موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
گزارش شهرستان ادب از مراسم بزرگداشت محمدحسین جعفریان

آن سبک در وزن و در قیمت گران

02 مهر 1392 03:54 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.6 با 5 رای
آن سبک در وزن و در قیمت گران
شهرستان ادب: چند دقیقه‌ای هنوز تا ساعت 17 که ساعت شروع برنامه است باقی‌مانده. نیمی از سالن پر شده است. مسئولین برگزاری، چند صندلی راحت تر را نزدیک سن چیده‌اند که برای مهمان‌های ویژه است. آقای قرایی از مسئولین خوش‌ذوق حوزه‌ی هنری را می‌بینم که این طرف و آن طرف می دود و مشغول هماهنگی‌های لازم برای اجرای برنامه و خوش‌آمد گویی به مهمان‌های ویژه است. دور و بر ساعت 17 ابتدا نماهنگی با حال و هوای مشهدالرّضا از نمایشگرهای سالن کوچک موسسه‌ی اوج پخش می‌شود که در این روز ولادت، دل‌های حاضران را هوایی مشهد می‌کند؛ بعد هم تکه‌هایی از یک مستند قدیمی که انگار سال‌های دور یکی از شبکه‌های سیما برای محمدحسین جعفریان ساخته پخش می‌شود. مستند، تصاویر و حرف‌های خاطره‌انگیزی دارد؛ مثلاً صحنه‌ی تصادف منجر به معلولیت جعفریان و یا توصیه‌ی شهید آوینی به او.

ساعت حدود 17:10 است که وسط تصاویر مستند، محمدحسین جعفریان، با همان شمایل همیشگی، یعنی عصا و جلیقه‌ی خبرنگاری و روی خندان وارد سالن می‌شود و با حضار، حتی آن‌ها که نمی‌شناسدشان، خوش و بش می‌کند و دست می‌دهد. کم‌کم برنامه شکل جدی به خودش می‌گیرد.

به نشانه‌ی آغاز برنامه و به احترام کلام خدا، سوره‌ی عصر با تصاویری زیبا از نمایشگرها و بلندگوهای سالن پخش می‌شود. بعد هم سرود ملّی. مجری که همان سید امیرحسین مدرس باشد؛ روی سن می رود و بسم الله می‌گوید و با شعری جلسه را آغاز می‌کند:

-ز شهر تیره‌ی محنت که صد بلا دارد/کجا روم که بگویند آشنا دارد؟

یکی دو بیتی از این غزل در مدح سلطان طوس، حضرت غریب الغرباست که مورد توجه جمع واقع می‌شود. بعد از سلام و خیرمقدم گویی‌های معمول، مدرس از حضار می‌خواهد به خاطر دوستی دیرین با جعفریان و جایگاه جعفریان به عنوان برادر بزرگ‌تر او، چند دقیقه‌ای مقدمتا صحبت کند. از چندوجهی بودن جعفریان می‌گوید و اشاره می‌کند که: «نام عمومی این برنامه‌ی بزرگداشت، «شب شاعر» است؛ اما جعفریان نه تنها شاعر است، بلکه در عرصه های گوناگون مانند نقد و مدیریت و روزنامه نگاری و خبرنگاری و مستند، قلم و قدم زده است. شاعرانگی او در مستندهایش هم دیده می‌شود و به نوعی مستندهای او هم شعر هستند.» مدرس سپس با اشاره به سبک‌وزن بودن جعفریان (که در نامه‌ی منتشرشده از همسر جعفریان نیز به آن اشاره‌شده) بیتی زیبا از عمان سامانی در وصف جعفریان می‌خواند:

-درّه التّاج گرامی گوهران/ آن سبک در وزن و در قیمت گران

پس از صحبت‌های طولانی مجری و آرزوی سلامتی‌اش برای جعفریان، کلیپی رضوی از تولیدات موسسه‌ی رسانه ای اوج به کارگردانی آقای دلاوری برای اولین بار رونمایی می‌شود. مدرّس بعد از کلیپ موسسه‌ی اوج دوباره خوش‌آمد می‌گوید و از اولین سخنران مراسم یعنی بهروز افخمی، کاگردان و نماینده‌ی اسبق مجلس، دعوت می‌کند تا به روی سن بیاید و درباره‌ی جعفریان صحبت کند.

افخمی از اولین دیدارهایش با جعفریان جوان می‌گوید: «یادم نمی آید اولین بار کی او را دیدم؛ چون همیشه از آن اول کنار ما بود. از زمان مجله ی سوره‌ی سید مرتضی آوینی جعفریان همان دور و برها بود. از اول انقلاب همه جا بود. این البته با عقل جور در نمی آید، چون زمان انقلاب جعفریان یازده ساله بوده است. این حضور همیشگی تاوان هم برایش داشته و در افغانستان مجروح شده است.» افخمی سپس از سبک مستندسازی جعفریان تعریف می‌کند: «جعفریان از خودش چیزی به دفاع مقدس یا وقایع افغانستان اضافه نکرده است. او یک گزارشگر صادق بوده است. چه در حرف و چه در نوشته و چه در فیلم هایش. این همان فیلمسازی ای بود که سید مرتضی آوینی دوست داشت و سعی می کرد به بچه های روایت فتح هم بیاموزد. یعنی حکایتگری بدون پیش فرض و تبدیل کردنش به گزارش یا متن یا فیلم. این واقعی فیلم ساختن کار هرکس نیست و شجاعت می‌خواهد و هم خطر فیزیکی دارد و هم خطر در افتادن با صاحبان قدرت.» افخمی سپس کارهای جعفریان را بخشی از تاریخ مستندسازی ایران و حتی بخشی از تاریخ انقلاب و ایران می‌خواند و از شناخت جعفریان نسبت به افغانستان و تعیین کنندگی‌اش در عرصه‌ی سیاسی این کشور سخن می‌گوید. در انتها هم ابراز امیدواری می‌کند که جعفریان علاوه بر فیل مسازی، به داستان نویسی و فیل منامه نویسی هم بپردازد.

مدرس دوباره روی سن می آید و می‌خواهد سخنران بعدی را معرفی کند. در معرفی سخنران بعدی می‌گوید: «پس از مجروحیت جعفریان در افغانستان و بازگشتش به ایران؛ اولین کسی که در فرودگاه مشهد بالای سر او حاضر شد کسی نبود جز محمد کاظم کاظمی؛ شاعر افغانستانی مقیم ایران»

محمدکاظم کاظمی، که علاوه بر شاعری، ویراستاری هم می‌کند؛ برای سخنرانی خودش متن شسته رفته ای آماده کرده است درباره‌ی نسبت جعفریان و ادبیات در افغانستان. او در مقدمه‌ی صحبت‌هایش از اشتراکات فرهنگی وسیع ایران و افغانستان و در عین حال غبارگرفتگی پنجره‌ی میان این دو کشور با پیشینه‌ی مشترک و تصویر نادرست افغانستان در نظر مردم ایران سخن می‌گوید. کاظمی معتقد است هرکس کمکی در جهت زدودن این غبار بکند خدمت بزرگی به دو کشور کرده است و جعفریان یکی از کسانی است که در این غبارزدایی سهم داشته است: «از خدمات جعفریان به ادبیات افغانستان می توان به چاپ کتاب «شانه های زخمی پامیر» از شعرای افغانستان اشاره کرد. همچنین او در ویژه نامه‌ی مجله‌ی شعر درباره‌ی افغانستان نقش به سزایی داشته است که این ویژه نامه تر ین منبع برای شعر افغانستان است و حتی در دانشنامه‌ی فرهنگ و ادب فارسی هم از آن نقل قول شده است. همچنین چاپ کتاب‌هایی مثل «چکر در ولایت جنرال ها» و «در پایتخت فراموشی» و کمک به چاپ مجموعه اشعار شهید عبدالقاهر عاصی با نام «مردی از ترانه و آهن» از خدمات اوست.»

کاظمی سپس به دستگیری‌های جعفریان از ادیبان افغانستانی ساکن ایران اشاره می‌کند: «مسئله ی مهم نسبت به کارهای جعفریان، کارگشایی های اوست. او به واسطه ی ارتباط و نفوذش در مراکز و ادارات و روزنامه ها و نهادهای گوناگون، پل ارتباطی خوبی است برای کارگشایی ها. استفاده از این نفوذ در جهت انتشار 15عنوان کتاب با موضوع خاطرات جهاد در افغانستان یا حمایت از بعضی موسسات فرهنگی در افغانستان و یا دستگیری های او از شعرای افغانستان مثل قهار عاصی که باعث انتشار چند کتاب شد؛ و یا ایجاد امکان حضور شاعران افغانستان در شب شعر رهبر انقلاب و تاسیس دفتر فارسی زبانان از نمونه های این کارگشایی هاست. بعضی از این کارها شاید برای دیگر نویسنده ها و شعرا استخفاف و کسر شان به شمار بیاید؛ اما برای جعفریان این طور نیست. حضور شخص او در اداره ی اقامت مشهد و رایزنی برای حل مشکل شعرای افغانستانی که مشکل اقامت داشتند و یا فراخوان اهدای کتاب به افغانستان از طریق مجله س سوره از این دست است.»

کاظمی سپس به تلاش‌های جعفریان برای شناساندن افغانستان به مردم و مسئولین اشاره می‌کند: «بسیاری از مردم و حتی مسئولین، آشنایی و تمرکز خاصی نسبت به کشور افغانستان ندارند. کسانی در برهه‌های مختلف در کشور ایران جرقه‌هایی برای ایجاد این آشنایی زده‌اند. مثلاً در دهه‌ی 70 داد و ستدهای ادبی جمعی از شاعران ایران و افغانستان شکل گرفت و بسیاری از آن جو آن‌های دیروز، امروز باعث و بانی خدمت به افغانستان شده‌اند. تا آنجا که وقتی ضیا قاسمی شاعر افغانستانی می‌خواهد به کشورش برگردد چندین نهاد برای او تودیع می گیرند. یکی از این افرادی که بسیار به ادبیات افغانستان خدمت کرده است، و بلکه تر ین آن‌ها، محمدحسین جعفریان است. مثلاً تاثیر جعفریان بر امیرخانی در نگارش «جانستان کابلستان» مشهود است.» کاظمی در انتها آرزو می‌کند روند رو به رشد در ارتباطات دو کشور همسایه برقرار باشد و از جعفریان به عنوان «یک وزارتخانه ی سیّار» برای کشور افغانستان یاد می‌کند.

پس از صحبت‌های کاظمی، قسمت اول مستند دیدنی موسسه‌ی اوج درباره‌ی جعفریان، با نام «کربلایی که در صدای تو بود» پخش می‌شود که صحنه‌های بسیار جالبی دارد. تصاویری از شهرام شکیبا که به خانه‌ی جعفریان رفته و با او گپ می زند، صحبت‌های اردشیر رستمی، بازیگر نقش شهریار درباره‌ی جنون جعفریان و صحبت‌ها و خاطرات میر شکاک و  قزوه از جعفریان بخش‌هایی از این مستند دیدنی است.

کسل کننده تر ین قسمت برنامه، نمایش و اره ای است که بچه‌های حوزه‌ی هنری درست کرده‌اند. به غیر از ناهماهنگی‌های بسیار در تصویر و صدا و مشکل جا برای اجرا؛ خود نمایش هم چیز دندان گیری نیست. یک جانباز که قرار است استعاره از جعفریان باشد روی ویلچر نشسته است و جملات شعاری و مثلاً انتقادی‌اش را نسبت به این روزها بیان می‌کند. جمعیت هم مشغول گپ و گفت و همهمه‌اند. 

حجت الاسلام محمد علی زم، رئیس سابق حوزه‌ی هنری و تهیه کننده‌ی سینما، سخنران بعدی است. زم، بعد از تشکر از برگزارکنندگان که در این روزگار غربت فرهنگی به فکر این برنامه‌ها هستند؛ درباره‌ی جعفریان می‌گوید: «او فیلمساز هست، شاعر هست، نویسنده هست؛ اما همه ی این ها در پرتو تفکر اوست و او متفکر است. شعر و تفکر او در کوله بار بر پشتش نیست بلکه جلوی روی او و راهنما و جلودار اوست. هرجا جایی برای بیان و اظهار وجود انقلاب و ادبیات و فرهنگ بوده جعفریان هم در آنجا بوده. چه دفاع مقدس، چه کوزووو و بوسنی و چه افغانستان. جعفریان صریح بوده است و کمی تلخ؛ که تحمل این تلخی برای بسیاری امکان پذیر نبوده است.» زم در پایان از آشفتگی جعفریان پس از شهادت احمدشاه مسعود می‌گوید و با آرزوی بهبود شرایط فرهنگی کشور سخنانش را به پایان می برد.

ادامه‌ی مستند قبلی که کارگردانش نادر پناه زاده است، پخش می‌شود و دوباره تصاویر بکری از خانواده‌ی جعفریان و اشک‌های مادر او و صحبت‌های جعفریان درباره‌ی شهید باغبانی (مستند ساز شهید ایرانی در سوریه) حضار را به وجد می آورد.

اما شاید زیباترین قسمت مراسم، صحبت‌های ساقی جعفریان، همسر محمدحسین جعفریان است. ساقی جعفریان متنی خطاب به همسرش در وبلاگ شخصی‌اش منتشر کرده که روی خروجی خبرگزاری‌ها قرار گرفته است. مدرس از او می‌خواهد روی سن بیاید و با صدای خودش متنش را برای همسرش بخواند. هنگام خواندن متن چندین بار هم جعفریان و هم همسرش بغض می کنند. بعد از خواندن نامه؛ همسر جعفریان از سن پایین می آید و با گریه‌ی بسیار، دست همسرش را می بوسد. جعفریان خودش را نگه داشته و گریه نمی‌کند. اما به محض این که همسرش از او دور می‌شود و می رود که سر جایش بنشیند، جعفریان با دست‌هایش کل صورتش را می پوشاند و آهسته اشک می ریزد. مجری برنامه هم که احساساتی شده، چند بیتی از لیلی و مجنون نظامی می‌خواند:

-یارب به خدایی خداییت/ وانگه به کمال کبریاییت
از عمر من آنچه هست بر جای/ بستان و به عمر لیلی افزای

سید شهرام شکیبا، طنزنویس و مجری رادیو و تلویزیون که به گفته‌ی مدرس از دوستان قدیمی جعفریان است؛ روی سن می آید تا نکته ای کوتاه درباره‌ی جعفریان بگوید: «خیلی از افرادی که اینجا هستند تفکرات گوناگونی دارند و به اصطلاح حتی توی یک لانگ شات از کنار هم رد نمی شوند؛ این به خاطر مشرب وسیع جعفریان است که همه اینجا جمع شده اند. این اخلاق همان جذب حداکثری ای است که حضرت آقا به آن اشاره می‌کند. چیزی که ما فقط می گوییم و جعفریان به آن عمل می‌کند.»

مجری سپس از برادر جعفریان، یعنی دکتر محمد حسن جعفریان دعوت می‌کند تا درباره‌ی برادرش صحبت کند. برادر جعفریان از متمایز بودن او از کودکی و ماجراجویی‌های برادرش می‌گوید. سپس از روحیه‌ی دفاع برادرش از انقلاب و عشق و علاقه‌اش به امام راحل و ولایت پذیری‌اش می‌گوید و در آخر هم می‌گوید که به برادری با او افتخار می‌کند.

بالاخره بعد از چند ساعت نوبت به خود جعفریان می رسد و آرام پشت میکروفون می رود و بعد از یاد خدا و سلام می‌گوید: «به قول معروف این بزرگداشت‌ها مثل مجلس ترحیم است با حضور خود متوفی! آدم می تواند بفهمد چه کسانی دوستش دارند. بعضی از دوستانی که بسیار مشغله داشتند امروز آمدند و بعضی دوستان هم نیامدند. این تعریف‌ها بیشتر از لیاقت من بود و من شرمنده شدم و خودم هم بهت زده شدم که چه چیزی‌ام!

یک بار در یکی از دیدارهای شعرا با رهبر انقلاب در پایان جلسه از آقا خداحافظی کردم و گفتم شاید دیگر خدمتتان نرسم و قصد دارم بروم مشهد و از آنجا هم بروم افغانستان مستقر شوم. آقا دلیل را پرسیدند. گفتم من تخصصم افغانستان است و کسی اینجا از تخصصم استفاده نمی‌کند و جایی که الان کار می کنم، آن موقع، 80-170 تومان به من می دهند که این پول سیگار من است. سیگارم را ترک می کنم و می روم مشهد! آقا هم به شوخی گفتند اگر باعث ترک سیگار بشود تصمیم خوبی است! بعدا که آقا وقت خصوصی دادند و من خدمتشان رسیدم و از افغانستان گفتم و استثنائا آقای خاموشی هم بودند؛ آقا یک جمله را دو سه بار تکرار کردند و گفتند که برای من عجیب است که دوستان فلان وزارتخانه چرا از شما استفاده نمی کنند. این را گفتم که بگویم حالا یک جایی پیدا شده که از این تخصص استفاده کند و تشکر می کنم که دوستان موسسه‌ی اوج و شخص آقای حسنی که امکانات تهیه‌ی یک مستند 50 قسمتی درباره‌ی مهاجرین افغانستانی را فراهم کرده‌اند و این رویای من در حال به واقعیت پیوستن است. 

