شهرستان ادب: مجموعه شعر علیرضا رجبعلیزاده کاشانی با عنوان «باغ در حصار مصائب» در بیست و یکمین جشنواره کتاب سال دانشجویی ایران به عنوان کتاب برگزیده شناخته شد.
«باغ در حصار مصائب» مجموعهای از غزلها، چارپارهها و نیماییهای شاعر توانای اهل کاشان، علیرضا رجبعلیزاده است که در بهار ۱۳۹۲ و همزمان با نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران توسط انتشارات شهرستان ادب به بازار کتاب عرضه شد.
ضمن تبریک به علیرضا رجبعلیزاده عزیز، متناسب با این ایام، شعری عاشورایی را از این مجموعهی خواندنی با هم میخوانیم.
روضهخوان و اشباهالرّجال
بشر بن خزیم اسدی روایت کرد:
«در کوفه زینب کبری همراه قافله اسرا بود،
به خطبه برخاست...»
...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوی گفت ـ آوایِ اذان پیچید
صدا، آری، صدای زخمیِ زن در گلویِ آسمان پیچید
صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا [که راوی گفت:
طنین خطبهاش انگار در صفّین و گوشِ نهروان پیچید]
نفسها حبس شد در سینه، خَم شد شانههایِ زیر بارِ شرم
صدا تا در سکوتِ سربی و سنگینِ زنگِ اشتران پیچید
ـ «و امّا بعد...»
[با انگشت، سویی را نشان میداد و... راوی گفت
که: از آنسو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید]
الا! سرهایِ در پَستویِ دکّانهایِ بیعاری به خود سرگرم!
که باری با شما سودایِ زر طوماری از سود و زیان پیچید
شمایان! با شمایم! «سایهمردانِ» شراب و شعر و شمشیر! آی!
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید
بپرس آیا کجا بودید وقتی «رود رودِ» آب...
[راوی گفت «شنیدم؟! یا که دیدم؟!»]
... مثل دود آه من تا بیکران پیچید؟
کجا بودید وقتی شیههی خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنهی دشنام و تیر طعنه و زخمزبان پیچید؟
خبر؛ آن دستهای روی خاک افتادهی چون پیچک سرویست
که دور از آب، دور ساقهی تنهای دست باغبان پیچید
خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه ـ این راهِ ناهموار ـ
که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پایِ ساربان پیچید
[«نمیجنبید آب از آب» ـ راوی گفت ]
«...و شب شطّ علیلی بود»
شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید
«نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری...»
[همچنان از کی؟]
که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوتِ روضهخوان پیچید
چه بود این؟ این صدای گریهی من بود؟ در من گریه میکرد ابر؟
که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