پرونده رضا امیرخانی: یادداشتی از علی زند
یادداشتی بر داستان سیستان 10 سال پس از انتشار
07 مرداد 1392
18:29 |
0 نظر
|
امتیاز:
3 با 15 رای
شهرستان ادب: سومین مقاله در پرونده رضا امیرخانی با موضوع سفرنامه «داستان سیستان (ده روز با ره بر)» را داستان نویس و منتقد توانا آقای «علی زند» نوشته اند.
به نام خدا
«داستان سیستان» نوشته رضا امیرخانی، در سال هشتاد و دو منتشر شد. آن دوره یادم می آید که مردم حزب اللهی و همینطور کسانی که حزب اللهی نبودند اما رهبری را دوست می داشتند یا لا اقل اگر دوستش هم نداشتند حس بدی هم نسبت به ایشان نداشتند، ارتباط بسیار خوبی با داستان سیستان برقرار کردند. تا آن زمان، امیرخانی با اینکه چند کتاب منتشر کرده بود هنوز بین مردم عادی، نویسنده کاملا شناخته شده ای محسوب نمی شد. آن موقع از تبلیغات گسترده و پخش کتاب های دولتی به صورت وسیع و فله ای در ادارات و سوپر مارکت ها هم خبری نبود. داستان سیستان با اینکه کتابی بود که کاملا در گفتمان جمهوری اسلامی تعریف می شد، بدون استفاده از مجاری غیر طبیعی خیلی آبرومندانه در یک انتشارات خصوصی، خوشنام و موفق _انتشارات قدیانی_ به چاپ رسید. و آرام آرام به صورت تبلیغات چهره به چهره ای که دوستداران رهبری در مسجد و خانه و مدرسه و دانشگاه و محل کار برای کتاب انجام می دادند دست به دست چرخید و باعث شهرت خود و نویسنده اش شد. این قشر از مردم کاملا آمادگی و ولع دریافت چنین اثری را داشتند. چهارده سال از رهبری آیت الله خامنه ای می گذشت و دوستداران او کاملا انتظار این را داشتند که یک محصول فرهنگی استاندارد را با موضوع شخصیت محبوب خود بپذیرند _ کما اینکه تا پیش از آن چیز درخوری با محوریت چنین سوژه ای وجود نداشت_ که امیرخانی این امکان را برای مردم فراهم کرد. با خواندن داستان سیستان، برای کسی که قلبا رهبر انقلاب را دوست دارد حسی پر شور و نشاط ایجاد می شود. شاید این جمله بیان خوبی برای تاثیر داستان سیستان در خواننده باشد: «بی خود نیست که من این آقا را اینقدر دوست دارم»
داستان سیستان موج جدیدی از شهرت را برای امیرخانی به همراه داشت و ارتباط او را با مخاطبین هدف کتابهایش_ عمدتا جوانانی معتقد به اسلام و انقلاب اما سرگشته در مسیری که پیش از آن ها پدرانشان آن را پیموده اند. و حالا که نوبت ادامه مسیر به ایشان رسیده است، با مشکلات زیادی پیش روی دغدغه ها و آرمانهای زندگی خود مواجه شده اند._ برقرار کرد. بسیاری از مخاطبین بالقوه او اصولا با همین داستان سیستان کتابخوان شدند. و از این منظر، کسی باید در مقاله ای اهمیت امیرخانی را بررسی کند؛ زیرا او باعث شد عده ای از کسانی که معمولا در جامعه اهتمام زیادی به کتابخوانی ندارند، به جرگه کتابخوانان بپیوندند؛ اتفاقی که به خودی خود مهم است. شاید داستان سیستان در هدایت خوانندگان به سمت رمان های امیرخانی که در کارنامه اش پرنگ تر هستند نقش ویژه ای داشته باشد ولی خود این سفرنامه به دلایل مختلف باید منفرد از کارنامه کاری امیرخانی مورد بررسی قرار بگیرد. این کتاب با اینکه یک اثر کالت محسوب می شود یعنی در میان طیف وسیعی از مخاطبان، شیفتگان بسیاری دارد نمی توان گفت اثری شاهکار _حتی در گونۀ ادبی سفرنامه_ است. داستان سیستان، در مقایسه با دیگر آثار امیرخانی نیز در رده های بعدی قرار می گیرد و این بدان معنی نیست که این سفرنامه ضعیف یا بی ارزش است. خیر این کتاب در گونه خود به خصوص با فقدان اثری مشابه کاملا استاندارد و مورد قبول است اما باید اهمیت آن را در چیز هایی غیر از عیار فنی و تکنیکی جستجو کرد.
داستان سیستان کتابی بسیار هوشمندانه و هدف گذاری شده است. به نظر می رسد طرحی از پیش تعیین شده در ذهن نویسنده وجود داشته است و یادداشت های اولیه بر مبنای همان الگوی ذهنی مرتب سازی و باز نویسی شده است. الگو این است: رضا امیرخانی(شخصیت راوی کتاب داستان سیستان) نه یک حزب اللهی دو آتشه و مامور حکومت، و نه یک ضدانقلاب معاند است؛ بلکه او یک شهروند معمولی است که از هر دو سر این نمودار در او وجود دارد. او یک آدم بازیگوش است. و دوست دارد آزاد و رها باشد و همانطور که جمله معروف کتاب می گوید، نمایه ای از «مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد». رهبری را دوست دارد اما هیچ کجا نمی گوید «مقام معظم رهبری». تنها می نویسد «ره بر» آن هم با رسم الخط خودش. این یعنی که نمی خواهم پدیده های پیرامون خود را مثل دیگران ببینم. از یک تیکه سنگ گرفته تا شخصی که به او می گویند رهبر جمهوری اسلامی ایران! این شخصیت پتانسیل این را دارد که با دیدن یک بداخلاقی اداری در مسیر سفر، به یک ضد انقلاب تمام عیار تبدیل شود و با مشاهده یک واکنش رهبری نسبت به مسئولی یا شخصی از مردم، خود را لبریز از عشق به نظام ببیند. این کاراکتر جذاب، عده بسیاری از خوانندگان را نمایندگی می کند. در واقع امیرخانیِ داستان سیستان نماینده ای است از جانب خوانندگان این سفرنامه که از طرف آن ها مامور به نگارش وقایع سفر سیستان رهبری شده است.
ادامه طرح کتاب حرکت این شخصیت برای پیدا کردن آن چیزی است که «بعد از پیچ» خواهد دید.
«راه رویی بود و پیچی که منتهی می شد به حیاط و حیاطی که امام در ایوانش روی تشکچه ای نشسته بود. کوچک بودم. نوک پنجه ایستاده بودم و سرک می کشیدم بل که چیزی ببینم. از پشت آن پیچ هیچ نمی دیدم... آن پیچ را بعدتر بارها در زندگی ام تجربه کرده ام. پیچی که باید از آن گذر کرد تا به سرچشمه خورشید رسید.»
در طول سفر این شخصیت دورادور با سوژه اصلی داستان یعنی رهبری همراه است. اما نه مانند همراهان رسمی که هر کدام از مسئول دولتی و ارتشی و انتظامی و بسیج و حفاظت گرفته تا دیگرانی که به نوعی در این سفر خدمت رسانی می کنند، وظیفه ای تعریف شده دارند وبه همین دلیل از امکان مشاهده همه جانبه پیرامون خود محرومند. شخصیت اول کتاب یک عنصر کلیدی اما غیر رسمی در سفر است گویا همان کودکی است که در حیاط خانه امام بدون اینکه در قید و بند چیزی باشد نوک پا می ایستاد تا بلکه بتواند بعد از پیچ را ببیند. در این سفر ما با امیرخانیِ بازیگوش و مستمع آزادی همراهیم که رهبری را از چشم های او زیر نظر می گیریم. با اینکه امیرخانی علاقه خود را به رهبری پنهان نمی کند اما در ظاهر سعی دارد گزارش بی طرفانه ای را از آن سفر ارائه نماید. و در نهایت آن چیزی که پایان طرح ذهنی نویسنده را شکل می دهد پاسخ به انتظاری است که در مقدمه، آن را ایجاد کرده است یعنی همان دیدن پشت پیچ.
«جمعیت هم چنان مرا به سمت جلو هل می دهد و راه می برد و من مانند پر کاهی در این مسیر برای خودم آزاد می غلتم و وامی غلتم.
رهبر همانقدر كه رهبر تيم حفاظت است، رهبر مردم نيز هست، رهبر نيروي انتظامي، رهبرچتربازان مرزنشين، رهبرجوانان برومند، رهبر پيرمردان بيداندان،رهبر فرزندان بيكس شهدا،رهبررانندههاي فرمانداري، رهبر پسران نمازجمعه، رهبر چپ، رهبر راست، رهبر استاندار، رهبر فرماندار، رهبر دختران خيابان، رهبر هپي برادرز، رهبر خواهران زينب، رهبر بلوچ، رهبر زابل، رهبر سيستان، رهبر شيعه، رهبر سني، رهبر كرد و ترك و تركمن، رهبر ياروها، رهبر بچههاي نشر آثار،رهبر بچههاي مخالف نظام. رهبر همانقدر كه رهبر من است، رهبر رفيق شفيق من نيز هست. او بايستي رهبر همه باشد...
من حالا پشت پیچ هستم. این کشف را مدیون این هستم که خود را در نسیم جمعیت رها کردم...»
این جاست که امیرخانی پشت پیچ را می بیند و آنجا شخصی انتظار خواننده را می کشد که رهبر همه است. امیرخانی از ابتدا، در طرح از پیش تعیین شده خود، قصد داشت چنین چیزی را به خواننده منتقل کند و اگر وجود این چیدمان، در طول خواندن کتاب، احساس نمی شد شاید می توانست با طیف وسیع تری از خوانندگان ارتباط برقرار کند.
در هر حال داستان سیستان فارغ از همه این حرف ها، منشا تقلید و گرته برداری در آثار ضعیف و دسته چندمی شد که همه تحت عناوینی چون «خاطرات سفر آقای فلانی به همراه رهبری در سفر به بهمان نقطه از ایران» ، در طول این سال ها به چاپ رسید و هیچکدامشان لذت خواندن داستان سیستان امیرخانی را برای خوانندگان تکرار نکرد بلکه خاطره شیرین آن را نیز خدشه دار کرد.
ضمن اینکه مد نظر داشته باشیم امیرخانی آبروی ادبی ای را که تا به آن روز با نوشتن «من او» و «ارمیا» کسب کرده بود، در این کتاب خرج کرد؛ کاری که افراد نامدار به سختی راضی به انجامش می شوند و افراد بی نام و گمنام به راحتی آب خوردن!
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.