باید تشکر بکنم از پدرم که جایش خالی است. وقتی من دیپلم گرفتم 64 ساله بود و کارگر بود؛ اما نخواست که ما کارگری کنیم و خودش کارگری کرد تا ما درس بخوانیم. دست مادرم را هم می بوسم. امیدوارم روزی دست به رمان نویسی ببرم و از آنچه به خود و خانواده‌ام گذشته بنویسم.

تشکر می کنم از سید جلال فیاضی که اولین مردی بود که یک ستون ثابت در روزنامه به من داد در حالی که 8-27 ساله بودم. تشکر می کنم از آقای زم و سید سعید لواسانی و محسن مومنی شریف که اگرچه اختلاف سلیقه‌هایی در مدیریت فرهنگی با هم داریم اما فامیلی‌اش برازنده‌ی اوست و هم مومن است و هم شریف. 

و تشکر می کنم از همسرم. همسر یک جانباز بودن را فقط همسر جانباز می فهمد. تشنج و جانبازی و زحمت و مسائل جانبازان که فقط همسر یک جانباز درک می‌کند. از طرفی همسر یک شاعر بودن هم مسائل خودش را دارد. همسر یک مستندساز بودن هم سختی‌های خودش را دارد و همسرت می رود و خبری از او نیست و چند ماه دوری و ... . همسر یک روزنامه نگار بودن هم سخت است و هر مطلبی که می نویسی تن و بدنش می لرزد و... . حالا ببینید که همسر من همه‌ی این‌ها را تحمل کرده است.» جعفریان در پایان از وبلاگ نویسانی که برایش در فضای مجازی وبلاگ‌هایی راه انداخته‌اند و احسان حسنی مسئول موسسه‌ی اوج و سفیر افغانستان هم تشکر می‌کند و سخنانش را به پایان می برد.

پایان مراسم است و مجری از خانواده‌ی جعفریان، یعنی مادرش و خواهرهایش (که دستی هم در نویسندگی دارند) و برادرش دعوت می‌کند تا روی سن بیایند و عکسی به یادگار بگیرند. جعفریان مادرش را در آغوش می کشد و دستانش را می بوسد. بعد از تقدیر از خانواده‌ی جعفریان نوبت به هدایا می رسد. از نهادهای گوناگونی برای جعفریان هدیه فرستاده‌اند. از نهاد ریاست جمهوری گرفته تا شهرداری و روزنامه‌ها و شورای شهر مشهد و حوزه‌ی هنری و تا خود موسسه‌ی اوج. از سوی موسسه‌ی فرهنگی شهرستان ادب هم دکتر سیار و آقای علی داوودی هدایایی به یادگار تقدیم جعفریان می کنند. در این میان شاید بهترین هدیه، هدیه ای است که سفیر کشور افغانستان به جعفریان اهدا می‌کند. آقای دکتر نور از طرف سفارت افغانستان در ایران کلاه معروف احمدشاه مسعود و چفیه ی او را به همراه عکسی از آمر صاحب (لقبی که افغانستانی‌ها به مسعود داده‌اند) به جعفریان تقدیم می‌کند. 

مراسم به صورت رسمی تمام شده و بازار گفت و گو و عکس و امضا گرفتن گرم است. نگاه می کنم به جعفریان که روی سن مشغول گرفتن عکس یادگاری با دوستانش است. نگاه می کنم به بدن تکیده‌اش و فکر می کنم چگونه او در کوهستآن‌های افغانستان آن راه‌های پر پیچ و خم را طی می کرده؟ چه هدفی داشته است؟ فکر می کنم به این که امام چه در گوش این جو آن‌ها خوانده است که هنوز هم بعد بیست و اندی سال از رفتنش، این جو آن‌های دیروز با این بدن‌های تکیده خود را سربازش می دانند و این گونه عاشقانه سختی‌ها را تحمل می کنند تا صدایش را به گوش دنیا برسانند... .


گزارش از : علی چاوشی و فاطمه چاوشی




کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • آن سبک در وزن و در قیمت گران
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.