هفدهم خرداد ماه بود که پیامکی از طرف یک دوست برایم رسید. «یک مرد از شهر نفرین شده رفت... روح نادر ابراهیمی شاد» پیام مختصر بود و گویا. همیشه همینجور سرد و آرام اتفاق میافتد و مردها، همیشه همینجور آرام و بی سر و صدا از این شهر نفرین شده میروند.
تا آن زمان ابراهیمی برای من فقط یک ابن مشغله بود. کسی که البته، اگر فقط و فقط همین یک اثر را نوشته بود؛ اثری که آن را زندگی کرده بود، به خاطر همین پافشاری بر روی عقیده و پشت کارش، برای من قابل تقدیر بود و ستایش. بعد از آن ابولمشاغل شروع شد. ابولمشاغلی که تمام آن شغلهایی که عوض کرده بود، نه از سر تفریح بود و تنوع، بلکه به خاطر کوتاه نیامدن از سر اعتقاد و عقیدهاش بود.
این مرد کم کم مرا علاقهمند خودش کرد و من در وادی «آتش بدون دود» افتادم. که چه آتشی بود و چه دودی! که «آتش بدون دود نمیشود و جوان بدون گناه.» لحظه لحظۀ این هفت جلد را زندگی کردم و لذت بردم و با قوم ترکمن که تا آن زمان هموطنانی بودند که زیاد نمیشناختمشان، آشنا شدم. با گلان اوجا و سولماز و آلنی و همه و همۀ آنها زیستم. آلنی، آن قهرمان ایرانی بود که که مستحق ماندگار شدن در ذهنها بود و در ذهن من رسوب کرد. آلنی ای که هیچ وقت دوست نداشتم به دام بیفتد و کشته شود؛ که نشد و برای همیشه زنده ماند. گرچه در انتهای کتاب هفتم به ظاهر مرد، اما برای همیشه زنده و تازه ماند و برای من هر روز تازهتر شد. به قول خود نادر، اثر تازه و نو، آن نیست که یک چند وقت گل کند و یکی دو سال در اذهان بماند. اثری تازه و نو است که همیشه تازه بماند. یا به تعبیری، هرچه بر عمرش اضافه شود، رنگ و بوی نوتری پیدا کند.
و بعد علاقهمندی من به او و آثارش بیشتر شد و هر چه بیشتر در ایشان دقیق میشدم، رنجهایی که ایشان کشیده بود تا مرد باقی بماند، ایشان را پیش من عزیزتر میکرد. هنوز چیزهایی از خاطرات ساخت سریال «آتش بدون دود» و مرارتهایی که کشیده بود و حرفهایی که برایش زده بودند و سنگاندازیهایی که کرده بودند، در خاطرم هست، و او در مقابل همۀ این نامهربانیها ایستاده بود و ایستاده بود و ایستاده بود. تا امروز، ما از او به عنوان مردی یاد کنیم که از خواستهها و عقایدش کوتاه نیامده.
روزگار جلو رفت و «یک عاشقانۀ آرام» پیش آمد. کتابی که با آن طرح جلد ساده و زیبایش، و آن دو قلبی که در جلد پشت، برای هم میمانند و برای هم میتپند، برای بسیاری از انسانها، درس عاشق پیشگی است. بارها این عاشقانۀ آرام را، انگار که خواسته باشم تفعلی به آن زده باشم، همچون حافظ باز کردهام. به جرئت میتوانم بگویم که در کلمه کلمۀ این کتاب، عشق جاری است. عشق پاک یک مرد. که عاشقی را زیسته است و از عاشق بودن نهراسیده است و نامش در دفتر عشاق ثبت شده است. عاشقی که فریاد نمیکشد. زمزمه میکند.
آخرین باری که نادر ابراهیمی را ملاقات کردم، در اردوی رماننویسی شهرستان ادب بود. در فیلم مستندی که حسن فتحی برای ایشان ساخته بود و آن شب چقدر اشک ریختم... اشکی که خیلی وقت بود به سراغم نیامده بود. بهناز جعفری بازیگر، میان مردم میگشت و از ایشان میپرسید که آیا نادر ابراهیمی را میشناسند یا نه؟ و بیشتر جوابها منفی بود. آنها نادری که الحق جزء نوادر روزگار بود و حدود صد جلد کتاب نوشته بود و فیلم ساخته بود و شعر سروده بود و محمد نوری بعضی از آنها را خوانده بود و ... را نمیشناختند. حالا جای فکر کردن به این بود که پس چه چیز ماندگار خواهد بود و کدام کار نادر، ارزشمند؟ و آیا واقعا نباید به این بیرحمی روزگار گریست؟ آدم چقدر غریب است و خیال میکند که آشناست؟
فکر میکنم نادر هم مثل قهرمان «آتش بدون دود»ش، مثل آلنی بود و همچون او زیست و همچون او مرد.
روانش شاد.
حسن کیقبادی
دیگر مطالب پروندۀ نادر ابراهیمی:
گفتگوی خواندنی شهرستان ادب با خانم فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی
میزگرد نقد «با سرودخوان جنگ...» با حضور میرشکاک و جوادی یگانه
یادداشتی از سیدحسین موسوینیا دربارۀ نادر ابراهیمی
خاطرۀ علی اصغر عزتی پاک از جلسات آموزش داستاننویسی نادر ابراهیمی
یادداشت محمود خداوردی، دربارۀ شخصیت هنری و آثار نادر ابراهیمی
یادداشتی از حسن کیقبادی دربارۀ نادر ابراهیمی
معرفی کتاب «مردی در تبعید ابدی» از نادر ابراهیمی
داستان کوتاهی از نادر ابراهیمی
صوت:
دربارۀ نامههای نادر - لیلا قائممقامی
روایت نادر ابراهیمی از عشقش به وطن
سرود «تصوير وطن» با خوانندگی محمد نوری
سرود «سفر به خاطر وطن» با خوانندگی محمد نوری