صحبت به اینجا رسید باید بگویم من فکر میکنم هیچ شاعری نباشد که فقط با تکیه بر قرآن توانسته باشد راهی را، شعری را و شکوفایی را پیدا کرده باشد. فقط با تکیه بر قرآن نه؛ «کتاب الله و عترتی». آن محبّت و آن عشق به عترت، کلید ورود به متن این آیات است. از آیات نمیتوان ابیات ترجمه کرد و به دست داد، مگر علی و اولاد علی دستت را بگیرند. اگر کسی عشق را از ادبیات پارسای پارسی بگیرد، مطمئن باش قرآن را هم از او گرفته است. تردید نکن که گرفته است. چون اگر این کتاب جانی دارد که دارد، آن جان به وساطت و محبّت کسانی بابش به روی تو باز میشود که ما آنها را چهارده معصوم تعبیر میکنیم. از این باب است که شعر جاودانیاد، این رند دو عالم، حسین منزوی این مسیر را پیدا کرده است:
«ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحۀ بوی تو باد را
خورشید فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد را»
معلوم میشود که این شاعر چهقدر امام نهم را در این غزل دوست دارد. میدانی که وقتی در قافیه تو یک اسم مشخّص قرار میگیرد، میگویند شاعر این غزل را به نام آن فرد داغ کرده است. قایم نمیکند. حتّی نمیتوانی بگویی عاشق. دارد بندگی میکند در این بیت: «خورشید فخر از آن بفروشد که هر سحر/ بوسیده آستان امام جواد را».