موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به مناسبت سالروز هفتم تیر

خضاب از خون | هفت شعر تقدیم به شهدای حملات تروریستی

06 تیر 1401 21:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
خضاب از خون | هفت شعر تقدیم به شهدای حملات تروریستی

شهرستان ادب: همواره دشمنان مرز و بوم ایران و دین و آیین اسلام در صدد آن بوده‌اند که با ترور ناجوانمردانۀ افراد کلیدی جمهوری اسلامی ایران، این ملّت را از رسیدن به آرمان‌های مقدّس خویش بازدارند، غافل از اینکه حرکت مردمی انقلاب اسلامی، ریشه در خاکی بس گرانمایه دارد و شاخه‌شاخه تا رسیدن به خورشید حقیقت قد خواهد کشید. حادثۀ هفتم تیر و شهادت شهید بهشتی و یارانش، از جمله نمودهای بارز تروریسم در ایران است. به مناسبت این روز، چند شعر که برای حوادث تروریستی گوناگون سروده شده است، با هم از نظر می‌گذرانیم.

 

1

زین‌العابدین آذرارجمند

ابرهای سیاه می‌گریند

باز باران و باز هم باران

آه، داغ بهار سنگین است

سوگ یاران و باز هم باران

 

با «بهشتی» که بود یک ملّت

ملّتی طعم داغ را حس کرد

باغبان جامۀ عزا پوشید

وسعت مرگ باغ را حس کرد

 

مثل کوهی سترگ و افتاده

درّه‌ها زیر پای او بودند

او خودِ آسمان، خودِ باران

ابرها مبتلای او بودند

 

پیش او هر که ظلم را می‌خواست

گردبادی به خود فریفته بود

دیگران گرچه تشنۀ قدرت

او به خدمت، به عشق شیفته بود

 

سیّد لاله‌های عبّاسی

محو خود کرد یاس و شب‌بو را

مثل سیمرغ با خودش تا قاف

برد هفتاد و دو پرستو را

 

کوه بود و لطیف بود، مگر

سختی و لطف می‌شود با هم؟

آری، آری، چه حال خوبی داشت

عشق را داشت، سادگی را هم

 

شمع پروانه‌های بی‌پروا

که شب از باورش هراسان بود

گرچه پر پیچ و خم نشان می‌داد

فتح لبخند او چه آسان بود

 

پا به پای سپیده در پاکی

مست «هَل مِن مَزید» می‌شد او

حقّ او... حقّ او شهادت بود

آه، باید شهید می‌شد او

 

2

علی‌محمّد مؤدّب

سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد

غروب از جاده، دردا! باز اسبی بی‌سوار آمد

بَرَد چون عشق دل، جز باختن راهی نمی‌ماند

سواران را بگو جز تاختن راهی نمی‌ماند

جراحت‌ها به تن‌ها جامۀ دیدار می‌دوزد

بکش ما را ز خون‌ ما چراغ لاله می‌سوزد

بکش ما را که با خون زنده است این باغ بارآور

خوشا در خون تپیدن، الأمان از مرگ در بستر

خضابی خوش‌تر از خون نیست مردان خدایی را

ببین در قتلگه سیمای عقل کربلایی را

کفن خون باد مردان را و تقدیر معیّن باد

چراغ عقل ابراهیم‌ها در شعله روشن باد

خوشا عقلی که در صفین با کرّار همراه است

خوشا عقلی که می‌ماند، خوشا عقلی که جانکاه است

ز جان تن می‌زند تا خون دهد بستان ایمان را

که تا روشن نگه دارد چراغ عقل انسان را

خدایا یال اسبان مدّتی شد خون نمی‌بیند

بیابان‌ها، خیابان‌های ما مجنون نمی‌بیند

خوشا با سر اشارات شهیدان بر سر نیزه

کلام این است و فقه این است، خون بر منبر نیزه

ببین در کربلا در جوش، بحر خون خوبان را

چه فخری برتر از خون؟ چهرۀ گلگون خوبان را

چرا تن می‌زنی از عقل؟ ای جان! تشنۀ خون باش

اگر لیلی‌شناسی رو به صحرا آر، مجنون باش

به شور این رودها تا ساحل موعود خواهد رفت

نترس از سدّ و صخره، عاقبت این رود خواهد رفت

یکی بر ره نشسته صخره‌واری تا که ره بندد

شهیدی غرقه در خون بر خیال صخره می‌خندد

اگر کشتی‌ست عاشورا، در این خون غرقه باید زیست

ببین چشم شهیدان را، به جز خون هیچ راهی نیست

حسین ای نوح! ای کشتی! مرا هم غرقه در خون کن

به خون قربانیان را از غل و زنجیر بیرون کن

بخوان تا عزم سر از گریۀ شبگیر بردارد

پدر بر خاک افتاده، پسر شمشیر بردارد

هلا! زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست

گلوی زخم ما را دیگر آن گفتار سابق نیست

دگر حرفی نمانده، گفتگوی آخرین خون است

بمان تا حرف آخر، خون، جواب داغ این خون است

 

3

سیّدضیاء قاسمی

يك بار ديگر بازى دار و سر ما

تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما

نسل شهيدانيم، خو داريم با خون

در روز هيجا ما وضو داريم با خون

با داغ، با غم، با جنون ما را سرشتند

تاريخ را با خطّ خون ما نوشتند

اين دهمزنگ، اين مقتل اجدادى ماست

اين محبس غم شاهد آزادى ماست

ما را نترسانيد، در ما شعله جاری‌ست

در رگ‌رگ هر شخص ما خون مزارى‌ست

از خون ما امروز گلگون كوه و دشت است

راهى كه با خون رنگ شد، بى‌بازگشت است

 

4

علی داودی

چرا و چرا و چرا می‌کشند؟

به جرم صدا، بی‌صدا می‌کشند

بگو تا به کی؟ تا به کی؟ تا به کی

در این کربلا مصطفی می‌کشند؟

نمی‌میری ای نور! ای زندگی!

اگر مرده‌‌دل‌ها تو را می‌کشند

اگر چه به اصرار و انکارشان

تو را بارها، بارها می‌کشند

کنون بذر خورشیدها خون توست

چه باکی اگر شعله را می‌کشند؟

هوای نفس‌های مایی هنوز

اگر چه تو را بی‌هوا می‌کشند

چنین بوده آیین تاریکشان

که خفّاش‌ها روشنا می‌کشند

شکستیم و آغاز روییدنیم

که ما را برای بقا می‌کشند

شهادت چه جانی به ما داده است؟

که ما زنده هستیم تا می‌کشند

 

5

میلاد عرفان‌پور

دریغ است در آرزو ماندن ما

خوشا از لب او فراخواندن ما

بهاری می‌آید، بهاری می‌آید

جهان است و اسفند سوزاندن ما

شهابیم و پیغامی از صبح داریم

که شب حرص دارد به تاراندن ما

شکوه حیاتیم و این مُرده‌ماران

ندارند قدرت به میراندن ما

شهادت بده ای شهادت «که بودیم؟»

غریبیم و با تو شناساندن ما

برو جوهر از خون بیاور که سخت است

به دنیای امروز، فهماندن ما

 

6

امید مهدی‌نژاد

جنگ است، فرزندان آرش! تیر بردارید

جنگ است، تیر از قبضۀ تکبیر بردارید

بار سفر بر دوش ما افتاد، برخیزید

بر جا عصایی مانده از آن پیر، بردارید

در جاده‌ها آنان که برگشتند، می‌گویند

بوی حرامی می‌وزد، شمشیر بردارید

ای بیدهای سربه‌زیرِ باغِ خواب‌آلود!

از سرگذشت سروها تأثیر بردارید

ما قهرمان داستان خون و شمشیریم

آیینه‌های روبه‌رو! تصویر بردارید

بار دگر خون از زمین بر آسمان پاشید

باری، محرّم می‌رسد، زنجیر بردارید

 

 

7

سیّدعلیرضا شفیعی

قدم‌قدم همه جا آمدم به دنبالت

نبوده‌ام نفسی بی‌خبر از احوالت

جهان نبود برای تو عرصۀ پرواز

چه آسمان بلندی‌ست وسعت بالت

چه سال‌ها که شب قدر در پی‌ام بودی

و مستجاب شد آخر دعای امسالت

به خون سرخ تو روشن شده‌ست طالع تو

درود بر بختت! مرحبا به اقبالت!

منم؛ شهادت، سودای هر شبت، برخیز

بیا، بیا که منم قبله‌گاه آمالت

منم؛ شهادت، رؤیای هر شبت، برخیز

بیا، بیا که خودم آمدم به دنبالت


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • خضاب از خون | هفت شعر تقدیم به شهدای حملات تروریستی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.