در سوگ استاد اصغر حاج حیدری «خاسته» اولین معلم من در شعر:
بر دوش شهر كيست كه تشييع ميشود؟ انگار اين عماري مجنون بينواست اين حجم نيلگون كه سر دست ميرود گويا سياهپوش اسيران نينواست
در واپسين غروب محرم غروب كرد چون روز و شب كبوتر بام حسين بود نفروخت طبع سركش خود را به زور و زر آزاده بود، پير غلامحسين بود
خود را به خواب مرگ مزن اي عقاب پير! هرگز ز خواب مرگ كسي برنخاسته است چون ماه، ميدرخشي و چون روز، روشني مرگ از شكوه نام سترگت نكاسته است
بازار وزن و قافيه پيش از تو تخته بود در چارسوق شعر، دكاني نداشتيم پيش از تو اي رفيق سفر كرده، در سخن نامي نداشتيم، نشاني نداشتيم
آقاي شعر! حضرت مضمون! جناب پير در كوچه باز چشم به راهم نشاندهاي چون ماه تا از آينهام رو گرفتهاي مانند شب به روز سیاهم نشاندهای (۱)
تا ذرهذره نور شوي تكهتكه شعر خورشيد من! به آينهها ميسپارمت قدر تو را خداي تو ميداند اي رفيق «اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت»
شعر از سعید بیابانکی
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز