يك پديده نادر در حوزه گرافيك انقلابي
گروه فرهنگي: هفته دفاع مقدس امسال، در كنار همه مراسمات و طرحهاي تكراري و نيمه تكراري، يك اتفاق نو و ناب هم رخ داد. براي ما كه عادت كردهايم به ديدن پوسترها و عكسهاي ساده و رايج در اين مناسبتها، ديدن پوسترهايي كه همه چيزشان بوي تازگي و ابتكار ميداد خيلي دلنشين بود. هرچند كه اين ده پوستر «جنگ، كار تا پيروزي» وقتي خيلي خوب ديده شد كه در فضاي مجازي منتشر شد وگرنه هنگام نصب در بيلبوردهاي سطح شهر، آنچنان كه بايد و شايد به چشم نيامده بود. اما انتشار آنها در فضاي مجازي با استقبال چشم گيري همراه شد.
مخاطب با ديدن اين پوسترها در وهله اول به يك چيز پي ميبرد؛ اينكه تمام مراحل توليد تا نمايش آنها در يك پروسه كاملا حرفهاي انجام شده است. چيزي كه اگرچه در گرافيك تجاري ما سابقه دارد اما در حوزه گرافيك فرهنگي كاري نادر است. براي آشنا شدن با اين پروسه سراغ تيم توليد پوسترهاي «جنگ، كار تا پيروزي» رفتيم و با سه نفر از آنها گپ زديم.
«علي حياتي» مدير دفتر «سه در چهار» است كه مجري طرح بوده است؛ «دانيال فرخ» مدير پروژه و نفر اصلي در توليد اين پوسترها، و «صادق لطفيزاده» يكي از اعضاي تيم كه در ايده پردازي نقش داشته است، در مصاحبه حاضر بودند. در اين گفتگو سعي كرديم تا علاوه بر نكات كلي و حاشيههاي كار، به روند اجرايي پروژه هم بپردازيم تا كساني كه دستي در گرافيك دارند بتوانند از تجربيات اين افراد استفاده كنند. شنيدن و ديدن مراحل مختلف آماده شدن يك پوستر حتي براي افرادي كه به صورت حرفهاي حوزه گرافيك را دنبال نميكنند حتما جذاب خواهد بود. چيزي كه ما در يك تصوير ميبينيم حاصل دهها ساعت كار و در كنار هم قرار گرفتن چندين تصوير است.
ماحصل گفتگوي رجانيوز با دست اندركاران توليد پوسترهاي «جنگ كار تا پيروزي»، نشان ميدهد كه اگر همه عوامل يك كار فرهنگي حرفهاي باشند و به صورت فلهاي با كار برخورد نكنند، حاصل ميتواند تا چه حد جذاب و اثرگذار از كار در بيايد.
از اولين قدم توليد اين پوسترها شروع كنيم. از سفارش كار بگوييد و اينكه سفارش دهنده چه نقشي در كيفيت اين دست كارها ميتواند داشته باشد.
حياتي: خيلي از اتفاقات واقعاً به سفارشدهنده بستگی دارد. اینکه سفارشدهنده یک زمان مناسب به شما بدهد، هزينه مناسبی در نظر بگيرد، موضوع با شما همسو باشد. این یک طرف قضیه است، درست مثل تهیهکننده در سینما.
میشود گفت سازمان اوج در همان مرحله اول، این را فهمیده و در نتیجه زمان مناسب را داده بود. کار برایش مهم بود. حالا اینکه مثلاً ده تا پوستر میخواهیم، سریع بزنید و یک هفتهای تحویل بدهید، در این فضاها نبود. اما بخشی از این اتفاقات نیفتاد. دلشان میخواهد زمان بدهند و میدانند که باید زمان بدهند. پول مناسبی هم برای کار میدهند و اگر شما تمام وقتتان را هم برای کارشان بگذارید، ضرر نمیکنید، حتی ممکن است سود مالی داشته باشید. ولی در همین کار آن قدر دست دست شد که کار رسید به دو هفته یا ده روز. این مجموعه هم تنها نبود. شد دو هفته، 20 تا کار. یک بخشی از قضیه این بود که زمان کشته شد.
لطفيزاده: یکی از صحبتهای رهبری که دغدغه ایشان هم هست، این است که شما کار خوب بکن، هزینههایش را ما میدهیم. منظور این است که نظام و سیستم وظیفهاش این است که این پول را بدهد، ولی خیلی از مدیریتهای فرهنگی با این جور کارها فلّهای برخورد میکنند، یعنی طرف میخواهد با یک پول کم یک کار خوب فرهنگی بکند و نگاهها معمولاً کمّی است. بعد میبینیم یک عده از بچهها هستند و تازه وارد این کار شدهاند. با اینها پوستری 50 هزار تومان قرارداد میبندد و میگوید 100 تا پوستر میخواهیم.
