تفاوت «ادبيات و هنر انقلاب» با «ادبيات و هنر انقلابي»
در نسبت حرف حق با ته خيار
02 خرداد 1392
16:10 |
1 نظر
|
امتیاز:
3.75 با 4 رای
آرمان گرايي، ميراث دهه شصت است، بلكه ميراث دهههاي پيش از آن؛ دهههايي كه چند نسل روشنفكر از ميان مه و دود آن برآمدند و نقد حال و حكايت ايام خود را بر كاغذها نگاشتند؛ زمان بيرحم بود، هست و خواهد بود و از آن چند نسل، چند نام باقي ماندهاند كه شايد بعدها همين چند نام هم باقي نمانند.
در اين نوشته كوتاه مي خواهم رهيافتي بر تطور «آرمان گرايي دهه شصتي» بگشايم. قطعا نمونههايي از شعر مذهبي – سياسي از چند شاعر معهود مثل موسوي گرمارودي، طاهره صفارزاده و نعمت ميرزازاده (آزرم) تكليف شعر مذهبي – سياسي دهه شصت را از منظر «تبار» روشن ميكنند. البته تا حدودي و با تبصرههايي، يكي مثلا اين كه تبار شعر دهه شصت را احيانا در زمينه نثر، بايد جست وجو كرد، نه شعر و مقصودم در اين جا از اين حكم اندازي بيرحمانه، بهطور مشخص، آثار دكتر علي شريعتي و پس از او، با مراتب و درجاتي متفاوت جلال آل احمد است. اينها بماند براي بعد. بياييم سر بحث.
آن چه بر سر شعر مذهبي – سياسي ميبايست بيايد و يك دهه به تأخير افتاد، همان عارضه و همان آفت هميشگي عمومي است كه بر سر همه نمادها و نمودهاي يك حركت انقلابي ميآيد. انقلاب، حاصل شوريدن بر وضع موجود است. پس از پيروزي انقلاب، آن پديده به تدريج، ايستا ميشود، زيرا رفته رفته بايد نهادينه شود. لازمۀ نهادمندي، تثبيت وضع موجود است تا در سايۀ آن، نهاد انقلابي بتواند كاركرد خود را ايفا كند. در انقلابهاي ايدئولوژيك، تشكيل حكومت، آرام آرام، انقلاب و انقلابيون را از آن ديناميسم خاصي كه آن ها را به سمت آن آشوب مقدس سوق داده بود، خالي ميكند يا حداقل خطر اين آفتخوردگي هست. در قدمهاي بعدي، همانها كه ديروز به آنها، آنارشيست، اغتشاشگر و خرابكار لقب داده ميشد، رفته رفته به حافظان وضع موجود بدل ميشوند. اين بار، انقلابيون ديروز، حاكمان امروز هستند كه رسالت خطير انگچسباندن بر پيشاني مخالفان را به دوش ميكشند و احيانا به خاطر تداوم ذهنيت «خود مصلح پندار» با شرارت و زعارتي مؤكد و در فرآيندي بسيار پيچيدهتر، مخالفان را از همه چيز ساقط ميكنند. افسوس و اسف آن است كه در اين ميانه، در حركتي بطئي، روح زمانه عوض ميشود و «نشانه»هايي كه در نظام نشانهشناختي آن انقلاب، تا ديروز، معنايي شديدا كنشگرانه داشتند، ابتدا در نفوس خود همين انقلابيون ديروز و حاكمان امروز، ابزار كنشپذيري و تقديس حكومت و بالمآل ايستايي آن ميشوند؛ به واقع، حال آنها ترحمبرانگيزتر است.
اين روند، در كشور ما، لااقل در ساحت ادبيات، ده سال به تأخير افتاد و اين، شايد لطفي الهي در حق ادبيات و هنر انقلابي بود. ميگويم ادبيات و هنر انقلابي و تعمد دارم كه اين «ياء نسبت» را با تأكيد و تكيه ادا كنم، زيرا بين «ادبيات و هنر انقلاب» و «ادبيات و هنر انقلابي» تفاوت قايلم.
شايد مهمترين علامت تداوم انقلاب و روحيه انقلابي، بازخواني و بازيابي مداوم آرمانهاي يك انقلاب در گذر زمان باشد. چه بسا در تطور زمان، مصاديق يا تفسيرهاي جديدي از آن آرمانها، فراچنگ بيايد، مصاديق و تفسيرهايي كه در رويۀ كار، ظاهربينان را بر آشوبد و فرياد و فغان «استحاله» آنها را به فلك هفتم سر بدهد. حرف حق مثل ته خيار، تلخ است. تلخي ته خيار در ذايقۀ مصرف كننده خيار نميگنجد اما ته خيار، درست نقطۀ اتصال خيار به بوته آن است، جايي كه بوته خيار و ريشۀ آن، به ميوۀ حقيقت ميبخشند.
زهير توكلي