شهرستان ادب: پس از گذشت حدوداً چهل روز از حمله به منزل شیخ ابراهیم زکزاکی و دستگیری ایشان و کشتار فجیع شیعیان، همچنان شاعران نسبت به این واقعه واکنش نشان میدهند. پیش از این نیز اشعاری در این باره در سایت شهرستان ادب منتشر شده بود. (شعر 4 بانوی شاعر تقدیم به شیخ ابراهیم زکزاکی و 7 شعر در همصدایی با شیخ ابراهیم زکزاکی) اکنون به خوانش اشعار جدیدی در این رابطه میپردازیم.
عصمت زارعی
در کودکیها آرزوهامان چه بودهست؟
- ای کاش روزی کودک صحرای آفریقا
از زیر بار ظلمها
آزاد باشد.
حتی گمانم یک به یک ما
گاهی میان خواب و رؤیا
هر یک زمانی قهرمان شهرشان بودیم
اما تو ای شیخ سیهچرده
ای اولین پیر و امام شیعیان نیجریه
آری تو ثابت کردهای هر شهر
باری تو ثابت کردهای هر قوم
تنها خودش
تنها خودش
تنها خودش باید
گامی به پیش آید
آنسان که هرگز کس ندیده هیچ قومی را
جز با زبان خویشتن، پیغمبری آید
سعید تاجمحمدی
ای کاش که مایۀ امید تو شوم
ای عشق! سرانجام، شهید تو شوم
ای کاش شبیه شیخ زکزاکی، من
روزی برسد که روسفید تو شوم
آغاز همه قیامها «یا علی» است
روشنگر شام تار دنیا علی است
مغضوب یزیدیان و سفیانیهاست
هرکس هرجای این جهان با علی است
هر جا مردیست در طرفداری ماست
خون، رود همیشه زنده و جاری ماست
ما زنده به عشقیم، بگویید به خلق
جان دادن ما به جرم بیداری ماست
در دفتر عشق، خون، مرکّب هاتان
همپای شهیدان شده منصبهاتان
همراه شماست تا ابد «روح خدا»
تا نام خمینی است بر لبهاتان
محمدحسین انصاری نژاد
یک صندلی اگرچه جلوتر نشسته بود
در چشم من چو کوه، برابر نشسته بود
صبح دوشنبه بود و در آن ماه بهمنی
در حلقهای مقابل رهبر نشسته بود
گویی به مأذنه هیجان بلال داشت
انگار پیش روی پیمبر نشسته بود
یا در مدینه همنفس مسجدالنبی
محو شکوه فاتح خیبر نشسته بود
عمامهای سپید چو یک بافه یاس داشت
چون برد ابر یکسره بر سر نشسته بود
نهج البلاغه بود به چشمش ورق ورق
در شرح خطبه، چشمبهمنبر نشسته بود
گفتند از قلمرو افریقیه است او
با پیر ما بعینه برادر نشسته بود
تا پیر ما ابوالشهدایش خطاب کرد
دیدم چو باغ لاله معطر نشسته بود
پژواک لحن پیر جماران به گوش داشت
در چشم او چقدر کبوتر نشسته بود
زکزاکی است حاصل آن نفس زاکیه
گفتند و او خموش بر آن در نشسته بود
مثل خلیل، چشم به بتهای آذری
بین هزار شعلۀ اخگر نشسته بود
او را به باغ لاله مگر از کدام دست
خطی شقایقانه به دفتر نشسته بود
گفتند از عشیرۀ «جون» است، این درست
او را به سینه زخم مکرر نشسته بود
او را میان هلهلۀ بتتراشها
بر دل هزار تیشۀ بتگر نشسته بود
با چشم شبستیز فقط از پگاه گفت
هر چند بر دلش همه خنجر نشسته بود
میدیدمش که نعش پسر روی دست داشت
اما صبور در شب سنگر نشسته بود
چون بادبان کشتی او «یا حسین» بود
آن زورق شکسته به لنگر نشسته بود
مجلس تمام و شور شهیدانهاش مدام
در چشم من از او غزلی تر نشسته بود
فاطمه نانیزاد
وقتی که در جان زلالت درد دین باشد
در سینۀ دشمن شرار خشم و کین باشد
بییاور و تنها به مولا اقتدا داری
از پرتوش بر باورت نور یقین باشدس
دلخوش به دیدار بهارانی، نداری غم
حتی اگر برگ و برت روی زمین باشد
چندین جوان دادی دلت آرامتر گردید
حاشا اگر چینی تو را روی جبین باشد
ای هم قبیله با غلام روسپید عشق!
فریادهایت پاسخ «هل من معین» باشد
همواره در دنیا نوای نینوا جاری ست
برپا عَلَمهای قیامی راستین باش