خب طرف هم تازهکار است و 5 میلیون برایش رقم خیلی جالبی است و وارد این میدان میشود و وسطهای کار میفهمد که نمیتواند انجام بدهد و کار به صورت سریدوزی وحشتناک درمیآید و حالا این پوستر میخواهد برود در فلان اجلاس یا همایش که نمونههای خارجی پوستر هم زیاد است، کنار آنها نشان داده شود و تبعات فرهنگی آن وحشتناکتر است. خوشبختانه ديد سازمان اوج در اين قضيه خيلي خوب بود.
چه جذايتي در ايده اين پوسترها بود كه شما را جذب كرد؟
حياتي: دغدغه که خیلی برایم جذاب داشت این بود که ما تهران را به عنوان پایتخت و امالقرای جهان اسلام داریم و وقتی خارجیها به اینجا میآیند، در شهر که میچرخند، المان انقلابی به آن صورت نمیبینند. مثلاً چند نقاشی شهدا داریم که بعضیها کهنه شدهاند و بعضیها را دارند ترمیم میکنند، غیر از این چیز تبلیغاتی و انقلابی درست و حسابی در سطح شهر نیست.
ما هم مثلاً عین پاریس هستیم و تبلیغات چیتوز و یامی و از این جور چیزها روی در و دیوار ما خودنمایی میکند. تازه اسلام یک مقدار دست و پایشان را بسته است و معلوم نیست اگر یک ذره باز شود قصه چه جوری شود! ایده اين بود و برایش در سطح شهر هم هزار بيلبورد در نظر گرفته شده بود.
نکته بعدی جذاب این بود که نمونه پوسترهای مطرح جهاني را برایمان گذاشتند و گفتند این جور کارهایی را میخواهیم. میخواهیم کار از نظر هنری قوی باشد. به شما زمان میدهیم و اصلاً عجلهای نیست. شما الان کار را شروع کن و سه ماه بعد تحویل بده. همه اینها نوید رویدادی را میداد که خلاء آن کاملاً احساس میشد.
اين كه روي سوژه تحريمها كار كنيد چطور مطرح شد؟
حياتي: حدود هفت هشت نفر برای ایدهپردازی جمع شدیم و چند جلسه گذاشتیم. ابتدا ايدهاي بود كه دريا شكافته شده و مردم ايران دارند از بين درياي تحريمها عبور ميكنند. به اين نتيجه رسيديم كه اين را كار نكنيم. به نظر ما شعارش بیش از حد، و اثرگذاریاش کم بود. گفتیم الان به چیزی نیاز داریم که مردم را قلقلک بدهد یا ترغیب کند که راه را باز کنند نه اينكه بگوييم راه باز شده. اینکه پای آرمانها ایستادن دردسر دارد.
در واقع ميخواستيد روي نقش خود مردم در باز شدن اين راه تاكيد كنيد.
حياتي: بله ما الان باید مردم را ترغیب کنیم که بیایید سختیها را تحمل کنیم، روی پای خودمان بایستیم و ضعفهایمان را هم مثلاً در زمینه تولید با پرکاری جبران کنیم.
اما ایدههای جدید ما چه بودند؟ گفتيم نیاز داریم که چندین عکاس را به نقاط مختلف ایران بفرستیم، از کارگرها و هر اتفاق کاریای که دارد میافتد، عکاسی کنند. مثلاً عکاس برود بندرعباس و از صید ماهی عکاسی کند. یکی باید برود معادن کرمان، يكي برود شالیزارهای شمال. عکسها باید تنوع داشته باشد و مردم در حالِ کار و سختی فضای کارشان را نشان بدهد، به علاوه اینکه شادابی و طراوت در کسی که دارد کار میکند، نشان داده شود و خموده نباشد.
بعد فکر کردیم اینها بشود 100 تا عکس، از هر کدام تیراژی در تمام شهر پخش شود و در روزمرگی مردم هم چهرههایی که در آنها عزم هست و شاداب هستند، مردم را سرحال بیاورد. چند ایده دیگر هم بود. زمان المپیک بود و چهرههایی که مدال آورده و محبوب مردم بودند، تصمیم گرفتیم اینها را ببریم کارگر کنیم. مثلاً رضازاده را ببریم و لباس کارگری را که دارد یک وزن زیاد را برمیدارد به تنش کنیم و مضمون شعارهایمان این باشد که این دارد مدال واقعی را میآورد یا این کار اصلیای است که باید انجام بدهیم.
یک کار تبلیغاتی بود، ولی نکته جالبش این بود که مثلاً به تن رضازاده یا یک قهرمان کشتی لباس کارگری میکردی که مثلاً داشت در شالیزار کار میکرد و چهرههایی را که مردم دوستشان دارند و در المپیک هستند، تبدیل به کارگر میشدند.
ایده دیگر این بود که بین رشتههای المپیکی و کار، بدون استفاده از قهرمانان شبیهسازی کنیم. مثلاً کارگری داشته باشیم که روی زمین خم شده و چیزی را که شبیه وزنه است، بلند میکند. مثلاً دارد یک تیرآهن را برمیدارد.
