شهرستان ادب: عکس آیلان کردی، پسربچۀ سوری غرق شده، مدتیست در رسانههای جهان خبرساز شده است. عکسی که از زوایای مختلف در روزنامهها و خبرگزاریها منتشر میشود و بهانهای میشود برای بررسی اوضاع و احوال کنونی سوریه. میان همۀ خشمها و اشکهای سیاسی، تعدادی از شاعران دست به قلم شدهاند و آیین سوگواری شاعرانهای برای آیلان ترتیب دادهاند. پیش از این نیز شعری از خانم رحیمه مهربان با این موضوع در شهرستان ادب منتشر شده بود: «ساحل پر از سوغاتی دریاست هربار». اکنون به خوانش سه شعر تازه از خانمها زهرا شرفی، بشری صاحبی و آقای خالد عظیمی میپردازیم:
1)
بیا دنیا، بیا بر چشم خود بگذار عینک را ببین سیل ستم - که جمع گشته اندک اندک- را کسی در مزرعه پامال کرده خوشه را، این غم به درد آورده حتى قلب بیجان مترسک را بیا یک لحظه بغض تلخ کودک را تصور کن که از دستش گرفته ناگهان موجی، عروسک را شده از اشکهایش قلب دریا غرق دلشوره به گوش موج خوانده نبض او فریاد موشک را به روی دامن امواج، کودک ناز خوابیده شنیده جای لالایی، صدای جیرجیرک را شبیه مادرش، آرام؛ ساحل نیمههای شب گرفته بین آغوش این گل بیجان و کوچک را نمیسازد چرا قلعه شنی بر دامن ساحل؟ نمیگیرد چرا در دستهایش بادبادک را؟ به جای سینۀ سنگ مزار او، تمام عمر به دست آب باید بسپرم گلهای میخک را یقین دارم میآید او که نام دیگرش عشق است میآید تا بگیرد انتقام هرچه کودک را بشرى صاحبی 2)
وقتی شمشیرها موازی با دریا میرقصند، دریا دستهایش را در جیب میبرد، و جای گوشماهی، و صدفهایی که تکهای از لباس عروس به تن دارند «آیلان» را به ساحل میآورد آنوقت ماهیها آستین بالا میزنند و تمام عمر بین ماهی و سرباز زندگی میکنند. دریا! خندههای آیلان را به کدام جزیرهات بردهای؟ مادرش هرشب برای کودکان سوریه لالایی میخواند، بگذار نژادپرستان آلمانی در صحفۀ فیسبوکشان بنویسند، دریا مهاجر جدیدی را بلعیده است لبخند بزنند بگذار خانههای سوریه را وجب به وجب در جیب بریزند، تا اعراب خم به ابرو نیاورند بگذار ما شاعرها کار خودمان را برسیم مادر علی به کار خودش برسد پدر آیلان به کار خودش... و دنیا هرشب گوشۀ دامن دختران سوریه گلدوزی کند آب از آب تکان نمیخورد تنها حقوق بشر تبصرههایش را رونویسی میکند، باروتبازی بچهها را بهم میزند آب از آب تکان نمیخورد تیتر اول روزنامهها هم نمیتواند وجدان اروپا را بیدار کند زهرا شرفی
3) صخرههایی پیش از تو زاده شدند فرو ریختند بیآنکه درد به انگشتهای دریا برسد تو اما دستهایت بالههای خاک خوردۀ هزار نهنگ افسرده را تا ساحل در دست داشت بیایید، اینبار دریا کودکی جلجتا را به ساحل آورده ازین پس دیگر هیچکس از گوش ماهیها زمزمۀ دریا را نخواهد شنید؛ گریههای کودکانه گریههای کودکانه گریههای...
خالد عظیمی
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز