اين مصاحبه فصلي از گفتگوي دور و دراز من با شاعر صميميّت و مهرباني، مرتضی اميري اسفندقه است. گفتگويي كه ما را با يك بيدلپژوه از نسل جوان شاعران انقلاب اسلامي ايران آشنا ميكند.
اشاره؛ مرتضی اميري اسفندقه در چهل سالگي عمر خويش، شاعري است پختهگو و نكتهسنج، اميري در همة سبكها و قالبهاي شعر پارسي بهخصوص در قالب قصيده حرفهاي تازهاي دارد.
وي نه تنها بسياري از شعرهاي بيدل كه حتّي بسياري از نثرهاي رقعات و چهار عنصر و رسالة نكات را از حفظ دارد و همزمان با حافظة قوي و ذهني پويا و مطالعهاي عميق اشعار بيدل را با اشعار و آثار ديگر شاعران و متفكّران و كتب الهي مطابقت ميدهد. نيّت داشتيم تا با مرتضی اميري در ايّام نوروز امسال به ديدار دكتر شفيعي كدكني برويم و گپ و گفتي با وي داشته باشيم، امّا استاد شفيعي در مسافرت بودند و همين بهانهاي شد تا با شاگرد استاد به گفتگو بنشينيم.
اين مصاحبه فصلي از گفتگوي دور و دراز من با شاعر صميميّت و مهرباني، مرتضی اميري اسفندقه است. گفتگويي كه ما را با يك بيدلپژوه از نسل جوان شاعران انقلاب اسلامي ايران آشنا ميكند.
در يك كلام از بيدل بگوييد...
بيدل گفتني نيست، ديدني است، كه:
گر از رنگ پرسي چه پرسيدن است
كـه پرسـيدن رنگها ديـدن اسـت
و:
هر جات بپرسند ز تمثالِ حقيقت
بايد، نسـبِ حرف بهآيينه رساني
از بيدلشناسان بگوييد...
بيدل آن است كه بتوان او را شناخت.
يعني چه؟!
يعني اينكه او، پنهان است. پنهان تا آنجا كه تو پيدا شوي...
روشنتر بگوييد...
زياد هم تاريك نيست!
بيدل، همواره، داعيِ خودشناسي است! خود را بهرخ نميكشد. وقتي خود، همواره خويشتن را ـ هيچ ـ مينامد و ميبيند. ديگر چه بيدلي و چه بيدلشناسي و... از نردبان بيدل نميتوان بالا رفت! بيدل همواره ـ خود را محو ميكند! بيدلشناسي يك رشته و يك افتخار و يك شوق و شغل نيست. بيدلشناسي، خودشناسي است! هرچه بيشتر بهخود ميپردازي، بيشتر بهاو نزديكي و آشناتري با او. هم از اين روست شايد كه در دانشگاه! رشتة بيدلپژوهي نيست...
با نوشتههايي بيدل، كي آشنا شدي و كجا؟
بيست و پنج سال پيش و در مشهدِ پاك.
چه كسي تو را با اين نوشتهها آشنا كرد؟
آموزگار دينيام، حاج شيخ محمّد باقر ساعدي خراساني(ره).
او بيدلشناس بود؟
ايشان بهبيدلشناسي و حافظشناسي و سعديشناسي و... اعتقاد نداشت!
ايشان ميگفت: بيدل بندة خدا بود و در بندگي گويِ سبقت از همگنان ربوده بود و از طريق سجده و سجّاده، معارف بهاو عطا شده است.
نخستين بيتي كه از بيدل شنيدي چه بود؟
سرمـاية تو جـز عرق شـرم هيچ نيست
چيزي مشو كه هرچه شوي بيحيا شوي
از عرفانِ بيدل بگوييد...
بيدل با همة عرفانِ تازه و زلالش، اخلاق را بهجاي عرفان ميستايد و درد انسان را بياخلاقي ميداند و نه بيعرفاني...
در كجا...؟
در همة جا و همواره، در رسالة چهار عنصر و در رباعيّات و در غزلها و... خود او ـ در رسائلش يادآوري ميكند كه حضرت حقّ آخرين پيامبرِ(ص) خود را بهعرفان ستايش نكرده، بلكه بهاخلاق ستايش فرموده، اِنَّكَ لَعَليٰ خُلُقٍ عَظِيْمٍ [1] .
پس عرفان او چه ميشود؟
بيدل در سرزميني رشد كرده كه مهدِ عرفان است، سرزمين عجايب هفتگانه و هفتادگانه! سرزمين جانهاي مجنون و شيفته، تا خداي بزرگ و ماجرا جويان بزرگتر...
سرزمين بهگود گيتا و مهابهارت و بودا و... امّا، از همة اينها عبور كرده و...
بيدل شيفتة انبياء و اولياست .او شيوة حضرت ختمي مرتبت را آخرين و كاملترين شيوه ميداند و ميبيند... او شاگرد درسِ حضور قرآن است:
زبانم قابلِ حمد خدا شـد
كه با نام محمّد، آشنا شد
*
دو عالم چون صدف درهم شكستم
كـه آمـد، گوهـر نامـش بهدسـتم
و:
انبيا صاحـبِ دعـوت بودند
صورت و معنيِ الفت بودند
*
سالهـا بر اثر سـعيِ وفاق
عرضه دادند، طريقِ اخلاق
*
تا تو زان شيـوه مكرّم گشتي
غوليات محو شد، آدم گشتي
و...
او شبي در عالم رؤيا، با حضرتِ ختمي مرتبت روبهرو ميشود، «در عين اين تماشا، شخصي ديدم چون چراغ بر بالينم نشسته و تارك سرم به آيينة زانويش نقش اتّصال بسته... چون وارسيدم، جوهر ايجاد عالم و آدم بود، يعني رسول خاتم صلّي الله عليه...
آنكه امكان تا وجوب و واحديّت تا احد
صـورتِ تمـثالي از آييـنة زانوي اوسـت
و... چشم وا كردم، امّا پاسِِ ادب محويّتي بر حواس و قوايم گماشت كه بههيچ جرئتي سر از زانويِ مباركش نتوانستم برداشت و...»
اين رؤياي صادق را حضرت مرتضی علي عليهالسّلام برايش تعبير ميكند!
چگونه؟
در رؤيا ميبيند كه...
«شيري با مهابت در آن ايوان، مستقبل قبله نشسته و جميعِ جهات تعيّن احرام نگاهِ غيرت پناهش بسته، سروش اسرار يقين گوشِ تأمّلم به اين آهنگ گشود و ملهم رموز تحقيق آيينة آگاهيام بهاين صيقل زدود كه جناب ولايت مآب علي مرتضی است متمكّن مسند بساطِ كبريا:
آنكه نتوان يافت در ذاتِ جلال آيينهاش
آنكـه در خلوتسـراي نشـئة تنزيه ذات
چون كمالاتِ نبي كس را مجالِ دم زدن
نور او با نور احمـد، خفـته در يك پيرهن
و...»
و حضرت علي مرتضی خطاب به بيدل ميفرمايند: «تعبير خوابت اين است كه حقيقت محمّديه همه وقت سايهافكنِ احوال توست... و باطن نبوّت هيچگاه دامن تربيت از سرت برنميگيرد...»
نتيجه؟
نتيجه، هيچ! به قولِ نيما «محضِ يادگار» يادآوري شد.
چه ميتوان گفت؟
ميتوان گفت بيدل در قلبِ عرفان، در مركز زيستِ مرتاضانِ بزرگ، جذبِ حقيقت محمّديه، نبوّت و باطنِ نبوّت، ولايت است و افسون هيچ چلّه و چلّهنشيني در جان و دل و ذهن و زبان او كارگر نميافتد!
تعريف بيدل از «شعر» چيست؟
ذكرِ خدا.
او ـ اين تعبير را و تركيب را در انجمن ادبي خويش بهكار ميبرده است.
تعريف بيدل از «بندگي» چيست؟
بندگي، عاجزيست، ديگر هيچ.
بيدل، اصلش از كجاست؟
از هندي و فارسي و برلاس و... كه بگذري و بايد كه بگذري و شايد كه بگذري، او بههيچ آب و خاكي ننازيده است.
«عنقاي آشيان اطلاق در قفسِ انديشة تقييد افتاد و آهنگِ پردة عينيّت نقابِ قانونِ غيريّت كشاد و...»
«پيكر بينشان قادريّت كسوتِ آب و رنگ عبوديّت بهخود پوشيد».
بسياري معتقدند ايرانيان صائب را بر بيدل ترجيح ميدهند، بهاعتقاد شما بيدل بزرگتر است يا صائب؟
بزرگ و بزرگتر در فضاي معرفتي شعر و شاعري تعبيري نارساست و دنيايي. در عالم عرفان و حكمت و اخلاق، بهترين شاعر سخنگو پرهيزكارترين آنهاست!
با اين وصف بيدل پرهيزكارتر است يا صائب؟
بيترديد، بيدل!
بهچه استنادي؟
با استناد آنچه از آنِ صاحبات كلمه و كلام باقي مانده. آنچه باقي مانده، نشان ميدهد كه بيدل اهل مراقبه بوده است.
هرگز سخني در باب تقوٰي از بيدل به يادها هست؟
بله، سخني بسيار نيك و درخور كه بيدل دهلوي با تأثير از كلام انبياء و اولياء، تقوٰي را به سه بخش تقسيم كرده است، تقوٰي اهلِ دنيا، تقوٰي اهلِ عُقبٰي و تقوٰي اهل الله كه تقوٰي اهل الله بهتعبير بيدل، منعِ دل است از خطرات، بهپاسِ ناموس تنزّه ذات. اين تقسيمبندي نخست از كلام حضرت امير(ع) بهدست ميآيد، در انواع عبادت.
نتيجه؟
نتيجهاي در كار نيست، و يا دستِ كم اين مخلص اهلِ نتيجهگيري نيست. اينقدر هست كه اين مايه معني و معرفت و اخلاق در كمتر انساني با شعر جمع شده است. شاعران بزرگ حتماً اخلاق مداران و پرهيزكاران بزرگ هم نبودهاند و اصولاً جمع شعر و شاعري با تقوي نه كار هر شاعري بوده است و اگر مانعةالجمع نبوده است، (الجمع مهما امكن اولي...)، نيز هم براي هر شاعري نبوده؛ و امّا بيدل از اين حيث كاملاً نمونه است.
مراقبة بيدل را چگونه تعريف ميكنيد؟
تعريفي ندارم، فقط با توجّه به آثار او ميتوان گفت نوع مراقباتِ بيدل از نوع مراقبات بيقاعدة سلوك نبوده است و او هرگز آنقدر مجذوب و يا مست و يا منگ و يا خيالاتي و يا هرچه از اين قبيل مثبت و منفي، نبوده است كه سالها بر حالي بماند. او با همة جان جنونمند جاذبي كه دارد، يادآوري ميكند كه:
گر جنون رسم هدايت ميداشت
وگر ايـن شـيوه به قانـون ميبود
جذبه در خلق سرايت ميداشت
همه كـس امّت مجـنون ميبود
و نيز:
جمـعيّـت دل كـمـال دارد
آشفتگي آنقدر هنر نيسـت
و اين است كه غايتِ مراقباتِ بيدل به اعتدال ختم ميشود، و بيدل جستجوگر اعتدال است و باز ميگويد كه:
تعديل به هر امر كمالِ عرفاست
و در اين قسم انديشه نيز، پيرو حضرت ختمي مرتبت و تعاليم اوست كه خيرالامور اوسطها. و اين اعتدال را بيدل در هيچ انديشهاي عرفاني و حكمي سراغ ندارد، مگر در شخص رسول خاتم و اولياء و در اين راستا، سخنِ او صريح و بيپرده است و حقّ اين اعتدال نبوي را، در هند و در برابر مرتاضان بزرگ آن سامان بهرخ ميكشد. ميتوان گفت: هيچ شاعري در عصر بيدل و در هند و همة شهرهاي هند، به اندازة بيدل دهلوي مناديِ اخلاق نبوي و انديشة اسلامي نبوده است!
بيدل از رياضت چه ميگويد؟
ميگويد: رياضت صفا و باطن ميآرد بهشرط اعتدال و ضعف بر قوي ميگمارد بهافراط كمال!
كدام جماعت را در بيدلپژوهان موفّقتر ميبيني؟
جماعتي كه نظرباز آن بر و دوشند.
از ميان افغانان و تاجيكان و... كدام گروه، زودتر بيدل را دريافتهاند؟
به گمانم اين پرسش غلط است. اينكه چه كسي بيدل را زودتر خوانده و كشف كرده مهمّ نيست و نميتواند باشد، چه كسي او را بهتر خوانده و معرّفي كرده، حايز رتبه است.
چه كسي بهتر خوانده و معرّفي كرده؟
ميتونم بگويم هنوز، هچكس؟! چه كسي ميتواند مدّعي شود كه همة آثار بيدل را جمعاً و كيفاً و كمّاً ديده و خوانده؟ علي الظاهر هيچكس!
اگر كسي پيدا شود و بگويد من خواندهام چه؟
چنين كسي فعلاً نيست و پيدا نخواهد شد و اگر هم باشد و يافته آيد، ادّعا نخواهد كرد كه ادّعا هرگز بيدلانه نيست، با خواندن بيدل ادّعا از دست ميرود و اين خاصيّت اوست! بيدل را نميتوان يك شبه و يك نفس خواند! بيدل با همة رحم و لطف، سخت بيرحم است! بيدل تخريبچي است! خرابت ميكند و اگر تو طاقتِ خرابي نداشته باشي نميتواني پا به پايِ آثارش پيش بروي. بيدل، حسن شهرت انتظاريات را كور ميكند و اگر در تو چشم شهرت باز باشد و باز بخواهد بماند، از تماشاي بيدل باز ميماني. بيدل از تو وا ميستاند! بهتو هيچ نميدهد! و تو اگر اهليّت از دست دادن داشته باشي، ميتواني پا به پايِ او و آثار او پيش بروي؛ وگرنه اگر آمده باشي كه چيزي بهدست بياوري، در مطالعة نخست، خوابت ميبرد و خواب ميبردت! و...
و چه؟
خموشي در فضـاي دل صفا ميپرورد بيدل
غباري داشت گفت و گو، نفس در خويش دزديدم
نظرت در مورد پروفسور بچكا چيست؟
ايشان خيلي توفيق داشته كه چشمش به روي آثار بيدل باز شده است. اين توفيق كمي نيست كه به باغي برسي كه تا پيش از اين نرسيده بودي! و بچكا به اين باغ رسيده. امّا بوي گلهاي باغ آنقدر مستش كرده كه كلّه تاب، رفته است؟
چه طور؟
بچكا، معتقد است كه بيدل منكر افسانة بهشت و دوزخ است و هم منكر زندگي پس از مرگ است و با اين نتيجه هنوز بيدل را كاملاً نخوانده است و دريغ از استاد بچكا كه از يكي از كتلهاي كوهِ آثار بيدل چنين پرت شده است. مگر نگفت:
معـني بلنـد مـن فهـمِ تـنـد مـيخـواهـد
درك فكرم آسان نيست، كوهم و كتل دارم
بچكا البتّه اشتباهات ديگر هم دارد؟
كجا؟
در ترجمة كتاب «خزانة عامره» كه آن را گنجينة اميران ترجمه كرده.
آيا بهاين اشتباه پي نبردهاند؟
البتّه كه پي بردهاند. دكتر شفيعي كدكني با ادب تمام در نوشتار آوردهاند كه استاد بچكا «خزانة عامره» را به the Treasure of the Amirsترجمه كرده است؛ يعني گنجينة اميران. در صورتی كه عامره به معني آبادان است و ربطي به امرا ندارد. البتّه دكتر شفيعي يادآور شدهاند كه علّتِ اين اشتباه «از بلاهاي نقلِ شرقيّات بهخطِّ لاتين است». امّا، حسن دانش مقدّم كه بيدل را همواره ميخواند و ميخواند و توصيه ميكرد كه مخوانيدش، ميگفت اشتباه بچكا اشتباهي از لونِ اشتباهاتِ ذهني است!
يعني چه؟
يعني اينكه اگر بچكا بيدل را درست و راست ميشناخت، حتّي اگر به خطِّ لاتين عامره را امرا ميديد، نميپذيرفت... كه جاي بيدل هرگز در دربارِ اميران و در هرجا كه اميران باشند و بودند نيست و نبوده! بههرحال، او اهل طنز بود و هست.
دانش مقدّم كيست؟
حسن دانش مقدّم از بيدلخوانانِ عميق و دقيق خراساني «فردوسي» بود كه خواندن بسيار بيدل را بر ما توصيه نميكرد. او شناختي كافي و وافي از ادبيّات كهن و نوين پارسي داشت و هماكنون در قيد حيات است و از آرزوهايِ اين مخلص اين است كه او نوشتههايش را پيرامون بيدل چاپ كند و نميكند.
چرا؟
ميگويد: شما چاپ كنيد. من رسالة نكات را با او خواندهام.
از نكات چه ميگفت؟
ميگفت، هركه نكات را ميخواند، ميداند كه عملي است. او ميگفت و معتقد بود كه شايسته است تا مؤسّسهاي همچون مؤسّسة دهخدا به نام مؤسّسة بيدل، فراهم آيد تا همة خوانندگان بيدل شيفته و غير شيفته، در آن محفل هر روزه و با مطالعه گرد هم آيند و تبادل فكر و انديشه داشته باشند؛ و اين گفتة او هنوز بهقوّت خود باقي است. خانة خود او چنين حسّ را در ما زنده ميكرد؟ اينكه چه خواندهاي از بيدل؟ و چه دريافت كردهاي؟ اينكه اين بيت نبايد درست باشد و بايد آنگونه باشد. اينكه اينجا بيدل تحريف شده است! او مرتاض نبوده است و هزار اينكة ديگر كه ياد باد آن روزگاران ياد باد.
ديگر چه؟
ديگر اينكه او نيز بيدل را به ما مشق ميداد. ميگفت: خوانديد، كافي نيست، مشق بنويسيد و راستي را مشق نوشتن نقد بيدل چقدر آنچناني و آنچنانيتر بود:
«آنچه از نسخة دل فهم كني اگر همه خود نقطهاي است. چون مردمك، توفانش از جا نميبرد. و هرچه از خارج جمع نمايي، هرچند دفترهاست، در چشمگشودني چون مژه برهم ميخورد...»
و «زبانِ لاف را آنقدر آب ندهي كه طبيعت از انفعال عدم صورت، به دامن تري آويزد و گردنِ دعوٰي آن همه نيفرازي كه تنگي گريبان ملاحت چاك رسوايي انگيزد...»
اينها مشقهاي او بود براي ما. در هر هفته و هر جلسه مشقها را ميديد و ميخواند و از ما ميخواست تا بخوانيم و ميگفت بخوانيد و بنويسيد و بنويسيد و بخوانيد.
او اگر متني از بيدل را خوانده بودي و ننوشته بودي ميگفت تا ننوشتهاي، پيرامونش سخن مگو و معتقد بود كه بيدل را بايد نخست درست خواند و نوشتن بهدرست خواندن كمك ميكند...
از ديگر بيدلپژوهاني كه ميشود نامي از آنها به ميان آورد بگو...
جواد خدنگ نيكفرجام! او سخت شيفتة غزليّاتِ بيدل بود و كارآگاه اين بود كه سخنان نيچه و هايزنبرگ و لئوبوسكاليا و افلاطون و هرچه را با شعر بيدل تطبيق دهد و نتيجه بگيرد كه اين سخن نيچه را بيدل، بهنظم و در غزل و بهزيبايي هرچه تمامتر فراسوي نيك و بد، گفته است! بيدل بخوانيد! شايد اگر روزي حاصل آن تلاشها را چاپ كند، بهكتابِ باليني جذّابي دستيابيم. و البتّه، او از آنهاست كه بيدل را براي معرّفي بيشتر خويش، بهديگران، نميخواند. بيدل را حظّ ميبرد. حظّش را با دوستان تقسيم ميكرد و اهلِ سخنراني و اينگونه حرفها راجع به بيدل نبود. ولي آنگاه كه بحثِ انسان برتر نيچه را با تجلّي ادراك بيدل، مقايسه ميكرد، محوِ آن كلماتِ مجذوب ميشدي. شايد، چند نوار از صحبتهاي او در نزد دوستانش باشد.
ديگر؟
ديگر دكتر فاطمي، سيّدي بزرگوار كه كتاب تصويرگري در غزليّات شمس را با راهنماييهاي دكتر غلامحسين يوسفي و استاد جلالالدّين «سيّد جلال» آشتياني نوشته است. ايشان در دانشگاه مشهد و در دهة شصت كرسي بيدلپژوهي داشتند و دانشجويان را مكلّف كرده بودند به فهم غزليّات بيدل و خوانشِ آن و امتحان هم ميگرفتند و خودشان هم بسيار دقيق و عميق بيت به بيت غزل را بازرسي ميكردند و گاه به تكلّف، پرده از اسرار غزل هم باز ميگرفتند. آن ايّام ـ اين شيوه، در دانشگاه ـ مرسوم نبود و موجد اين عمل، خود دكتر سيّد حسين فاطمي بودند. اين كار باعث شده بود كه پاي بيدل به دانشگاه به طور رسمي باز شود و در كلاسهاي ادبيّات آنجا بحثِ بيدل گرم باشد. من بر سر آن كلاسها بودهام بهشكل نخودي! و ايشان مرا در آن كلاس پذيرفتهاند كه از همينجا سلام بهايشان باد. يادم ميآيد آن دوران را زلالِ زلال.
ديگر...؟
پدرم خدا بيامرز كه معتقد بود بيدل فردوسي نيست، رستم است! و هر گاه ميپرسيدم از او كه يعني چه؟ ميگفت: خودت بايد بفهمي! و از زيرِ پاسخ در ميرفت و پاسخش را نيز هم با خود بهگور برد... كه خاك بر او خوش باد.
بيدل و فردوسي و رستم...؟
بله! بهخاطر داشته باشيم كه بيدل روحي حماسي داشت و البتّه جسمي حماسي نيز هم. به نوعي باستانيكار و ورزشكار بوده و نشانههاي ادبِ حماسي در جايجاي آثارش هست. او حتّي نام از رستم نيز آورده است و سخن از پلنگ انداختن او ترسيم كرده است. بسياري از صحنههاي حماسي را در شعرش:
هشـدار به ميـدان وغـا ننمايي
رويي كه نديدهاي در آيينة تيغ
*
بيباكي كن رقيـب مردان ايـن اسـت
سر بر كف گير، سيب مردان اين است
و:
لافتي الّا علي بنويس بر بازوي مرد
او منظومة عظيم مهابهارات را كه منظومهاي است حماسي، خوانده بوده است و جان كلام، بيدل مردي حماسي است و (باده با او هيچكس در جام نتوانست كرد).
عموي او ميرزا قلندر كه يلي بوده و پهلواني، گندي گندآوري، دريادلي، دليري، سرآمدي... ماجرايِ جنگ هزاره را كه ميرزا قلندر در آن جنگ بوده و زخم عميق برداشته و با وجود زخم عميق، بسيجيوار سه روز جنگيده و... بيدل در چهار عنصر آورده است. رباعي «بيباكي كن شكيب مردان اين است» در وصف ميرزا قلندر و در فضلِ معرّفي او آمده است.
از نثر بيدل چه ميتوان گفت؟
ميتوان گفت نثر بيدل از شعرش بسيار تا بسيار مظلومتر و مجهولتر واقع شده است.
چرا؟
زيرا نه تنها كاوشي دقيق پيرامون آن نيست، بلكه آن مقدار كاوشي هم كه صورت پذيرفته است، شتابزده است.
كدام مورد؟
مورد زياد است. از آن ميان ميتوان اشاره كرد فقط به اين دقيقه كه هنوز اثري از رقعاتِ بيدل و كلماتِ قصار او در كتابهاي درسي راه نيافته است، و هم اينكه هنوز ويژگيهاي نثر او، واكاويده نشده است و حتّي شعرهاي منثور او با شاملوئيات معاصر مقابله و مقايسه نشده است!
شعرهاي منثور؟
بله! با يك گزينش، ميتوان اندازة بسياري از شعرهاي شاملويي معاصر، شعر منثور از بيدل دهلوي به دست داد.
از نثر ديگر چه ميتوان گفت؟
ميتوان گفت نگاه دقيق بيدل به نثر در برابر نظم، عميق است، اينكه او نثر را گل و نظم را غنچه ميداند همچون «پل والري» كه نثر را راه رفتن و شعر را رقص ميداند و اينكه بيدل در يك تحليل شكوهمند نثر را شعر مفصّل و شعر را نثر مجمل ناميده است، سخت يادكردني است. نثر بيدل همچنان نشان ميدهد كه بيدل تا چه پايه و مايه اهل قلم بوده است و اهلِ تحرير در كنار بيان و تقرير. در اين خصوص در دو رسالة «نسخة دل» و «مكتوب شوق» اثر قلمِ اين مخلص همة آنچه بايد بيايد آمده است. خوانندگان را بهآن دو رساله ارجاع ميدهم.
يعني هيچ استادي در مورد نثر بيدل هيچ سخن نداشته است؟
داشته است! امّا آن سخنان در خصوص نثر بيدل حق نثر او را ادا نكرده است.
نمونه؟
نمونه نظر دكتر زرّينكوب در كتابِ دفتر ايّام است. نظر ايشان را اين مخلص در كتاب نسخة دل نقد و نقل كرده است. اينكه استاد فرمودهاند نثر بيدل سرانجام ملالآور است در مورد همة آثار منثور بيدل شايد كه صدق نكند. و البتّه در خصوص برخي از آثار منثور او صحّت داشته باشد. آن بخش هم ملالآورتر از مرزباننامه نيست. دقّت كنيد:
«زندگي ارباب سخا، صبحي است تبسّم ريز، اشغال دامن افشاني و مردن: خواب نازي، تخفيفِ كدورتهاي سرگراني مادة ايثار، حياست و علامتِ حيا چشم بينا».
و:
«فيضِ ازل شاملِ دريا دلاني كه رشحة كرم چون ابر، از صفحة جبينشان پيداست و جوهر ايثار، چون موج از شكنِ آستينشان پيدا».
«هركس كه بهحق ايمان دارد شفقّت از خلق دريغ ندارد».
و:
«خشكي امواج پسنديدن، دليل ناآشنايي درياست و عسرتِ احوالِ خلق خواستن، گواهِ ناشناسايي موليٰ تخلّقوا باخلاق اللهدر كسبِ جود و كرم كوشيدن است نه كسوتِ بخل و خسّت پوشيدن».
آيا اين موارد به سهلي و سادگي گلستان سعدي نيست؟ آيا اين سعديوارهها، نوعي نثر گلستاني به سبك ديگر، به سبك هندي و حتّي شما بفرماييد هند و چيني نيست. ميتوان بسياري از اين موارد را گزينش كرد و در دسترس قرار داد، سبكهايي كه نه بهسبك هندياند و نه عراقي. بهسبك بيدلاند.
سعديواره؟
بله! سعديواره. مگرنه بسياري از بزرگان پس از سعدي و به تحقيق از گلستان سعدي، كتابها نوشتند، بهارستانها و نگارستانها! بيدل هرگز مدّعي پرداختن خمسهاي همچون خمسة نظامي و يا گلستاني همچون گلستان او نبوده است. اصل يكي است، مابقي حرف! امّا با پرهيز از اين ادّعا، بسياري سعديواره دارد. ميتوان گفت حتّي بسياري از نثرهاي بيدل سعديوارههايِ عرفاني تاريخ نثر فارسي است. گلستاني عرفانيِ صرف، بيدل در نثر، آموزگاري است درستكار! نثر او را كه ميخواني آموزگاري را پيش رويِ خويش مييابي كه با متانت و دقّت در حال تدريس است. تدريس مثلاً فوايد سخن و خاموشي، گو اينكه دانشآموزي پرسيده است سخن و خاموشي در عرفان يعني چه؟ و او پاسخ داده است كه
«سخن از دلايل دعويهاي هستي است و دعوي هستي در محكمة كبرياي حق باطل».
«خموشي از شواهد اوضاع نيستي است و شخص رحمت پيوسته با اين وضع مقابل».
و اين نكته را بهشعر چنين گفته:
خموشي در فضاي دل صفا ميپرورد بيدل...
فرق اين دو مورد باهم را اهلش درمييابند. بيدل بهطور كلّي در فوايد و شناختِ خموشي و سخن مقالهاي داشته است كه آن را در خاتمة عنصر سوّم، با ذكر اينكه اين بخش مقالهاي جداگانه بوده و بهاينجا آورده شده همانطور كه كتاب درست و راستي از شعر بيدل تحتِ عنوان شاعر آينهها به نگاه و نقد دكتر شفيعي كدكني دست فراهم داد و اهلِ پرهيز و پروا از شعر بيدل را با بيدل بيشتر و شفّافتر مواجه كرد، كتاب درخور ديگري هم با همان سبك و سياق ميتواند نثر بيدل را بهرخ بكشد و اين مهمّ در حال شدن است.
از ميان عرفا، بيدل، يادآور كيست؟
عرفا، همه يادآور هماند، و ميانِ آنها تفرقه نيست، همه باهم متحّدند و اختلاف احوالاتشان نيز سرانجام سر از وفاق و اتّفاق درميآورد. امّا بيدل بسياري يادآور شمس تبريزي است.
از كدام زاويهها؟
از زاويههاي عرفان اعتراض و عرفانِ نقد و عرفانِ تحقيق و عرفان كريم و كرامتمند بيشائبههاي كرامت... و خيلي موارد ديگر. اين نكته را نيز ناگفته نگذارم كه در ميانِ استادان معنوي او، شيخ كابلي يك شمس بهتمام معني است. شمسي كه شناختِ او در شناختِ بيدل، ميتواند سهم بهسزايي داشته باشد. شاه كابلي سه نوبت با بيدل ديدار داشته و در هر سه نوبت با خواب كردن بيدل غيب شده است و كرّتِ سوم رفته است كه رفته است...
بيدل با او كجا و كي آشنا شده؟
در خواب و در آغاز سلوك جواني و... قصّهاش را خود بيدل با نثر و بسيار زيبا و متين و دوستداشتني در چهار عنصر آورده است. مطالعة ديدار بيدل و شاه كابلي با نثر سنگين و روايي بيدل يكي از شيرينترين مطالعههاست. اين متن، همچون بسياري از متنهاي شريف بيدل خود يك كتابِ تمام است. اي كاش! دركنار ديدارهاي شمس و مولوي، ديدار بيدل و شاه كابلي نيز بررسي شود و اي كاش بخشي از اين روايت منثور در كتابهاي درسيِ حوزه و دانشگاه در رشتههاي ادبي جواز حضور پيدا كند. جاي نثر بيدل در واحدهاي درسي دبيرستانها و دانشكدههاي ادبي سخت خالي است.
و:
«بيدل را هنوز به مدرسه نياوردهاند»
موردي كه گويا براي صائب تبريزي رخ داد و صائب از آن متأسّف بود!؟
بههر روي، (آرايش نظم غنچه و نثر، گل است) تعريف را ميبينيد! چه تعريف بلندي از نثر داده است.
اگر بخواهي از بيدل ايراد بگيري چه ايرادي ميگيري؟
ايراد فعلاً كار من نيست! من محبِّ اويم «و حُبّك الشّي يُعمي و يُصمّ». آنچه من از بيدل با شما ميگويم، آن چيزي كه دوست دارم و من محبّت خود را از بيدل عرضه ميدارم و نه شناختم را، گو اينكه او بسياري مواقع در نظم و نثر به زباني با من سخن ميگويد كه هرگز نميفهمم؛ امّا يقين دارم ضعف در محبّتِ من است! و اين محبّت اگر روزي ضميمه و نتيجة دانش شود، بيترديد زبان دشوار او ساده خواهد شد، كما اينكه تا حال اينگونه بوده. آنانكه بيدل را نميفهمند بيدل را دوست ندارند. مشكل اينجاست، ورنه به داد سخن بيدل رسيدن با همة دشواري، آنقدرها هم دشوار نيست. تازه آنجا كه بيدل را ميخواني و نميفهمي، آغاز كرشمة محبّت اوست! كرشمهاي كه سرانجام به فهم، فهمي عميق و بيادّعا و صميمي ميانجامد.
فكر ميكني بر سنگ مزار بيدل چه بيت بايد حكّ شود؟
نميدانم! امّا اين بيت از بيدل را بهزمزمه شنيدهايم كه:
چه مقدار خون در عدم خورده باشم
كه بر خاكم آيي و من مرده باشم
و اين رباعي را:
غافل ز مزار شرمناكم مگذر
بر دوش عرق كشيدهام محمل عمر
نامحرم قصّة هلاكم مگذر
گر مـرد، شـنا نهاي ز خاكـم مگذر
ولي من همواره اين بيت از بيدل را كه متعلّق به يكي از مخمّساتِ اوست دوست ميداشتهام كه:
بر خـاكِ مـزارم قـدم آهسـته گذاريـد
ديروز، در اين خاك، بهار، آينهبين بود
اين بيت با شعري كه سهراب سپهري بر سنگ مزار خويش و از خويش دارد خيلي هماهنگ است:
بهسراغ من اگر ميآييد نرم و آهسته قدم برداريد...