چطور از بين اين ايدهها، ايده نهايي درآمد؟
حياتي: از این نوع ایدهها در جلسه اول ما خیلی مطرح شدند. ما میگوییم ایدههایتان را تکی نبینید، با هم ببینید و به ایدههای همدیگر همافزایی کنید. ایده این کاری که الان شده است جنگ، کار تا پیروزی از دل ده تا ایده درآمده که همافزایی کردهاند
از دل آن جلسه ایدههای کلی اولیه درآمدند و برای سفارشدهنده بردیم. سفارشدهنده با کلیت ایدهها موافقت کرد. اتفاقی که در آنجا افتاد این بود که ما یک مقدار زمان را از دست دادیم و چون از المپیک دور شدیم، دیگر ایده المپیک نمیتوانست اجرا شود. چه چیزهایی باعث شد که برای ما محدودیت ایجاد شود؟
ايده تركيب دفاع مقدس با زمان حال كه مطرح شد یکمرتبه گفتند این خیلی ایده خوبی است و اتفاقاً این را میتوانیم در هفته دفاع مقدس کار کنیم. حالا کی است؟ مثلاً یک ماه مانده به هفته دفاع مقدس!
خودِ این تا کامل شدن ایده، یک مقدار زمان ما را کشت و باعث شد که ما به یک محدودیت برسیم. دیگر نمیرسیديم به بندرعباس برویم و عکاسی دلخواهمان را انجام بدهیم. بعد به این نتیجه رسيديم که این عکسها را خودمان در تهران بسازیم و برویم کارخانههای اطراف تهران. راه افتادیم و رفتیم و نشد. چرا؟ چون تولید یک عکس با توجه به نیرویی که داشتیم بسیار زمانبر بود و با توجه به زمانی که در اختیار داشتیم، نشدنی بود، چون امکان داشت تولید یک عکس یک هفته طول بکشد.
يعني ميخواستيد برويد در كارخانهها و از خود كاگرها براي توليد عكسها استفاده كنيد؟
حياتي: بله، باید میرفتیم و عکس را کارگردانی میکردیم و مثلاً میگفتیم آقا! بیایید لباس بپوشید. ده تا کارگر بیایید سر صحنه.
این کسانی که در عکس هستند چه کسانیاند؟ کارگران کارخانهها هستند؟
حياتي: نه، اینها همه بچههای «سه در چهار» هستند. یعنی همین بچهها هستند، به اضافه یکی دو تا عوامل بیرونی. ما اقدام کردیم و خواستیم قیافه طبیعی کارگر باشد. با عکاس صحبت کردیم، آتلیه گرفتیم. حتی بنده خدایی که کار عکاسی ما را انجام میداد، کارهای تجاری خیلی بزرگی را انجام میداد و خود موضوع برایش جذاب بود که من تا حالا در یک کار فرهنگی، کار این شکلی انجام ندادهام.
اما اين اتفاق نيفتاد!
حياتي: بله، واقعا فرصت اينكار را نداشتيم. بعد كه ديديم كارگرها نشد، گفتیم مدل بیاوریم. مدلها پول میگرفتند و از این گذشته، شیک بودند. یکسری آدمهای حرفهای این شکلی داریم که قیافهشان خیلی خاص است. بعد گفتیم دنبال یکسری آدم غیرحرفهای و کارگر بگردیم. شاید باورتان نشود که چقدر دردسر کشیدیم، چون کارگر نمیآمد یا میآمد و بعد از نیمساعت میگفت باید بروم و عکاسی هم کار وقتگیری بود و یک وقت بیرون از آتلیه صبح میرفتند، غروب میآمدند و کارگردان کار تا عکسی را که میخواست نمیگرفت، نمیگذاشت آن کارگر برود.
نهايتا به این نتیجه رسیدیم که از بچههای خودمان در سه در چهار یا رفقای هیئت هنر استفاده کنیم. یکی دو نفر را هم از بیرون آوردیم و اینها را سه چهار روز فرستادیم و عکاسی شد. چون در جریان موضوع هم بودند که ما عکس این جوری میخواهیم، کار کمی راحتتر هم بود.
موردی میگویم: آن عکسی که سوار وانت هستند، آتلیهای کار شده است؟
حياتي: بله، وانت بعداً اضافه شد. بچهها قفسههای فلزی كتاب را برگردانده و رویش نشستهاند!
مراحل مختلف تهيه يكي از پوسترها
حتما مدل قرار دادن اين بچهها مشكلات خاص خودش را هم داشت ديگر؟
فرخ: بايد آنها را توجیه میکردیم که حواستتان به دوربین نباشد و حس خودت را داشته باش. ما در خیلی از عکسها در چهره طرف دست بردهایم که حس غیرعادیشان از بین برود و مثلاً خنده مصنوعیشان تبدیل به خنده طبیعیتر شود. خودم هم متوجه این مشکلات میشوم. شاید کسی که سریع رد میشود، متوجه نشود، ولی در ناخودآگاهش تأثیر میگذارد و شاید خیلی ارتباط برقرار نکند. این مشکلی بود که حس میکردم، وجود دارد.
واقعاً سر این موضوع اذیت شدیم. خاطراتش یادم میآید اذیت میشوم، چون مثلاً برای یک عکس باید 20 دفعه عکاسی میکردی و تازه بیستمین عکس آن چیزی بود که میخواستی. حالا فکرش را بکنید که یک کار، ده تا عکس میخواهد. ببینید چه اتفاقاتی میافتند. اینها خودش یک انرژی غیرقابل تصوری را هدر میدهد. انشاءالله خدا راضی باشد. ما تا یک حدی از کار راضی هستیم، ولی میشد خیلی بهتر از این باشد.
میخواستیم در آتلیه تصويرباز بگیریم که بر فرض در یک صحرا یا جاده عکس گرفته باشیم و نمیتوانستیم این عکس را بگیریم و مجبور شدیم شش فريم عکس بگیریم که قابلیت روی هم آمدن داشته باشند که مخاطب وقتی میبیند متوجه متعدد بودن این عکسها نشود و فکر کند یک عکس است. چه از لحاظ زاویه، چه از لحاظ بُعد و بسیاری از این قبیل مسائل بودد که ما را اذیت کرد.
حتي بايد به زاويه تابش نور در عكس دفاع مقدس توجه ميكرديم كه سايهها در دو عكس يكي باشد. يا مثلا اگر در آن عكس گرد و خاك است، در اين هم باشد.
انتخاب عكسهاي دفاع مقدس چطور انجام شد؟
حياتي: ما دیدیم که دیگر نمیتوانیم برویم جنگ را بازسازی کنیم، چون اول ایدهای هم داشتیم و خوشبین هم بودیم و میگفتیم اینها که بچههای خودمان هستند و شهرک سینمایی هم که آنجا افتاده است و امکانات در اختیار ما میگذارند و فکر میکردیم این راحت باشد، درحالی که راحت نبود.
اول به خود بچهها گفتیم عکس جنگ به ما بدهید. آن قدر پروسه آن طولانی شد که بیخیالش شدیم. انتظار اولیه ما این بود که آنها میتوانند خیلی زود به ما عکس برسانند که انصافاً این اتفاق نیفتاد.
بعد گفتیم چه کنیم؟ نهايتا بچهها را فرستادیم بازار کتاب تا بگردند و ببینند عکسهای دفاع مقدس چه داریم؟ سرچ اینترنتی عکسهای خیلی با کیفیت به ما نمیداد و مجبور بودیم کتابها را بگیریم و اسکن کنیم، در نتیجه عکسهایی که شما میبینید اکثراً اسکناند و کیفیت عکس اسکنی هم که معلوم است، بنابراین ناچار بودیم عکسها را سیاه و سفید کنیم، چون عکسهای دفاع مقدس اکثراً سیاه و سفیدند.
آن عکسها کم کیفیت بودند و ما میتوانستیم وانمود کنیم که عکسها قدیمی هستند و به همین دلیل کیفیت آنها پایین است، از آن طرف هم بار گرافیکی بالا میرفت، چون اگر عکسهای هر دو طرف رنگی بودند، این تأثیر را نداشت و اگر هر دو طرف هم سیاه و سفید بودند، باز این تأثیر را نداشت. همین که عکس جدید، خود را از عکس قدیمی بکند و جدا کند، برای ما مهم بود.
يك نكته، اگر کسی بخواهد واقعاً به عکسهای جنگی اصل و با کیفیت دسترسی داشته باشد و فرصت هم داشته باشد، اصلاً چنین امکانی هست؟
صادق: مشکلی که در مورد عکسهای جنگ وجود دارد اين است که خيليها نمیخواهند عکسهای اورجينال را بدهند. مثلاً یکی از رفقا که نویسنده هم هست و عکس میگرفت، کلی عکس داشت، ولی به هر دلیلی نمیخواست این عکسها پخش شوند. من واقعاً درک نکردم که دلیل این روحیه چیست؟
یعنی یک جور سرمایه برایشان است؟
حياتي: یک بخش واقعاً این هست، اما بگذارید این را بگویم. یک عده هستند که نانشان از آرشیو است و طرف گرافیست آرشیوی است، یعنی یک آرشیو قوی دارد.
در انتخاب عكسهاي دفاع مقدس چه نكاتي بايد مد نظر قرار ميگرفت؟
فرخ: ما حول و حوش دوازده عکس از جنگ انتخاب کردیم که قابلیت این را داشتند که به دو قسمت تقسیم شوند و بتوانیم کاراکترهایی را که در عکس هستند تقسیم کنیم و بهجای آنها کاراکترهایی را بگذاریم که مرتبط با بحث کار بودند.
