به مناسبت سالروز درگذشت مهرداد اوستا
پرسشی سرگشته بر لبهای درد l روایتی از سیدحسن حسینی
17 اردیبهشت 1402
21:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: مهرداد اوستا از شاعران اثرگذار دوران معاصر است که هم در کسوت شاعری و هم در کسوت معلّمی، حقّ زیادی بر گردن ادبیات معاصر دارد. آنچه در ادامه میخوانید، روایتی است از سیدحسن حسینی، به نقل از کتاب «سکانس کلمات» که به خاطرات روز درگذشت اوستا اختصاص دارد.
سهشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۰ در آخرین ساعات شبانگاه و در اواخر برنامههای تلویزیون، ناگهان تصویری غریب و آشنا بر صفحه نقش بست. تصویری که هم یادگار جوانی بود و هم از پایان جوانیها، ترجمانی ناتوان و کمرمق. تصویری که میگفت: «من رفتم...». مهرداد اوستا بود. و بعد ترانهای وصف حال، بر اساس غزلی آشنا که دیگر رنگ آشنایی ندید و با صدا و سیما بیگانه باقی ماند:
«وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت وگر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم»
بامدادان از رادیو میشنوی که ساعت 9 تشییع جنازه است از مقابل تالار وحدت. سیاه میپوشی و راه میافتی و میروی و بسیاری را که مدّتها ندیده بودی، میبینی. خاصیت نزدیککنندگی مرگ را بار دیگر تجربه میکنی. مرگ یکی را عمیقاً دور میکند و بسیاری را به ظاهر نزدیک. سنایی میگفت و ما از استاد روستا میشنیدیم:
«مجلس وعظ رفتنت هوس است
مرگ همسایه واعظ تو بس است»
در اوایل سوگ و در گرماگرم داغ، همه هوشیارانه به این واعظ کهنسال گوش میسپارند امّا اندکاندک طنین گلس صدای این واعظ قرون و اعصار رو به کاستی مینهد و باز هم آن زندگی روزمرّه و همان دلواپسیهای معهود و چسبیدنهای زمینی و قهر و دلخوریهای رایج بر سر تقدیم و تأخیر در ارائۀ مرثیههای طبق معمول که چند ساعت یا چند روزی بیش از تولّدشان نگذشته است و «مادهتاریخ»هایی که وعدهگاه ریاضیات است و حروف ابجد با مرگی که علیالقاعده باید آیینۀ عبرت باشد.
چونان همیشه در میان خیل ماتمیان چهرههایی را میبینی که حضورشان بیشتر از همراهی، آغشته به رنگ عقب نماندن از قافله است.
برای بهداشت نگاه و نیالودن دیده به دیدن «بد» این همه را نادیده میگیری و چشم به حوض غسّال میدوزی که پیکر تکیدۀ اوستا در آن گم شده است.
اوستا را نخستین بار در حوزۀ اندیشه و هنر اسلامی دیدهای، آن هم در روزگاری که هنوز این حوزه به مهر سازمان تبلیغات ممهور نشده بود. در آن روزگار، اوستا دلسوزانه و به دور از بخل و امساکی که خاصّ سالخوردگان وادی شعر و ادب است و با تواضعی حیرتآور، هر چه را میدانست، به جوانان تعلیم میکرد و میکوشید تا میان قدیم و جدید پلی باشد و مانع از لغزیدن این نسل به یکی از دو ورطۀ افراط و تفریط. اگر قلم او روزگاری از سر در افتادن با نامردمیهای زمانه و نادیده گرفتنهای مغرضانه، در لابهلای اوراق «تیرانا» پیچیده در نثری پرکرشمه از خویش گفته بود و ستایشی از ذوق خویش، پس از انقلاب هیچکس و هیچکس از او جز فروتنی ندید. هر کجا میرفت، فضل و فروتنی و ذوق با او بود اگر فیالمثل چند بیتی از یکی از قصاید خاقانی و یا انوری را شاهد میآورد با رجوع به اصل قصاید میتوانستی مایه و پایۀ ذوق و شعرشناسی او را دریابی.
اوستا از نوادر شاعران بهنامرسیده در روزگار گذشته بود که پس از انقلاب، سنجیده و سخته و در یک کلام شاعرانه شعر میگفت و آثار و علائم پیری ذوق و ناتوانی طبع در ابیاتش -حتّی ابیات صریح و نزدیک به شعار- آشکار نگشت. و آنان که اهل فن و آشنا به این نکتۀ ظریف هستند، میدانند که در وادی سخن حتّی اگر رستمِ زالِ ادب هم باشی، چون بدین نقطه رسی... هرآینه امکان زمین خوردن در کمین است.
اوستا، این پیر دلسوختۀ عشق، هنوز در ته چشمهایی که فراوان نامردمی دیده بودند، و در لابهلای واژههای سرکش و پرغرور شعر خویش، شور تغزّلی جانسوز و مجال بروزنیافته را حفظ میکرد. فروتنی بزرگمنشانۀ اوستا برای همیشه میتواند سرمشق شعر باشد و شاعران، و ایضاً دردمندی که تا واپسین دم حیات پابهپایش دم زد. آنها که از نزدیک با زندگی شخصی اوستا آشنا بودند، میدانند که حتّی تا آخرین روزهای حیات در سختی زیست و اگرچه در این اواخر کوشیدند تا از سوءاحوال این پیر شعر سوءاستفادهها کنند امّا کیست که نداند در جوامع مصرفی، کمال همواره برای صاحبکمالان مایۀ رنج و خفّت و نامرادی است. چه خوش گفته است پارسیگوی هند، میرزا عبدالقادر بیدل:
«رنج خفّت مکش از خلق به اظهار کمال
پیش این طایفه بیعیب نبودن هنر است»
همزمان با سوگ اوستا هیئتی از شاعران و نقّاشان فلسطینی به ایران آمده بودند. در مسجد ارک، شاعر نامدار فلسطینی، سمیح القاسم، به نمایندگی از سوی هیئت فلسطینی، پشت تریبون رفت و سوگ استاد را تسلیت گفت و تو که در ابتدا ممکن است این حضور و این تسلیت به واسطۀ فاصله دو نسل شعری و ذوقی برایت کمی تناقضآمیز جلوه کند، بلافاصله به یاد سرودۀ پرشور اوستا برای مردم ستمکشیدۀ فلسطین میافتی. سرودهای که چند دهه پیش به چاپ رسیده است:
«ای اشک هر سو ریخته از چشم افسوس
ای پنجه کرده هر دمی با هر چه کابوس
ای خانۀ متروک غمگین
آه ای فلسطین، ای فلسطین، ای فلسطین...
یاران پنهانساز تو سرگرم سودا
با کاروان همراه، امّا
همدست رهزن
این سامریکیش
بدکین و بدخواه
این گاوریشان، گوسالهکیشان
ای ایزدیخوی، ای ایزدیکیش
وی ایزدیروی
در زیر این سر برکشیده لوح رنگین
بشکوه ای خاک فلسطین»
با جماعت داغدار سر و رو آلوده به گرد و غبار سوگ برمیگردی. در هوا موج درد در نوسان است و تو بیاختیار به یاد بیت گزیدهای از اوستای دلسوخته میافتی:
«از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی که چه دردیست»
اردیبهشت ۷۱
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.