از ميانِ داستانهايي كه بيدل به نثر و در بابِ احوالات خويش دارد، كدام مورد را ميپسندي؟
همه را دوستداشتني ديدهام ـ هر كدام حسّ و حالي دارد، ماجراي دفع اجنّة او، ماجراي كنيزكِ بيمار او، ماجراي اسد رافضي او، ماجراي رحلتِ شاه قاسم هواللّهي او، ماجراي غش كردنِ او در بازار از فرطِ گرسنگي «البتّه غش كامل نكرده» و ماجراي شكايت ميرزا ظريف از او پيش شاه قاسم و قسّ علي هذا از اين ميان ماجرايِ «انوپ نقّاش» مثال زدني است؛ انوپ نامي كه به درخواست، از بيدل ميخواهد تا تصوير او را نقّاشي كند. هر وقت اين داستان را خواندهام بارها و بارها، همة مضامين نقّاشي شعر بيدل در ذهنم زنده شده:
نقّـاش به زور كلـكِ خـود مينــازد
گر دامن او كشد ز دستم مرد است
و
به گرد نقّاش شوق گردم كه ميكشد حسرتم به سويت
اين ماجرا، بسيار قابل مقايسه با تصوير «دوريانگري» اثر «اسكار وايلد» است. همينجا به اين دقيقه اشاره ميكنم كه هنرمندانِ اهلِ قلم در حوزة ادبيات داستاني در خصوص بيدل، بسيار تا بسيار كوتاهي كردهاند. گو اينكه هنوز، باور نداشتهاند كه بيدل داستاننويس بسيار ديگري هم بوده! داستاننويسي مطّلع. هنوز، ويژگيهاي داستانهاي بيدل در نظم و نثر بررسي نشده است و جاي آن دارد كه ادبيّات داستاني اين مهمّ را جدّي بگيرد. از همين مصاحبه، آموزگارانه از دوستان درخواست ميكنم كه اين مشق و اين تكليف را سرسري نگيرند، و هم اينكه مأخذ داستانهاي بيدل هم هنوز در كتابي همچون مأخذ قصص مثنوي معنوي از دكتر بديعالزّمان بهدست نيامده است كه جايِ آن سخت خالي است.
با اين وصف در مورد بيدل هيچ كاري نشده؟!
نه، نشده! علمي و دانشگاهي در مورد بيدل كار كم داريم؛ آنچه در ايران و خارج از ايران هست، نسيمي و شميمي از شور و شوقِ آثار بيدل در جان خواننده است كه پراكنده شده. يكي سخت معتقد به او بوده و ديگري سخت كافر و منكر او و... اصل كار، شناختِ بيدل با توجّه به آثار او و استادان او و شاگردان او و هرچه متربط به اوست.
ميتوان آمار گرفت!
ـ مأخذ قصص بيدل در دست است؟ نه!
ـ سبك بيدل در روايت فراهم آمده؟ نه!
ـ فرهنگ تركيبات بيدل، مستقلاً با معني و يعني دست فراهم داده؟ نه!
ـ سبكشناسي نثر او در بازار است؟ نه!
ـ تأثير بيدل از قرآن و حديث در دست است؟ خير!
ـ بحور قليلالاستعمال بيدل سبكشناسي شده؟ نه!
ـ مقابلة نثرشناسي بيدل با توجّه و تغيير در چهار عنصر بررسي شده؟ نه!
ـ فرهنگ بسامدي ديوان بيدل در دست است؟ نه!
ـ ديوان بيدل رسماً و عرفاً و شرعاً و حقّاً، تصحيح شده! نه!
اينها كه ميگوييم نه! در اندازههاي يك تحقيق دانشگاهي نه!
وگرنه پيرامون اين مباحث سخن گفتن و انشاء نوشتن تا بخواهي شايد سخن هست. انشاء با پايانِ اين بود انشايِ من، خوش باد معلّم من… همچون انشاهاي تكراري دوران مدرسه. نوشتن كتابهاي با تجزيه و تركيبِ اسلوبمند آثار بيدل، دقيق و عميق، اين عمل هنوز ظهوري و بروزي درخور نداشته است، و از اين چشمانداز، كتابِ «شاعر آينهها» از دكتر شفيعي كدكني همواره يك اثر آموزگارانة با اسلوب است و البتّه يك سرمشق و الگو كه ميتوانست و ميتواند مورد پيروي ديگر بيدلپژوهان، در پژوهش ديگر آثار بيدل قرار گيرد.
آيا در ميان آثاري كه در مورد بيدل و آثار او «نظم و غزل» نوشته آمده، اثري بهاين شكل و شيوه سراغ داريد؟
اثري كه گام بهگام با غزل ميرزا جلو آمده باشد و پرده از رخ اين عروس خانگي بهتدريج بازگرفته باشد، بنده سراغ ندارم. با وجود آنكه بسياري از كتابها و مقالات پيرامون بيدل را از فارسيزبانان خواندهام. تا پيش از اين اثر محقّقين، آيا در كدام اثر ديگر مواجه بودهايم بهاين صحّت و صراحت؟ يك دانشآموز شعر بيدل با مراجعه بهكدام اثر ديگری ميتواند اين وابستهها و ژرفساختِ اين وابستهها را با ذكر نمونههاي صريح آن سراغ كند؟ شناختِ اين چهار وابسته در شعر بيدل كليد بسيار كاملي است در راستاي گشودن بسياري از قفلهاي كلام او. يك اشتباهِ كوچك در بيدلشناسي و در تعريف بيدل، بهتحريف ميانجامد و با اين فرصتهاي كم در عصر جديد بسيار كمتر؛ چرا بايد وقت دانشآموزان بهتحريف گرفته شود؟ و نيز وقتِ آموزگاران بهتصحيح تحريف!
آنچه شفيعي كدكني، در راستاي آشنايي با بيدل انجام داده سوايِ علاقة بيدل و عدم علاقه بهبيدل است و اين مهمّ است. آنكه آنقدر در بيدل گم شده، و در برابر او خود را حقير ميبيند، از بيدل براي من و تو هيچ ندارد. و نيز آنكه بيدل را حقير ميبيند هم، از بيدل هيچشناختي ندارد. بيدل نه حقير است و نه تحقير ميكند و اثر شفيعي كدكني از اين زاويه، بسيار درخور توجّه است. علمي و آگاهانه. در مطالعاتِ پيرامون بيدل بهاين مطلب بسيار برميخوريم كه: «40 سال است بيدل را ميخوانم ولي هنوز فهم درستي از او ندارم» و... شفيعي راهِ فهمِ بيدل را كوفته، درنورديده و هموار كرده است. شاعر آينهها، فقط يك گزيده نيست. يك فرهنگِ بيدلپژوهي است، يك نشان درست از كوچه پس كوچة شعر و انديشة بيدل است. يك دائرةالمعارف كوچكِ جيبي يا تاقچهاي، براي يك آشنايي بيتعريف از بيدل. نه شفيعي آنقدر كوچك بوده كه بخواهد در پناه نام بيدل، خود را بزرگ كند و مدّاحِ خودي باشد در مدح خورشيد! و نه بيدل را شأنِ و صفايِ تحقيق اين است. آنكه بسيار در مورد بيدل كار كرده و در هر كار، فقط ميزان حيرتِ خويش را از بيدل، بهرخ كشيده كه كار نكرده! كار آن كرده، كه كليد بهدست داده! شبكة درهم تنيدة تداعيهاي واژگاني يك شاعر را ـ رسم كرده و... شاعر آينهها، آيينة شفّافِ بيدلپژوهي است، اين مخلص هنوز با همة صرف وقتی كه در امر بيدلپژوهي و بيدلپژوهان، داشته، هيچ اثر تحقيقيای را در باب بيدل و آثارش، تا اين حد، باور ندارد.
