شهرستان ادب: شب شعر «بفرمایید فروردین» دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۰ در موسسه شهرستان ادب برگزار شد.
استاد ناصر فیض، استاد اسماعیل امینی، علیمحمّد مؤدّب، محمود اکرامیفر، محمّدرضا طهماسبی، فریبا یوسفی، علیمدد رضوانی، محمود حبیبی کسبی، فاطمه نانیزاد، مبین اردستانی، حامد محقّق، افسانه غیاثوند و... از جمله شاعرانی بودند که در این محفل شاعرانه حضور داشتند.
در این برنامه که هرسال به مناسبت نزدیک شدن ایّام نوروز و همچنین به مناسبت اعیاد شعبانیه در مؤسّسۀ فرهنگی هنری شهرستان ادب برگزار میشود، شاعران خوب کشورمان در این مؤسّسه حاضر شده و اشعارشان را قرائت کردند. لازم به ذکر است که این برنامه از شب شعرهای ثابت شهرستان ادب است که هر سال نزدیک به عید نوروز و فصل بهار برگزار میشود.
شاعران که در این سالهای کرونایی از بسیاری انجمنها، شب شعرها، جشنوارهها و گعدهها محروم شده بودند و کمتر مجال دید و بازدید و گپ و گفت با یکدیگر را یافته بودند، شب شعر «بفرمایید فروردین» را غنیمت شمرده و با شور و نشاط در آن حضور یافتند.
در ابتدای این برنامه سیّدوحید سمنانی که اجرای شب شعر را بر عهده داشت، ضمن تبریک اعیاد شعبانیه و آغاز فصل بهار، از شاعرانی که در سال اخیر درگذشتند، یاد کرد و از حاضران خواست فاتحهای نثار آنها کنند.
سمنانی سپس با توجّه به حضور بسیار خوب شاعران در این شب شعر، بدون از دست دادن زمان اوّلین شاعر را برای شعرخوانی دعوت کرد که قرعه به نام استاد محود اکرامیفر افتاد. استاد محمود اکرامیفر نیز با تبریک ایام، یک غزل عاشقانه با مطلع «زمین دور سرم چرخید، شب شد، ماه پیدا شد/ گناه گرگ باید پاک میشد، چاه پیدا شد» و سپس این مثنوی بهاری را قرائت کردند:
«عید است و میوزد نفس روشن بهار
جاریست آب و آینه از دامن بهار
آب زلال، آینۀ بید پیر شد
پلکی تکاند چشمت و شهری اسیر شد
عید است از حوالی اسفند میروم
تا عشق، تا ترانه و لبخند میروم
آغوش میگشایم و آغاز میشوم
مثل دریچه رو به سحر باز میشوم
عید است و باید از نفس گل مدد گرفت
از نغمههای قدسی بلبل مدد گرفت
باید ترانه صحبت پنهان ما شود
باید زبان عشق غزلخوان ما شود
باید کنار پنجره رفت و سپید شد
باید به بام عشق برآمد، شهید شد
عید است و من شبیه نگاه تو روشنم
سرشارم از بهار، پر از سرو و سوسنم
جاریست از زلالی پیراهنم غزل
میبارد از نگاه و دل روشنم غزل
عید است و عشق میوزد از چار سوی من
گل کرده رود گمشدهای در گلوی من
عید است و آسمان و زمین لالهپرور است
هفت آسمان سپیدی بال کبوتر است
پر گشته از زلالی خورشید ساغرم
سرشار از آسمان، پر بال کبوترم
گل میشوند ماسه و شن زیر پای من
کف میزنند برگ درختان برای من
دی رفته، خیمه در نفس عید میزنیم
عید است پنجه بر دف خور شید میزنیم...»
