این برنامه که از فروردین امسال به صورت ماهانه یا دو ماهانه برگزار شده است این بار نیز در فضایی صمیمانه و با حضور پرویز بیگی حبیبآبادی، علیرضا قزوه، ابراهیم اسماعیلی اراضی، امید مهدینژاد و برخی شاعران و نویسندگان دیگر، به مرور خاطرات تلخ و شیرین و نیز شعرخوانی گذشت.
در ابتدای این جشن، محمدحسین نعمتی، شاعر با تبریک تولد نویسندگان متولد این ماه، استقبال از این برنامه را راضیکننده دانست و تأکید کرد که به همین دلیل این برنامه در سال آینده نیز ادامه خواهد یافت. او سپس از ابراهیم اسماعیلی اراضی، شاعر، دعوت کرد تا خاطرات خود را از کودکی تا به امروز مرور کند. اسماعیلی در پاسخ به پرسش ثابت سلام ماه که «نام شما را چه کسی و چگونه انتخاب کرد» توضیح داد: «من در خانوادهای مذهبی و مقید به دینا آمدم، و بنابراین هنگام تولد نامم را با خودم آوردم، چون در عید قربان به دنیا آمدم، و خرجی هم روی دست مرحوم پدرم گذاشتم که هر ساله قربانی میکردند!»
اسماعیلی اراضی که از شاگردان حسین منزوی است و کتابی با عنوان «از عشق تا عشق» نیز به تازگی منتشر کرده است که شامل گفتگوی بلندی است با این شاعر از خاطرات خود با غزلسرای مشهور نیز گفت: «به قول زندهیاد نجمه زارع «شعر خیلی چیزهای خوب یادم داده است»، من فکر میکنم یکی از بهترین چیزهایی که از راه شعر به آن دست یافتم درک حسین منزوی بود، شاعری که "سخت ساده" بود، هروقت میخواهم بگویم که نزدیک شدن به حسین منزوی سخت بود به یاد صمیمیت و سادگی او میافتم و میگویم که این سختی بیشتر در خود ما بود که میخواستیم دیر برخی مسائل را بپذیریم. به هر حال منزوی بزرگترین فرصت زندگی من بود.»
او سپس درباره چگونگی ورود خود به عالم ادبیات نیز گفت: «برادر بزرگم با اینکه رشتهاش فنی بود تعلق خاطری به ادبیات داشت، یک نسخه چاپ سنگی از کلیات سعدی به امانت دست ایشان بود و از همان موقع وسوسهام این بود که کتاب را بخوانم. همسایهای داشتم که پسرش مرتضی غفاری دوست برادرم بود و من همیشه از کتابخانه ایشان استفاده میکردم، دغدغه نوشتن را او در من بیدار کرد. از سال 1377 با شرکت در کنگره اول بندرعباس به صورت حرفهای شعر را آغاز کردم.»
او از آرزوهای خود نیز گفت: «آرزوی من این است که همه چیز درستتر بشود و برای این کار معتقدم که من باید از خودم شروع کنم!» اسماعیلی اراضی در پایان صحبتهای خود درباره «شهرستان ادب» نیز اظهار داشت: «همانطور که قبلاً هم جایی نوشتم اما من تاکنون جمعی اینقدر همهجانبهنگر، آزاداندیش و حرفهای را کمتر جایی دیده بودم. هر بار که من اینجا میآیم با تمام شوقم میآیم. گاه اینجا من نقد تلفنی انجام میدهم، دیدهام که جوان هفده سالهای که پارچهفروش است از زابل زنگ زده است تا شعرش را بخواند، و سه کار سپید خواند که من همه را صدا زدم که بشنوند، همه حیرتزده شده بودند. اینها اتفاقات خوبی است، امکانی است که ما نداشتیم. امیدوارم بقیه هم یاد بگیرند.»
امید مهدینژاد، طنزپرداز و شاعر دومین مهمان متولد دی ماه بود که آهنگ تولدت مبارک را با موبایل پخش کرد و توضیح داد: «من چون دخترم متولد بهمن است، کلکسیونی از آهنگهای تولد دارم که میتوانم به دوستان هم بدهم!» او درباره نام خود نیز گفت: «من ابتدا قرار بود نامم متین، بعد آیت و در آخر دارا باشد، اما در سال 58 گفتند که دارا نام پادشاه بوده است و نمیشود. این بود که مادرم نام امید را در آخرین لحظه انتخاب کرد.» او در پاسخ به سوال نعمتی که خودش کدام نام را انتخاب میکند پاسخ داد: «اگر خودم قرار بود انتخاب کنم به قیاس اسامی مانند نازنینزهرا شاید آن را امیدابوالفضل میگذاشتم!»
مهدینژاد درباره شروع کار ادبی خود نیز گفت: «من اولین شعرهایم را در سال 1379 سرودم که در مقایسه با همنسلانم کمی دیر بود. اولین شعرهایی که میخواندم اشعار آقای معلم دامغانی بود که البته چیزی از آن نمیفهمیدم اما میدانستم چیزی دارد که باید تلاش کنم و بفهمم. به صورت جدی شعر را با آخرین دوره کنگره شعر طلاب در سال 81 یا 82 آغاز کردم، زمانی که مشغول به تحصیلات حوزوی بودم.» او درباره ورود خود به وادی طنز نیز توضیحاتی داد: «طنز را با تحریک آقای وحید جلیلی شروع کردم. برای مجله سوره شعر میفرستادم، و منزل ما تلفن نداشت، تا اینکه یک بار آقای جلیلی گفته بود که فلانی با ما تماس بگیرد. من یک هفتهای حال متفاوتی داشتم از اینکه من را دعوت کرده بودند! با دفتر شعرهایم رفتم که حاصل چهار سال به قول شاعران عرقریزان روح بود، آقای جلیلی تورقی کرد و گفت: "خب، کار به دردبخور چه میکنید؟!" من قاعدتاً باید بهم برمیخورد اما برنخورد! در همین صحبتها ایشان احساس کرد که من رگههایی از طنز دارم، و من هم با راهنمایی ایشان اولین کارهایم که همان آگهیهای بازرگانی بود شروع کردم. جلیلی سختگیر بود و این سختگیری روی من اثر مثبتی داشت.» مهدینژاد در ادامه بخشهایی از آگهیهای بازرگانی را خواند.
مهدی مظفری ساوجی، متولد 1358، نویسنده و پژوهشگر مهمان بعدی بود که درباره نام خود توضیح داد: «نامم را پدرم انتخاب کرده است که فردی است فوقالعاده مذهبی و حرف یومیهاش احادیث است.» مظفری درباره جرقههای علاقه به ادبیات در ذهنش نیز توضیح داد: «عمویم انباری داشت که پر از انواع و اقسام کتاب بود و از همان موقع پیش از اینکه باسواد شوم با کتاب انس گرفتم.» او سپس از جدی شدن علاقه خود به ادبیات گفت" «از دوره ابتدایی مشقهایی میکردم تا اینکه اولین کار جدیام را در مجله موعود به مدیر مسئولی شفیعی سروستانی چاپ کردم که مثنوی در مدح امام زمان (عج) بود.»
او که آثاری شامل گفتگو با چهرههایی چون کیمیایی و دریابندری را نیز منتشر کرده است درباره شیوه کار خود اظهار داشت: «به قول عطار «تو پای به راه درنه و هیچ مپرس/خود راه بگویدت که چون باید رفت»، واقعا به همین صورت بود.» او سپس به نقل خاطرهای پرداخت: «یک بار آقای دکتر کاخی گفت: "بعید میدانم صد سال دیگر از مهدی اخوان ثالث اثر خاصی در حافظه جمعی بماند. و من با خودم گفتم که اخوان با آن اهمیت و عظمت وقتی سرنوشتش این باشد دیگر از امثال ما چه خواهد ماند!»
آرش شفاعی، متولد 12 بهمن 1354، شاعر مهمان بعدی نیز درباره خود نام خود گفت: «نامم را مادرم انتخاب کرده است.» او از آشنایی خود با ادبیات توضیح داد: «خانواده ما در مشهد فرهنگی بودند، پدر و مادرم هر دو در دانشگاه فردوسی تحصیل کرده بودند، جایی که همه اقشار روشنفکری از چپ تا مسلمان در آن پایگاه داشتند. پدر من شاگرد مستقیم کلاسهای دکتر شریعتی بود. در خانه ما این فضا جدی بود و انواع کتابها در آن پیدا میشد. بنابراین من مجموعه مطالعاتی متنوعی داشتم.» شفاعی درباره شروع کار ادبی خود نیز اظهار داشت: نشروع کارم مثل خیلی از شاعران در جوانی و نوجوانی با غزلیاتی عرفانی بود و بعد شعر زمستان اخوان را خواندم و فضای جدیدی به رویم باز شد. از ابتدا اشعارم را برای مطبوعات مختلف میفرستادم اما در مشهد به جلسات نمیرفتم. در المپیاد شعر سال 70 یا 71 هم شرکت کردم و مقام آوردم و کم کم جدیتر شد.»
این شاعر در بخش پایانی صحبتهای خود خاطرهای جالب از قیصر امینپور نقل کرد: «سالی که قیصر فوت کرد در انجمن شاعران تدریس میکردند و من هم خدمت ایشان میرفتم، و چون خبرنگار جام جم هم بودم گزارشی از این جلسات را چاپ میکردم. یک بار در جلسهای آقای امین پور به شاعران جوان توضیح میداد که چه کار بکنند و چه کار نکنند. من در روزنامه تیتر زده بودم "توصیه قیصر امینپور به شاعران جوان". جلسه بعد، بلافاصله پس از اینکه کلاس شروع شد آقای امینپور با تغیر به من گفت: "من با تو کار دارم شفاعی". حسابی ترسیدم! بعد از جلسه به من گفت: "تو چرا نوشتی "توصیه فلانی؟" من کی هستم که توصی کنم؟" و در این کارش هم هیچ ادا یا ریایی نبود. واقعاً ناراحت شده بود. این سلوک ایشان واقعاً درسآموز بود.»
حسن کیقبادی، شاعر و مستندساز، دیگر مهمانی بود که به دعوت نعمتی از نامگذاری خود گفت: «درست نمیدانم، فکر کنم نامم را مادرم انتخاب کرده است. در فامیل ما، نامگذاری برادران به حسن و حسین خیلی رایج بود، خانواده ما هم استثنا نبود و من هم در محرم به دنیا آمده بودم، چون برادرم حسین نامیده شده بود من هم شدم حسن!» نویسنده رمان شاخههای روز درباره نخستین سالهای فعالیت ادبی خود هم گفت: «در شهرستان کار ادبی کردن دشوار است، در سال 75 که من وارد محافل ادبی شدم در سبزوارِ ما، تنها یک محفل وجود داشت که آن هم گرایش روشنفکری داشت. به تازگی با همت شهرستان ادب یک حلقه با گرایش مذهبی هم تأسیس شده است.»
این نویسنده گریزی نیز به دشواریهای کار در شهرستان زد و ادامه داد: «محدودیتها چند جنبه دارد: یکی محدودیت منابع، و استاد. در همین حدی که ما این جلسه را الان برگزار کردهایم هم در جایی مثل سبزوار ممکن نیست. فقدان اعتماد به نفس در بین بچهها نیز عامل دیگری است.» کیقبادی همچنین خاطره خود از ساخت یک فیلم درباره یکی از جانبازان عزیز را نیز برای حضار روایت کرد: «در یک اردوی جهادی در یک روستای نزدیک سبزوار که خیلی هم محروم بود با خانواده جانبازی آشنا شدم که مرد مثل یک تکه گوشت بود و حرف هم حتی نمیزد. همسرش از او نگهداری میکرد، و من چون مبانی فیلمسازی را قبلا با ساخت فیلمی برای آقای وحید جلیلی آموخته بودم تصمیم گرفتم از زندگی این شخص فیلم بسازم. نهادهایی که متولی امر بودند به من گفتند که بیشتر از آنکه به جانباز بپردازم به همسر او پرداختهام، و من جواب دادم که ایثار واقعی را این زن کرده است و او را باید برجسته کرد. در نهایت هم تهیهکننده برای ساخت فیلم پیدا نشد. مدتها بعد، به صورت تصادفی، فیلمنامه را به یکی از دوستان دادم، و او خیلی زود پاسخ مثبت داد و تهیه کنندگی کار را پذیرفت. کار خیلی زود انجام شد. یادم هست که خانواده آن جانباز وقتی شنیدند که ما هنگام فیلمبرداری در منزل دیگری اقامت کردهایم خیلی ناراحت شدند و گفتند که حتما باید برویم پیش آنها. این خانم نامش نورجهان بود، اسم فیلم هم همین است، زنی بود بسیار ساده و صمیمی و همانی بود که در فیلم میبینیم، و اصلاً فیلم بازی نمیکرد. در روستا هم با او مثل قدیس رفتار میکردند چون دوازده سیزده سال از شخصی با آن وضعیت نگهداری کرده بود، ما هم در فیلم اصلا احساسی برخورد نکردیم و سیاهنمایی هم نکردیم. خوشبختانه فیلم دیده شد و در جشنوارههای مختلف مثل اختران و رویش هم جایزه گرفت. با این فیلم، من به تأثیر رسانه مطمئن شدم.»
محمد برزگر، شاعر، که با شهرستان ادب در رادیو شعر و داستان نیز همکاری میکند درباره علت انتخاب این نام برای او توضیح داد: «نام من را محمد گذاشتند چون اسم داییام که شهید شد همین بود. ایشان در سال 1361 به شهادت رسید، شش سال پیش از تولد من در 15 دی 1367. دایی من دوست صمیمی پدرم بود، و با هم از قبل از انقلاب در مبارزه و بعد از انقلاب در سپاه بودند. پدرم بعد از شهادت داییام با مادرم ازدواج کرد.» این شاعر جوان به خاطره خود از دوران کودکیش اشاره کرد تا خاطرات زمان جنگ برای همگی زنده شود: «زمانی داشتم نامههای دوران جنگ پدر و مادرم را که در انباری منزلمان بود میخواندم، در یکی از نامههای مربوط به سال پایانی جنگ، زمانی که پدرم مدت شش ماه از جبهه برنگشته بود، مادرم در نامهای به تاریخ فروردین سال 1367 به پدرم گلایه کرده بود: «شرایط طوری شده است که دخترت با مفهومی به نام پدر غریبه شده است. همه را بابا صدا میزند. این برای خانواده معضل و بحرانی شده است. بعد هم خبر داده بود که فرزند دومی هم در راه دارد. پاسخ نامه را هم پیدا کردم، که ادبیاتش شاید امروز شعاری به نظر برسد اما خب، مربوط به همان دوران است. پدرم به ایشان نوشته بود: «من قصد داشتم برای عید مرخصی بگیرم و شب سال تحویل برگردم، اما سخنرانی امام را از تلویزیون شنیدم که به رزمندهها میگفت نکند برای عید به خانه برگردید و جبههها خالی بماند؟ من هم نتوانستم برگردم. تسویهام را تحویل دادم. اگر فرزند ما مشکلی با مفهوم پدر دارد باید به ایشان بیاموزی که امام خمینی پدر ماست.» به گفته او، «در همان دوره هم بود که پدرم جانبازی سختی شد و خلاصه به صورت قاچاقی زنده ماند!»
او درباره شروع کار ادبی خود نیز اظهار داشت: «جنوبیها با شروهخوانی انس زیادی دارند، که اساسش دوبیتی و رباعی است. پدرم هم شاعر است و قریحه شاعری من هم به نوعی ارثی است. اشعار پدرم همهاش در حال و هوای دفاع مقدس است، من هم به تأثیر از ایشان در همین حال و هوا شعر میگفتم. در سال 1386 در کنگره شعر دفاع مقدس استان فارس شرکت کردم و این آغاز کار جدی شاعری من بود.» برزگر همچنین به نبزرگترین اتفاق زندگی» خود نیز اشاره کرد که به گفته او «تأسیس کنگره کشوری شعر حضرت علی اکبر (ع)» بود: «پیشنهاد اولیهاش را هم سید محمدامین جعفری داد. این کار بزرگی در شهرستان بود و ما آن را فقط با کمکهای مردمی به سرانجام رساندهایم. همیشه هم مشکل مالی داریم، از ابتدا پدرم گفت ما این کار را انجام میدهیم حتی اگر قرار باشد وام بگیریم. البته ما خودمان هیئت داریم و میدانیم که کار هیئت لنگ نمیماند. خوشبختانه با عنایت اهل بیت، همیشه مشکل مالی ما در آخرین لحظه حل شده است. یک بار خانم پیری به ما هزار تومن پول داد و گفت: اگر ناراحت نمیشوید من پول زیادی ندارم اما میخواهم با این مبلغ در این کنگره مشارکت کنم. این مبلغ را به یکی از شاعران که سید هم بود دادم و گفتم ارزش این پول را از همه آن سکهها و جوایز از نظر مالی ارزشمند بیشتر باید بدانی، چون از جای خاصی آمده است. این یکی از جلوههای خوب این برنامه برای من بوده است.» او درباره شهرستان ادب نیز توضیح داد: « این موسسه با کاری که میکند ده سال دیگر نسل جدیدی از نویسندگان نظام و انقلاب را تحویل کشور خواهد داد و این مایه امیدواری است.»
