موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
نهمین نشست تخصصی ادبیات داستانی

مشروح سخنرانی مصطفی مستور در شهرستان ادب با موضوع «کار نویسنده»

15 شهریور 1394 12:24 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
مشروح سخنرانی مصطفی مستور در شهرستان ادب با موضوع «کار نویسنده»

شهرستان ادب: نهمین نشست تخصصی ادبیات داستانی، روز سه‌شنبه دهم شهریورماه با موضوع کار نویسنده در موسسه‌ی شهرستان ادب برگزار شد. در این جلسه مصطفی مستور، به عنوان سخنران و مجید اسطیری به عنوان مجری و کارشناس برنامه حضور داشتند. در ابتدای این جلسه، مجید اسطیری پس از سلام و خوشامد به میهمانان برنامه و ارائۀ توضیحاتی کلی، از آقای مستور دعوت نمود تا سخنان خود را در باب کار نویسنده به بیان کند.

مصطفی مستور شهرستان ادب

مستور، پس از ابراز خوشحالی از حضور در موسسه‌ی شهرستان ادب، توضیحی در مورد عنوان برنامه، ارائه داد: «اگر بخواهیم تعریفی خیلی ساده از این عنوان کنیم، این است که کار اصلی نویسنده نوشتن است. ساده‌ترین تعریف در این زمینه همین است که کار نویسنده، نوشتن داستان است. یا به تعبیری، خلق و متولد کردن داستان است. بنابراین قبل از این‌که نویسنده چیزی بنویسد، اساسا چیزی وجود نداشته است و نویسنده آن را متولد و خلق کرده است. من همین کلمه‌ی تولد را اتخاذ می‌کنم. وقتی یک اثری متولد می‌شود، دقیقا می‌شود آن را به متولد شدن یک انسان تشبیه کرد. طبیعی است که علاقه‌مندیم انسانی که به دنیا می‌آید، سالم، زیبا و هوشمند باشد. داستان هم دقیقا به همین صورت است؛ اثری خوب است که هم سالم باشد، هم زیبا و هم باهوش. سالم و زیبا را اگر بخواهیم به تعبیر تکنیکی آن بگوییم، باید بگوییم به لحاظ فرم و ساختار باید داستان خوب باشد و به لحاظ محتوا داستانی هوشمند و باهوش باشد. غالبا داستان‌ها ناقص‌الخلقه متولد می‌شوند. به نظر می‌رسد داستانی متولد شده است ولی شبه‌داستان است. این‌که چه چیزی باعث می‌شود داستانی تبدیل به داستان شود و از حالت شبه‌داستانی خارج شود را من در ادامه‌ی بحثم به آن اشاره می‌کنم اما به طور کلی آن، شبه داستان چیزی است که گوهر داستان در آن نیست؛ یعنی مولفه‌هایی که یک اثر را شبیه به داستان می‌کند در آن وجود ندارد. برای مثال وقتی شما به سفری می‌روید و مشغول نوشتن خاطرات آن سفر می‌شوید، احتمالا هیچ وجه ممیزه‌ای از سایر سفرها ندارید مگر این‌که آن سفر حامل اتفاقی متفاوت باشد؛ مثلا تصادف کنید یا شخص مشهوری را نوشته باشید یا هر اتفاق دیگری. یا زمانی که شما به جزییات خاصی می‌پردازید که سفرنامه‌ی شما را تثبیت می‌کند و نوعی رنگ شخصی به آن می‌زند و آن را از شخص دیگری که همان سفرنامه را می‌نویسد متمایز می‌کند. این، سفرنامه‌ای است که شما نوشته‌اید و منحصر به فرد شما است. بنابراین آن‌چیزی که داستان را از شبه داستان متمایز می‌کند، مولفه‌هایی است که به آن تشخص می‌دهد و من اسم آن را گوهر داستان می‌نامم.»

 

انواع داستان

نویسنده‌ی کتاب استخوان خوک و دست‌های جذامی، در ادامه‌ی سخنان خود، با تکیه بر بخش نخست حرف‌هایش، سه نوع داستان را تشخیص داد: «ما معمولا سه نوع داستان داریم: برخی از داستان‌ها از همان ابتدا مرده متولد می‌شوند. مانند بسیاری از نوزادان که از مادر مرده به دنیا می‌آیند. یعنی اساسا داستانی شکل نگرفته است و نویسنده توهم آن را دارد که داستانی نوشته است؛ چون هیچ‌کدام از مولفه‌های یک داستان خوب را ندارد. برخی از داستان‌ها نیز هستند که برخی از مولفه‌های یک داستان خوب را دارند. این داستان‌ها عمر بسیار کوتاهی دارند که خیلی زود فراموش می‌شوند. در حقیقت‌ داستان‌هایی هستند که جوان‌مرگ می‌شوند. دسته‌ی سوم داستان‌هایی هستند که همیشه زنده هستند. مانند داستان مردگان جیمز جویس. مفهوم این داستان آن‌قدر انسانی هست که مخاطب هر زمانی که آن را می‌خواند انگار برای وی تازگی دارد. سوال این‌جاست که چه اتفاقی رخ می‌دهد که چنین داستان‌هایی پدید می‌آید؟ چون اگر شما آگاهانه با این پرسش مواجه شوید، آن‌گاه تلاش می‌کنید کاری را ارائه دهید که داستان شما همیشه زنده بماند و جاودانه شود.»

 

پرداختن به مشترکات انسانی شرط لازم نوشتن داستان است

وی در ادامه‌ی سخنان خود، ویژگی‌هایی را که یک اثر باید حائز آن باشد تا ماندگار شود، نام برد: «داستان‌ها همیشه برای انسان نوشته می‌شود و کاراکترها همیشه انسان هستند و اگر هم اشیا یا حیوانات باشند، به اعتبار این‌که هویت انسانی دارند، در داستان می‌آیند. بنابراین تا زمانی که مخاطب داستان انسان باشد، داستان زنده است. در واقع تا زمانی که داستان، مسئله‌ی انسان باشد، داستان زنده است. در واقع نویسنده باید به مشترکات انسانی بپردازد که داستانش زنده باشد. در واقع آن شرط لازم و نه کافی زنده بودن داستان این است که مشترکات انسانی در آن وجود داشته باشد. موضوعاتی مانند مرگ، عشق، رنج‌بردن و مواردی از این دست. تا انسانیت در انسان است، انسان همواره با این موضوعات درگیر است. به تعبیری داستان زنده، داستانی است که روح دارد. این داستان حرفی می‌زند که حرف‌هایی که در آن زده می‌شود، اهمیت دارد. منتها باید توجه داشته باشیم که این موضوعات شرط لازم ماندگاری یک داستان است. حافظ می‌گوید: یک قصه بیش نیست قصه‌ی عشق و وین عجب/ از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است. هرکس، روایت خود را از این موضوعات واحد می‌پردازد. همین است که شرط کافی ماندگاری داستان را می‌سازد؛ یعنی داستان باید تشخص و اصالت نویسنده را در خود داشته باشد.»

مصطفی مستور شهرستان ادب

 

کار نویسنده تبدیل زندگی است به داستان

نویسنده‌ی کتاب روی ماه خداوند را ببوس، در ادامه‌ی سخنان خود، در خصوص کار نویسنده اشاره داشت: «نکته‌ی دیگری که در مورد کار نویسنده باید به آن اشاره کنم، این است که اگر اساسا داستان‌نویسی را شغل و کار بدانیم، کاری است که تعطیلی بردار نیست. یعنی نویسنده به ویژه و اغلب، وقتی که نمی‌نویسد کاری می‌کند. بیش‌ترین کار نویسنده مربوط به زمانی است که وی چیزی نمی‌نویسد. هیچکاک یک جمله‌ی معروف دارد و آن این است که وقتی که فیلم‌نامه نوشته شد، کار کسالت‌بار فیلم‌برداری آغاز می‌شود. چون تمام اندیشه و تفکر یک فیلم، در فیلم‌نامه شکل می‌گیرد و مابقی کارها، کارهای تکنیکی است. در نویسندگی، ما یک قدم عقب‌تر هستیم؛ یعنی تمام کار داستان‌نویس، در ذهن و روح وی اتفاق می‌افتد و فقط زمانی که ما می‌خواهیم آن را بنویسیم، شروع به نوشتن آن می‌شویم. زمانی که نویسنده به زور چیزی را متولد می‌کند که پیش از این در ذهن وی وجود نداشته است، شروع تولد شبه داستان‌ها است. یکی از نویسنده‌ها، می‌گوید که من همیشه داستان را جایی تمام می‌کنم که می‌توانم آن را ادامه دهم که خوراک برای روز بعدم فراهم باشد. پس به خاطر داشته باشید که نویسنده مدام مشغول کار است؛ حتی زمانی که چیزی نمی‌نویسد. شاید به همین دلیل است که مارکز می‌گوید نویسندگی تنهاترین حرفه‌ی عالم است. کسی نمی‌تواند به نویسنده کمک کند و تنها خود اوست که می‌تواند سطر بعدی را بنویسد. برای این‌که متن باید از صافی‌ای به نام صافی نویسنده عبور کند که من از آن تحت عنوان فردیت یاد می‌کنم. دقیقا این فردیت است که انگ و رنگ نویسنده را بر داستان می‌زند. مهم نیست که ماحصل کار شما، عالی است یا بد. مهم این است که کار شماست و این سنگ‌بنای هنر است. یعنی آن اصالت بنای هنر را می‌سازد. به تعبیری، شاید نویسندگی، نوعی غواصی در درون فرد باشد. مهم این است که نویسنده در خود فرو برود و موضوع داستان را از خود استخراج کند. بنابراین موضوع کار نویسنده هم زندگی است که خیره‌شدن به زندگی خود و دیگران، معنای زندگی، روابط با دیگران، معنا و تعامل با زندگی را در بر می‌گیرد و از دل این‌ها هست که سازواره‌ی داستان شکل می‌گیرد. این کار، در عین حال که به نظر خیلی جذاب می‌رسد، خیلی هم خطرناک است. به این معنا که شما باید به زندگی و معنای آن خیره شوید و این خیره شدن خیلی از اوقات، آسیب‌هایی که دارد خیلی بیش‌تر از مزایای آن است. به عبارتی، کار نویسنده تبدیل زندگی است به داستان. در این فرایند تبدیل رویدادهای زندگی انسان‌ها به داستان، اتفاقات بسیاری در خود نویسنده و در اثرش می‌افتد. در خود نویسنده، این تبدیل کردن با مخاطراتی همراه است. یکی از داستان‌نویسان جنگ که در جنگ ویتنام بوده است، می‌گوید پس از سال‌های که به ویتنام برگشتم، تازه زیبایی‌های فیزیکی ویتنام را دیدم. ویتنامی‌ها را تازه شناختم. اما نویسنده می‌خواهد تلخی‌ها و بدی‌های جنگ را بنویسد و طبیعی است که باید پرده‌هایی را کنار بزند و به ساحتی ورود کند که نویسنده را دگرگون می‌کند. تا زمانی که این تحول درون نویسنده رخ ندهد، نمی‌تواند آن را در اثر خودش بیاورد. در بخش دوم که بخش تکنیکال نوشتن داستان هست، در درون خود داستان اتفاق می‌افتد. ارسطو هم در این مورد بحث کرده است که چه چیزی باعث می‌شود اثری درام شود؛ یعنی مولفه‌های یک داستان را پیدا کند. نویسنده برای این‌که بتواند اسکلت و ساختار داستانی را شکل دهد، مجبور است بخش‌هایی از واقعیت را حذف کند یا بخش‌هایی را به آن اضافه کند و این همان‌چیزی است که در تبدیل زندگی به داستان و درام رخ می‌دهد.»

 

ابزار نویسندگی

نویسنده‌ی من گنجشک نیستم، در ادامه‌ی سخنان خود درباره‌ی ابزار نویسنده گفت: «من در خصوص دو ابزار مهم نویسنده در این‌جا صحبت می‌کنم: یکی حساسیت است: نویسنده باید خیلی به پیرامون خودش حساس باشد. این ابزار حساسیت است که باعث می‌شود خیلی از چیزهایی که دیگران نمی‌بینند را نویسنده ببیند. مانند کسی که همیشه همراه خود ذره‌بینی دارد؛ ذره‌بینی که صداها را بلندتر، نماها را درشت‌تر و وقایع را برجسته‌تر کند. ابزار دوم این است که نویسنده نگاهی نافذ داشته باشد. نگاه نویسنده، نباید به همه‌ی انسان‌ها و رویدادهای اطراف‌اش سطحی باشد. در واقع نویسنده باید هوشیار باشد. این در حقیقت inputهای نویسنده هستند.»

مستور، در ادامه‌ی سخنان خود، در خصوص نسبت نویسنده با اثرش توضیح داد: «در این خصوص سه دیدگاه وجود دارد: یک دیدگاه می‌گوید هیچ نسبتی با هم ندارند که همان تئوری مرگ مولف است. این‌ها می‌گویند نسبت نویسنده با اثرش مانند نسبت خواننده است با آن اثر و هیچ ارجحیت و اهمیتی ندارد. مبنای این نظر این است که اثر هنری، خلق است. شما وقتی اثر را خلق می‌کنید، در کنار کوه و ابر و امثالهم قرار می‌گیرد و هر کس آزاد است که در مواجهه‌ی آن‌ها با یکدیگر، نظر خود را اعلام کند و درست و غلطی در آن معنا ندارد؛ هرکس از زاویه‌ای که به آن پدیده نگاه می‌کند نظر خودش را در مورد آن می‌گوید. جیمز جویس می‌گوید که نویسنده‌ها، ابزاری هستند برای این‌که داستان‌ها نوشته شوند. آن‌ها مانند پلی هستند که سربازان برای جنگ از روی آن‌ها عبور می‌کنند. در واقع نویسنده‌ها مانند پلی هستند که خواننده‌ها از روی آن‌ها عبور می‌کنند. تعبیرهای دیگری هم در این زمینه شده است. مارسل پروست می‌گوید ما مانند چراغ‌های راهنما در دریا هستیم که کشتی‌ها با راهنمایی ما عبور می‌کنند ولی ما هم‌چنان در دریا هستیم. بنابراین در این نگاه، مهم داستان است نه داستان‌نویس. دیدگاه دیگر این است که اثر نویسنده از خودش بالاتر است که البته نمونه‌های زیادی هم در این زمینه می‌شود آورد. امبرتر اکو می‌گوید که کتاب‌ها از نویسنده‌ها باهوش‌تراند. این حرف در مورد خیلی از آثار هنری درست است. دیدگاه سوم این است که اثر نویسنده از خود نویسنده کوچک‌تر است. به این دلیل که اثر نویسنده یکی از افعال نویسنده و گویی نویسنده در اثر خودش ریزش کرده است. در حقیقت بخشی از نویسنده رد اثر خود ریزش کرده است و بنابراین نویسنده هم‌چنان بزرگ باقی می‌ماند. گوستاو فلوبر می‌گوید که  نویسنده مثل خداست در هستی. در تمام داستان‌اش حضور دارد و دیده نمی‌شود. این یعنی نویسنده بزرگ‌تر از متن است. یا حتی سلینجر می‌گوید که نویسنده باید سعی کند که همه‌ی وجود خودش را در داستان‌اش بریزد باز به همین نگاه نظر دارد. البته گاهی اوقات اساسا این امکان‌پذیر نیست که نویسنده تمام وجود خودش را در داستان بیاورد. چون مظروف از ظرف خیلی بزرگ‌تر است. حالا این نویسنده است که انتخاب می‌کند کدام دیدگاه در مورد کار نویسنده به کار شما و رویکرد شما در مورد هنر نزدیک‌تر است. من تاکید می‌کنم که نویسندگی و داستان‌نویسی، خیلی مقوله‌ی پرخطر و پرمخاطره‌ای است و باید خیلی جدی گرفته شود. به میزانی که نویسنده کارش را جدی می‌گیرد، کارش جدی می‌شود. کیشلوفسکی جمله‌ای دارد و آن این است که سینما و کارگردانی فقط دوربین‌ها و جشنواره‌ها نیست. فیلم‌سازی رنج و زحمت است. در پایان باید تاکید کنم که زمینه‌های نوشتن اهمیت بسیار زیادی دارد و نگاه به هنر باید کمال‌گرایانه باشد.»

مصطفی مستور

پس از پایان سخنان مستور، حاضران در جلسه، شروع به پرسش سوال‌های خود کردند. نخستین فرد، آقای اسدی، از نویسندگان جوان کشورمان بود که سه سوال در زمینه‌ی نویسندگی پرسید. وی نخستین سوال خود را به این صورت پرسید: «شما در مورد زنده‌بودن داستان فرمودید. می‌خواستم بدانم چطور می‌توان به داستان روح داد و آن را به ماندگاری رساند؟» مستور، در پاسخ وی اشاره داشت: «من شروط ماندگاری را در سخنانم اشاره کردم. شرط لازم رسیدن به ماندگاری اشاره به مشترکات بنیادین انسانی در داستان است و شرط کافی هم تسلط نویسنده بر ابزارهای تکنیکی داستان‌نویسی است. اگر این دو شرط وجود داشته باشد، آن‌چه که در ذهن نویسنده وجود دارد، امکان تبدیل شدن به داستان را دارد. یک شرط مهم دیگر هم در این زمینه وجود دارد و آن این است که داستان، حتما باید از صافی ذهن شما گذشته باشد و اثری از فردیت و اصالت شما در این داستان وجود داشته باشد. اگر این‌ها در اثر یک نویسنده وجود داشته باشد، می‌توان ادعا نمود که آن اثر، ماندگار است.»

پس از پاسخ مستور، اسدی سوال دوم خود را در مورد رسالت واقعی نویسنده پرسید. مستور در پاسخ به این سوال تصریح کرد: «من نمی‌دانم منظور شما از تعبیر رسالت چیست. اما اگر آن را به معنای مسئولیت بگیریم، من مسئولیت نویسنده را وجود صداقت و اصالت در اثرش می‌دانم. به تعبیر دیگر، من اعتقاد دارم که نویسنده، تنها مسئول خودش است و همین.»

اسدی، سوال آخر خود را به این صورت پرسید: «شما در مورد پرش هنرمندانه صحبت کردید و اشاره داشتید که نویسنده، پس از پرشی که در اثر خود دارد، بر سر جای نخستین خود که پایین‌تر از اثرش است برمی‌گردد. من فکر می‌کنم این صحبت اندکی این صحبت درست نباشد. ما بسیاری از نویسنده‌های فیلسوف داریم که داستان فلسفی می‌نویسند و بنابراین اثر آن‌ها همیشگی است و نویسنده همیشه بر اساس همین اثر خودشان، همیشه جایگاهی مرتفع و بلند دارد.»

مستور در پاسخ به این سوال اشاره داشت: «من گفتم که رویکردی نسبت به کار نویسنده این است که هنرمند مانند یک بسکتبالیست پرش می‌کند و اثری را خلق می‌کند. به این معنی که کارهای بعدی نویسنده، همان پرش را نسبت به همان اثر نداشته است و همین اثر از مجموعه‌ی آثار نویسنده است که ماندگار می‌شود؛ چون ماندگارتر از نویسنده است. عبارت دقیق‌تر آن شاید به این صورت باشد که نویسنده، اثری را می‌نویسد و این اثر بسیار بزرگ است. اما بعدها مشخص می‌شود که مجموعه‌ی شرایط و عواملی دست‌به‌دست هم داده‌اند تا این اثر بزرگ خلق شود و اثر در درون نویسنده درونی نشده است. از همین روست که این حرکت نویسنده مستمر نیست و تنها یک بار در نویسنده رخ می‌دهد.»

پس از این، یکی دیگر از حاضرین، خانم الهام عظیمی، دو سوال به شرح زیر پرسید: «اول آیا نویسنده باید لزوما آن‌چه را که می‌نویسد تجربه کرده باشد و دوم این‌که کتاب‌ها و آثاری که ما می‌خوانیم باید به ما کمک کنند که فرم یک اثر خوب را یاد بگیریم یا باید به شکل بخشی از تجربه‌ی ما برای نوشتن آثارمان دربیایند؟» مستور، در پاسخ به این سوال تصریح کرد: «در مورد موقعیت‌هایی که نویسنده می‌نویسد، نظر من این است که موقعیت‌هایی نوشته شود که اولا آن را تجربه کرده باشد و ثانیا نسبت به آن‌ دغدغه داشته باشد و بدل به مسئله‌ی نویسنده شده باشد. به همین دلیل است که می گویم شناخت‌هایی که شما نسبت به موضوع داستان‌تان به دست می‌آورید، این مخاطرات را دارد که شما را هم درگیر خودش کند و شاید هم به شما آسیب بزند. یکی از نویسندگان می‌گوید ادبیات سگی وحشی است که شما را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. در خصوص سوال دوم هم باید اشاره کنم که خواندن نه تنها رویکرد شما را نسبت به دنیا تغییر می‌دهد، بلکه به شما هم آموزش می‌دهد. به طور کلی، ما دو منبع برای شناخت داریم: یکی منابع تجربی است که خیلی از حقایق بسیار اصیل از همین طریق به دست می‌آید. منبع دیگر آن مطالعه است. مطالعه صرفا خواندن کتاب نیست؛ گوش دادن به حرف دیگری هم مطالعه محسوب می‌شود و این مطالعه هم تنها به حوزه‌ی ادبیات محدود نمی‌شود و تمامی حوزه‌ها را در بر می‌گیرد. این‌ها، همه input‌هایی هستند که زندگی و رویکرد نویسنده را تشکیل می‌دهند.»

پس از این پاسخ، یکی دیگر از میهمانان، سوالی در مورد این‌که هنر فرایند است یا خیر از مستور پرسید. وی پاسخ داد: «این سوال، پاسخی آکادمیک دارد که دو سویه دارد: برخی می‌گویند هنر از جنس شهود است و برخی دیگر می‌گویند هنر از جنس دانش است. نظر من این است که هنر مخلوطی از سه مسئله است: یکی از آن‌ها خلاقیت است. یعنی هنر صرفا از جنس خلق کردن است. ویژگی دوم این است که هنر باید زیبا باشد و ویژگی سوم هنر، اندیشه‌گون بودن آن است. من با این سه ویژگی اثری را به عنوان هنری یا غیرهنری ارزیابی می‌کنم. اما اگر منظور شما این است که با آموزش می‌توان شخصی را نویسنده کرد یا این‌که فرد باید چیز بیش‌تری از آموزش به عنوان استعداد یا غریزه‌ی نویسندگی در خود داشته باشد، نظر من مورد دوم است. کارور، به نقل از نویسنده‌ای دیگر می‌گوید هیچ‌چیز به اندازه‌ی نقطه‌ای که در جای درست خود قرار گرفته باشد، نمی‌تواند قلب کسی را بشکافد. این جمله، به این معنی است که تکنیک دارای اهمیت بسیاری است اما غریزه و استعداد نوشتن باید در وجود فرد ریشه دوانیده باشد. به همین دلیل است که من اعتقاد دارم باید ترکیبی از هر دو در وجود نویسنده باشد.»

