موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
رباعي‌ها و دوبيتي‌هايی از شهید عبدالقهار عاصی، شاعر برجسته افغانستانی

وان حوضچه‌های تنگ مرغابی‌ها؟/ از یاد ببر نپرس، در خون بودند

10 مهر 1391 18:39 | 2 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.71 با 7 رای
وان حوضچه‌های تنگ مرغابی‌ها؟/ از یاد ببر نپرس، در خون بودند

هربارکه از دهکده‌ات می‌گذرم

یک‌باغچه سبز می‌شوی در نظرم

 آن گاه درخت‌های آن باغچه را

 یک یک به خیال قامتت می‌شمرم

2

چیدم گل تر به یار چیدم گل تر

 از لب لب جویبار چیدم گل تر

 یک‌دسته نه، یک‌سبد نه، یک‌دامن نه

 یک‌شاخه‏نه، یک‌بهار چیدم گل تر‌

 3

 دیوانه بیادت نه سحر داشت نه شام

بیچاره تمام سوختن بود تمام

نی باد سحرگهی شدی نی مه نو

غمخانه ی عاشقت نه در داشت نه بام

4

چون عاشق خسته پا وسر میلرزم

چون اشک سر دیده ی ترمیلرزم

چون برگ سپیدار به چنگ پاییز

ازدرد جدایی وسفر میلرزم

5

رنگ و رخ غمگنانه دارد کابل

 در بستر درد، خانه دارد کابل

 از جاده‌ی میوند به پغمان شهید

 کابل کابل ترانه دارد کابل

6

وقتی که شب از نیمه شدن میگذرد

 ویران شده یک‌ قریه زمن میگذرد

از جوی و جرش گرفته تا پلوانش

 اندر نظرم گور و کفن می‌گذرد

7

شب سرد وشراب سرد تنگ آغوش تو دور

من خسته نوازش برو دوش تو دور

من تشنه و انتظار دریا دریا

سرد آب حلاوت لب نوش تو دور

8

ای دشت تهی! بتّه‌کَنانت چه شدند

 چوپان‌بچه‌های نوجوانت چه شدند

 ای بستر خاکتوده‌ی خاطره ها

یاران قدیم هم‌زبانت چه شدند

9

می‌بینمت، از پیرهنم می‌شگفم

 دامان دامان از یخنم می‌شگفم

 می‌بینمت از هفت فلک می‌گذرم

چون داغ دل هموطنم می‌شگفم

 10

ای یار! درخت‌های ده چون بودند؟

از سایه تهی، ز خاک بیرون بودند

 وان حوضچه‌های تنگ مرغابی‌ها؟

 از یاد ببر نپرس، در خون بودند

11

شعرم لب خاموش تورا می‌ماند

 تصویر بر و دوش تورا می‌ماند

 وقتی که بهار می‌کند دره‌ی من

 گلخانه‌ی آغوش تورا می‌ماند

12

آرامش باغ، گل به گیسو زدنت

آشوب بهار، شانه برمو زدنت

برنامه‌ی زندگی، سخن‌های خوشت

سرنامة عشق، خم به ابرو زدنت

13

به لب حرف و به دل فریاد دارم

رخ تر خاطر ناشاد دارم

غمت ویرانگری کرده به جانیم

به جای سینه درد آباد دارم

14

جوانی نشئه‌ی جام لبانت

بهاران بستر و گل سایه بانت

 به هر پیمانه می‌خواهی بنوشش

 تمام خون عاشق نوش جانت

15

تو زیبایی و عالم سیربینت

 بهار آیینه و گل خوشه چینت

 به شهر نازنینان هم ندیدم

حریف چشم‎های نازنینت

16

گل رویت بهارستان عاشق

شمیم گیسوانت جان عاشق

سخن های خوش نوش آفرینت

غزلهای تر دیوان عاشق

17

سرت گیر آمدم دختر چه خواهی

شدم عاشق ازاین بهتر چه خواهی

تمام هستیم یک شهر دل بود

که بخشیدم تورا دیگر چه خواهی

18

تو بارانی ومن لب تشنه رودم

تو غوغای تمامی من سرودم

تو طرح پای تاسر از بهاران

من اما برگِ ازشاخ کبودم

19

وقتی که تو را تراش می‏کردخدا

نقشی زخودش تلاش میکرد خدا

چون کار به چشمهای زیبات رسید

سردل خويش فاش میکرد خدا

20

به عشق خود بسازم پایبندت

بپیچم گرد و بالای بلندت

بگیرم راه دشت و راه دریا

دگر نگذارم ازپیشم برندت


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • وان حوضچه‌های تنگ مرغابی‌ها؟/ از یاد ببر نپرس، در خون بودند
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: