موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به مناسبت سالروز عروج

در بدرقۀ سردار l اشعاری برای شهید قاسم سلیمانی

12 دی 1401 18:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
در بدرقۀ سردار l اشعاری برای شهید قاسم سلیمانی
شهرستان ادب: شهادت حاج قاسم سلیمانی، از مهم‌ترین اتّفاقات تاریخ معاصر ایران است که همواره در حافظۀ اهالی انقلاب اسلامی، مانا و ماندگار خواهد ماند. به مناسبت سومین سالگرد حاج قاسم، برخی از اشعاری که در بدرقۀ سردار دل‌ها سروده شده است، با هم مرور می‌کنیم (ترتیب اشعار بر اساس اسامی شاعران است).

1
عبّاس احمدی

باز هم موج‌های طوفان‌زاد
غیرت خلق را تکان دادند
تا به دریای معرفت برسیم
شهدا راه را نشان دادند

تسلیت واژۀ قشنگی نیست
گرچه او قهرمان ملّت بود
او که چون مرغِ در قفس عمری
دربه‌در در پی شهادت بود

«یا علی» گفت و دل به دریا زد
چون شهادت کلید پرواز است
حاج قاسم دوباره ثابت کرد
درِ این باغ هم‌چنان باز است

مرحبا ای شهید زندۀ عشق!
پیش ارباب، روسپید شدی
تلخ بود این خبر، جدید نبود
سال‌ها پیش از این شهید شدی

موعد انتقام نزدیک است
تندبادیم و غیرتی شده‌ایم
دشمن از ما به وحشت افتاده
همگی بمب ساعتی شده‌ایم

□□□

2
محمّدرضا اسلامی

حسن ختام نگاهت، پرکرده دیوان ما را
مرثیه از ما گرفته‌ست، لحن غزلخوان ما را
وقتی که باغ شهادت، در را به روی تو وا کرد
خنده زدی و ندیدی چشمان گریان ما را
خواب زمستانه‌ای را تا صبح ما مرده بودیم
آن لحظه‌ای که گرفتند از جان ما، جان ما را
قاسم شده قطعه‌قطعه در کربلای زمانه
تیغی بریده دو دست عبّاس دوران ما را
ما کودکان یتیمیم، برخیز و یک بار دیگر
با دست خود شانه‌ای زن موی پریشان ما را
ای مبدأ بی‌نهایت! زنده شدی با شهادت
موری چگونه بگیرد ملک سلیمان ما را؟
بعد از تو هر‌ برگ تقویم یادآور انتقام است
تا نوبهاری بگیرد، داغ زمستان ما را

□□□

3
محمّدحسین انصاری‌نژاد

کیست بر علقمه در آینه‌گردانی‌ها؟
کیست این تیغ به کف، گرم گل‌افشانی‌ها؟
«بوی پیراهن خونین کسی می‌آید
این خبر را برسانید به کنعانی‌ها»
باز با دست‌خط سوختگان بنویسید
بر ورق‌های دلم شرح پریشانی‌ها
غرق خون سلسلۀ داربه‌دوشان دارد
عشق، بسیار از این سلسله‌جنبانی‌ها
لاله‌عبّاسی از آن حنجره‌ها می‌شکفد
بنگر باغ گل سرخ به پیشانی‌ها
هله ای اهل حرم! میر و علمدار کجاست؟
پاسخی نیست به جز سر به گریبانی‌ها
برسانید به سیّدحسن این مرثیه را
نامه‌ای سوخته از غربت لبنانی‌ها
بشنو از سوریه و مزرعۀ زیتونش
خون‌جگر، جامه‌دران یکسره «زیتانی»ها
شعر در بحر رجز نذر شهیدستان باد
نیست شایسته‌اش این سوز نیستانی‌ها
خون مالک به زمین ریخته و می‌نگرم
ذوالفقار علی و صاعقه‌افشانی‌ها
بنویسید خدا قاصم جبّارین است
و چه جان‌ها بستانیم از آن جانی‌ها
با همه کفر مجسّم به جهان خواهد بود
نام تو رونق بازار مسلمانی‌ها
حرز «یا مهدی موعود» به سربندش بود
باطل‌السّحر به هر‌ فتنۀ سفیانی‌ها
اوست بیت‌الغزل هر‌ چه شهادت‌نامه‌ست
مثل خورشید به منظومۀ عرفانی‌ها
در شب بدرقه‌اش شور قیامت دیدیم
روی دستان کریمانۀ کرمانی‌ها
عَلَم پیر خمین است که بر دوش شماست
که در این قافله جمعند جمارانی‌ها
رستخیزی‌ست به خون‌خواهی او، می‌شنوی؟
بی‌شمارند در این قوم، سلیمانی‌ها

