موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به مناسبت تجدید چاپ اثر

در ستایش فراموشی l دربارۀ رمان مهدی رضایی

25 آذر 1401 14:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای
در ستایش فراموشی l دربارۀ رمان مهدی رضایی
شهرستان ادب: به مناسبت تجدید چاپ «روزگار فراموش‌شده» اثر مهدی رضایی، پروانه حیدری، نگاهی دوباره داشته است به این کتاب. ستون داستان سایت شهرستان ادب را با این یادداشت تازه به‌روز می‌کنیم.

پیش‌تر گفته بودم که فراموشی، موهبت عظیمی است، وقتی تلخی خاطرات ته حلق را می‌سوزاند، در یادداشت کتاب «جمجمه‌ات را قرض بده برادر». گفته بودم فراموشی نعمت است برای گناهکاران در باب کتاب «متولّد زمستان» و گفته بودم ذهن جای خطرناکی است، در معرّفی کتاب «ریگ‌جن». این بار می‌خواهم بگویم فراموشی آسایش است، فراغت است از هر چه کرده‌ایم و هر چه با ما کرده‌اند، یک جور رهایی است و خوش‌بین بودن به آینده و گذشته و حال؛ صفحۀ سپید بی‌لکی که از خود به یاد می‌آوریم و به آن افتخار می‌کنیم. این صفحه اگر تیره شود، قطعاً چیزی در ما می‌شکند.
کم نیستند رمان‌هایی که در آن‌ها حافظۀ شخصیت از او گرفته شده و شخصیت در یک سرگردانی محض به مخاطب معرّفی می‌شود امّا باید دید قلم نویسنده، حوادث، اتّفاقات و رویارویی شخصیت با آدم‌های دیگر قصّه آن‌قدر جذّاب هست که بشود تا انتها با شخصیت همراه بود و لحظۀ یادآوری‌اش را به نظاره نشست یا نه. نویسنده با گرفتن حافظۀ شخصیت، عملاً تمام ابعاد او را از ما می‌گیرد و یک آدم خالی روبه‌رویمان می‌گذارد؛ آدمی که رفته‌رفته و با خواندن کتاب، سر و شکل پیدا می‌کند و پر می‌شود.
«روزگار فراموش‌شده» اثر تجدیدچاپ‌شدۀ انتشارات شهرستان ادب نیز به همین مسئله می‌پردازد: فراموشی. شخصیت اصلی در تکاپوست تا به یاد بیاورد و لحظه‌ای که به یاد می‌آورد، دیگران باورش نمی‌کنند. مشکل شد دو تا! رمان با التهاب آغاز می‌شود، با خبری که نباید به گوش رضا برسد، چون دوباره به یاد گذشته می‌‌افتد و حالش خراب می‌شود، غافل از اینکه رضا از زمان به هوش آمدنش به یاد گذشته است و با فکر انتقام روزها را سر کرده، با فکر اینکه زل بزند به صورت رفیق قدیمش و بپرسد چرا. همین. خدا می‌داند تمام ما برای همین یک «چرا» چه‌قدر دنبال آدم‌ها دویده‌ایم و یک جواب درست و حسابی گیرمان نیامده است. رفاقت رضا و اسحاق روزهاست که تمام شده است. از همان روزی که اسحاق به عضویت گروه مجاهدین خلق درآمد و رضا شد جزوی از بچّه‌های مسجد و همراهان سیّدکاظم. فاصله که می‌افتد، سوءظن‌ها هم بیشتر می‌شود. رضا، اسحاق را دیده که در مرکز ساواک جای بچّه‌ها را لو داده و پته‌شان را ریخته روی آب امّا هیچ کس حرفش را باور نمی‌کند. رضا در زندان ساواک موی سپید کرده، قد خم کرده و حالا شده پیرمردی دلخور از همه که نمی‌فهمد چرا دیگران باورش ندارند. مگر باور داشتن، رکنی از ارکان بی‌شمار دوست داشتن نیست؟ مگر همه او را به راستی و صداقتش نمی‌شناسند؟ این گره تنها به دست یک نفر باز می‌شود: سیّدکاظم، پدرخواندۀ اسحاق که او هم شرط کرده تا زمان مرگ، لب از لب باز نکند. همین بساط است که رضا را دیوانه کرده و او را به صبری مدام دعوت می‌کند. آنچه قرار است سیّدکاظم بگوید، برای رضا خوشایند نیست. در واقع، برای هیچ کس خوشایند نیست. این راز سربه‌مهر شاید باید به گور برده می‌شد امّا آن وقت رفاقت اسحاق و رضا به کجا می‌رسید؟ نفرت و کینه تا انتهای عمر؟ حالا که اسماعیل برگشته، می‌شود به گره خوردن دوبارۀ این رشتۀ رفاقت امید داشت؟ این رفاقت در طول رمان ساخته نمی‌شود. خاطره‌های دوران دوستی آن‌قدر گم و ناپیداست که از تمام شدن این رفاقت، حسّی به خواننده دست نمی‌دهد و ناراحتش نمی‌کند. رمان از همه چیز سریع رد می‌شود و تنها به دنبال رمزگشایی است، انگار که نویسنده هم دلش می‌خواسته زودتر به جواب برسد و رازی سربه‌مهر را برملا کند.
فضای زندان ساواک، بی‌رحمی بازجوها در گرفتن اعتراف و صدای ضجّه‌ها و فریادها خوب ساخته شده، از شکنجه‌ها و ناامنی فضای ذهنی زندانیان تصاویر جانداری ارائه شده امّا اثر در زمان خروج از زندان آن‌قدر قوی روایت نمی‌شود که در زندان روایت می‌‌شد. کمی از ریتم می‌افتد و با صحنه‌های به چالش کشیده شدن علاقۀ اسحاق به مریم، دوباره جان می‌گیرد. جایی از رمان که بازجو بند اوّل انگشت رضا را می‌برد، انگار بندبند تن ماست که بریده ‌می‌شود. قسمت‌هایی که فریاد می‌کشد، از هوش می‌رود، برق توی تنش می‌دود و خاطرات هجوم می‌آورند، با مشت و لگد بازجو به پهلوهایش می‌میرد و با سردی آب یخ زنده می‌شود. ما نشسته‌ایم نگاه می‌کنیم و چهره‌مان از درد فشرده شده است. منتظریم تا سیّدکاظم راز مگو را بگوید و ببینیم رضا باز می‌تواند به گذشته‌اش افتخار کند؟ معمّای ساک اسلحه که حل شود، اسماعیل که بازگردد، آغاز این دوستی می‌تواند شروع یک ماجرای مهم‌تر باشد؟
راوی رمان، فصل به فصل تغییر می‌کند؛ گاهی رضاست، گاهی اسحاق و گاهی شخصیت‌های دیگر، قسمت‌هایی هم دانای کل می‌شود. رمان حجم زیادی ندارد، ساده و سرراست است و به راحتی خوانده می‌شود. اگر به دنبال رمانی معمّایی-جنایی می‌گردید که در بستری از تاریخ انقلاب رخ دهد و گره‌هایش نه با دندان، که با دست باز شوند، «روزگار فراموش شده» انتخاب خوبی است.

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • در ستایش فراموشی l دربارۀ رمان مهدی رضایی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.