شهرستان ادب: نشست نقد و بررسی از کتاب داستان «در آفریقا همه چیز سیاه است» نوشتهی ساسان ناطق نویسندهی اردبیلی که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است، روز یکشنبه مورخ بیست و ششم آبان ماه با حضور آقای محمدرضا شرفی خبوشان و خانم فرحناز علیزاده در محل همین موسسه برگزار شد. در ابتدای این جلسه مجید اسطیری کارشناس دفتر داستان شهرستان ادب، ضمن تشکر از نویسندهی کتاب، منتقدین و حاضرین در جلسه، ناقل این خبر خوش بود که کتاب مورد نقد، به چاپ دوم رسیده است. این نشست، با خواندن داستانی از این کتاب توسط نویسندهی آن آغاز شد.
مزیت کتاب، پشتوانههای تحقیقاتی و پژوهشی گستردهای است که نگاه از نقطهنظر عراقیها را ممکن میکند.
نخستین منتقدی که در خصوص این کتاب سخنان خود را آغاز کرد، فرحناز علیزاده بود که در ابتدا بنمایهای از کل کتاب را بیان نمود: «این کتاب شامل چهار داستان است که سه داستان آن به دفاع مقدس و جبهه و جنگ بازمیگردد و تمرکز نویسنده بیشتر بر جبههی عراق است تا جبههی خودی. داستان آخر که داستانی به نام کروات است، داستانی شهری در مورد دو دزد است و تنها چیزی که امکان اتصال این داستان را به داستانهای دیگر ممکن میکند، این است که مسئلهی جنگ به پایان رسیده است و پایان جنگ این فرد مشغول دزدی است. در سه داستان این مجموعه، در پایان داستان با چرخش روبهرو هستیم که در دو خط آخر داستان، متوجه میشویم که تمام آنچه که در داستان به صورت زمینه درآمده است، در بخش پایانی تغییر میکند. مسئلهی دیگری که در کل مجموعهی داستان دیده میشود، نثر و دیالوگ روان و ملموس این کتاب است. اینکه شخصیتها با نحوهی بیان و زبانشان همسو هستند، از دیگر ویژگیهای این کتاب است و باید به نویسندهی داستان به همین چند دلیل تبریک گفت.»
پس از این مقدمهی کوتاه در مورد کلیت کتاب در آفریقا همه چیز سیاه است، وی سخنان خود را با اشاراتی به هر کدام از داستانها و بیان ویژگیهای هر کدام از آنها، ادامه داد: «در داستان کسی به مردهها لگد نمیزند داستان یک گروهبان و یک سرباز است. گروهبان به دلیل خشونتهایی که به کار میبرد شخصیتی منفی و منفور است. داستان، داستان یک شخصیتی است که برای خواننده باز میشود و راوی اندک اندک ابعاد مختلف این شخصیت را برای خواننده باز میکند. داستان، داستان شخصیت است و راوی در عین حال که گره را حل میکند، بیشتر بر بیان خصوصیات اخلاقی گروهبان را بیان میکند. عنوان این داستان، با محتوای آن همخوانی دارد و به نوعی عقیده و اندیشهای را که راوی به دنبال بیان آن به صورت شعاری نبوده است، به صورت عنوان به خواننده القا کرده است. متن داستان، متنی خبر است تا پرسشی یا امری. حُسن خبری بودن متن، این است که راوی با خونسردی تمامی صحنهها را روایت میکند و تفسیر و تاویل هم از سوی راوی دیده نمیشود. میتوان این داستان را به دلیل کشمکشهای درونی فرد و برههای که برای فضاسازی داستان انتخاب میشود، واقعگرایی مدرن دانست. نثر پیراسته، اشراف نویسنده به فضایی که مشغول روایت آن است و کشمکشهای درونی داستان از جمله ویژگیهای مثبت داستان کسی به مردهها لگد نمیزند است. آنچه که خلا آن در راوی داستان مشاهده میشود، کشمکش درونی فرد با فرد نیست؛ بلکه کشمکش درونی فرد با خودش است. اگر نویسنده کنش درونی فرد با خودش را در داستان لحاظ میکرد، مخاطب بهتر میتوانست انتهای داستان را حدس بزند و به واسطهی این نیز تعلیق را در داستان افزایش دهد.»
