یادداشتی از محمدقائم خانی
راهي که مارکز باز کرد
09 اردیبهشت 1393
13:44 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
شهرستان ادب: یادداشتی میخوانید از منتقد گرامی و داستاننویس جوان آقای محمد قائم خانی درباره اهمیت گابریل گارسیا مارکز در عالم داستان.
رمان در قرن بيستم، به علل گوناگون با چالشي جدي براي ادامهی مسير دچار شد. تغييرات بسيار زیاد تمدن غربي در آستانه و ابتداي قرن، تحولات سريع و شديد سياسي و نيز ظهور رقيبي قدر به نام سينما، میتوانستند آیندهی رمان را با خطر جدي مواجه کنند. ولي ظهور جرياني نو که توانست همهی نگاهها را، از خواننده تا منتقد، به سوي خود جلب کند، جان دوبارهای به ادبيات بخشيد و پنجرههای جديدي رو به آينده گشود. اين جريان که منتقدان رئاليسم جادوییاش خواندند، از سرزميني زاده شد که توجه کسي را به خود جلب نمیکرد. کسي انتظار اميدوار کنندهای از آمريکاي لاتين نداشت ولي انقلاب رئاليسم جادويي در رمان قرن بيستم، در همين گهواره پرورش يافت. و سردمدار اين انقلاب کسي نبود جز، گابريل گارسيا مارکز.
هماره و همه جا، سخن از مارکز به ميان میآید و هرکسي به دليلي، همراه زندگي و آثار او میشود. ستایشهای مبالغهآمیز و نقدهاي با ربط و بیربط، حواشي پر شاخ و برگ اين شخصيت خاص در ایراناند ولي خود حادثهی بزرگي که توسط او انجام شد، جز از لحاظ تکنيکي، مورد توجه قرار نمیگیرد. اين مسئله وقتي اهميت بيشتري مییابد که از خود او بشنویم که کاري نکرده است و تنها قصه هاي کهن سرزمين مادري را بازگو کرده است. ما در ايران به اين مسئله توجه نمیکنیم که تکنيک تازه زماني خلق میشود که حرف تازهای وجود داشته باشد. و رئاليسم جادويي تکنيکي است متناسب با حرفهای مارکز و ديگر نويسندگان آمريکاي لاتين.
ادبيات روسيه هم مسيري مشابه را پیموده است. البته برخلاف ادبيات آمريکاي لاتين، تولد اين يکي به ابتداي قرن نوزده باز میگردد، يعني زمان شکوفايي رمان،وقتي که بزرگان ادبيات اروپا در حال ستيز و رقابتاند و راهها و تکنیکهایی جذاب عرضه نمودهاند. اما ادبيات روسيه، به علت آن که متفکراني بزرگ در دل خود میپروراند، در همين فضاي سخت و سهمگين رشد میکند و چشمانداز نويني پيش روي دنياي رمان و انديشه میگشاید. حرف نو، تکنيک نو میآفریند. اما بعد از آمريکاي لاتين چه؟ آيا حرف و راه نويي در جهان سر برآورده است؟
اگر منظورمان کاري درحد مارکز است، باید گفت خير. بعد از او کسي چيزي بر رمان نيفزوده است. اما اگر سنجه را اين قدر تنگ نگيريم و اغماض کنيم، به حوزههایی برخورد میکنیم که بيش از ديگر نو رسیدهها توانستهاند مخاطبان جهاني را به خود مشغول دارند. مسلماً ژاپن چنين خصوصيتي دارد. ترکها هم تا حدي در اين کار موفق بودهاند. برخي از اعراب هم، هر چند اندک، پیروزیهایی فرازبانی به دست آورده اند. وقتي هر کدام از نويسندگان بزرگ شرق آسيا، ترک و عرب مورد بررسي قرار مي گيرند، نکته ي مشترکي به دست میآید که بسيار قيمتي است. هیچکدام از آنها مقلد نبودهاند. حرفي براي گفتن داشتهاند. سعي کردهاند در رمان، جايي براي خود و فرهنگشان باز کنند. البته هیچکدام به گرد آمريکاي لاتين نمیرسند اما نمیتوان به کلي از آنها چشمپوشی کرد.
حتماً منتظر نام ايران و رمانهای فارسي بودهاید. اما متأسفانه بايد اعتراف کرد که رمان ايراني، جايي در ادبيات دنيا ندارد. هنوز هم اگر حرفي هست، ترجمهی ادبيات قرن شش و هفت و هشت فارسي است. نه گوشهی ذهن منتقدان و نه مخاطبان، جايي حتي کوچک هم براي رمان ايراني باز نشده است. چه ترکيبي! رمان ايراني! چه وقت میتوان جريان ادبي اين سرزمين را ايراني خواند؟ وقتي هيچ نسبتي با ايران و ايراني ندارد؟ و يا بسيار اندک است؟ رمان ايراني بايد حرفي داشته باشد تا خواننده پیدا کند. وقتي سخن تازهای نيست، تکنيک نويي هم نيست، و حضور جدي مستمري هم نيست. قدمت رمان ايراني بالغ بر يک قرن است اما يا لال بازي کرده و يا اداي حرف زدن را درآورده است. براي حرف نو داشتن، بايد مارکز يا شبيه او بود. هر وقت «مارکز»هاي ايراني سر برآوردند، میتوان انتظار داشت که دنيا، به سخن ايراني گوش دهد و از تکنيک رمان ايراني لذت ببرد.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.