انتخاب عکس، فرآیندی بود که باید خیلی روی آن دقت ميشد، چون ممکن بود ما عکسها را انتخاب کنیم و در پروژه وارد شویم و عکسهای طرف دومش را بگیریم ولي وقتی اجرا شد، فایده نداشته باشد، کما اینکه تقریباً در آخر، در مورد یکی از کارها اتفاق هم افتاد. عکسی را انتخاب کرده بودیم و وقتی میخواستیم اجرا کنیم، دیدیم ترکیب خوبی درنمیآید. وقتی تقسیم کردیم و یک طرف رزمندهها و یک طرف کارگرها را گذاشتیم، دیدیم خیلی جالب نیست و ارتباطی با هم ندارند یا کلاً محتوای عکس چندان خوب نیست.
براي طرف دوم پوسترها چي؟ يعني در بخش عكسهاي كارگرها هم انتخاب عكس داشتيد؟
فرخ: بله، ما برای فضای محیط کار صنعتی احتیاج به عکسی داشتیم که به همین فضا بخورد كه ما عكس خوب از محيطهاي صنعتي ايران نداشتيم. این ضعفی بود که احساس کردم ما از محیطهای صنعتیمان عکس خوب نداریم. مثلاً نیروگاهي كه در يكي از پوسترها وجود دارد نیروگاه ایرانی نیست.
حياتي: از سایتهای مشهوری که عکس میفروشند، این عکس را خریدیم.
خارجی بودند؟
فرخ: بله و بنابراین مجبور شدیم عکسها را تهیه کنیم. خیلی کم اتفاق افتاد، ولی گاهی مجبور میشدیم برای اینکه محیط ایرانی بشود از عکسهای غیرصنعتیای که خودمان گرفته بودیم برای زمینه استفاده و اینها را با هم مونتاژ کنیم و یکمرتبه میبینید که یکی از این بیلبوردها ترکیب پانزده عکس بوده است.
خب، بگذريم. اما حتما در مرحله عكاسي اتفاقات جالبي هم افتاده است.
حياتي: بله، مثلاً حسين سخا(مدير وبلاگ باروت) را که میشناسی. عکسش رفته بود روی بيلبورد...
كدام پوستر؟
در چند تا هست، این بنده خدا در همه پوسترها لباس کارگر تنش بود. شب پدرش میآید خانه و ميپرسد: «حسین! تو روزها کجا میری؟» جواب میدهد: «میرم سه در چهار». پدرش میگوید: «مشکل مالی داری؟ پول لازم داری؟» میگفت: «من نمیفهمیدم پدرم دارد چي میگوید! ته حرفش را که فهمیدم، دیدم عکس ما را در لباس کارگری دیده و گفته است نکند این واقعاً میرود کارگری و عکسش را گرفتهاند!»
در همه جا مرسوم است که مدل پول بگیرد، ولی خدا وکیلی این بچههایی که در عکسها دیدهاید، پول نگرفتند درحالی که بندگان خدا سه روز نتوانستند سر کارشان حاضر شوند.
صادق: تازه کارهای اینجا را هم باید انجام ميدادند.
حتما در اين مسير عكاسي سعي و خطاهايي هم شده بود.
حياتي: مثلاً روز اول یک عکس را دادیم به عکاسمان و گفتیم برو ببینم چه میکنی؟ خودِ همین ده روز طول کشید. چه جوری میشد که ده روز طول میکشید؟ اتود میزد، ایمیل میکرد، میدیدیم و میگفتیم نه! و برمیگشت.
یکی از نکاتی که به نظرم مهم است، سماجت در کیفیت است. طراحان ما به هیچوجه نباید با تنبلی، مسامحه و سهلانگاری از کیفیت کارشان بگذرند. هنوز خودمان در این کار حرف داریم. از نظر ما واقعاً کارمان 100 نیست، علتش هم زمان است، ولی سعی و سماجتمان را تا لحظه آخر حفظ کردیم.
در فاصلهای که کلاً سه هفته وقت داری، من ده روز را گذاشتهام که به عکس یا روش مورد نظر برسم. طرف یکسری عکاسی در کارخانه کرده، جواب نداده است. بعد به من گفت: «علی! به من اعتماد کن. هیچ عکسی نمیخواهد بگیری. عکس با لباس و تجهیزات نمیخواهد بگیری. من همه عکسها را برایت بازسازی میکنم. این توانایی را دارم».
من اعتماد کردم و گفتم: «بساز». این کار را کرد ولي با آن عکس راضي نشدم. روي كيفيت كار خيلي سماجت كرديم هرچند هنوز هم اعتقاد داريم اين كار خيلي اشكال دارد. ما با كار گروهي اين مشكل را حل كرديم. يعني عكاسي، چيدن آنها كنار هم، خروجي گرفتن و... را هر كس كه واقعا بلد بود كمك كرد.