سوال بعدی، در مورد تعهد و مسئولیت نویسنده در برابر جامعه و مخاطبی است که اثر را به آن ارائه می‌کند: «ما، هیچ‌وقت نمی‌توانیم شخصی را به صورتی کامل بفهمیم جز خودمان. فرض ما بر این است که شخص نویسنده خودش را به صورت کامل می‌فهمد و می‌تواند خیالات درون خودش را بنویسد. با این فرض، نویسنده در داستان خودش، خودش را بیان و اعلام می‌کند و خودش را به شکلی دیگر درآورده و به صورت کاراکتر به مخاطب عرضه می‌کند. منظور من این است که چون اصل و اساس وجود انسان‌ها مشترک است، وقتی نویسنده بر خود تمرکز می‌کند و بر خود متعهد است، به مخاطب خود نردیک می‌شود و به وی نیز متعهد می‌گردد.»

سوال بعدی در مورد برتری نویسنده بر مخاطب بود که مستور با اشاره به این‌که موافق این برتری نیست اشاره داشت: «من موافق این برتری نیستم! ممکن است نویسنده بیش از خواننده چیزی را تجربه کرده باشد، اما صرف آن تجربه اهمیت چندانی ندارد و برتری و رجحانی را به وجود نمی‌آورد. پاسخ این‌که بیان نویسنده بر نگاه وی تاثیر می‌گذارد و بنابراین برتری دارد، بیش‌تر پیشاداستانی است. ما ممکن است اختلاف نظرهایی در مورد هنر و نحوه‌ی زندگی داشته باشیم. به عقیده‌ی من سهم هنر در زندگی خیلی ناچیز است. بنابراین اگر رجحانی وجود داشته باشد، برای کسی است که خوب زندگی و تجربه کرده است نه کسی که آن تجربه و زندگی را خوب می‌نویسد. خیلی وقت‌ها نویسنده به شخصیتی که خلق می‌کند حسودی می‌کند و به همین دلیل آن را می نویسد. جمله‌ی معروفی می‌گوید که تولید هنری، خلق آن‌چیزی است که دوست داریم داشته باشیم. اما در این مورد که ما هنر را به عنوان درمانی برای جامعه در نظر آوریم، من در جلسه‌ای که در مدرسه‌ی رمان در این موسسه حضور پیدا کردم، اشاره کردم که هنر اثری در زندگی انسان‌ها ندارد. من این را نمی‌پذیرم که اثری هنری بتواند زندگی انسان‌ها را متحول کند. اثر هنری ممکن است ما را آگاه‌تر کند و دریافت ما را از زندگی عمیق‌تر نماید. اما عوامل بسیاری باید با هم جمع شوند که انسان متحول شود. زیرا اگر قرار بود هنر بری بشریت مفید و موثر باشد، جنگ‌های جهانی و این‌قدر و فقر و فلاکت در جامعه وجود نداشت. یکی از نویسنده‌ها اشاره می‌کند که هنر سرگرمی است؛ آن‌ هم نه برای مخاطب بلکه برای نویسنده. اگر قرار باشد که رمان اثرگذار باشد، خود نویسنده باید آن را بپذیرد. در حالی که کم این اتفاق می‌افتد.»

