شهرستان ادب: یادداشت پیش رو چهارمین مقاله پرونده رضا امیرخانی است که منتقد گرامی خانم «راضیه ولدبیگی» زحمت نوشتن آن را کشیده اند. موضوع این یادداشت هم درباره رمان «بی وتن» است.
رمان بیوتن با توصیف سیلورمن آغاز می شود و سفر ارمیا به آمریکا. خواننده از همان ابتدای رمان سفری را شاهد است که انتظاراتی را در او ایجاد می کند انتظارات و سوالاتی که تا پایان رمان هم جوابی برایش پیدا نمی کند. از این جهت شروع رمان عالی است و انگار تنها کسی که شخصیت های بیوتن این رمان را می آزارد و حقایق تلخ زندگی را یادشان می آورد، موجودی سرد و بی تفاوت به نام سیلورمن است.
ارمیا شخصیتی که شاید همنامی اش با ارمیای رمان ارمیا سبب شده خوانندگان با او احساس قرابت بیشتری داشته باشند ظاهراً آن چیزی که خواننده رمانهای امیرخانی انتظار دارد از آب در نیامده. قرار نیست رمانی بخوانیم از یک روشنفکر غربزده ای که می خواهت بگوید مرغ همسایه غاز است؛ قرار است از نگاه یک جبهه رفته ای که نه شعارهای تو خالی می دهد و نه نا آشنا با فرهنگ غربی ست دو کلمه حرف حساب راجع به غرب و مناسباتش بخوانیم. خواننده از ارمیا می خواهد با دید و چشمی باز غرب را نگاه کند. خواننده از ارمیا انتظار تعامل را دارد نه اینکه او نقش یک مترسک بی اثر را در ینگه دنیا بازی کند. خواننده انتظار دارد برخورد ارمیا با فرهنگ غرب را ببیند و ارمیا باید خودش و مناسباتش را نشان دهد کنش و رفتار منطقی داشته باشد و مثلاً مثبتهای فرهنگ غربی را بگیرد و تسلیم منفی هایش نشود.
همین انتظار سبب می شود خواننده از ارمیا شخصیتی قدرتمند از لحاظ روحی در ذهن ترسیم کند و پا به پای او پیش برود و تحلیل ارمیا را ببیند. اما تحلیل یا کنش یا تعامل یا حمله به فرهنگ غربی حتی تحسین یا عصبانیتی از ارمیا نمی بینیم.
نویسنده با قدرت نوشتنی که دارد غرب، فرهنگ مادی و دون پایه ی آن، سردی روابط در غرب، ابتذال آن و در یک کلام «مردگی غربی» را به زیبایی با نثر زیبایش در این کتاب برای خواننده به روی کاغذ تصویر کرده است. اما ارمیا میان این فضاسازی مناسب و تعامل و کنش منطقی میان شخصیتها و درونمایه یکدست و نثر قوی؛ گویی برخلاف جریان آب شنا می کند؛ چرا ارمیا که به نظر می آمد فردی مذهبی، جبهه رفته و گویی پاک بود-وگرنه چطور صدای«سهراب»، دوستش که در جبهه شهید شده بود، را می شنید و او را می دید؟، آیا توهم بود؟-این رفتارها را انجام می داد؟
چرا با دختری که اساساً اسلام را قبول نداشت و برای هدف دیگری سر قبر دوست شهید ارمیا –در ایران-آمده بود، دوست شد و در پایان در آمریکا، با آن همه افتضاحات در یک مراسم عروسی که حال خود ارمیا را هم بهم زد با او ازدواج کرد، در حالیکه در تمام طول داستان رابطه مشکوک او با مردی بنام «خشی» و مردان دیگر را دیده و از همه چیز با خبر بود؟ ارمیا به دنبال چه بود و بهتر است بگوییم از چه فرار می کرد که سر از «ینگه دنیا» در آورد؟
آزردگی خاطر ارمیا از بعضی عقاید و رفتارهای «آرمیتا»، که سر مویی با تعالیم اسلام همخوانی نداشت مضحک و ابلهانه به نظر می رسید. وقتی کنش شخصیت با باورهایش و آن تصویری که نویسنده از او به ما ارائه داده است همخوانی نداشته باشد خواننده ناراضی از اینکه او را فریب داده اند این چرخش رفتاری و عقیدتی شخصیت را باور نخواهد کرد. اگر نویسنده «چرا»ها ی خواننده را جواب ندهد داستان ناموفقی خلق کرده است. خواننده با باور خود به اثر نویسنده مشروعیت و اعتبار می بخشد. به همین خاطر ازدواج ارمیا با آرمیتا نه در راستای انگیزه های ارمیا است و نه گره ای را حل می کند و نه مورد انتظار خواننده است. زیرا نویسنده سرنخ های دیگری از شخصیت ارمیا به ما داده است و خواننده نمی تواند این تفاوت عقیدتی ارمیا را درک کند.
آقای فتح الله بی نیاز در کتاب ارزشمند خود؛ بنام «درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی» می نویسد:
«...شگفت انگیزی یا گمانه زنی ناگهانی...یعنی اینکه نتیجه گیری داستان به شکلی است که مورد انتظار خواننده نیست اما از نظر عقلی یا حسی مورد قبول او است..فقط پایان شگفت انگیز هدف نویسنده است. او می خواهد به این ترتیب خواننده را دچار شوک کند. برای نمونه زندگی سعادت آمیز زوجی با نقل و تصویر برای خواننده تصویر می شود اما ناگهان و بی هیچ زمینه ای زن با مرد دیگری فرار می کند یا برعکس....تردیدی نیست که اقدام های ناگهانی بشر امری عادی است؛ اما چنین کنش هایی باید از نظر روایی موجه جلوه کنند خواننده یا به نشانه هایی از این رویدادها پی ببرد یا آنها را از «سطر های سفید متن» نتیجه بگیرد نه اینکه نویسنده فقط آنرا برای شگفت انگیزی روایت بکار ببرد. صفحه 47»
در واقع رفتار ارمیا هم در این رمان مصداق همان رفتارهای ناگهانی و کنش های بدون دادن سرنخ است یعنی کنش هایی که از شخصیت ارمیا انتظار نداریم.
در واقع دلیل سفر ارمیا به آمریکا، ماندنش در آنجا، تصمیمش برای ازدواج با آرمیتا، و سعی اش مبنی بر ایجاد رابطه ی دوستی با کسانی که عقایدشان زمین تا آسمان با او متفاوت بود و سر بریدن این عقاید در پای آنها برای پذیرفته شدن در جمعی بیوتن و بی هویت و بی دین بی پاسخ مانده است.
هر چند نویسنده سعی داشت نشان دهد ارمیا به اطرافش بی توجه است اما ارمیا حقیقتاً خواهان دوستی با آنها بود و این در تمام رمان-در کنار بی اعتنایی گاه گاه ارمیا- به خوبی نمود داشت.
ارمیا همیشه در حال مخالفتی بیهوده و بیجان با دوستانش است دوستانی که تفاوت های اساسی و رفتاری تحقیر آمیز با او دارند و عجیب است که ارمیا متوجه این رفتار نیست. تنها نکته ی طبیعی رفتار ارمیا کنارآمدن با دوستانش و یکی شدن با آنها؛ پس از کش و قوس های فراوان در پایان داستان، و خصوصاً روز عروسی او است.
پیام رمان چه بود؟
آیا این داستان؛ حکایت کسانی بود که بی هویت و بیوتن شده اند و در پی شیفتگی مفرط نسبت به غرب و خصوصاً آمریکا هر کدام از یک گوشه ی دنیا به آنجا پناه برده اند تا لذت قدم زدن در خیابانهای نیویورک وسوار «لموزین» شدن و بازدید از «ارک سن لوئیس» را تجربه کنند؟ و داستان غم انگیز غرب زدگی؟ البته باید به نویسنده تبریک گفت که هر چند کمرنگ، اما سعی اش را کرد که نشان دهد مرغ همسایه غاز نیست و اگر باشد لَنگ است.