محمدرضا شرفی خبوشان، صاحب کتاب عاشقی به سبک ونگوگ در صحبت خود در مورد این کتاب اشاره داشت: «ساسان ناطق، کتابهای بسیار زیادی در حوزهی جمعآوری، نگارش و پژوهش در حوزهی دفاع مقدس دارد. بخش نخست داستان خط، برآمده از تجربیات وی در مصاحبه با رزمندگان است. در این داستان، وقایع به حدی ساده است که مخاطب احساس تصنعی بودن را نمیدهد. با توجه به شناختهایی که نویسنده در مورد شرایط جنگی داشته است، به نظر میرسد داستانهایی که اول شخص آن رزمندهی ایرانی باشد، از موفقترین تجربیات ایشان باشد؛ اما در این داستان نویسنده ترجیح میدهد که ریسک کرده و راوی را در مقام شخصی قرار دهد که آن سوی مرزها و به عنوان دشمن قرار دارد؛ کسی که شناختی از تفکر، احساسات درونی، اطرافیان و دیگر ویژگیهای آن وجود ندارد. این ریسک، ارزشمند است. در بخشهایی از این داستان دیده میشود که راوی از دیدگاه خود به اعلام نظراتی در مورد جنگ میپردازد و این آگاهانه و تعمدی بودن این رخداد یکی از ویژگیهای مثبت این داستان است. نویسنده هر کجا که تلاش کرده است اثر را از دیدی انسانی برای مخاطب به تصویر بکشد، با اثری درخشان و برجسته مواجه هستیم. روی هم رفته، این داستان به این دلیل که در دل دشمن رفته است و شخصیت را از زاویهی دید آنها رسم کرده است، داستان ارزشمند و توانمندی است.»
حسپذیریای که در داستان دیده میشود، نشاندهندهی این است که علاوه بر تحقیقات بسیار زبردستی نویسنده در بیان مطالب بسیار زیاد است.
پس از این مقدمهی کوتاهی که توسط محمدرضا شرفی خبوشان ارائه شد، صاحب کتاب آقای قاضی چه حکمی میدهید؟ بخش دوم سخنان خود را اینگونه پی گرفت: «نویسندهی این کتاب، به خوبی توانسته است حسپذیری را در خواننده ایجاد کند و این نشاندهندهی این است که علاوه بر تحقیقات بسیار، زبردستی ایشان در انجام این کار بسیار زیاد است. تقابل خیر و شر در این داستانها، اصلیترین تقابل است؛ آنهم نه شعاری و شعارزده بلکه به صورت طبیعی و به عنوان بخشی از داستان در ذهن مخاطب شکل میگیرد. در داستان دوم، نیز همین وضعیت دیده میشود. در داستان دوم، نویسنده محیطی را ترسیم میکند که افراد به یکدیگر اعتمادی ندارند. داستان با اطلاعدهیای که به صورت قطرهچکانی انجام میشود، دانستههای خواننده را از شخصیتها تکمیل میکند. پایان این داستان، نشان میدهد که به نوعی نمیخواهد با جریان آب حرکت کند؛ این در حالی است که راوی تا کنون همراه با جریان آب حرکت کرده است. این جای سوال دارد که چرا این اتفاق میافتد؟ هر کنشی مستلزم این است که پیشزمینههای لازم را هم به لحاظ زمانی و هم به لحاظ سببی برای شخصیت در داستان ایجاد کنیم. نویسنده باید شرایط تغییر، تلنگر، تشرف و تجلی را طوری به خورد خواننده دهد که با کمک نشانههای متنی امکان درک وقایع داستان را داشته باشد. دو نکته در داستان دوم وجود داشت: یکی اینکه راوی چطور میتواند در لحظات پریشانی، اینقدر منظم فلاشبک بزند؟ پل تداعی زمانی مورد استفاده قرار میگیرد که در حالت سکوت و آرامش باشد. دوم اینکه راوی این اطلاعات را به چه کسی میدهد؟ بهتر بود که زاویهی دید به جای روایت تبدیل به حدیث نفس میشد. از این طریق است که فلاشبک و رفت و برگشت زمانی بدون پل تداعی ممکن میشود. علاوه بر این، نمادهایی که در این داستان به کار برده شده است –مگس و عنکبوت- نیازی به توضیح آن در بخشهای دیگر داستان ندارد؛ مخاطب خود متوجه این تمثیل میشود. چرخش داستانی که در انتها دیده میشود، تبدیل به تم ثابت همهی داستانهای این مجموعه شده است. به نظر میرسد این چرخش به دنبال همان تلنگری است که در پایان داستانهای مینیمال صورت میگیرد و به عقیدهی من بهتر بود که این چرخش صورت نمیگرفت.»