شعر حاصل حوزة ناخودآگاه است و اين محصول اگر قرار باشد، معرّفي شود، بايد بهحوزة خود آگاه وارد شود و آوردن محصول مسمّي و ناخودآگاهي بهحوزة هشياري و خودآگاهي، بهفرض امكان، كار هر ذهن و زباني نيست. بسياري از نقدهاي بيدل، اين دقيقه را دريافت نكرده است و در كمال حيرت، نقدها شاعرانه است، نه محقّقانه! سرايش ناخودآگاه است، امّا پژوهش خودآگاه!
از تذكرههايي كه بيدل را معرّفي كردهاند بگو...
تذكرهنويسي اصولاً عمل دشواري است. تذكرهنويس اگر دروغ بگويد، كه بسيار هم ميگويد! ميتواند مسير معرّفي يك شاعر را تا مدّتها گردآلود كند. در عالم ادبيّات متأسّفانه براي حرف تذكرهنويسان اعتبار قايلاند و تذكرهنويسي، از اين اعتبار سوء استفادهها كرده است و ميكند. تراشيدن كشفها و كرامتها براي شاعران، درآوردن حرفهاي نامربوط براي آنها، بهعقد درآوردن زنهايِ بسياري براي شاعران، ساختن داستانها و فراوان بيمعنا براي آنها و قسّ علي هذا... اينكه در تذكرهات، شاعري را سپر عقدههايِ فروخفتة خويش و خاندان خويش كني، واو را، دستمايهاي قرار دهي براي ابراز و گاه اثبات عقيدههاي عقيمِ خويش و تبارِ خويش، ناجوانمردي است. اين مخلص، بهعنوان يك آموزگار فارسي، معتقد است كه بايد يك پالايش جدّي در تذكرهها صورت پذيرد، تذكرهنويسِ بيايمان و دروغگو و منحرف، مصيبت بهبار ميآورد. تذكرهنويس، بايد بداند، كه او ـ در حالِ ثبتِ يك رويدادِ تاريخي است. رويدادي بزرگ، كه بايد، درست و راست ثبت شود. امانتداري، شرط تذكرهنويسي است. علاوه بر شناختِ دقيق و آگاهي عميق از كمال كار و نقد روزگار شاعر با جمع كردن زندگي شاعرانِ بزرگ نميتوان بزرگ شد. امّا ميتوان كوچك شد و بسياري از تذكرهنويسان، اينگونهاند. نداشتنِ تذكرة ادبي در ادوار شعر فارسي، جبران ناپذير است. امّا داشتن تذكرههايِ بيبُِتّه هم خسراني عظيم دارد. با توجّه بهاين دقيقه، تذكرههايي كه از بيدل فصلي را بهخويش اختصاص دادهاند، قابلِ توجّه و تأمّل ميتوانند باشند. اينكه شاعري و تذكرهنويسي، با بيدل همحجره بوده، حتماً درستتر گفته، سخن درستي نميتواند باشد؛ چه اغلب همين آشنايان، نارواييها روا ميدارند كه بيگانگان روا نميدارند! كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد... ادبيّات معاصر، ايران، با وجود آنهمه نخبه و برگزيده، هنوز تهيّه و تنظيم تذكرهاي، جامع و مانع را در دست ندارد. شايد بهدليل همين، دشواريِ موضوع سوايِ دلايل ديگر. ما هنوز ـ تذكرة شاعرانِ مشروطه را فراهم نياوردهايم.
و تذكرة شاعرانِ انقلاب را بهدست ندادهايم و...
تذكرهنويسي ـ در دورانِ معاصر ـ هنوز به كشفِ زلالي نزديك نشده است. تذكرهنويسي يك حال و مقام بلند ادبي ميخواهد؛ نه فقط كنجاوي و تجسّس!؟ يادمان باشد حتماً كه تذكرهنويس، تذكره را با نگاه بهآينده مينويسد، نگاهي به آينده با بررسي موضوع و مضموني كه در ـ حال ـ وقوع يافته است و مييابد.
باري، تذكرههايي كه بيدل را معرّفي كردهاند به زعم ما مدرسهايها و معلّمها، يكدست نيستند و گفتهاند كه دست بالاي دست بسيار است و سرانجام دستِِ خدا فوقِ همة دستهاست. دستِ خدا با بيدل، همراه بوده، هست و خواهد بود.
فكر ميكني همزمان با بيدل بزرگ از چند شاعر بزرگ دیگر میتوان نام برد؟
ما، و حتّي دنيا، بايد بپذيريم و بپذيرد، كه سرزمينِ ايران، از حيثِ حضور شاعر، در هيچدورهاي كم نياورده است. از اين حيث، شعر و شاعري در ايران، مثلِ فوتبال است در برزيل. چگونه است كه در برزيل، هي به ِهي ستارگان فوتبال ظهور ميكنند؟! هنوز بِهبِهتو نرفته، رونالدو ميآيد و هنوز رونالدو همة آفزينشهاي خاصّ ورزشي خويش را نمايش نداده، رونالدينيو قدعلم ميكند و... به آسمان فوتبال برزيل كه مينگري، ستارهباران است. شعر و شاعري در ايران نيز همينگونه است. خاكِ ايران، شاعر به بار ميآورد. آن هم شاعران بزرگ! به عصر حافظ كه مينگري، سلمان ساوجي و خواجوي كرماني و عبيد زاكاني و هرچه دلت بخواهد شاعر را همه در يك زمان رؤيايي، آن هم پس از ظهور شاعري بزرگ همچون سعدي ميبيني! در ايران، خيلي از شاعران بزرگ، حتّي گمنام ميمانند كه يكي از دلايلش همين حضور و وفور نعمتِ شاعري است. خيلي از شاعران با همة بزرگي در ساية بزرگان ديگر قرار گرفتهاند و از ياد تا مدّتي فراموش شدهاند كه ماجراي اين مسأله زياد است و نقل آن در اينجا زيادي است.
بههر روي، زمين شعر پارسي، هرگز و در هيچ دورهاي از حجّت خالي نبوده، حتّي گاه اين زمين بهچاركهاي متفاوت تقسيم شده و هر چارك براي خويش حجّتي داشته. در ايران، حتّّي بيش از پنجاه شاعر بزرگ، درست در يك عصر وجود داشته است و داشتن بزرگان واقعي، بيش از شمار انگشتان دست و در يك عهد و عصر، براي ايران، يك رويداد همواره بوده است. مادر ايران، هرگز از مرد زاييدن، عقيم نشده است. بهگفتة فرّخي يزدي «و اين زن فرزانه را همواره فرزندِ فرهيخته، در گهواره بوده» كه همينجا بهعنوان يك آموزگار ايراني خداي مهربان را از بابت اين نعمت بسيار سپاسگزارم.