□□□

4
عبدالحمید انصاری‌نسب

اصلاً به تو نمی‌آید مرگ
لابد رفته‌ای از خاکریز دشمن
لودر بیاوری
یا آن‌قدر ذکر گفته‌ای
که با نخ تسبیحت به ابرها رسیده‌ای
و جهان در تعلیق
می‌شمرد
ردیف منظّم دندان‌هات
و سربازان صف‌کشیده در مرز
با سرانگشتت اشاره به ماه می‌کردی
و راه نشانمان می‌دادی
ای درخت کهنسال در دریا
ای سیمرغ زخمی در البرزکوه
ای آرش که تیر جانت حوالی بغداد...
حرف بزن
برای آن‌ها
که روزۀ سکوت گرفته‌اند
چیزی بگو
بگو که در لشکر ۴۱ ثارالله
برادران سیه‌چردۀ من
چه کردند با دشمن
ای تو که با نفست
خاورمیانه از کما برگشت
حرف بزن
و تاریخ انقضای مرگ را اعلام کن

□□□

5
زهرا بشری موحّد

با کودکان زخم‌خورده مهربانی
با مادران داغ‌دیده هم‌زبانی
با گریه‌های بی‌پناهان هم‌نشینی
لبخند بر لب‌های زخمی می‌نشانی
در روزهای جنگ، مردی استواری
شب‌ها کنار مردم بی‌خانمانی
آری غریبان را غریبان می‌شناسند
هر شام در شام غریبان میهمانی
غرق امیدی گرچه غم هم کم ندیدی
پیداست بُشر مؤمن و حزنش نهانی
می‌ایستی تا فصل پیروزی بیاید
باکی ندارد سرو از باد خزانی
باکی ندارد مرد از نامردی دهر
جنگ‌ است و لای زخم دارد استخوانی
این ماجرا مانند تو بسیار دارد
امّا تو ای سردار! اوج داستانی
راهی‌ست راه عشق، پایانی ندارد
تا پای جانت عهد بستی که بمانی

□□□

6
سعید بیابانکی

آتش داغی به جان مؤمنین افتاده‌ است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده‌ است
شانه‌های مرتضی لرزید از این داغ سترگ
مالک اشتر مگر از روی زین افتاده‌ است؟
عطر جنّت در فضا پیچیده از هر سو، مگر
کاروان مُشک در میدان مین افتاده‌ است؟
چارسوی این کبوترهای پرپر را ببین
آیه‌های روشن زیتون و تین افتاده‌ است
دست بر دامان شاه تشنه‌کامان یافتند
دست‌هایش را که دور از آستین افتاده‌ است
زوزۀ کفتارها از هر ‌طرف برخاسته‌ست
شک ندارم این که شیری در کمین افتاده‌ است
کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر
ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده‌ است
محشر کبری‌ست در کرمان و در تهران و قم
در رگان شهر، شور اربعین افتاده‌ است
کوه آهن بر زمین افتاده، یاران! کاین چنین
لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده‌ است
سر جدا، پیکر جدا، این سرنوشت لاله‌هاست
خاتم ملک سلیمان بی‌نگین افتاده‌ است

□□□

7
مهدی جهاندار

شگفتا بلندای با خاک یکسان
بلندا شگفتای با خاک یکسان
چه زیباست از پهلوانان، تواضع
چه غوغاست بالای با خاک یکسان
بمیرم که انگشتری مانده بر جا
از آن قدّ رعنای با خاک یکسان
چه کرده‌‌ست با جان و قلب امیرش
تن ارباً اربای با خاک یکسان
علم کو؟ عمو کو؟ صفا کو؟ سبو کو؟
چه شد مشک و سقّای با خاک یکسان؟
بنازم نماز شب زینب است این
صبور و شکیبای با خاک یکسان
چه ننگ است دلخوش به بیگانه بودن
گدای دو امضای با خاک یکسان
اگر کفر تکفیر باطل نمی‌شد
چه می‌کرد دنیای با خاک یکسان؟
کنشت و کلیسای در خون شناور
یهود و نصارای با خاک یکسان
تبر هر‌ زمان دست اهلش بیفتد
چه زیباست بت‌های با خاک یکسان
عصا بود و موسی و فرعون و هامان
خدا بود و دریای با خاک یکسان
چه زود است آن اتّفاق مبارک
شیاطین رسوای با خاک یکسان
چه سخت است آن انتقام مقدّس
تل‌آویو و حیفای با خاک یکسان

□□□
8
حسن خسروی‌وقار

قلم گرفتم به دستم امّا هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمه‌‌کلمه شورم! اگر دلم، واژه‌‌واژه جنگم
بگو که من هر چه شد، می‌آیم، شراره‌طبعم، به خود می‌آیم
برای فتح احد می‌آیم، شکوه مردان آذرنگم
بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه، هنوز تیغم، هنوز سنگم
مرا ندیده مگیر امّا برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم، نه اهل نامم، نه اهل ننگم
سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم
حماسۀ شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم
اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد
خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم
اگرچه از دوست شِکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا
غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم

□□□

9
میتراسادات دهقانی

دل ندارم بخوانم از اخبار، خبر پر کشیدن او را
آه مردم! چگونه می‌بینید عکس در خون تپیدن او را؟
او که بر شانه‌های محکم او تکیه می‌داد هر ‌پریشانی
او که هرگز ندیده است جهان، روی زانو خمیدن او را
خون او جوهر است و پیغامی می‌نویسد به داغ سینۀ ما
پا به سر گوش می‌شوم امروز، بی‌قرارم شنیدن او را
گرچه آیینه‌ای شکست ولی چهره در چهره منتشر شده است
با خودت می‌بری به گور، ای شب! آرزوی ندیدن او را
او که جغرافیای چشمانش، مرز نور است، مرز آگاهی‌ست
مگر از یاد می‌برد تاریخ، روشنای دمیدن او را؟

آن سفرکرده می‌رسد امّا با من ایران سوگوار! بگو
تاب می‌آوری که بر تن خاک، بنشانی رسیدن او را؟

□□□

10
محمّدمهدی سیّار

ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبک‌سرها
دست از دل ما برمدارید، آی! خنجرها!
رودیم و اشهد گفتن ما بر لب دریاست
ننگ است ما را مرگ در مرداب بسترها
پیشانی ما خط به خط، خطّ مقدّم بود
ما را سری دادند سرگردان سنگرها
آهسته در گوشم کسی گفت اسم شب، صبح است
ناگاه روشن شد دو عالم از منوّرها
روشن برآمد دستمان تا در گریبان رفت
از سینۀ سوزان برآوردیم اخگرها
مشت اسیران زمین را باز خواهد کرد
سنگی که می‌افتد به دنبال کبوترها
خواب غریبی دیده‌ام، خواب ستاره، ماه
خوابی برایم دیده‌اید آیا برادرها؟

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • در بدرقۀ سردار l اشعاری برای شهید قاسم سلیمانی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.