شهرستان ادب: مشروح و گزارش تصویری روز سوم اردوی پایانی دورۀ نهم آفتابگردانها را در ادامه با هم میخوانیم.
سومین روز اردوی پایانی دورۀ نهم آفتابگردانها، با کلاس «بینش تمدّنی به زبان فارسی» شروع شد. مهدی صالحی در ابتدا به نقل از کنفسیوس گفت: «ظلمهای بزرگ در تاریخ بشر از ظلم به واژهها آغاز شده است.» وی در پاسخ به این سؤال که ظلم به واژهها چیست، بیان کرد: «ظلم به واژه یعنی ارث را طوری تعریف کنیم که فدک را از حضرت زهرا(س) بگیریم. عدل را طوری تعریف کنیم که عین ظلم شود.» در ادامه، ایشان ضمن بیان مثالهای بیشتر در این خصوص، یادآور این جمله از رهبر انقلاب شد که امروزه متأسّفانه زبان فارسی در حال انحطاط است.
در ادامه و در تعریف زبان، ایشان اذعان داشت: «زبان ابزار فهم است. ما چیزی را میفهمیم که واژهاش را داشته باشیم. این زبان است که امکان فهم را برای ما ایجاد میکند و واقعیت را شکل میدهد.» دربارۀ این موضوع، ایشان قبیلهای را مثال زدند که فقط سه رنگ را میشناختند، زیرا زبان آنها تنها برای سه تا رنگ واژه داشتند.
وی زبان را ابزار برقراری ارتباط دانست و با اشاره به توسعهپذیری آن تأکید کرد که شاعر میبایست سوار زبان باشد و آن را توسعه دهد. هر زمان شاعر از بند زبان رها شود، اندیشه رشد میکند. وی در خصوص ارتباط با خود گفت: «انسان حیوان ناطق است و در اینجا نطق باطنی مطرح است.» وی در خصوص ارتباط با دیگران و اهمّیت زبان تأکید کرد که زبان میتواند زندگیساز و یا زندگیسوز باشد.
صالحی در ادامه زبان فارسی را ساختن تمدّن از طریق تعامل فرهنگی و نه تهاجم فرهنگی دانست و افق شاعر را حرکت به سوی تمدّنسازی دانست و فردوسی را یک شاعر تمدّنساز معرفی کرد. وی تأکید کرد شاعر باید کاری کند که الهاماتش تمدّنساز شود و با اشاره به اینکه با تضعیف شعرا، زبان تضعیف میشود، نقش شعرا را جدّی دانست.
برنامۀ بعدی، کلاس «رسم شاعری» با حضور محمّدعلی بهمنی بود و به گفت وگوی صمیمانه سیّدوحید سمنانی با وی اختصاص داشت. بهمنی در پاسخ به سؤال «اوّلین شعرتان در چه حال و هوایی بود و چگونه به سمت شعر کشیده شدید؟» گفت: «من به واسطۀ حضور برادرم در چاپخانۀ مجلّۀ روشنفکر، آنجا حضور پیدا میکردم و قبل از چاپ شدن آن مجلّه، مشتاقانه بخش اشعارش را میدیدم تا آن را برای مادرم که مدرّس زبان فرانسه بود و بسیار اهل شعر، بخوانم. یک روز در نه سالگی در یکی از اشعار، غلطی وزنی دیدم و به مسئول مربوطه اعلام کردم که با واکنش تند او مواجه شدم. زندهیاد فریدون مشیری که مسئول بخش شعر مجلّۀ روشنفکر بود، متوجّه آن غلط شد و پیش من آمد و به خاطر اینکه این موضوع را متوجّه شده بودم، مرا تحسین کرد و به من گفت: «تو میتوانی شعر بگویی!» ایشان از من خواست تا شعری بگویم و در دیدار بعدی برایش بخوانم. من شعری برای مادرم گفتم و مشیری مرا بسیار تحسین کرد و دستی بر سرم کشید که هنوز هم که هنوز است، گرمای نوازشش را روی سرم حس میکنم. من از نظر شعری و اخلاقی تا همیشه بدهکار مشیری هستم.»
بهمنی در پاسخ به این دغدغۀ شاعران جوان که گاهی اوقات شعر با ما قهر میکند و ما نمیتوانیم شعر بگوییم، گفت: «ما نباید شعر بگوییم. باید اجازه دهیم شعر ما را بگوید. به این صورت که ما بیشتر از آنکه شعر بگوییم، باید کتابها و اشعار مورد علاقهمان را مطالعه کنیم و در حقیقت با شعر زندگی کنیم. من به شما قول میدهم که اگر اینچنین با شعر زندگی کنید، شعر به ذهنتان هجوم میآورد و شما را طولانیمدّت منتظر نمیگذارد.»
وی در خصوص نحوۀ ورودش به عرصۀ ترانه گفت: «من تا سن 21 سالگی که به دعوت فریدون مشیری پا به این عرصه گذاشتم، تجربۀ سرودن ترانه نداشتم. یک روز آقای مشیری مرا به دکتر نیّر سینا که مدیر بخش موسیقی و سرود رادیو بود، معرّفی کرد و من ترانهسرایی را شروع کردم.»
وی دربارۀ دوست قدیمیاش حسین منزوی گفت: «من چهار سال از منزوی بزرگترم. منزوی وقتی که به تهران میآمد گاهی چند روزی میماند و با هم بودیم و شعر میخواندیم. در این میان من متوجّه شدم که شعرم از منزوی عقبتر است. اشعار همدیگر را که گوش میکردیم، خودبهخود شوق سرودن در ما ایجاد میشد. منزوی فراتر از آن است که مورد دلسوزی قرار بگیرد. من با خود میگفتم که چگونه میتوانم مانند او غزل بگویم که در نهایت هم نتوانستم. منزوی در یک روز 7 الی 8 تا غزل میگفت.»
این استاد برجسته بعد از سخن گفتن در خصوص دوستان قدیمیاش، منوچهر آتشی و منوچهر نیستانی، در پایان برای شاعران چند غزل خواند.
در ادامه کارگاههای نقد شعر با کارشناسی مصطفی محدّثی خراسانی، محمّدرضا وحیدزاده، ناصر فیض، محمّدمهدی سیّار، علیرضا سمیعی، سیّدوحید سمنانی، محمّدجواد آسمان، مریم کرباسی و مریم نانیزاد برگزار شد.
در آخرین برنامۀ روز سوم، علیمحمّد مؤدّب، مدیرعامل مؤسّسۀ شهرستان ادب دربارۀ موضوع بحث خود یعنی «جدّیترین سیمای انسان در تمدّن ایرانی» گفت: «شاعر، جدّیترین سیمای انسان در تمدّن ایرانی است، در حالی که ما شاعران خودمان بیخبریم و شاعری را به شیطنت و تفنّن و بازیگوشی میشناسیم. نگاه ما به شعر باید برگرفته از نگاه قلّههای تاریخ ادب مانند فردوسی، حافظ، سنایی، سعدی، مولوی و دیگر شاعران برجسته باشد.»
ایشان در خصوص اصیلترین و اصلیترین مسائل انسان گفت: «ما در لحظۀ مرگمان به چه چیزی افتخار میکنیم؟ مضمون یکی از اشعار مولوی این است که انسان وقتی بیمار است و احتمال مرگش وجود دارد، مسائلش بسیار جدّی میشود و به نابترین ادراک و اصلیترین پرسشهای خود میرسد ولی وقتی از مریضی بهبود یافت، مسائل جدّی دوباره از یادش میرود.»
مؤدّب در پاسخ به سؤال «من چرا شعر میگویم؟» گفت: «هر کس که شعر میگوید، غرضش از شعر مشخّص است و خودش میتواند با تأمّل به این غرض آگاه شود. بیان خود، برتریطلبی و اظهار خود، اثبات خود، عشق، برخورداری از لذّت آفرینشگری، از نمونه غرضهای شاعران است.» ایشان در ادامه تأکید کرد: «شاعر باید در طول سیر و مسیر شاعری سلوک کند و غرضش از سرودن رشد کند و دریغ است که شاعری در 40 یا 50 سالگی، اغراضش و شناختش از شعر رشد نکرده باشد. شاعری که در طول دوران شاعری صرفاً در برخی حرفها و مضمونهای دورۀ نوجوانی و جوانی با همان پرداخت و حسّ و حال گیر کرده باشد، جهانبینیاش دچار اشکال جدّی است. اگر شاعری یک واقعیت مانند غم را کشف کرد و از آفرینش اثری شکوهمند دربارۀ آن لذّت برد و بعد در آن باقی ماند، به فلج روحی مبتلا شده است. آیا ما به دنیا آمدهایم که غمگین بمانیم و غمگین از دنیا برویم؟»
مؤدّب در ادامه، اصل وجود انسان را محبّت دانست و گفت: «محبّت خدا به انسان باعث آفرینش او شده است، لذا خدا امکان محبّت را به انسان هم داده است.» وی افزود: «شاعر کسی است که بیش از همه به او غبطه میخورند، زیرا میتواند محبّت را در شعرش متجلّی کند و به میراث بگذارد و در نتیجه در طول زمانها حیات داشته باشد. شاعر برای این آمده است که زیبایی را خلق کند و آن را به غیب متّصل کند.»
وی با اشاره به اینکه شاعران متولّیان نگه داشتن مهمترین پرچمها و علمهای تمدّن یعنی کلمات و ادبیات هستند، خاطرنشان کرد که شاعران باید محبّت را زنده نگه دارند و مراقب باشد تا عصبیت و جاهلیت، آنها را جذب نکند. ایشان اهمّیت صحنۀ کربلا را در تجلّی محبّت دانست و با نقلی از یک سخنرانی شهید حاج قاسم سلیمانی، محبّت را کلیدیترین مفهوم انقلاب اسلامی دانست.
مؤدّب اذعان داشت: «بر خلاف تصوّر رایج، شاعری جنون و دیوانگی نیست. شاعری جنون در محبّت است. کسی مثل فردوسی خودش را برای محبّت به خودِ تمدّنی و مردمش فدا کرده است.» او در ادامه به شاعران جوان گفت: «صفات ما الهامات ما را تعیین میکند. به عنوان مثال اگر حریص باشیم، الهام حرص دریافت میکنیم و اگر ترسو باشیم، الهام ترس، روزی طبع ماست. اگر میخواهیم شعری بگوییم که حاوی محبّت باشد، باید روی صفاتمان بیشتر کار کنیم.»
ایشان در پاسخ به سؤال یکی از آفتابگردانها، ضمن بیان اینکه آثار ادبیاتی و سینمایی و هنری، آگاهانه یا ناآگاه در پی تخریب تهران به عنوان چهرۀ ایران هستند، این پدیده را مورد نقد قرار داد و افزود: «سیاست فرهنگی و رسانهای ترکیه، از گربههای استانبول، اسطوره میسازد. در اروپا و آمریکا، در تمام آثار هنریشان، شهرهای مهم ستایش میشوند و تصویر نمادهایی مثل برج ایفل و آزادی آنقدر تکرار میشود که مخاطب ناخودآگاه مشتاق آن شهرها میشود. بعد ما چه میکنیم؟ در حالی که متفکّری مثل اقبال لاهوری جایگاه تهران را رهبری شرق میداند و آن را با ژنو معادل میکند، خود ما ناآگاهانه شهری را که محلّ زندگی و حیات ماست تخریب میکنیم.»
مؤدّب در پایان، ابیاتی از سرودههای خود دربارۀ تهران -که در آلبوم «تهرانِ جان» منتشر شده است- را برای شاعران حاضر در اردوی آفتابگردانها خواند.