یکی دیگر از میهمانان، در ادامه‌ی این پاسخ مستور، اشاره داشت: «سه طیف از انسان‌ها هستند که نمی‌توان حضور آن‌ها را در زندگی بشر نادیده گرفت. دانشمندان، فلاسفه و هنرمندان. هر کدام از این گروه‌ها نگاه جدیدی را به وجود آوردند که دنیایی جدید را خلق کرد. در واقع، تغییراتی که هنرمندان در جامعه به وجود می‌آورند، نه تنها یک فرد خاص بلکه یک تاریخ را تحت تاثیر قرار می‌دهد. به نظر می‌رسد این کمی با حرف شما متناقض است.» مستور، در پاسخ اشاره داشت: «من برای شما مثال حافظ را به عنوان یک هنرمند می‌زنم. حافظ در زندگی ایرانی حضوری بسیار دارد. اما سوال این است که حافظ چقدر بر زندگی فردی ما اثرگذار بوده است؟ یکی از مفاهیم اصلی حافظ، دوری از روی و ریا بوده است. کدام‌یکی از افرادی که با حافظ مانوس هستند، بسیاری از غزل‌های او را حفظ هستند، می‌توانند ادعا کنند که تحت‌تاثیر اشعار حافظ از ریا دور شده‌اند؟ ضمن این‌که ما باید توجه داشته باشیم که منظور ما از تحول و تاثیر، تاثیر بر یک فرد و تک‌تک افراد حاضر در جامعه است و نه یک تاریخ و جامعه.»

سوال بعدی، به این صورت بود: «آن‌چه که ما می‌گوییم ایده، تکنیک و مشترکات انسانی در طول یک‌دیگر قرار دارند، عملا در بسیاری از شرایط، حالتی متناقض برای نویسنده به وجود می‌آورند. سوال من این است که این تناقض را به چه صورت باید حل کرد؟» مستور در پاسخ به این سوال تصریح کرد: «باید توجه کنید که اثر خوب به سرعت دیده نمی‌شود. ممکن است شما اثری را بنویسید و مخاطب شما کیلومترها از شما دور باشد. داستان مانند نسیمی است که تا در مقابل آن قرار نگیرید، آن را حس نمی‌کنید. من به جد معتقدم که نویسنده‌ای که با این تناقضات در درون داستان خود روبه‌رو باشد و بدون توجه به تمامی جوانب اعم از مخاطب، انتشار، سانسور و غیره داستان خود را بنویسد، خود را نشان می‌دهد. نویسنده نباید این دغدغه را داشته باشد که آن‌چه را که می‌خواهد بگوید عمیق بگوید تا به مخاطب اثر بگذارد. نویسنده نباید از داستان خود بترسد. به نظر می‌رسد راهکار شما، همین است که از آن‌چه که می‌نویسید نترسید و بگذارید این درگیری ادامه پیدا کند تا در خود داستان راهی برای حل آن به وجود آید.»

و آخرین سوال در این جلسه، در مورد دلیل خواندن کتاب توسط مخاطب بود: «به نظر شما چه چیزی باعث می‌شود که مخاطبی، کتابی را در دست بگیرد و بخواند؟ آیا این نقطه‌ی شعف خواننده است که از روال عادی زندگی خودش فاصله می‌گیرد تا آن‌چه را که در کتاب رخ داده تجربه کند و یا نقطه‌ی قوت او که می‌خواهد چیزهای جدید را تجربه کند؟» مستور در پاسخ به این سوال، ضمن تاکید بر استفاده از شجاعت یا عدم شجاعت به جای نقطه‌ی ضعف و قوت، اشاره داشت: «کسی که به خودش اجازه می‌دهد کتابی را بخواند، با فرض این‌که آگاهانه باشد، قبل از هر چیز نشان از شجاعت وی دارد. این نفس آگاه شدن و درخواست آگاهی شجاعت می‌خواهد و من کسی را که کتاب می‌خواند، شخصی شجاع می‌دانم.»

مصطفی مستور شهرستان ادب

این جلسه، پس از حدود دو ساعت بحث تخصصی حول محور موضوع «کار نویسنده»، با گرفتن عکسی یادگاری پایان یافت. 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • مشروح سخنرانی مصطفی مستور در شهرستان ادب با موضوع «کار نویسنده»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.