شاعر بعدی استاد علیمحمّد مؤدّب مدیرعامل مؤسّسۀ فرهنگیهنری شهرستان ادب بود که هم برای خوشآمد به اساتید و شاعران جوان و هم برای شعرخوانی پشت تریبون قرار گرفت. آقای مؤدّب دو غزل خواندند که هنوز جایی منتشر نشده است:
1
«نهنگم، خوش مرا در قعر دریای خودم بگذار
مرا بردار از این بازی و در جای خودم بگذار
خدا در شیشههای جلوه، موجی لایق من نیست
عقیقم کن مرا در سنگ تنهای خودم بگذار
شکایت میکنم از هر که روشن کن وجودم را
که فقر محضم و زآن پس مرا پای خودم بگذار
بَسَم از سیر در اوهام این اشباح خوابآلود
مرا بیدار از اینها کن به رؤیای خودم بگذار
گذشت امروز و دیروزم به درد این و آن خورده
ز من گر مانده چیزی بهر فردای خودم بگذار
از این جمعیت عریان نمیبیند یکی خود را
مرا محشور کن تنها و رسوای خودم بگذار»
2
«نه من بودم نه تو، او بود و ما را همدم هم خواست
خداوندی که شادیهای ما را هم غم هم خواست
نه من بودم نه تو، او بود و اوج قصّۀ ما بود
که ما را کوه کرد و تکیهگاه محکم هم خواست
بلی، قالوا بلی آتشفشانهاییم دور از هم
دل ما را ولی داغی نشان عالم هم خواست
چه داغی گرمی بازار ما وقتی که دمسردیم
خدا ما را و حسرت را، رفیق و محرم هم خواست
که تا همواره نامش در گلوی کوهها باشد
همانسانی که ما را انعکاس مبهم هم خواست
مسیحاییم و جان بخشیده هم را در هجوم مرگ
نفسها را خدا اینگونه عطر مریم هم خواست
گلی با آفتابی، عشق تابشهای جاوید است
دل ما را خدا اینطورها بیش و کم هم خواست»
محمّدرضا طهماسبی که مخاطبان و علاقهمندان او را بیشتر با قصیدههای خوشفرم و مطنطن و روانش میشناسند، شاعر بعدی بود که جدیدترین شعر خودش را برای حاضران قرائت کرد:
«خوشا خوشا من که بار دیگر به طوف آن آستان رسیدم
خوشا خوشا من که کلبهم باسِطُ ذِراعَیه بالوصیدم
قسم به زیتون و سیب و گندم به چال آن گونه در تبسّم
قسم به شعبان به روز سوم که داده عشق تو را نویدم
دو چشم الماسگون رهزن، برد به خوف و رجا دل از من
که چشم عالم از آن دو روشن که هر دو را عبد زرخریدم
زمانه از هر چه بد تهی شد، جهان ز عشق تو منتهی شد
و عاذَ فطرس بِمَهدِه شد و عید را وعده و وعیدم
به عشق وقت ادای دین است، ازل به شور و ابد به شین است
از آفرینش غرض حسین است و او مراد است و من مریدم
حسین ماه تمامتابان، حسین راه نجات انسان
حسین شاه قدیمالاحسان، حسین آن مصحف مجیدم
حسین رحمت، حسین وسعت، حسین عصمت، حسین غیرت
حسین راز عظیم خلقت، حسین عشق من و امیدم
حسین اولی، حسین اعلا، حسین دنیا، حسین عقا
حسین اینجا، حسین آنجا، حسین آن که جز او ندیدم
قسم به والفجر دیدگانش، قسم به واللّیل گیسوانش
به اوج دریای بیکرانش که موج او کرده ناپدیدم
قسم به کهف و الرّقیمش، صراط همواره مستقیمش
که سر نگردانم از حریمش به آن خدایی که آفریدم
خوشا اگر بند او اسیری، خدا اگر جود او فقیری
که عشق اگر اوست من دچارم، که تیغ اگر اوست من وریدم
خانم افسانه غیاثوند دیگر شاعری بود که پشت تریبون قرار گرفت و این شعر را خواند:
«دلم ای کاش دلی مشغلهبردار نبود
یا اگر بود به درد تو گرفتار نبود
هرگز اینگونه به دام تو نمیافتادم
جانم از دست تو اینقدر در آزار نبود
عشق آن بند شریفی که رهایم میخواست
عقل این دشمن بیمایه ولی یار نبود
دوستت داشتنم فرصت گفتن میخواست
دوستت داشتم و فرصتی انگار نبود
آدمی مسئلهاش دوری و دیری کی بود؟
با تو، ای عشق! اگر فاصله بسیار نبود
ما به دور از تو دچار غم نانیم همه
آه اگر میشد اینقدر گرفتار نبود»
پس از خانم غیاثوند، مجری برنامه، محمود حبیبی کسبی را برای شعرخوانی دعوت کرد. حبیبی کسبی با تبریک اعیاد و نیز تسلیت شهادت شیعیان عربستان به دست رژیم آلسعود، با این شعر حاضران را به حظّ و بهره رساند:
«نقصان ماست چشم به راه کمال تو
فرخنده باد سلطنت بیزوال تو
ماه منیر پا به رکاب نگین توست
سرو سهی کجا و کجا اعتدال تو؟
کعبه زیارت آمد و بر گونۀ تو ماند
ای هاشمیترین خط تاریخ خال تو
میخانه است چشمت و محراب ابرویت
ما را بس است حکم حرام و حلال تو
این کیفر کدام گناه است؟ کاینچنین
بیبهرهایم از برکات جمال تو
دیگر ز واقعیت بی تو فراریام
من با خیال زندهام، آن هم خیال تو
طی شد در انتظار تو فصل جوانیام
شاید که دست داد به پیری وصال تو
ما را پس از وفات، هوای بهشت نیست
بگذر ز قبر من که شوم پایمال تو
در این شبان ممتد و این روزگار بد
تنها امید ماست ظهور مجال تو
این عیدهای بیتو بعید است، عید نیست
عید حقیقی است طلوع هلال تو
هر سال ما چهار خزان است، کی شود؟
تقویم را به هم بزند ماه و سال تو»
سمانه خلفزاده از اعضای دورههای آفتابگردانها، شاعر بعدی بود که شعری برای حضرت ولیعصر (عج) قرائت کرد:
«باغ در باغ فصل، فصل غم است
بوی مرگ هَزار میآید
شب بدون ستاره میخوابد
صبح پاییزوار میآید
غنچهها بینشاط و بیمارند
سروها در قفس عزادارند
باغبانها گلایه میکارند
باغ با غم کنار میآید
در زمستان بی تو بودنها
در تب درد دل سرودنها
شب سرما زده خبر دارد
چه به روز انار میآید
عطر پیراهن کسی در باد
میوزد در مسیر عشقآباد
دلخوشم من از اینکه بوی خوشِ
آخر انتظار میآید
نغمۀ سرنوشت میآید
بوی اردیبهشت میآید
تو فقط یک اشاره کن به زمین
چه بهشتی به بار میآید
سیصد و سیزده گل لبخند
لاله و نرگسی و شاهپسند
همه پا در رکاب چشم تواند
تو بیایی بهار میآید»
در اینجای برنامه نوبت به یکی از شاعران و طنرپردازان خوب کشورمان، استاد ناصر فیض رسید که دو شعر قرائت کردند. شعر اول برای حضرت صاحب الزمان (عج) و شعر دوم که شعری طنز بود:
«پدر مسلمین در آمد که
دو سه میلیون نشد درآمد که
آدمی چون که پیر شد دیگر
صبح تا شب نمیتواند که
باید از بیست نمرۀ انسان
بیست باشد، نه بیست از صد که
میشود نخ رد از ته سوزن
سوزن از نخ نمیشود رد که
یارم آمد پس از دو ثانیه رفت
این نشد طرز رفتوآمد که
رشد انسان قواعدی دارد
فقط این رشد نیست از قد که
یک جوان تا ابد نمیماند
بعد سربازیاش مجرّد که
پای حرفش هم ایستاده ولی
دست خالی توان ندارد که
گر چه شاید هم ازدواج کند
نیست شاید همیشه باید که
تو بگو ازدواج خواهد کرد
بنده آن را نمیکنم رد که
تا قیامت نمیرسی هرگز
با قطار پکن به مشهد که
چون کفایت نمیکند تنها
ابتیاع بلیط مقصد که
این بلیطی که میخرد آدم
باید آن رو نوشته باشد که،
از پکن میرود به مشهد، چون
مقصد دیگری ندارد که
در مزاح آدمی به حکم ادب
نکند استفاده از ید که
طنزپرداز گاه معترض است
نیست جایز برای او حد که
او هم ایمان به زندگی دارد
طنزپرداز نیست مرتد که
تا قیامت به خاطر یک حرف
هر که شد بد نمیشود بد که
آدم ذیشعور معلوم است
در بیابان نمیزند سد که
گفته بودی نمیزند امّا
مردک خنگ بیخرد زد که
خودمانیم اصلاً آدم خوب
بد کند با زنش نباید که
زنه حق داش ازیش طلاق بیگیره
حسنه خیلی با زنیش بد که*
*بیت آخر را با لهجۀ قمی بخوانید.
[آن زن حق داشت از او طلاق بگیرد
حسن خیلی با زنش بد(رفتار)کرد.]
عارف جعفری، شاعر و خوانندۀ شاخص افغانستانی، نفر بعدی بود که توسّط مجری برنامه، دعوت به شعرخوانی شد. عارف جعفری شعری برای امیرالمومنین (ع) قرائت کرد که مناسب حال و هوای این روزهای کشور افغانستان است:
«هستم به درد خویش گرفتار یا علی
راه امید من شده دیوار یا علی
دور از دیارم و غم غربت شبیه کوه
عمریست بر سرم شده آوار یا علی
چون صید تیرخورده زمین میخورم و باز
میایستم به نام تو هر بار یا علی
دلخستهام از این همه بنبست پیشرو
دل مردهام از این همه تکرار یا علی
چون کاغذ رهاشده در چنگ گردباد
دل بستهام به دست تو این بار یا علی
«حمیدرضا مدّاح، شاعر عضو دورههای آفتاگردانها، این رباعیها را خواند:
«آن لحظه که آمدی بهار من بود
گل کردن آرام و قرار من بود
باران زد و بالی نتکانده رفتی
آن شاخۀ لرزان دل زار من بود
پر میکشد اندوه ز دلها روزی
از باغ به غم دچار سرما روزی
گفتند که خشکیده ولی میبیند
گل کردن طبع شاخهها را روزی
میخندی و روزگار خندن شده است
زیبایی شهرمان دوچندان شده است
باران زده بود من و تو با هم هستیم
خوشحالم از این که راهبندان شده است
گم بود، شبی مقابلم پیدا شد
صد شکر که ماه کاملم پیدا شد
آن عشق ز یاد رفته دیرینم
در خانهتکانی دلم پیدا شد»
شاعر بعدی علیمدد رضوانی، شاعر افغانستانی بود که از او غزلهای خوب و دردمندی برای مردم افغانستان و مهاجران افغانستانی در ایران سراغ داریم. او که از دوستان دیرین مرحوم محمّدسرور رجایی بود، در ابتدای شعرخوانی با یادکرد از رجایی گفت: «با هر بار یادکرد رجایی داغ دلمان تازه میشود. رجایی ستون اصلی فعّالیتهای مهاجرین در تهران بود و جایش به شدّت خالی است. سرور هم از طرف بعضی دوستانی ایرانی و هم از طرف دوستان افغانستانی مظلوم بود. یکی از دلایش این بود که سنگ مهاجران را به سینه میزد و دلش برای ایران بزرگ میتپید و ایران را فوقالعاده دوست داشت. او دربارۀ ایران و افغانستان به خونشریکی رسیده بود که اسم کتابش هم بر این اساس بود.»
او در ادامه با بیان اینکه این غزل را چند سال پیش برای شهردار تهران سروده امّا یقین دارد که شهردار این غزل را نخوانده است(!)، شعرش را قرائت کرد. این غزل اعتراضی شاعرانه به تبعیضهایی است که نسبت به مهاجران افغانستانی به خصوص قشر زحمتکش آنها در قراردادهای کارگری و شهرداری و... صورت میگیرد:
«و خوب یاد گرفتم که کور و کر باشم
همیشه در دل این شهر باربر باشم
و خوب یاد گرفتم که مفت کار کنم
که در حساب شما سود بیشتر باشم
که تو بخوابی و من با خیال آشفته
به خواب پشت کنم، مرد رفتگر باشم
درون کوره بسوزم که با تمام وجود
ز خشتخشت بنای شما خبر باشم
بگو چگونه بمیرم برای شهر شما؟
که خوب جلوه کنم، خوب کارگر باشم»
سرکار خانم فاطمه نانیزاد شاعر بعدی بود که این غزل بهاری را قرائت کرد:
«چهقدر گل به سر شاخسار آمده است
بیا ترانه بخوان، نوبهار آمده است
چهقدر کوچه به کوچه، اقاقیا، سنبل
بنفشه آمده... گل... بیشمار آمده است
تو آمدی چمدانی ترانه آوردی
غزل به شوق تو با دل کنار آمده است
همین که چشمه گوارا زلال میجوشد
همین که رود چنین بیقرار آمده است
هزار خوشۀ پروین گرفتهام در دست
هزار آینه امشب به کار آمده است
من و سلام زیارت دو قطره اشکی که
به پای سفرۀ لیل و نهار آمده است
شب است و بوتۀ سجّاده و نم باران
به چشم مردم شبزندهدار آمده است
بیا به شهر غزلها، به کوچۀ دریا
بیا که مژدۀ دیدار یار آمده است»
مبین اردستانی دیگر شاعری بود که غزلی عاشقانه تقدیم حاضران کرد:
«پیچیده اسم من همه جا با تو بودهام
من با تو بودهام همه جا یا تو بودهام
تنهایی مرا تو در این عکسها ببین
تنها تو بودهام، منِ تنها تو بودهام
هی روزهای پشت سرم را ورق نزن
در لحظه لحظه لحظۀ آنها تو بودهام
در خواب ناز پیشتر از خلقت جهان
ای بهترین تجسّم رویا! تو بودهام
از چشم تو جهان لحظاتی چشیدنیست
خوشبخت من که وقت تماشا تو بودهام
خانم زاهدی هموطن افغانستانیمان شاعر بعدی بود که با دعوت مجری برنامۀ شعرش را قرائت کرد:
«ای که در چشمان خود میخانه داری بیشتر
عاقلی امّا چرا دیوانه داری بیشتر
تاک سرمست منی، پیچیده در بازوی من
هر چه میپیچم به تو، پیمانه داری بیشتر
بید مجنونی اگر در سینۀ لیلاییام
سایه امّا بر سر بیگانه داری بیشتر
دور تو میگردم و افتاده در جانم تبی
گرد تو میچرخم و پروانه داری بیشتر
چشم در چشم تو باران میشوم میبارمت
دل اگر اندوه، اگر غم، شانه داری بیشتر
بار دیگر، بار دیگر، بار دیگر چون خدا
در دل من خانه داری خانه داری بیشتر
امیر شفیعی دیگر شاعر آفتابگردانی این غزل را خواند:
«من از کجا بشناسم تبار گمشدهام را؟
چگونه بیتو بسازم دیار گمشدهام را؟
بگو کجای جهانی که رأس ساعت باران
به دیدنت برسانم قرار گمشدهام را
بگو دوباره بگو دوستدارمت که ببویم
بهقدر غنچۀ سرخی بهار گمشدهام را
کجاست شانه برای پناه بردن چشمم
به ابر من برسان کوهسار گمشدهام را
دمی نگاه تو کافیست تا دوباره بیابم
میان چشمتو با یک اشاره گمشدهام را»
استاد اسماعیل امینی شاعر و میهمان بعدی بود که به جایگاه تشریف آورد. این استاد طنزپرداز شعر طنزی به حاضران تقدیم کردند:
«رسید مژده که آمد بهار و تعطیلات
دو هفته رفت هوا کسب و کار و تحصیلات
به جای لذّت خواب کلاس و دفتر کار
برو برای دو هفته بخواب در ویلات
تو را چه غم که گدا گشنهای سر سفره
نه مرغ یخزده دارد نه ماهی شیلات
تو را چه غم که به سیل تورّم از کف رفت
گل و گیاه در ایلام و گلّه در ایلات
حساب خارجیات از دلار پربار است
حساب داخلیات گنج نرخ تبدیلات
که گنج حاصل تبدیل حق به باطل بود
که حق فنا شده در قیل و قال تأویلات
زمام روزی مردم به دست مشتی دزد
زمام جنگ جهانی به دست مشتی لات
بهار آمد و کار جهان به دست خداست
همان خدا که ندارد نهاد و تشکیلات
همان خدا که به عدل است بندهپروریاش
نه رشوه و نه ربا و نه رانت و تسهیلات
همان خدا که به حق است هر چه فرماید
نه با دروغ و سیاست، نه زور و تحمیلات
خدای خالق خرس و خر و خروس و بشر
که آفریده تو را با تمام فامیلات
شاعر بعدی علیرضا سمیعی بود که غزلی کوتاه و عاشقانه قرائت کرد:
«در حجابيد، از اين روست كه ديدن داريد
مگر اين قوس و قزح نيست كه بر تن داريد
صاحب لطف شماييد كه در وقت غروب
سر آوارۀ خورشيد به دامن داريد
تاجران شكر از راهزنان میگويند
نشود فاش الهی كه چشيدن داريد
روزه هستند همه مردم و دير است و شما
چون اذان دم افطار شنيدن داريد»
بعد از سمیعی، سرکار خانم «محدثه آشتیانی» یک نیمایی انتظار خواندند:
«چند وقتیست بهار
رفته از باغ، فراری شده است
نفس باد صبا بی تو مکدّر شده است
چشم این پنجرهها رو به زمستان رفته
باغ ما تشنۀ دیدار بهار است هنوز
بیقرار است هنوز
پسر حضرت خورشید سلام
پسر گل
تو بیا تا که بهار از نفست تازه شود
دشتها دامنهها باغچهها
لالههای گمنام
یک به یک با تو پرآوازه شود
یاسها ناز کف پای تو را میخواهند
ای مسافر! برگرد
ای مسافر که نمیدانم
در کدام آب وضو میگیری؟
همۀ دریاها
به تمنّای تو در تاب و تباند
خواهش چشمه تویی
آرزوی رودی
ای که در کودکیام
عطر نرگس بودی
همۀ قبلهنماها به تو روی آوردند
تو ولی
روی «قد قامت» خود را به چه سو میگیری؟
سروها پشت سر تو به نمازند هنوز
همگی منتظرند
طاقتی طاق برایم مانده
صبر ما را به خدا حضرت ایّوب نداشت
سالها سنگ صبور
مثل مومی در دست
به تو میاندیشد
شک ندارم حافظ
حافظ دوراندیش
به تو میاندیشید...
ای سفر کرده که صد قافله دل همره توست
واژهها منتظرند
چشمها منتظرند
آسمان ابر زمین پیر و جوان منتظرند
ای مسافر!
برگرد...
خانم فریبا یوسفی از شاعران خوب و شاخص کشورمان این شعر را قرائت کردند:
«مبادا مثل خاموشان پر از شعر مگو باشم
مبادا با خودم حتّی به مستی هم دورو باشم
کجایی؟ آی شور عشق بیپروایی مطلق
پشیمانم، نمیخواهم به فکر آبرو باشم
هم از آن عقل بیزارم که دستش را گرفت از من
هم از این سوز پرهیزی که گفتم دور از او باشم
مبادا بگذرد یا بگذرم تا بگذرد از من
نمیخواهم تمام عمر بغضی در گلو باشم
خودم را میسپارم مثل ابری در کف طوفان
چرا یک عمر باید قطره آبی در سبو باشم؟
اگر تقدیر خود را میپذیرفتم، چه میکردم؟
جز اینکه خسته بر فرسودگی دست رفو باشم
خدا را شکر سرما رفت، پایان سکوت آمد
که تا پایان عمرم با تو گرم گفتگو باشم
رضا ابوذری نفر بعدی بود که این غزل را خواند:
»داغ دارم، بگو چکار کنم
دوست دارم فقط هوار کنم
دست کم دوست دارم از سر درد
گله از دست روزگار کنم
تا کجا عین این و آن باشم؟
تا کجا از خودم فرار کنم؟
باید امّا صبورتر باشم
باید این شعله را مهار کنم
به خدا لحظهای نمیخواهم
خاطرت را جریحهدار کنم»
حامد محقّق شعری کوتاه و کودکانه و صمیمی خواند:
«خدا جونم وقتی که بارون میاد
دلم برای گربهها میسوزه
چون که اونا بارونو دوس ندارن
میشه به ابرا بگی از این به بعد
گربهها رو خیس نکنن
وقتی میخوان ببارن؟»
در پایان این برنامه، علی داودی با قرار گرفتن پشت تریبون، از همۀ کسانی که در شب شعر «بفرمایید فروردین» شرکت کردند تشکّر کرد و ابراز امیدواری کرد. با از بین رفتن شیوع کرونا و یا حدّاقل مهار آن، جلسات شعر و گعدههای شاعرانه همچون قبل برگزار شود و اینگونه گپوگفتهای شاعرانه بیشتر گردد.
لازم ذکر است قادر طراوتپور، پیام شمس الدینی، فائزه شفیعی، حسن خسروی وقار، یعقوب کریمی، محمّدحسن بیاتلو، علی نورالدینی و جواد شیخ الاسلامی از دیگر شاعرانی بودند که در «بفرمایید فروردین» شعرخوانی کردند.