شهرستان ادب: از بهار سرودن و به اصطلاح بهاریهسرایی از آغاز شعر فارسی تا کنون رواج داشته است و شاعران هر دوره، با توجه به شیوۀ رایج سبکی و زبانی در دورۀ خود به سرایش از بهار و حیات مجدد طبیعت پرداختهاند. در اینجا قصد داریم به طور اجمالی به تعدادی از این بهاریهها اشاره کنیم.
۱ _ بهاریه در سبک خراسانی
شعر را در سبک خراسانی میتوان شعر طبیعت بنامیم؛ چه، اینکه شعر فارسی در این دوره آفاقی است و برونگرا. بدین معنا که ذهن و چشم شاعر برای پرداخت مضامین مختلف و وصف و مدح در طبیعت میگردد و شاعر چون نقاشی زبردست به نسخهبرداری از طبیعت میپردازد. شاعران این دوره و این سبک بیشتر درباری هستند و مدح پادشاهان، اشتغال عمدۀ آنان است. قالب اصلی نیز در این دوره قصیده است و بخش طبیعتنگاری شعر، در بخش ابتدایی قصیده که تغزل نامیده میشود (که برخی معتقدند قالب غزل برگرفته از همین بخش قصیده است) جلوه مینماید. یعنی شاعر کار قصیدۀ خود را با ابیاتی در وصف بهار، طبیعت، صبح، آسمان و... آغاز میکند و پس از چند بیت، از بیتی که «بیت گریز» نامیده میشود مدح ممدوح خویش را آغاز میکند. در ادامه چند بهاریه از این دوره را از نظر میگذرانیم:
الف) فرخی سیستانی قصیدهای مشهور دارد که طبق قول نظامی عروضی در چهارمقاله، آن را در وصف داغگاه امیر ابوالمظفر فخرالدوله که اصلاً آن را ندیده بود سروده است. ابیات آغازین این قصیده در وصف طبیعت بهار بسیار رنگارنگ و سرشار از زندگی و از زیباترین وصفهای شعر فارسی است:
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفترنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس
بید را چون پرّ طوطی برگ روید بیشمار
دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد
حبذّا باد شمال و خرّما بوی بهار
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان ساده دارد در کنار
ارغوان، لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوار
تا برآمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجههای دست مردم سر فرو کرد از چنار
باغ بوقلمونلباس و راغ بوقلموننمای
آب مرواریدرنگ و ابر مرواریدبار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پرنگار از داغگاه شهریار
داغگاه شهریار اکنون چنان خرم بود
کاندرو از نیکویی حیران بماند روزگار...
ب) منوچهری از دیگران شاعران مشهور این دوره است که چه در قصاید و چه رد مسمطهای استادانۀ خود بارها و بارها به وصف بهار و طبیعت و رویش مجدد باغ و بستان پرداخته است. منوچهری شاعری است که برعکس بقیۀ شاعران این دوره، ابایی از آوردن کلمات عربی در شعر خود ندارد و خود نیز به این موضوع میبالد و مینازد. البته در مسمط زیر، این موضوع کمتر به چشم میخورد:
آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شدهست آفت سرما ز گلستان
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید
آن حلهای که ابر مر او را همیتنید
باد صبا بیامد و آن حله بردرید
آن حله پارهپاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه دشت پرنیان
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پایرشت
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون باد نوبهار برو دوش برگذشت
شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان...
پ) رودکی، پدر شعر فارسی نیز از سرایش برای بهار و طبیعت برکنار نمانده است و جابهجا با وصف و شرحهایی دلنشین به رنگآمیزی اشعار خویش پرداخته است. از رودکی در مجموع بیش از 1000 بیت باقی نمانده است اما در همین ابیات اندک نیز میتوان به جهان شعری او قدم گذاشت و از شادی و شادباشی خاصّ این دوره لذت برد. قصیدهای از وی میخوانیم:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد
لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب
نفاط برق روشن و تندرش طبلزن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب
آن ابر بین که گرید چون مرد سوکوار
و آن رعد بین، که نالد چون عاشق کئیب
خورشید را ز ابر دمد روی گاهگاه
چو نان حصاریی، که گذر دارد از رقیب
یک چند روزگار، جهان دردمند بود
به شد، که یافت بوی سمن باد را طبیب...
ت) انوری، شاعر بزرگ دیگر این دوره است که بسیاری سعدی را در ساده و سهل ممتنع سرودن مدیون این «مفلس کیمیافروش» میدانند. انوری نیز به مدح شاهان میپرداخته است و از این راه ارتزاق میکرده است. در ادامه ابیاتی از تغزل قصیدهای را مرور میکنیم که در مدح امیر ناصرالدین قتلغشاه سروده شده است:
شب و شمع و شکر و بوی گل و باد بهار
می و معشوق و دف و رود و نی و بوس و کنار
سبزه و آب گلافشان و صبوحی در باغ
نالۀ بلبل و آواز بت سیمعذار
خوش بود خاصه کسی را که توانایی هست
وای بر آنکه دلی دارد و آن هم افکار
نوبهار آمد و هنگام طرب در گلزار
چه بهاری که ز دلها ببرد صبر و قرار
ساقیا خیز که گل رشک رخ حورا شد
بوستان جنت و می کوثر و طوبیست چنار
مرده خواهد که بجنبد به چنینوقت از جا
کشته خواهد که ز خون لاله کند با گلنار
کار میساز که بی می نتوان رفت به باغ
مست، رو سوی چمن تات کند باغ نثار
بلبل شیفته مست است و گل و سرو و سمن
نپسندند که او مست بود ما هشیار...
5/1- بهاریه در شعر نظامی
در اینکه شعری که در منطقۀ آذربایجان و ارّان و دیارهای نزدیک آنها سروده میشده است را سبک بدانیم یا نه، اختلاف نظر وجود دارد و صد البته که کسی نیست که بتواند نوآوریها و برزگیهای شاعرانی چون نظامی و خاقانی را منکر گردد. نظامی، شاعر منظومههای بلند و به یاد ماندنی است که کمتر شاعری است که پس از او منظومهسرایی کرده باشد و تقلید از وی را پیشۀ خود قرار نداده یاشد. در خلال منظومههای نظامی به تناسب موقعیت وصفهایی از طبیعت و بهار صورت گرفته است. در آغاز اسکندرنامه یا همان شرفنامه نیز با ابیاتی در وصف باغ و بهار مواجه میشویم:
بيا باغبان خرمي ساز کن
گل آمد در باغ را باز کن
نظامي به باغ آمد از شهر بند
بياراي بستان به چينيپرند
ز جعد بنفشه برانگيز تاب
سر نرگس مست برکش ز خواب
لب غنچه را کآيدش بوي شير
ز کام گل سرخ در دم عبير
سهيسرو را يال برکش فراخ
به قمري خبر ده که سبز است شاخ
يکي مژده ده سوي بلبل به راز
که مهد گل آمد به ميخانه باز
ز سيماي سبزه فروشوي گرد
که روشن به شستن شود لاجورد
دل لاله را کامد از خون به جوش
فرو مال و خوني به خاکي بپوش...
۲ _ بهاریه در سبک عراقی
در سبک عراقی شعر از گسترۀ آفاق به انفس مراجعت میکند. در عموم اشعار این دوره است که میبینم دیگر اگر وصف بهار و خزان و باغ و گل و سبزهای هم هست در راستای بهرهگیری از این مفاهیم در راستای وضف معشوق یا مسائل عرفانی و معرفتی است. قالب عمده در سبک عراقی غزل است. دیگر دورۀ «وصف برای وصف» تمام میشود و شعر از آن طرب و شادباشی به نوعی به یک حزن درونی و درد عمیق بدل میگردد. به همین دلایل است که دیگر کمتر شعری داریم که سرتاسر و یا حتی در چند بیت متوالی به وصف بهار و طبیعت بازگردد و اشارات به صورت ایهامی، استعاری و ابهامآمیز است و شعر شاعرانی چون مولوی و عطار و حافظ سراسر با نماد روبهرو هستیم. به اشاراتی از بهار در سبک عراقی و در شاعران مطرح این دوره میپردازیم:
الف) شاید سعدی از نظر خوشی و خوشباشی به نسبت حافظ و مولانا بیشتر به سنت شاعران گذشته پایدار باشد اما تغییر محسوسی که در اشعار سعدی دیده میشود استفاده از عناصر طبیعی برای وصف معشوق زمینی است. ابیات سعدی کمتر تأویل عرفانی پیدا میکنند اما باز تفاوتهای فراوانی میان نگاه سعدی و شاعران سبک خراسانی به طبیعت وجود دارد. قصیدهای از سعدی را در وصف بهار مرور میکنیم: (هرچند نمود مسائلی که در رابطه با سبک عراقی گفته شد در غزل بیشتر است اما باز این قصیده را مقایسه کنید با قصاید و اشعار شاعران سبک خراسانی)
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر میگویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار...
ب) حافظ استاد ایهام بلانظیر ایهام و ابهام است و کلمات و عبارات و ابیات او، تأویلهای مختلف عرفانی، اجتماعی، مذهبی و حتی تاریخی پیدا میکنند و از همین روست که پیدا کردن شعری در وصف بهار و طبیعت از او که صرفاً تکمنظوره باشد سخت و شاید حتی غیرممکن باشد. با اینکه بسامد بهار و کلمات متناسب با آن در اشعار حافظ کم نیست اما این کلمات هرجا و هر بار به گونهای جداگانه قابل شرح و تعبیرند. غزلی از حافظ که در هر بیت به نوعی رمزی از بهار نهفته است در ادامه میخوانیم:
ابر آذاری برآمد، باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نیکنامی نیز میباید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت؟
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید؟
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشهگیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
پ) در شعر عرفانی خالص، بیشک عطار در کنار مولانا از سردمداران است. اشعار قلندری این شاعر نیشابوری شهرهاند. عطار نیز مانند اکثر شاعران سبک خراسانی نگاهی متفاوت و انفسی به بهار و طبیعت دارد و گویی در این جهان رنگرنگ در جستجوی گمشدۀ درونی خویشتن میگردد و دنیا را سراسر جلوهای از حق میداند؛ آنگونه که در رباعیات مختارنامه هم اشاره دارد: «هرچیز که هست جمله چون آیینهست/در دست گرفته، روی خوی میبیند». در ادامه غزلی از دیوان عطار آورده شده است که در آن ضمن شرح احوال زمین در بهار، اشاراتی به مرگ نیز جلوهگر است:
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکیننفس گشت
صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعرهزنان شد
کجایی ساقیا؟ درده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد
چه میجویی به نقد وقت خوش باش
چه میگویی که این یک رفت و آن شد
یقین میدان که چون وقت اندر آید
تو را هم میبباید از میان شد
چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد
بلایی ناگهان اندر پی ماست
دل عطار ازین غم ناگهان شد
ت) مولانا شاعری است که بیشک بی او، شعر عرفانی اوج خود را هرگز نمییافت. در اشعار مولانا سرتاسر با نماد و اسطوره سر و کار داریم و این نمادها در مفردات و غالب کلی آثار او نمایان است. کمتر پیش میآید مولانا بگوید باغ و منظورش باغ باشد و بگوید بهار و صحبت از این بهار آفاقی مدنظر او باشد. بهار در آثار مولانا، عمدتاً بهار جان است و بهار، با رستخیز غایی جهان پیوند میخورد. یکی از غزلیات دیوان شمس را به عنوان نمونه از نظر میگذرانیم:
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم
گرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم
امروز چون زنبورها پرّان شویم از گل به گل
تا در عسلخانه جهان شش گوشه آبادان کنیم
آمد رسولی از چمن کاین طبل را پنهان مزن
ما طبل خانه عشق را از نعرهها ویران کنیم
بشنو سماع آسمان خیزید ای دیوانگان
جانم فدای عاشقان امروز جان افشان کنیم
زنجیرها را بردریم ما هر یکی آهنگریم
آهنگزان چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم
چون کورۀ آهنگران در آتش دل میدمیم
کآهن دلان را زین نفس مستعمل فرمان کنیم
آتش در این عالم زنیم وین چرخ را برهم زنیم
وین عقل پابرجای را چون خویش سرگردان کنیم
کوبیم ما بی پا و سر ، گه پای میدانگاه سر
ما کی به فرمان خودیم تا این کنیم و آن کنیم
نی نی چو چوگانیم ما در دست شه گردان شده
تا صد هزاران گوی را در پای شه غلطان کنیم
خامش کنیم و خامشی هم مایۀ دیوانگیست
این عقل باشد کآتشی در پنبه پنهان کنیم
به انتخاب و توضیح: امیر مرادی