همين بيدل عزيز ـ هدية زبان پارسي است، به عالم تفكّر و انديشه. بيترديد، هركه با زبان پارسي آشنا شده، در ابرازِ معارف در ابرازِ معارف و حقايق، زبانِ مادريِ خويش را از ياد برده و اين دقيقه و نكته رؤيت شده است. امروزه، اگر بسياري زبان فارسي را فراموش ميكنند تا بهزبان اجنبي شعر بگويند، از سرفريب است و فرصتطلبي! بيدل شعر بهزبانِ غير پارسي هم ميتوانسته بگويد. ميتوانسته يك رابيندرا نات شود با سرودههاي صوفيانه و با «گيتانجَلي»؛ امّا زبان پارسي را برگزيده، چنانكه زبان پارسي او را! فارسي شكّر است بهگفتة جمالزاده و شُكرِ اين شكرخايي واجب است. گوته، چرا محو حافظ ميشود و ديوان شرقياش فراهم ميآيد؟ اگر گوته، زبان فارسي ميدانست تا آنجا كه بيدل ميداند، چه اتّفاقي رخ ميداد؟! امير خسرو دهلوي، حسن دهلوي، ناصرعلي سرهندي و خيلي از دهلويهاي ديگر، چگونه است كه نه به زبانِ دهلي، كه بهزبان فارسي شعر گفتهاند؟ درست است كه زبانِ فارسي آن دوره در آن سامان رخنه و نفوذ داشته، ولي همين الآن هم زبانِ انگليسي در آن سامان صاحب سلطه است. آيا شاعر بزرگي با مجموعة آثاري به زبان انگليسي، در آن ولايت ظهور كرده است؟ در خود انگليس هم بهزور ظهور نميكند تا چه رسد بهدهلي! اين سخن يك تعصّب نيست و يك تفاخر هم نه! زبان پارسي بيترديد كريم است و كليم. ايرانيان اصراري ندارند تا بيدل را از خود كنند. ايرانيان حتّي با داشتن سندِ نسبِ بيدل بهشيراز، آن را بهرخ نميكشند. چرا كه بيدل، هدية زبانِ اين قوم است به جهانِ بشريّت. بيدل، پسرخواندة زبان فارسي است و از اهلِ بيت اين زبان! پسرخواندهاي اصيل كه به خيمه و خرگاه و خلوتِ خاص اين زبان، راه يافته است. بيدل متعلّق بههر قوم كه شود و باشد، افتخار زبان پارسي است و سرانجام، بيدل. نه ازبك است، نه روسي، نه هندي، نه افغاني و نه هيچچيز ديگر. بيدل بهروايت متن، پارسي است و امروزه، در دورانِ غلبة متن و مرگِ نويسنده كه البتّه اين اصطلاح مرگ نويسنده را از «رولان بارت» ميدانند، امّا به گمان من اين همان گفتار عينالقضات است كه «اين شعرها را چون آينهاي دان»، در روزگار هياهويِ بيمورد بر سر اين نكتة قديمي، صحّتِ اين موضوع بيشتر قابلِ اظهار و اثبات است. بيترديد، همزمان با بيدل ـ شاعران بزرگ ديگري هم بودهاند، امّا از ميان همة اينها، بيدل است كه شعر پارسي ميسرايد، بهپارسايي كلامي پارسي مبتني بر مرامي پارسا و بيدل پارسايِ پارسي گوست. اين است كه نام او ميدرخشد. خيلي پيش از اينها دوستي غيرايراني [حالا كجايي مهمّ نيست]، با اين بنده، در مورد بيدل بحث ميكرد و شعرهاي بيدل را با وجود غلط فراوان كه در خوانش داشت، تلاش ميكرد با تكيه بر مباني حدّي و بومي به اين بنده بفهماند. با اين باور كه من بيدل را نميفهمم! مخلص بهاو گفتم تلاش كن نخست پارسي را درست بخواني و بنويسي كه فهمِ آن، اتّفاقي است كه از پسِ اين دو وادي، رخ ميدهد؛ و آيا ما پارسيان، بهدليل اينكه زبانمان در خارج از مرزهاي جغرافيايي خويش، موجدِ آثاري عظيم و معرّف انساني شريف بوده، بايد از ناحية دوستانِ آن انسان شريف و هواخواهانِ آن آثار عظيم، موردِ مؤاخذه قرار بگيريم؟ سرانجام، بيدل را كسي درست معرّفي خواهد كرد كه زبان پارسي را به فرم و محتوا، درست و راست بشناسد. مگر اينكه بيدلي يافته آيد كه طلسم حيرتي و محيط اعظمي به غير از زبان پارسي داشته باشد! آنگاه حساب حساب ديگري است. هركس، در هر كجاي جهان در مورد بيدل كار ميكند و درست هم كار ميكند، بهزبانِ پارسي خدمت ميكند و زبان پارسي را معرّف است.
آيا اين مسئلة ساده، درست نيست؟! آيا غير از اين است؟ دشمنانِ زبان پارسي، هرگز بيدلشناس خوبي نخواهند بود و نه تنها دشمنان، كه جاهلانِ زبان پارسي هم به دركِ درستي از شعر بيدل، نايل نخواهند آمد. من بهآن دوستِ غيرايراني بيدلپَرست! يادآوري كردم كه مولوي، عطّار، حافظ، بيدل، نظامي و هركه همه كه از همه جا، هريك كرشمهها و تابلويِ ظرفيّت و ظرافتِ زبان پارسياند و كجايي بودنِ آنها با وجودِ متنِ پارسي آنها، هرگز مهمِ نميتواند باشد. سرانجام هر شاعري اهلِ شهر و روستا و كشور زبانِ شعري خويش است، ظاهراً و باطناً. چه خوب بود اگر بيدلپژوهانِ غيرايراني، بهصحّت شعرهاي احتمالي غير پارسيِ بيدل را سراغ ميگرفتند و پيدا ميكردند و براي ما ميخواندند و ترجمه ميكردند. كمترين نكتهاي كه بيدل، بهعنوانِ يك شاعر پارسيگوي ميتواند بهمخاطبانِ غير ايراني خويش يادآوري كند، همين است كه پارسي را پاس بدارند.
دريغ است اگر بيدل بهنفعِ حزبي مصادرة به مطلوب شود كه بيدل از اللهگويان سليس و سرة زبانِ پارسي است بهصدق و صفا. حتّي عرفاني كه بيدل معرّف آن است، همان عرفاني است كه وجهِ اتّم و كامل آن، عرفاني مبتني بر علم و عمل است. عرفاني كه در دو واژه، كه در حقيقت يكياند، خلاصه ميشود. نبوّت و ولايت!
________________________
* شاعر، منتقد و بيدلپژوه ايراني.
[1]. القلم (68)، آيه 4.
فصلنامة قند پارسی شمارة 40 و سایت شاعران پارسی زبان