از جلسات چهارشنبههای شعر (آفتابگردانها) | گزارش جلسۀ ۱۵ تیر ۱۴۰۱
20 تیر 1401
08:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
3 با 2 رای
شهرستان ادب: آنچه در ادامه میخوانید، گزارش مختصری است از جلسۀ شعر چهارشنبههای شهرستان ادب در تاریخ ۱۵ تیر.
۱۵ تیر ۱۴۰۱ همراه شد با جلسۀ دیگری از چهارشنبههای شعر شهرستان ادب. علی داودی جلسه را با بزرگداشت روز قلم و با معرّفی کتاب «مشت در نمای درشت» نوشتۀ سیّدحسن حسینی آغاز کرد. مهدی کمره، اوّلین شاعری بود که غزلی با مطلع زیر خواند:
«چارهای نیست، به این فاصله عادت دارم
من از این دور به عشق تو ارادت دارم»
در ادامه، زینب محمّدی غزل خود با مطلع زیر را برای حاضران خواند:
«بی خیال تو تند میراندم، وسط جادهای که خالی بود
هر کجا من فرار میکردم، زودتر یادت آن حوالی بود»
سبحان قائدحسینی نیز غزلی دیگر خواند:
«خانه دلتنگ مثل من بی تو، خانه تاریک مثل فردا بود
همدمم جنّ بیکس و کاری که شبیهم همیشه تنها بود»
سپس نوبت به فاطمهسادات آلمجتبی رسید تا چند رباعی بخواند که دو تا از آنها را با هم میخوانیم:
۱
«دلگرم شدم کنار تو، سرد شدی
گفتم که بیا، درد نشو... درد شدی
بازی کردی چه ساده با احساسم
بازیگر نقش اوّل مرد شدی»
۲
«انگار جهان کوچکم را بردی
یک ذرّه امید اندکم را بردی
من ماندم و آرزوی بر باد شده
با خود نخ بادبادکم را بردی»
بعد از خواندن دو شعر نیمایی توسّط امیرمحمّد نیرومند، خانمها آبنیکی، فریدونی و بندری غزلهای خود را برای حاضران خواندند. سپس حسین سلمانی غزلی خواند با مطلع زیر:
«بین مردم دگر حس نمیشد وجودم
بودم امّا نبودم به قدری که بودم»
در ادامه الهام آقازاده غزل زیر را خواند:
«از این خیابان تا خیابانهای دیگر
دنبال چیزی بین انسانهای دیگر
از خانه بیرون میزنم، میافتم امّا
از پیلۀ خود کنج زندانهای دیگر
دیگر مردّد ماندهام در هر چه عمری
خواندند در گوش من و آنهای دیگر
حس میکنم دیریست ما را میکشانند
جمعی به سوی جمع نادانهای دیگر
گاهی اسیر بند شیطان درونم
گاهی اسیر بند شیطانهای دیگر
وقتی که کافر میشوی فرقی ندارد
سجده به بتها یا به انسانهای دیگر
هر روز در خود بارها میمیرم امّا
میترسم از روزی که تاوانهای دیگر...
روزی که فکرم را دهم نانی بگیرم
روزی که روحم را مگر نانهای دیگر
افسوس! قدر حرفهایم جا ندارد
این شعر جای خود، که دیوانهای دیگر
لبتشنه شعرم سینهام را ترک میگفت
هرچند آوردند لیوانهای دیگر»
بعد از خواندن غزلی توسّط حامد فلّاحیراد، غزل عطاخوانی غزلی خواند با این مطلع:
«همسایۀ عزیزتر از درد مشترک
قلبم شده برای غم تو ترکترک»
بعد از خواندن غزلی توسّط نصیبا مرادی، دختر هشتسالۀ ایشان نیز غزلی از سعدی را برای حاضران خواند. سپس خانم عبداللّهیفر غزلی برای حاضران خواند. مصطفی شاهمحمّدی شاعر دیگری بود که غزل خواند:
«هنوز عطر تو در خوابهای من جاریست
هنوز دیدن خوابت خیال بیداریست»
فکری هم شاعر دیگری بود که برای حاضران غزلی با مطلع زیر خواند:
«غزل به لطف تو جوشد به گوشهای ز نگاهت
محبّتی کن و من را ببر به خیل سپاهت»
در ادامه جواد شیخالاسلامی غزل زیر را برای حاضران خواند:
«کجاست آن که مرا و دل مرا بلد است
که خندههاش دلیل حیات این جسد است
مرا نگفته و ننوشته، خوب میداند
در امتحان دلم نمرهاش همیشه صد است
کنار چای به من شعر میدهد هر شب
سلام اوّل صبحش به بوسه مستند است
دلم برای دلش یا دلش برای دلم
قوارۀ هم و آیینۀ تمامقد است
نه هیچ برکه و ساحل، نه هیچ چشمه و رود
نفس کشیدن او وقت خواب، جزر و مد است
به جز ترازوی تقوا چه میتوانم گفت؟
به او که طرز نگاهش تمیز خوب و بد است
اگر نیامده امشب به این اتاق بهار
درخت شعر من آیا چرا شکوفه زدهست؟»
بعد از خواندن شعری دربارۀ زلزله توسّط میثم یوسفی و تقدیم آن به مردم افغانستان، با خوانش غزل زیر در مدح امام رضا(ع) توسّط علیرضا نورعلیپور، جلسه به پایان رسید:
«مروّح است نسیمی که بگذرد ز حریمش
که عطر جنّت اعلاست شمّهای ز شمیمش
نسیم کوی رضا جان دهد به عیسی مریم
اگر که نفحهای از آن دمد به عظم رمیمش
حرم نه عرش معلّاست بارگاه جلالش
ملائکاند و رسولان بدان مقام مقیمش
به آب زمزم و کوثر، رسیدهاند به محضر
هزار خضر پیمبر مگر شوند ندیمش
به حدّ مرتبه فرّاش صحن اوست سلیمان
بدین مکان ننهد پای کس برون ز گلیمش
در آن زمین «اَرِنی»خوان پابرهنه چو دیدی
بدان به قصد زیارت رسیده است کلیمش
چه مقتداست که هر صبح و ظهر و شام به نوبت
مؤذّناند هزاران هزار عبد سلیمش
هر آن که از سر این سفره برده خردۀ نانی
بُوَد به روز جزا ناز بر بهشت و نعیمش
بخواه ارزن و از او بگیر کوه مطلّا
به کم نرفته به هنگام بذل، دست کریمش
بخواه خرد و کلان را از آن که وقت کرامت
تفاوتی نکند پیرمرد و طفل یتیمش
به نام کوچک خود فخر میکنم به دو عالم
علیست نیمی و نیمی رضا، فدای دو نیمش»
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.