شهرستان ادب: پیش از این بازتاب اخبار روز اول اردوی اخیر بانوان آفتابگردانها در رسانهها را منتشر کرده بودیم. اکنون گزارش تفصیلی شهرستان ادب همراه با حاشیههای روز نخست اردو را در ادامه میخوانید. این گزارشها به قلم خانم المیرا شاهان -از شاعران آفتابگردان- نوشته شده است و در روزهای بعد کامل میشود.
کاشکی هستی زبانی داشتی | تا ز هستان پردهها برداشتی*
آن دخترانِ چمدان به دستی که صبح روز سه شنبه، یازدهم اسفند، از ساختمان 168ام خیابان شریعتی، روبروی سینما صحرا، بالا میرفتند، دختران آفتابگردانی بودند. آنها که خیلیهاشان ساعتها طول کشیدهبود که از کیلومترها دورتر از تهران، خودشان را به موسسه شهرستان ادب برسانند و برای اردوی دخترانِ آفتاب آماده شوند. دختران دورۀ چهارمی و دورۀ تکمیلی و آن نو-دورهایهای در گروهِ «دورۀ پنجم» که خیلیهاشان برای نخستین بار شهرستان ادب را از نزدیک میدیدند.
دخترها دانه دانه، یا روی صندلیهای سالن کنفرانس نشسته بودند و صبحانه میخوردند یا توی نمازخانۀ موسسه، خستگیِ مسافتهای طولانی را در میکردند و با هم دوست میشدند. همینکه بستۀ کتابها و پوشۀ برنامههای اردو به دخترها تقدیم شد، اتوبوسها از دمِ در موسسه استارت زدند و سفر چهار روزه به کیلومتر 12 اتوبان کرج-قزوین، بالاتر از کردان، اردوگاه ایثار آغاز شد.
(آغاز رسمی اردو) | سرآغاز
اردوگاهی بزرگ از پشت شیشههای اتوبوس پیدا بود. اتوبوس، پیش پای سالن اجتماعات شهید فهمیده ترمز کرد. خانههای ویلایی کنار هم قطار شده بودند و آن اطراف پر بود از پوسترهای شهید چمران و بنرهای تعلیمی. اردوگاهی که درختهایی شکوفهشکوفه داشت و نزدیکی بهار را مژده میداد؛ با آسمان آبیِ بالای سر و سکوتی دور از هیاهوی شهر، که پاریوقتها با صدای قهقهۀ دخترها در هم میشکست. کلید ویلاها که به دخترها تحویل داده شد، همه بساطشان را روی تختخوابها پهن کردند و بعد از یکی دو ساعت استراحت، خوشحال و امیدوار به سالن اجتماعات وارد شدند ...
(افتتاحیه) | در باب فضلفروشیهای شاعرانه
دورۀ پنجم دختران آفتابگردان افتتاح شد. البته به همین سادگیها نبود؛ چه شعرها که از الکِ شاعرانگی فرو ریختند و چه مصاحبههای تلفنی که روزها زمان بردند تا وقت افتتاحیۀ دورۀ پنجم برسد، و برگزیدهها ردیفردیف به صندلیهای زرشکیِ سالن اجتماعات شهید فهمیده تکیه کنند و به رسمیت شناخته شوند.
آقای علیمحمد مؤدب اختتامیۀ دورۀ چهارم و افتتاحیۀ دورۀ پنجم را اعلام کردند و رعایت دو نکتۀ قابل توجه را به تمام دخترها سپردند؛ یک اینکه شاعران نباید درگیر اصطلاحات و ژستهای شاعرانه شوند و دو اینکه، همیشه «دانشآموز» بمانند!
به اعتقاد آقای مؤدب نباید شاعری را با چیزی دیگر اشتباه گرفت. اگرچه ادیب و باسواد بودن، بلای مبارکیست اما سوادفروشی، فضلفروشی و مدعی بودن، از آن بدتر است. شاعر باید «شاعر» باشد؛ به این معنا که سبک زندگی شاعرانه داشته باشد و رابطهاش با معرفت و دریافتهای تازه قطع نشود: «ما نیامدهایم سوادفروش ادبی بشویم و در کرۀ اصطلاح و علم، مچ کسی را بخوابانیم. اصلا ما نیامدهایم که مچ کسی را بخوابانیم؛ ما آمدهایم که شعر بگوییم.»
بعد خاطرهای از دیدار با زندهیاد «حسین منزوی» تعریف کردند که وقتی آقای مؤدب از ایشان دربارۀ کتابهایی که میخوانند سؤال کردهبودند، زندهیاد منزوی گفته بود قرآن میخواند و تاریخ. برخلاف کسانی که فکر میکنند شاعر بودن یعنی درک اصطلاحات عجیب و غریب: «شعر، چیز دیگریست. شعر، دلشکستگی و تواضع انسان در برابر حقیقت است. دیدن حقیقت است و تسلیم آن شدن. شعر، مسلمانیست. پذیرش این حق و شکستن در برابر حق، شعر است. شاعران بزرگ، دلشکستهاند و متواضع.»
آقای مؤدب گفتند: «بعضی شاعران ژست مغرورانه میگیرند. گاه مثل اخواناند اما وقتی به آنها نزدیک میشوی میبینی چقدر دلشکسته هستند. یا خاقانی خیلی تفاخر دارد اما عمیق که میشوی میبینی دلنازک و دلشکسته است». به گفتۀ آقای مؤدب ما نیامدهایم که اصطلاح یاد بگیریم. آمدهایم جانمان را صیقلی کنیم برای آنکه تابشهایی که حقیقتِ زندگی ما را تشکیل میدهند بگیریم و در این مسیر سلوک کنیم: «چیزی هست دربارۀ ادب آموختن؛ یعنی چیزهایی که بایستی قبل از آموختن بیاموزیم. خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب آداب المتعلّمین، دربارۀ روش زیستی که آدمِ دنبالِ آموختن باید از آن برخوردار باشد، نوشته است. این آداب چیزهای سادهایست مثل اینکه در برخورد با استاد، فاصلهمان را با او حفظ کنیم و حرمت نگه داریم. ما قرار است دانشآموز بمانیم.»
بعد گریزی زدند به اشعار مولوی و سعدی که علاوه بر اینکه به رگ فنی و مهندسی شعر توجه داشتند، در دین شناسی، جهانشناسی و انسانشناسی نقشی جدی داشتهاند. برخلاف بعضی شاعران معاصر که مناسبتی شعر میگویند و بعد شعرهاشان را منتشر میکنند و لایک میگیرند و کیلو کیلو شعرهایشان بازدید میشود: «شاعر در تمدن ما جایگاه و نسبتی با تفکر و عمل دارد. متاسفانه نظام آموزشی ما، نظامی کپی پیست شده از غرب است. دانشگاههای ما علوم، معارف اسلامی و مطالعات فکری را حذف کردهاند و دانشجویان بیشتر درگیر فیزیک و امثال آن هستند تا یکی دو واحد اصول و عقاید. ما آدمهایی هستیم که شعر میگوییم اما شعرهایمان از معرفت و دانش دینی خالیست و صاحب موضع و منظر نیستیم.»
آقای مؤدب توصیه کردند که پا از هنرمندی لفظی و تکنیکهای بیان فراتر بگذاریم تا بتوانیم در زمان نفوذ کنیم و از دیوار عصر خودمان رد بشویم. در اینباره هم از بین شاعران معاصر که صاحب موضع و منظر بوده و هستند به زندهیاد قیصر امینپور، مرحوم سید حسن حسینی، محمدکاظم کاظمی و علی معلم دامغانی اشاره کردند که بیشتر از توجه به فناوری کلمات، در تحلیل تاریخ و فهم دین بسیار کوشیدند و این دلیل ماندگاری آنهاست.
ایشان از دخترانِ دورۀ چهارم خواستند حالا که افتتاحیۀ دورۀ پنجم گواهِ اختتامیۀ دورۀ آنهاست، معلمی را شروع کنند و آنچه تا امروز از ادبیات و شعر آموختهاند به دیگران یاد بدهند. چرا که تعلیم، باعث رشد میشود و معلمی به همه این امکان را میدهد که «دانشآموزی» در وجودشان نهادینه شود و کسی که معلم است، همیشه مشغول آموختن است. آقای مؤدب به دخترها توصیه کردند که با تشکیل پاتوقها و انجمنهای کوچک شعری، ادبیات را به عنوان نیاز جامعه، بین دوستان و بستگانشان گسترش بدهند.
و گفتند: «مهمترین واقعۀ عالم، نه شکست اصولگرایان در انتخابات است، نه اتفاقات سوریه و نبل و الزهرا؛ مهمترین واقعۀ عالم برای من، «من» است. حال «من» نسبت به مرگ و سعادت ابدی و اخرویِ من. سهم من از این قصه چیست؟ اتفاقات سیاسی دنیا همهاش حاشیه است. اصل، خود ما هستیم و نسبت ما به سوالات و پرسشهای ازلی و ابدی: از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟/ به کجا میروم آخر؟ ننمایی وطنم ... همۀ عالم دارند کار خودشان را میکنند. باید ببینیم نسبت ما با حیات و حقیقت وجود خودمان چیست؟ اگر به این سؤال جواب بدهیم، میتوانیم به خیلی سؤالات دیگر هم جواب بدهیم. امیدوارم بتوانید این چراغ روشنی را که در وجود شماست، در وجود ده ها نفر روشن کنید.»
(درآمدی بر زبان شعر محمدمهدی سیار) | در ستایش کلمات
"«زبان» در حقیقتِ شعر، چه نقشی دارد؟" این پرسش، آغازگر صحبتهای محمدمهدی سیار در نخستین کلاس اردوی دختران آفتاب بود. آقای سیار با اشاره به قرآن کریم از آیاتی گفتند که الفاظی مثل «شعرا»، «کلمه»، «کلمات» و ... را در برگرفتهاند. آیاتی که دربارۀ شعر و زبان و کلمهاند و گفتند: «آنکسی که میبایست بیش از همه به حقیقت کلمات فکر کند، شاعر است، و مهمترین ابزار شاعر، کلمات هستند تا شعر، کلامی موزون، مخیل و مقفا باشد.»
به عقیدۀ ایشان، شگفتی آنجاست که خداوند موجودی آفریده که میتواند با پارهای گوشت، تارهای صوتی و هوا، نیازها و احساساتش را بیان کند و با دیگران تعامل داشته باشد. موجودی که میتواند برای همۀ اشیا نامی انتخاب کند و با استفاده از چند عنصر بیولوژیک برای بینهایت چیزی که در اطرافش دارد، نشانهای قرار دهد. به همین خاطر شاید بهتر باشد که انسان را حیوانی نامگذار بخوانیم؛ چرا که هیچکس جز او نمیتواند با سلسلهای نشانهگذاری صوتی، برای تمام اشیا نامی وضع کند.
بعد، با اشاره به آیاتی از سورۀ بقره در توصیف تولد آدم ابوالبشر و گفتگوی خداوند با فرشتگان گفتند: «طی بگومگوهای بیزمان ازلی، تمام استدلال خداوند برای اثبات خوبی انسان این بود که «من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید» و از این گفته میتوان چنین برداشت کرد که به قول علامه طباطبایی: من دردی دارم، که درمانش شما نیستید. چرا که «دانستن»، خودش درد است. و خداوند به انسان چیزی آموخت که فرشتگان ظرفیت پذیرش آن را نداشتند. و ظاهراً آنچه فرشتگان توان پذیرشش را نداشتند، «نامها» بود.»
خداوند همۀ نامها را به انسان بخشید؛ قدرت زبان و تکلم و نامگذاری را. و بعد سجدۀ باشکوه ملائک بر انسان اتفاق افتاد. علامه طباطبایی در تفسیر آیات بعد مینویسد: «خداوند از آدم خواست که از آن نامها به فرشتگان خبر بدهد، اما فرشتگان در مقامی نبودند که علمی بر آنها افزوده شود»؛ یعنی چیزهایی در وجود خداوند هست، که فرشتگان از درک آن عاجزند.