اين كار گروهي هم مسئلهاي است بين ما!
صادق: یکی از نقاط ضعف ما مذهبیها این است. یک مقدارش اخلاقی است، یک مقدارش هم به این برمیگردد که این قضیه را تمرین نکردهایم. برای خیلی از ما خیلی مهم است که پای این کار اسم من میخورد یا نمیخورد و من میگوید اگر عکاسی کردنش را بدهم به فلانی یا بخشی از کار را به کس دیگری، نقش من کمرنگ میشود و برای همین میخواهم همه کارها را خودم انجام بدهم و پروژههایی از این دست محکوم به شکست هستند.
حياتي: تازه اگر به آن معنا هم شکست نخورد، کار آنقدرها قوی درنمیآید که شما آن را با پنج نفر آدم قوی و توانمند انجام بدهید. اگر برخورد ما در تولید گرافیک کمی مثل تولید یک فیلم سینمایی بشود، درست میشود. شما با داشتن یک کارگردان خوب، الزاماً یک فیلم سینمایی خوب نخواهید داشت، چون فیلمبردار و بازیگر و سایر عوامل ساخت یک فیلم هم خیلی مهم هستند.
خیلی راحت به شما بگویم. کارفرمای ما با 50 درصد این کارها نظرش تأمین میشد، نظر مردم هم تأمین میشد. نظر مسئولین هم تأمین میشد، ولی ما که خودمان میدانستیم چه کار کردهایم. ما نباید کوتاه بیاییم.
مرحله بعد از انتخاب عكس دفاع مقدس و ساخت عكس زمان حال، چفت كردن اينها با هم بود؛ درست است؟
حياتي: بله، چیزی که شاید به نظر نرسیده باشد که معضل است، همین كنار هم قرار دادن این دو تا بود، که چطور باشد؟ اول یک ورقه برش خورده و یک کاغذ پاره شده بود. بعد گفتیم مفهوم پاره شدن که اصلاً خوب نیست.
حتی ایدهای که به نظرمان آمد که در اجرا از این ایده بهتر، ولی سختتر بود و نشد، این بود که این دو عکس آنقدر در هم تلفیق میشدند که شما یک عکس میدیدی. چه جوری؟ مثلاً یک خاکریز است و چند رزمنده دارند شلیک میکنند و این طرف یک خمپارهانداز هست که دارد شلیک میکند و در بین این دو تا، کارگری هست که دارد یک کار تولیدی میکند و این خیلی خوب در عکس نشسته و اصلاً قاتی آنهاست. اما نهايتا به اين طرح رسيديم.
فرخ: در قسمت اديت و كامپوزيت عکسها با همدیگر و عکس فضای جنگ، خیلی مشکل نداشتیم، ولی میدیدی عکسی که گرفته شده است، یکسری اشکالات دارد، آن هم اشکالاتی که واقعاً لازم بود دوباره عکاسی کنید. واقعاً لازم است که به آتلیه بروی و آن آدمها را جمع و عکاسی کنی، ولی چون زمان نداشتیم، مجبور بودیم به اديت دستی روی بیاوریم.
یعنی خودمان بنشینیم و مثلاً دست یکی بالاست و شما باید این دست را قطع میکردی و یک دست دیگر میگذاشتی یا مثلاً ابزار در دست این آدمها خوب ننشسته یا ابزاری که دستش هست، ابزار خوبی نیست، مجبور شدی ابزار را از دستش دربیاوری و عکسی را پیدا کنی که همان نور را داشته باشد و از آن فضا استفاده کنی.
شعار كار هم خيلي خوب در آن نشسته است. شعار چطور نهايي شد؟
اعتقادمان این بود که شعار در بحث طراحی، خودش یک کار است. این را بدانید که در دنیا شاید بیشتر از طراحي یک پوستر، برای شعار آن پرداخت و رد و بدل میشود. خود این شعار یک هزینه دارد و در دنيا يك تیم نشسته پشت آن و دربارهاش فکر کرده است.
ما خودمان جلسه شعار گذاشتیم که خوشبختانه در آنجا شعارهای زمان جنگ بررسی شد و شعار آن پوستر از دل کار بیرون آمد و به نظر من یکی از موفقیتهای آن پوستر شعارش هست. هم کوتاه بود، هم پسزمینه ذهنی داشت، هم ریتم خوبی داشت.
يكي از ايرادهايي كه ميشود گرفت اين است كه شما كار را مرادف با صنعت گرفتهايد، يعني تنوع شغلي ديده نميشود.