صاحب کتاب موهای تو خانهی ماهیها است، بخش دوم سخنان خود را آغاز نمود: «داستان اول، نزدیکتر به ما است؛ چون عراقیها هم در خط مقدم جبههی خودشان هستند ولی در داستان دوم، فضا از ذهن ایرانیها خیلی جدا است. شخصی آن، شخصیتی است که به داستانهای جاسوسی و پلیسی پهلو میزند. نویسنده توانسته است که داستان را بر اساس حوادث داستانی پیش ببرد و علاوه بر اینکه از تمام امکانات داستانهای پلیسی استفاده کرده است. به نظر میرسد اساسا ژانر داستان دوم عوض شده است؛ بنابراین این داستان باید با مقیاسهای دیگری مثل اینکه نویسنده توانسته است حوادث را به خوبی کنار یکدیگر بچیند؟ یا اینکه آنها باورپذیر هستند یا خیر، سنجش کرد. به نظر میرسد که همهی این اتفاقات در یک داستان کوتاه نمیگنجد. اینکه نویسنده از قابلیتهای این ژانر استفاده نموده، این نوع از داستانپردازی را انتخاب کرده و این طرح داستانی را برای آن در نظر گرفته است، نشان از خلاقیت وی دارد. در اینجا چندین مساله برای خواننده به وجود میآید: یکی اینکه چرا ژانر داستان تغییر کرده است و دومین مساله مربوط به این است که حوادث فرعی بیشماری به صورت فشرده در یک روایت گنجانده شده است و در هیات داستانی کوتاه ارائه داده است. سوم اینکه دامنهی خطر کردن خود را فراتر برده است و داستان را در شهری برده است که در نظام و شرایط اجتماعی متفاوتی بوده است. به نظر میرسد آنچه آقای ناطق را در داستان دوم نجات داده است، قلم توانا، ذهنیت داستانپردازانه و آشنایی ذهن وی با رخدادها و عمل داستانی بوده است.»
ایدهی اولیهی خط امکان ایجاد داستانهای ماندگار در حوزهی دفاع مقدس را فراهم میکند.
صاحب کتاب نامت را بگذار وسط این شعر، سخنان خود را در مورد داستان سوم این کتاب به این مباحث معطوف داشت: «بنده شخصا از داستان سوم و به خصوص بخش اول این داستان، بسیار لذت برم و به نظر میرسد اگر نویسنده تمام توان خود را بر روی فضایی که در بخش نخست این داستان خلق کرده است بگذارد، داستانهای ماندگاری در حوزهی دفاع مقدس خلق خواهد شد. در این بخش از داستان سوم، عینیت، واقعنمایی و توصیفات آنچنان خوب پیش رفته است که مخاطب به خوبی میتواند شخصیتها را حس کند؛ استفادهی بسیار خوب از زبان ترکی و تاثیرگذاری آن و شخصیتپردازی زنده، منجر به قوت بخش نخست داستان سوم میشود. اما در بخش دوم که توصیفات، نماها و شخصیتها تغییر میکنند، فضایی برای مقایسه ایجاد کرده است. در اینجاست که این زاویه مقداری پررنگتر میشود و این مقداری باعث ضعیف شدن داستان شده است.»
فرحناز علیزاده، در ادامهی خسنان خود در خصوص داستان سوم، اشاره کرد: «تضادهایی که در این داستان وجود دارد، تقابل میان خیر و شر را به خوبی نمایش میدهد. غیر از این تقابل آشکار –که به نظر میرسد اگر در لایههای پنهانتری قرار میگرفت به بهبود داستان کمک میکرد- داستان دچار اطناب هم هست؛ و این دو مشکل اساسی در این داستان است. ضمن اینکه سوژهی این داستان تکراری است و بسیار مشاهده شده است. نویسنده باید قابلیت و گیرایی اضافه کند که از تقابلهای آشکار دیگری که درون آن وجود دارد، به تضادهای دیگری برسد. بخش نخست داستان بسیار تصویری است و تصویرهای بسیاری را به کار میبندد تا شخصیت حمید را برای مخاطب روشن کند؛ این در حالی است که شخصیت حمید دیرتر از آنچه که باید برای مخاطب مشخص و ملموس میشود. توصیفات بسیار، تعدد شخصیتها و روایت کلیشهای در این داستان، نقاط ضعف داستان محسوب میشود. در خصوص داستان آخر باید گفت که به لحاظ علت و معلول، ذهن خواننده را بسیار درگیر میکند و شخصیتپردازی و پایانبندی داستان، بیشتر شبیه به داستان مینیمال شده است؛ و این شکل از شخصیتپردازی برای داستان کوتاه که باید واضعیت را برای مخاطب بازسازی کند، درست به نظر نمیرسد.»