آقای سیار به آیات دیگری که از سخن گفتن انسانها و سخن گفتن خداوند با افراد و اشیای مختلف در قرآن آمده گفتند. آیاتی که در آن از «کلمت الله» و «کلمات الله» یاد شده؛ یعنی واژههای خداوند: «سخن گفتن کار خداست. خداوند بدون نیاز به ابزارهای جسمی سخن میگوید. سخن گفتن، حقیقت عمیقتر و والاتری دارد. من فکر میکنم که اصل تکلم و سخن گفتن، همان چیزیست که شُعرا به آن «زبان» میگویند. منظور این پاره گوشت، تارهای صوتی و هوا نیست. «کلمه» در لغت یعنی با شیء تیزی ضربه زدن و شکافتن. «لفظ» هم در لغت به معنای بیرون ریختن است. و سخن گفتن، اظهار است؛ اظهار ما فیالضمیر، بیرون ریختن و نشان دادن صفاتِ وجود، صفاتِ بودن. اگر سخن گفتن را اظهار بدانیم یعنی آنچه در باطن پنهان است را نمایش دهیم. اگر سخن گفتن این باشد، هر موجودی سخنگوست.»
محمدمهدی سیار از دخترانِ آفتابگردانی خواست که دنبال نسبت بودن و وجود بگردند؛ خداوند، وجود محض است. هر موجودی میل به اظهار دارد. مگر میشود بود و ننمود؟ هر چیزی که هست، و از «بودن» بهرهمند است، «نمود» و اظهار و ظهوری هم دارد و آفرینش به نوعی اظهار وجود خداوند است: «سخن گفتن از آنِ خداست و هر شی کلمۀ خداست. پس هر شی کلام خداست و تمام موجودات عالم حتی بدون نیازمندی به زبان و قلم، طبق آنچه در قرآن آمده، در حال تسبیح خداوند هستند. بیآنکه ما بدانیم چگونه تسبیحِ خداوند میگویند، اما خود موجودات از این تسبیح گفتن آگاهند. به قول مولوی: نطق آب و نطق خاک و نطق گِل/ هست محسوس حواس اهل دل/ این همه اجزای عالم در نهان/ جمله می گویند روزان و شبان/ ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم/ با شما نامحرمان ما خامشیم.»
اما انسان بهره ای از تکلم دارد که دیگران ندارند؛ بهرهای که نزدیک ترین بهره به بهرۀ خداوند است.
خداوند در قرآن آورده: «اگر همۀ درختان قلم شوند، اگر همه دریاها مرکب شوند، و با این مرکب واژههای خدا را بنویسند، دریاها تمام میشوند و کلمات تمام نخواهند شد»؛ این پایانناپذیری کلمات، نصیب انسان هم شده. شاید فرشتگان کلمات محدودتری دارند و شاید امانتی که بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه شده اما همه شانه خالی کردند و خداوند آن را بر شانههای انسان گذاشته، ربطی به زبان داشته باشد. امانتی که حتی فرشتگان هم نتوانستند آن را به دوش بکشند: «حالا، تعدادی از فرزندانِ آدم پیدا شدند که شگفتی بزرگتری پدید آوردند؛ آنها زبان را نه فقط برای ارتباطِ صِرف، که به عنوان ابزاری قرار دادند که خودش موضوعیت دارد و طریقی برای اشاره به اشیا و مفاهیم است. ابزاری که برای ایجاد لذت و زیبایی از آن استفاده میشود و آنها که زبان را در این مسیر میاندازند، شاعرند. وقتی با انگشت به چیزی اشاره میکنیم، همه به نقطهای که به آن اشاره کردهایم چشم میدوزند، اما شاعر، به خود انگشت خیره میشود و در آن معنایی میجوید و هنر، همین وادی است.»
آقای سیار در این زمینه به غذا پختن برای رفع نیاز گرسنگی و دوختن برای پوشش اشاره کردند. اما آنچه به خوراک و پوشاک، زیبایی و لذت میبخشد را هنر آشپزی و هنر خیاطی نامیدند و این میل به زیبایی و تعالی بخشیدن به چیزها را نشان شاعرانگی روح انسان به دلیل قانع نبودن و تمایل به تفاوت دانستند. خصلتی که در انسان هست اما در وجود گنجشکها و سایر موجودات نیست. چرا که گنجشک هنوز همان شکلی لانه میسازد که هزاران سال است گنجشکها لانه میسازند. اما انسان به دنبال تجمل و جمالطلبیست. گمشدهای زیبا که در همۀ افعال انسان به صورتی بیمارگونه ظهور کرده. در حالیکه حیوان با این همه صنعتِ زندگی انسان، بیگانه است: «انسانی که خواهان این تنوع و تجمل است، کلمات را شکنجه میکند تا به زیبایی برسد.»
آقای سیار بعد از بیان این توضیحات، شاعری را نوعی زندگی در معبد کلمات خواندند و سلوک و حرکت شاعر را متصل به زبان دانستند و از دختران آفتاب خواستند که برای زندگی و سلوک خودشان، برنامهریزی کنند، تفاوت نگاه به واژهها، کلمات و زبان را در خودشان پرورش بدهند و توصیه کردند که این سه تمرین را در مسیر شعر دنبال کنند.
یک. انتخاب یک واژه و کار کشیدن از آن به این شکل که مثلاً واژه «آب» را انتخاب کنیم و ده دقیقه، یک ساعت یا یک هفته در این واژه دقیق بشویم و به نوعی ذکر شاعرانه برسیم. چرا که ذکر هم با زبان پیوند دارد و پیشنهاد دین است. تکرار و یادآوری به سلوک شعری ما کمک میکند. مثل اذکارِ «یا الله»، «لا اله الا الله» و ... مثلِ آب، آب، آب ... یا درخت، درخت، درخت ... و در این مورد به سیاهمشقِ خوشنویسان اشاره کردند که در آن تنها تکرار است، به فرم توجه میشود و به مرور به معنا توجهی نمیکنند. و گفتند: «تکرار، نوعی خلسه و بیخودی و ناخودآگاهی در خود دارد»، سیاهمشق کردن، مثل کندن زمین است که به یکباره آب از آن میجوشد؛ از دل این تکرار، معنا میتراود و شاعر از کاویدن لفظ به معنایی تازه و مکاشفهای شاعرانه میرسد.
دو. سرک کشیدن به زبانهای دیگر؛ در زبانشناسی بسیاری از واژگان به هم میرسند. خوب است کلماتِ در یک معنی در زبانهای مختلف را به ذهن بیاوریم؛ مثل آب، ماء، water ...
سه. یک شبکۀ واژگانی بسازیم؛ کلماتِ همقافیه را به ذهن بیاوریم: آب و سراب، و کلمات دیگری که به ذهن متبادر میشوند را بنویسیم. چرا که نود درصد صنایع ادبی، براساس زنجیرۀ تبادر درست شدهاند. وقتی میگوییم آب، در یک لایه تنها موسیقی صوتی آن به ذهنمان میآید. یا برای واژهای مثل «رود»، موسیقی پنهانترِ «دور» هم به ذهن متبادر میشود. بنابراین «شبکهسازی»، تمرین خوبی برای سلوک شاعرانه است. حافظ، نمونه کاملی از این سلوک واژگانیست که از قرآن به آن رسیدهاست.
آقای سیار به این نکته هم اشاره کردند که اگر از عارف یا فیلسوفی سؤال کنیم که شادی حقیقی چیست؟ با تجربه و درکی به اندازۀ سالها مکاشفه و تفکر خواهد گفت: «شادی چیزی نیست جز ادراک حقیقت هستی»، اما یک شاعر خواهد گفت: «شادی یعنی وجد»؛ وجد با وجود و وجدان همسایه است و ممکن است که یکباره به کشف شاعرانهای برسد و بگوید: «الوجد وجدان الوجود». به قول حافظ: طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر/ کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود: «شاعر از خیره شدن به آینه ها به حقیقت بیرونی آینهها میرسد ... »
***
حرفهای آقای سیار تمام شدند. در سهشنبۀ دوستداشتنی اردوی آفتابگردانها دو کارگاه نقد شعر هم برگزار شد که گزارش نقد شعر دخترهای شاعرِ شهرستان ادب، به زودی در مطلبی جداگانه منتشر میشوند.
*مولوی.