شهرستان ادب: با شکسته شدن حصار چهار ساله دو منطقه شیعه نشین نبل و الزهرا واقع در ریف شمالی استان حلب در كشور سوریه، شاهد خوشحالی حقطلبان و مجاهدان در سراسر دنیا بودیم. مردم این دو منطقه با شجاعت تمام و بردباری مثال زدنی در برابر فشار تروریستها و مخالفان مقاومت کردند و نگذاشتند این دو شهر به دست دشمن بیفتد.
در این میان پیامها و متنهای فراوانی درباره این اتفاق مسرتبخش (شکست محاصره) در شبکههای اجتماعی عربزبان رد و بدل میشود که یکی از متنهای نمادین و داستانوار بسیار محبوب آنها متن زیر است. این نوشته گفت و گوی دو منطقه «نبل» و «الزهرا» با یکدیگر است که فضای شهر و اشتیاق این دو را برای استقبال از مجاهدان بیان میکند. ترجمۀ این روایت زیبا را به همت آقای «محمد پاکنیت» برای نخستینبار در شهرستان ادب میخوانید.
متن عربی
«الزهراء و نبل علی طریق الحریة»
نبل: زهراء عمتسمعی یلی عمبسمعو؟
زهراء: ای نبل عمبسمع وعمشوف.
نبل: خبرینی شو القصة شو عمیصیر؟
زهراء: عمشوف دبابات علیها اعلام حزب الله صارت کتیر قرییة من الضیعة. وعمشوف نسوان عمترکض عالدکاکین تشتری رز والصبایا بالحقالی عمتقطف ورد لیرشوهن علی الشباب الجایی من بعید.
نبل: وایمتا رح یوصلو الشباب؟ انا ما عاد اتحمل صبر تعبت صرلی أربع سنین ناطرة.
زهراء: طولی بالک یا اختی یلی نطر اربع سنین بینطر کم ساعة.
نبل: عمتحکی عن جد کم ساعة؟
زهراء: ای والله ویمکن اقل کمان یلا لحقی حالک وقومی نفضی الغبرة من البیت واسقی الوردات الدبلانین بسرعة... و ما تنسی تحضری اطیب عشا للشباب حرام صرلن زمان بلا اکل ناطرین لیوصلو یتعشو عنا.
نبل: یلا لکن انا رح قوم حضر لاستقبال الابطال... بتوصینی شی زهراء؟
زهراء: ای اکید بوصیکی ما تنسی تدعی الیوم بصلاة اللیل لاخواتنا کفریا والفوعة ما تخلی الفرحة تنسینا انو بعد فی عنا اخوة بالأسر...
نبل: أنا والله کل یوم بدعیلهن وکمان من وقت للتانی عمبطمن عنهن وبعرف انو فی رجال ربنا سخر کل حیاتهن لنصرتنا الله یحمیهن وینصرهن بکل مطرح حطو اجرهن
ترجمه
«نبل و الزهرا در مسیر آزادی»
نبل: زهرا، تو هم چیزی که من میشنوم میشنوی؟
زهرا: بله نبل، هم میشنوم هم میبینم.
نبل: به من بگو قصه چیست، دارد چه اتفاقی میافتد؟
زهرا: تانکهایی را میبینم که بالای آنها پرچمهای حزبالله است، دیگر به روستا نزدیک شدهاند. و میبینم که زنها به سوی دکانها میدوند تا برنج بخرند(١) و دختران در مزارع گل میچینند تا بر سر جوانانی که از دور میآیند بریزند.
نبل: این جوانان کی از راه میرسند؟ من دیگر خسته شدهام، نمیتوانم صبر کنم، چهار سال است که منتظرم.
زهرا: آرام باش خواهر جان، کسی که چهار سال انتظار کشیده این چند ساعت را هم تحمل میکند.
نبل: راست میگویی؟ فقط چند ساعت؟
زهرا: بله به خدا شاید هم کمتر از چند ساعت! یالا خواهر از جا برخیز و شتاب کن! غبار خانه را بتکان و گلهای پژمرده را زود آب بده... و فراموش نکن که برای این جوانان بهترین شام را درست کنی. طفلکیها خیلی وقت است که گرسنهاند و منتظر بودهاند تا برسند و پیش ما غذا بخورند.
نبل: باشد، همین حالا برخواهمخاست تا برای استقبال این قهرمانان آماده شوم... حرف دیگری برایم داری زهرا؟
زهرا: بله البته! مبادا خواهرانمان "فوعه" و "کفریا"(٢) را در نماز شبت فراموش کنی و مبادا این شادی، برادران اسیر را از یادمان ببرد.
نبل: به خدا که من هر روز دعایشان میکنم و هر لحظه جویای حالشانم و میدانم مردانی هستند که خدای ما همه زندگیشان را صرف کمک به ما کرده است. الهی که هر کجا قدم میگذارند خدا یار و یاورشان باشد.
پاورقی:
١. از سنتهای دیرین مردم شامات این است که در جشن و خوشحالی بر سر میهمانان برنج میریزند. آنها برنج را نماد برکت و باروری میدانند.
٢. «فوعه» و «کفریا» از شهرهای شیعهنشین شمال استان ادلب هستند که نزدیک به یک سال است در محاصره تروریستهای مخالف نظام سوریه به سر میبرند. مردم این دو شهر که ۴۰ هزار نفر جمعیت دارند، به دلیل محاصره از کمبود مواد غذایی و دارو رنج میبرند.