صاحب کتاب این شعرها را باید دید و بوئید در خصوص داستان آخر تاکید کرد: «به نظر میرسد این داستان شبیه به داستان دوم این مجموعه است؛ به این معنی که ژانر آن متفاوت است و به سختی میتوان پذیرفت که این داستان جزء داستانهای جنگ و دفاع مقدس باشد. این داستان برآمده از نوعی خوش آمدن نویسنده از طرحی خاص باشد. این داستان را میتوان جزء داستانهای غیرمنتظره که پایان غافلگیر کنندهای دارند دستهبندی کرد؛ زیرا تمام قوت داستان و تاثیرگذاری داستان در آخر آن است که خواننده را غافلگیر میکند. هر مخاطبی نمیتواند این مسئله را بپذیرد که دغدغهی اصلی این داستان جنگ بوده سات؛ تنها به طور زمانی با جنگ پیوند خورده است. به نظر میرسد که اگر این داستان در مجموعهی دیگری به چاپ میرسید بهتر مخاطب میتوانست دغدغهی آن را درک کند. در مجموع میتوان گفت که داستان خوشخوانی بود و فضای لازم برای لذت مخاطب از داستان فراهم میشود و این هم ناشی از این است که نویسنده ذات داستان را به خوبی میشناسد، قلم بسیار خوبی دارد و از تجربیات خود در این مجموعهی داستانی به خوبی استفاده کرده است.»
پس از این، مجید اسطیری، سخنان خود را در خصوص این مجموعهی داستان ارائه داد: «در مورد داستان کسی به مردهها لگد نمیزند، مسئلهی این داستان کشاکش با هدف جنگ است؛ جنگی که سنگدلی بیمحتوا را برای فرماندهی در جبههی مقابل به دنبال داشته است و این سرباز کشاکشی درون خود برای هضم این سنگدلی است. زاویهی دید به درستی انتخاب شده است؛ زیرا زاویهی دید من راوی، بهترین انتخاب برای بیان کشمکشهای درونی است. زبان ساده و پیراستهای در این مجموعه دیده میشود. نکتهای که در این داستان و داستان بعدی میتوان به آن اشاره کرد، در خصوص دیالوگنویسی این داستان و داستان بعدی است. اینکه دیالوگها به نقل از شخصیتهای عرب دیده میشود ولی زبان محاورهی فارسی در مورد آن دیده میشود. داستان دوم را میتوان بهترین داستان این مجموعه دانست؛ زاویهی دید به درستی انتخاب شده است. موقعیت خاص داستان آنچیزی است که منجر به التذاذ خواننده از این داستان میشود. به لحاظ معنایی این داستان کار بسیار شاخصی بود. در مورد داستان آخر، که داستان غافلگیرکنندهای بود؛ پیرنگ یکتکهای داشت و تعلیق داستان را کم میکرد؛ این تعلیق زمانی بیشتر میشد که موقعیت شخصیتی که بیرون از منزل بود را میدیدیم. تضاد میان آرامش و تشویش این دو فرد، داستان را جذابتر ساخته بود. این داستان دو درونمایه میتواند داشته باشد: یکی اینکه از حادثهی داستان باشد. بر اساس تنهی اصلی داستان میتوان این درونمایه را مورد بررسی قرار داد؛ از هر جهت این داستان را مورد کنکاش قرار دهیم، محتوای داستان ارتباط چندانی با جنگ ندارد.»
پس از این سخنان، یکی از حاضرین پس از تبریک به نویسندهی این کتاب، در ارتباط با این مجموعهی داستانی به سه نکتهی کلی اشاره کرد: «نخست اینکه روند پیشرفت کتاب، روند بسیار خوبی بود و مخاطب را به دنبال خود میکشاند. شیوهای که نویسنده اتخاذ میکند از نظر جذابیت کتاب و قدرت تاثیرگذاریای که دارد بسیار مناسب است. نکتهی دومی که در مورد این مجموعه میتوان به آن اشاره کرد این است که ما در این داستان شاهد موقعیتهای بسیار خوب که قابلیت تصیویرسازی ذهنی را فراهم میآورد، ایجاد میکند. ظرافتی که نویسنده به خرج داده است، عدم سوگیری در داستان است. نویسنده توانسته است با فنی که در داستان خود به کار میبرد باعث میشود که خواننده محتوای پیام را بپذیرد. داستانها از سیر منطقی خوبی برخوردار هستند. علاوه بر این، هارمونی و چینش خوبی در مورد حوادث داستان به چشم میخورد. نکتهی سوم در این باره این بود که تمام داستانها دارای حس ویژهای بودند که به خواننده انتقال داده میشد.»