ارمیا، شخصیت اصلی داستان، به آمریکا سفر می کند. راننده یک شرکت کرایه ی ماشین لموزین می شود و هزار خفت و خواری را تحمل می کند. به دنبال پیدا کردن و خوردن گوشت حلال با ذبح اسلامی است. نمازهایش را درست نمی خواند و متأسفانه در حال گرایش به عرفانهای نوظهور و تو خالی است. به کاباره سر می زند-به محل کار یکی از دوستانش که زنی رقاصه است-و به طرز غیر قابل قبولی به او و عقایدش اهمیت می دهد و گویی بی تقصیرش می داند!
ارمیا تعاملی با اطرافش ندارد ارمیا نمی تواند چیزی به زن رقاصه بدهد و اثر و حرفی ندارد؛ او فقط شاهد و راوی است.
خواننده انتظار ندارد ارمیا زن رقاصه را مسلمان محجبه کند اما استحاله او نیز برایش قابل قبول نیست.
در صفحات پایانی رمان نیز با هزار مشقت و باز تحمل خفت و خواری به دنبال این زن که از خانه گریخته، می رود تا او را بازگرداند تا او و«جانی» با هم ازدواج کنند! و پیدایش نمی کند و با خبر می شود خود کشی کرده است.
این قسمت داستان؛ زیبایی نهفته ای دارد. ارمیا در حال گشتن به دنبال «سوزان» در یک منطقه ی جنگلی تفریحی است که بی خبر در دام دوربین های یک برنامه ی تلویزیونی می افتد که موضوع آن برنامه ضبط و پخش اتفاقات واقعی است که در سطح شهر روی می دهد، آرمیتا، ارمیا را در تلویزیون می بیند و در یک تماس تلفنی به او می گوید که زودتر به خانه برگردد و بیشتر از این آبرو ریزی نکند!
ارمیا در فرهنگ غرب تلو تلو می خورد؛ او قرار نیست تأثیری بگیرد و قرار نیست تأثیری بگذارد پس حضورش بخاطر چیست؟
حداقل اگر نویسنده دلیلی برای این مسخ شدگی ارمیا ارائه می کرد و سردرگمی اش موجه می شد آن وقت خواننده می توانست با ارمیا همراه شود و درکش کند.
تصویر عریان و در عین حال زننده ای که نویسنده؛ از اعراب و شیخ های آمریکا نشین- با وصف ثروت آنها و نحوه شرم آور خرج کردن این ثروت در راه مثلاً تبلیغ اسلام-بدست می دهد هم در نوع خود جذاب بود. در واقع یک رگه هایی از ناامیدی نمود و درخشش اسلام واقعی در آن سرزمین دیده می شد. نویسنده؛ اسلامی که رنگ و لعاب آمریکایی داشته باشد را نشان داد. اما اسلام واقعی جایی در این رمان نداشت. و اگر خواننده انتظار داشت آن را در رفتار ارمیا ببیند به نتیجه ای نرسید.
در واقع اگر در این رمان تنها از ارمیا حرف می زنیم بخاطر نقش پررنگ او در داستان است او وظیفه پیش برندگی داستان را دارد و شخصیتهای دیگر تابعی از رفتار او هستند.خشی کسی است که ارمیا را غافلگیر و اغلب مغلوب خود می کند و سوزی در آخر بواسطه ارمیا راه درست را پیدا می کند شخصیتی که از همه گناهکارتر دیده شد و شهادت ارمیا هم -اگر فکر کنیم ارمیا یک انسان معمولی است که نه خودش و نه اطرافیانش به او اعتقاد دارند- قابل باور و پذیرش نیست.
درباره این رمان خیلی بیشتر می شود نوشت اما نقطه کوری که سوالات و اشکالات بسیار را سبب می شود همان شخصیت پردازی ارمیا است بخاطر همین در این نوشته؛ تأکید اصلی بر ضعف شخصیت پردازی ارمیا بود.