پرویز بیگی حبیبآبادی، شاعر و نویسنده پیشکسوت انقلاب، مهمان بعدی یا به قول نعمتی مجری برنامه «برگ برنده» این جشن بود که از نامگذاری خود گفت: «اسامی برادران و خواهر من همه با حرف میم شروع میشود، اما پدرم با پزشکی دوستی صمیمانهای داشت که این شخص نامش پرویز بود، از همینجا اسم من را پرویز گذاشتند.» او خاطرات دوران کودکی خود را نیز برای حضار مرور کرد: «من در دبیرستان ناصرخسرو درس میخواندم که خیلی فضای سیاسی داشت. معلم ادبیات ما هم که فرد خیلی شجاعی بود و ابایی از پرت کردن کتاب حاوی عکس شاه و شهبانو نداشت به ما میگفت شما باید کتابهایی مثل بوستان، گلستان و کلیله و دمنه بخوانید. همین آثار در علاقمندی من به ادبیات بسیار تأثیرگذار بود. من وقتی قبل از انقلاب به استخدام نیروی هوایی درآمدم همزمان اشعار طنز هم میسرودم، پدرم البته باور نمیکرد و میگفت اینها متعلق به کس دیگری است. یک روز شعری را برایش خواندم و گفتم از ایرج میرزاست، و او هم گفت: دیدی من فهمیده بودم مال خودت نیست! من هم خندیدم و گفتم خیر شعر خودم است! در نهایت حرفم را پذیرفت. خلاصه من اتفاقات اداره نیروی هوایی را به طنز میسرودم و فرماندهان میخواندند. این مربوط به حوالی سالهای 1354 یا 1355 میشود. من به تبعیت از پدرم نظامی شدم. خودم هم علاقمند بودم و در مأموریتها با ایشان همه جا میرفتم.» او ادامه داد: « یک سال قبل از انقلاب فعالیتهای سیاسی در نیروی هوایی هم شدت گرفت، یکی از اقوام ما هم در واقعه هفده شهریور به شهادت رسید و من برای ایشان شعری سرودم. بعد از انقلاب هم شب شعر انقلاب در خرداد 1358 در میدان خراسان راه افتاد و من برای اولین بار در کنار استاد معلم دامغانی و حمید سبزواری آنجا شعرخوانی کردم که خاطرهاش را نوشتهام. کسانی مثل شهید چمران، طه حجازی و رئیسجمهور وقت بنیصدر (با مووضع کیش شخصیت) هم در این مراسم سخنرانی کردند. سال 1358 هم قیصر امینپور را نخستین بار در حسینیه ارشاد دیدم که عضو دانشجویان پیرو خط امام بود و آمد شعر خواند, عکسش را هم دارم. همیشه هم لباس خاکی اتوکشیده و مرتب میپوشید. بعدها ما سیزده نفر بودیم که هسته اولیه شعر را در حوزه هنری با محوریت زندهیاد مهرداد اوستا راه انداختیم.»
بیگی حبیب آبادی همچنین از زندهیاد محمدعلی مردانی یاد کرد که سالها در جبههها ماند و شعر میگفت. او که خودش هم در جبههها شعر خوانده است برخی خاطرات مربوط به آن دوران از جمله شعر سپیدخوانی مرحوم سلمان هراتی برای هزاران رزمنده را در ادامه تعریف کرد.
سیدعلی لواسانی شاعر، مهمان بعدی برنامه درباره نام خود توضیح داد: «نام من را پدر و مادرم با هم انتخاب کردهاند.» این شاعر درباره شروع کار ادبی نیز اظهار داشت: «من با شرکت در جلسات شعری دانشگاه تهران که آقای حدادیان اداره میکردند و استادش هم آقای امیری اسفندقه بود کار ادبی را شروع کردم. آتش شعر را هم آقای اسفندقه به جان ما انداخت.» او خاطرهای شعر خواندنش در محضر رهبر انقلاب هم تعریف کرد.
علیرضا قزوه، دیگر شاعر پیشکسوت انقلاب آخرین مهمان برنامه بود که از نام خانوادگی و نیز نام کوچک خود گفت: «جد هفتم من ملای قزوینی بوده، و فامیلی من از آنجا گرفته شده است. نامم را مادرم باید با همفکری مادرم انتخاب کرده باشد.» سراینده بسیاری از اشعار خاطرهانگیز اعتراضی درباره دوران کودکی خود گفت: «شروع ادبیاتم با انشاءهای زمان دبستان بود و بعد متوجه شدم که میتوانم شعر بگویم. پدرم هم از قدیم آثار خواجه عبدالله و باباطاهر را به عنوان سرمشق برایم میخواند و میگفت باید اینطور شعر بگویی.» او ادامه داد: «در دوره دبیرستان شروع به شعر سرودن کردم. بعد از طریق آقای امیری فیروزکوهی با حوزه هنری آشنا شدم. آنجا آقای سیدحسن حسینی من را خیلی تشویق میکرد، اگرچه روحیات تلخی هم داشت اما رفتارش با من بسیار صمیمی بود. قیصر را هم آنجا میدیدم و دیگر شاعران بزرگ انقلاب در آن زمان.»
این شاعر که مدتی نیز رایزن فرهنگی ایران در کشور هندوستان بوده است به دعوت نعمتی از خاطرات خود در این کشور و شاعران پارسیزبان یاد کرد: «در هند دو شاعر پارسیزبان بیشتر نداشتیم، یکی ولیالحق انصاری که استاد و بزرگ شاعران پارسیزبان بود و دو سال پیش فوت کرد، دیگری رئیس احمد نومانی که الان حدود هشتاد سال دارد. ما انجمنهای ادبی بیدل را راه انداختیم و نسل جوان را با اصرار وارد جهان شعر کردیم. گاهی هم البته این اصرارها به جایی نمیرسید و حاصلش اشعاری میشد که شبیه شوخی بود! حاصل این کارها خلاصه این شد که الان شاعرانی داریم در آن حوزه و گل سرسبد آنها هم دکتر نقی عباس است که خودش انجمن حزین را اداره میکند. امروز حدود پنج شاعر فارسیزبان داریم که مدرک دکتری دارند و فارسی را هم بسیار خوب و سلیس حرف میزنند، هر سال یکی از آنها را دعوت میکنیم و میآیند در محضر حضرت آقا شعر میخوانند.»
او همچنین توضیح داد که در هند اسناد و گنجینههای زیادی از زبان فارسی به جا مانده است که برخی از آنها میتواند تاریخ ما را تغییر دهد. به گفته قزوه، او هفت هشت هزار نسل خطه از هند به ایران آورده است.
قزوه همچنین از نویسندگان و شاعران خواست تا در حوزه انتخابات بخصوص خبرگان ورود کنند: «میبینید که بی بی سی میخواهد برای ما تعیین تکلیف کند، و از لیست حمایت میکند، آقا هم گفته است و بنابراین همه وظیفه داریم وارد میدان شویم.»
در پایان جشن، که نزدیک به چهار ساعت به طول انجامید، کیک تولد نویسندگان و شاعران بریده شد و قبل از آن محمدحسین نعمتی وعده داد که برنامه بعدی سلام ماه در اسفندماه آخرین جشن تولد امسال به همت شهرستان ادب برگزار خواهد شد.