یکی دیگر از حاضرین در تاکید بر وجوه مثبت این مجموعهی داستان تصریح کرد: «نثر روان و یکپارچه، نبود اطناب در داستانها و ارائهی اطلاعات به صورت قطرهچکانی از مزایای این مجموعهی داستانی است. اما مسئلهای که در این داستانها حل نشده است، این است که با وجود اینکه شخصیتها از جبههی مقابل انتخاب شدهاند، ما به ازاء مربوط به فرهنگ عراقی این شخصیتها وجود ندارد؛ نه لحن کلام خاص آنها دیده میشود و نه فرهنگ عراق متفاوت از فرهنگ ایرانی به چشم میخورد.»
شخص دیگری که از میان حاضرین در مورد این مجموعهی داستانی سخن راند، سیدحسین موسوینیا بود که توجه خود را در این سخنان به نکات ذیل معطوف داشت: «دمای لحن در این داستان پایین است؛ در واقع جمود خاصی در لحن صحبتهای این داستان دیده میشود. نکتهی دوم در مورد این مسئله است که وقتی نویسنده از جایگاه فردی ایرانی در مورد جنگ عراق مینویسد، خاکستریتر نوشته میشود. به همین نسبت وقتی قرار است نویسنده از جایگاه یک عراقی بنویسد و راوی چنین شخصیتی باشد، باید حد وسط شخصیتها را در نظر آورد. اما خصوصیتی که باعث شده است این داستان بارز باشد، این است که نویسنده سطوح، اقشار و نسبتهای مختلف با جنگ را در این مجموعهی داستانی بیان کرده است. ضعفی که در تاریخ شفاهی جنگ به دست میآید این است که ایدههایی که از این خوانش تاریخ شفاهی جنگ به دست میآید، مغلوب ایدههای خود در تبدیل ایده به داستان میشود؛ خوشبختانه این اتفاق در این کتاب رخ نداده است. یعنی تبدیل ایده در قالب یک داستان شکل نگرفته است و به جنبههای دیگر نیز پرداخته است. هویت داستانها با اینکه فضا، زمان و مکان گویا عراق هست ولی مناسبات، مناسباتی نیست که شخصیتها، افراد و جمعیتهای آن محدوده باعث کنشهای آنها شود. اشکال دیگری که در مورد این داستان میتوان به آن اشاره کرد، این است که شخصیتها حتی در موقعیتهای بحرانی با لحن سردی به بیان مسائل و دغدغههای خود میپردازند. داستان آخر، شروع از فضایی است که از جنگ متاثر شده است ولی در پایان و ادامه مسالهی جنگ نیست بلکه خود شخصیت و خلاهای او است.»
یکی دیگر از افرادی که در مورد این مجموعهی داستانی صحبت کرد، در سخنان خود به این نمات اشاره کرد: «نویسنده به خوبی توانسته بود مفاهیم دنیاطلبی، مادیگرایی و حکومت ترس در ارتش عراق را ترسیم کند. علاوه بر این، در قالب تصاویری که در خلال داستان استفاده شده است مفاهیم به خوبی منتقل شدهاند و انتقالهای زمانی در این داستان، به خوبی و بدون اینکه در متن اشارهای داده شود، به خوبی نشان داده شد.»
پس از تمامی این صحبتها، ساسان ناطقی نویسندهی کتاب، ضمن تشکر از منتقدین و حاضرین در خصوص این کتاب گفت: «علت ریسک در داستان، این است که به دنبال کشف فضاهای جدید در نوشتن داستان هستم. داستان چهارم، داستان اشتباه است. منظور از اشتباه این بود که خیلی از اتفاقها بسیار ساده میافتد و ممکن است به اشتباه منجر شود. فضای داستان بسیار متفاوت است. تلاش من در این داستان بر این بوده است که شخصیتها را سفید و سیاه نشان نداده بلکه خاکستری نشان دهیم.»
وی در پایان سخنان خود از موسسهی شهرستان ادب، محمدرضا شرفی خبوشان، فرحناز علیزاده و سایر حاضرین کمال تشکر را داشت و برای آنها آرزوی موفقیت کرد.