حياتي: بله، اين را به خود ما هم گفتند كه مثلا «چرا کشاورزی تولید حساب نمیشود؟ چرا صرفاً صنعت؟» همانطور كه گفتم ما هم این ایده را داشتیم اما واقعاً شرایط ما را محدود کرد. ما هم دوست داشتیم مثلاً شانزده کار مختلف باشد، حتی کارگرها مختلف باشند. اعتقاد ما این بود که مثلاً اگر آن کارگر ترک است، معلوم باشد، بلوچ است، معلوم باشد، یعنی اگر برنامه را در این فاز ببرید، یک بحث ملی پیش میآید و اثر کار خیلی بهتر میشود، ولی نه زمان داشتیم و نه هزینه. چه کسی این هزینه را به من میدهد که دو عکاس بفرستم بلوچستان، دو تا را بفرستم بندرعباس که از ماهیگیری عکاسی کند. یک روز هم بخواهد برود و بیاید چه هزینهای دارد؟
فرخ: من خودم این ایرادها و حتي ايرادهاي اجرايي مثل اديت و... را به عنوان طراح در کارها میدیدم و میفهمیدم ضعفهای کار کجاست. شاید اگر این کارها در یک زمان و بازه خوب انجام ميشد خيلي از اين ايردها بوجود نميآمد. آقای حیاتی میگویند این کارها در خارج از کشور معمولاً در دو ماه انجام میشوند، من میگویم شاید بايد سر یکی از این بيلبوردها باید دو ماه وقت میگذاشتیم.
چون باید میرفتیم و یک لوكيشن پیدا میکردیم، نیروی کار خوب پیدا میکردیم، تست میگرفتیم، نورها را تست میکردیم، از نور خود روز استفاده میکردیم، چون عکسهایی که از جبهه گرفته شدهاند، نورپردازی که وجود نداشته است و از نور فضا استفاده میکردند. این کار تحقیق میخواست و مواردی بود که باید در نظر گرفته میشد، منتهی ما در ایران همه چیز را خلاصه و سعی میکنیم کوتاهترین راه را انتخاب کنیم.
الحمدلله کار خوب شد، ولی خودم از لحاظ اجرایی کار را که میبینم استقبال از کاری بیشتر بود که کادر بستهتر بود و فضا درگیر نبود. اکثر کسانی که دیدم آن کاری را که دو نفر همدیگر را بغل کرده بودند، پسندیده بودند. یکی از علتهایش این بود که فضا درگیر ماجرا نیست و دو کاراکتر هستند که درگیرند و شما فقط دو کاراکتر را میبینید که با هم درگیر شدهاند و دیگر حواستان پرت فضا نمیشود.
البته حتما بخاطر وجود رابطه انسانی در آن عكس هم هست.
فرخ: بله، بحث معنویاش هم هست و بحث رابطه انسانی. امايك نكته كه وجود دارد اين است كه چیز دیگری حواست را پرت نمیکند. یعنی طرف در بيلبورد که در فضا میگشت، خیلی درگیر نمیشد، ولی دو آدم را میدید که همدیگر را بغل کردهاند، هم دوستی، هم محبت و هم حس اتحاد را تجربه میکرد.
حالا برويم روي اكران كار بحث كنيم. بالاخره همه اين زحمات وقت نمايش است كه به بار مينشيند.
حياتي: واقعيت اين است كه بعضی از کارهای ما در مجموعه اصلاً دیده نشد و اصلاً زمینه خروجی نداشتهاند. بعضی از کارهای ما خیلی دیده شده است. يك دليلش اين است كه ما حتي وقتي كارها را داديم نميدانستيم كه محل نمايش اينها ابعادش چند است و ما طبق يك استانداردي سايزها را بستيم. اما بعد كه كار تمام شد گفتند كه مثلا ابعاد بيلبوردها اين است و... .
این تیپی که ما کار کردیم، واقعاً اضافه شدن نیم متر هم به کنارش امکانپذیر نبود، چون شما یک عکس را بازسازی کردی و حالا بخواهی نیم متر به آن اضافه شود واويلاست. حالا یکمرتبه به شما میگویند ما یک عرشه پل داریم، عرشه پل که یک چیز کشیده و دراز است، برای همین یک بخش از کارهابه نظر من حرام شد.
گذشته از اين، اصلا جاي بيلبوردها مناسب بود؟
حياتي: این کار تا وقتی در وب نیامد، مردم آن را ندیدند. چرا؟ چون بيلبوردها در جای مناسبی نصب نشده بود، یعنی شهرداری سر کارشان گذاشته بود. بيلبوردهایی به آنها داده شد که هیچ جای تجاری حاضر نبود آنها را بگیرد. چرا؟ چون اینها هر کدام یک ضعفی داشتند. مثلا یکی پشت درخت بود.
يا بیلبوردی که سر سهراه ضرابخانه است، همه میگویند بابا! چه بیلبوردی است! حالا شما بروید و دقیقاً نگاه کنید. از هر زاویهای که بیایید یک مانعی برای دید آن هست تا به آن نزدیک شوید. یک جای تجاری وقتی میخواهد بيلبورد بگیرد، روی آن حساسیت دارد و نگاه میکند ببیند از پنج کیلومتری که میآید چه جوری میشود آن را دید؟ نزدیک شویم چه جوری میشود دید؟ در نور روز چطور است؟ در شب چطور است؟ بعضی از کارهای ما اصلاً در شب دیده نمیشد، بعضیها هم در روز. بعضی از آنها واقعاً پشت درخت بودند. شما چرا آن بیلبوردی را که رضازاده است، ندیدهاید؟ چون کاملاً پشت درخت است! اینها چیزهایی نیستند که نشود حل کرد.
آیا واقعاً شهرداري به اين طرح هزار بيلبورد داد؟
حياتي: اصلاً نبود. بعضیها در این حد بود که شهرداری به شما اجازه میدهد در این قسمت با داربست بيلبورد بزنید که بعد ما خودمان در آنجا سفت ایستادیم و قبول نكرديم. گفتيم تو میآیی داربست میزنی و یک بنر هم چاپ میکنی. اولاً فاصله مخاطب چه میشود؟ چون یکی از چیزهایی که در طراحی خیلی مهم است، فاصله مخاطب تا اثر است. بگذريم.
ثانیاً دیدهاید که نور میخورد و از پشت سایه میاندازد و تو هر کیفیتی که کار کرده باشی، اصلاً فایده ندارد. آن وقت ما این همه هزینه برای عکس کردیم، این همه وقت روی اديت عکس گذاشتیم و این همه کار کردیم و حالا قرار است عکس تو روی یک بنر بخورد که پشتش هم نور میخورد و کار ضایع میشود. یک بخشی که این جوری بود و آن رقم هم اصلاً اتفاق نیفتاد.
اين در حالي است كه تازه به نظر ميرسد تعداد بيلبوردهاي فرهنگي در سطح شهر بيشتر شده است.
حياتي: به نظر من شهرداری برای چشم و اعصاب مردم هیچ ارزشی قائل نیست. ممکن است به آنها بربخورد و بگویند ما خیلی هم ارزش قائلیم، پس باید بگوییم فهمش را ندارید. بگذریم که در دفتر خودمان اعتقاد داریم که بعضی از جاهایش واقعاً خائنانه است. نمونهاش شهرداری منطقه ده، عکس آقا را به آن اندازه بزرگ کرده و در زیرگذر شادمان زده. اگر بخواهیم تقوا پیشه کنم، باید بگویم کسی که آن کار را انجام داده یا بسیار نادان است و یا واقعاً خائن.
آن قسمت همیشه ترافیک دارد. در این شرایط و اوضاع، یک عکس را آن قدر بزرگ کنی. این قدر این عکس بد و نابجاست. یعنی طرف هیچ هوشمندیای در این کار نداشته است.
حضرت آقا این همه حرف در این قضیه زدهاند. خودشان هم که گفتند حالا نروید عکس مرا بزنید و این حرفها را درشت کنید. بروید بهجای این چیزها کار کنید. در سال تولید ملی، میخواهی برای یک بيلبورد با این ابعاد هزینه کنی، برو بده یک طراح خوب کار کند و حرف و عکس آقا را آن هم در سه چهار لایه پنهانتر نه این قدر رو که مینویسی سال تولید ملی مبارک.
آدم دلسوز و متخصص در این حوزه کم داریم. شما تبلیغات شهرداری را که در و دیوار این شهر را پر کرده است ببینید. واقعاً میارزد که این شهری که این همه معاونت و چه و چه دارد، یک معاونت بصری نداشته باشد که اجازه ندهد بعضی از کارها بشود.
مؤسسات دولتی هم که الحمدلله هر کدام در داخل خودشان یک بيلبورد دارند که گویا اجازه آن بهجز خودشان با هیچکس نیست و خودشان میتوانند هر چیزی را که دلشان خواست در آنجا بزنند، درحالی که نباید این طوری باشد و این کار باید مدیریت شود. یک بخشی از اعصاب خرد ما به خاطر معماری و گرافیک محیطی ماست. این چیزها روی اعصاب مردم تأثیر میگذارد.
بيلبوردهاي شهرداری را روی خط عابرها دیدهاید که مثلاً میخواهد بگوید استفاده از خط عابر پیاده خیلی خوب است و یکمرتبه یک دست گنده جلو آمده است و... باور کنید کسی این کار را به طراح نداده است!
فرخ: همان کسی که آنجا مینشیند و کارهای دیگر را میکند، این را هم طراحی کرده است ديگر!
مثلا بچههای خود روابط عمومیشان هستند که مینشینند و این کارها را میکنند.
حياتي: رنگبندیها را دقت کنید! سیاه در کنار زرد! دو رنگی که ترکیبشان آدم را عصبی میکند و رنگ خطر است و حالا شما فکر کن در طول روز دهها بار این را ببینی. دائماً سیاه و زرد و رنگهای عجیب و غریب. اعصاب آدم را داغان میکند و نشان میدهد این شهر اصلاً مدیریت بصری نشده است. صدا که هست، حجم ترافیک که هست، دود که هست و اين هم هست!