موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
اردوی دورۀ چهارم و پنجم - بانوان شاعر آفتابگردان‎ها

روز دوم: «کعبۀ دل مسکن شیطان مکن | پاک کن این خانه که جای خداست»

24 اسفند 1394 07:57 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 6 رای
روز دوم: «کعبۀ دل مسکن شیطان مکن | پاک کن این خانه که جای خداست»

شهرستان ادب: پیش از این بازتاب اخبار روزدوم اردوی اخیر بانوان آفتابگردان‎ها در رسانه‎ها را منتشر کرده بودیم. اکنون گزارش تفصیلی شهرستان ادب همراه با حاشیه‎های روز دوم اردو را در ادامه می‎خوانید.

 

کعبۀ دل مسکن شیطان مکن | پاک کن این خانه که جای خداست1

 درست است که صبحِ اولِ وقت، آن همه راه طول یا شاید عرض اردوگاه را پیاده گز کردیم، اما این پیاده‌روی صبحگاهی به تیراندازی کردن، بازدید از خرس‌های پشمالو و غازها و شیرهای توی باغ‌وحش، و حتی قایق سواریِ پر سر و صدای دخترها، ارزید. به‌خصوص بخش آخر و آن قایق‌سواریِ هیجان‌انگیز که نکتۀ شیرینش، عضو ثابت بودنِ آیه‌زهرا، دختر کوچولوی آقای میلاد عرفان‌پور، در هر دورِ قایق‌سواری بود.

این اتفاق خوشایندی که در اردوی آفتاب‌گردان‌ها افتاد، دخترها را پر از شورِ مضاعف کرد. بعد از این همه تفریحاتِ دل‌خواه، دیگر وقت آن رسیده‌بود که آفتاب‌گردان‌ها برای حضور در کلاس‌های پربارِ روز دومِ اردو آماده شوند ...

 

(درآمدی بر شعر و شخصیت قیصر امین‌پور؛ سعید حدادیان) | هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم2

«قیصر امین‌پور، افتخار نسل‌های بعد از انقلاب است»؛ این جمله را آقای سعید حدادیان در دومین کلاس اردوی آفتاب‌گردان‌ها عنوان کردند و گفتند: «نکتۀ کاربردی پیرامون شخصیت قیصر امین‌پور، مسالۀ انس با قرآن است و اگر دربارۀ او تحقیق کنید، خواهید دید که این شاعر از دانشجویان پیرو خط امام(ره) بوده و بین آثارش هم می‌توانید غزلی را که در سوگ امام خمینی(ره) سروده هم ببینید.» آقای حدادیان ادامه دادند: «از نشانه‌های مأنوس بودن او با قرآن این است که قیصر اسم دخترش را «آیه» گذاشت. شعر، فرزند دل شاعر است. آن‌چه که متولد می‌شود، همانا شعر اوست.»

آقای سعید حدادیان به موضوع زبان شعر قیصر پرداختند و آن را در دو دسته قرار دادند؛ یکی، زبانِ شعری که در انحصار شاعر است، یعنی زبانی که حول محور واژگان مختلفی‌ست که بسامد بیشتری در آثار یک شاعر دارد؛ مثل واژگان آب، آینه، صبح و روشنایی در اشعار قیصر امین‌پور. یا واژه‌های حیرت و آینه در اشعار بیدل دهلوی. دوم، زبان شعر از لحاظ زبانِ عصر شاعر. و اضافه کردند: «در شعرهای قیصر، ترجمۀ یک آیه از قرآن یا بخش‌هایی از یک آیه به چشم می‌خورد و قیصر با استفاده از موسیقی شعر فارسی، ترجمۀ آیات قرآن را به صورت شعر ارائه داده. مثل این شعر: فرزندم! رویای روشنت را/ دیگر برای هیچ کسی بازگو مکن/ حتی برادران عزیزت/ می ترسم شاید دوباره دست بیندازند/ خواب تو را در چاه ... .»

به عقیدۀ آقای حدادیان، عده‌ای از شاعران، مهارت توجه به سنت‌ها، پیشینه و متون مهم ادبی را ندارند و فتح قلۀ ادبیات فارسی برای کسانی‌ست که در قرآن غرق‌اند: «به قول آقای مرتضی امیری‌اسفندقه، وظیفه و تکلیف شب شاعر این است که هر شب غزلی از حافظ بخوانند. این نمونه سرودن شعر براساس آیات قرآن در اشعار حافظ هم دیده می‌شود: دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای/ فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد؛ که برگرفته از آیات 6 تا 9 سورۀ مبارکۀ مؤمن یا غافر است. یعنی حاملان عرش دارند مومنان را دعا می‌کنند.»

آقای حدادیان دلیل ماندگاری حافظ و قیصر را دنباله‌روِ سنت‌ها بودن، دانستند و استفاده از عباراتی مثل «روز ناگزیر» و «فطرت خدا» در جای‌جای شعر قیصر را نشانۀ وابستگی او و حضورش در ساحت مقدس قرآن معرفی کردند و از دختران آفتاب خواستند اگر می‌خواهند شعرهایشان ارتقا پیدا کند، موسیقی، نوا و واژگان قرآن را دنبال کنند. ایشان با اشاره به این‌که مهدی اخوان‌ثالث هم در مقاله‌ای به موسیقی شعر در قرآن پرداخته، گفتند: «معجزۀ رسول‌الله، قرآن و کلام است. العیاذ بالله قرآن، شعر نیست. اما شعر آنقدر تعالی دارد که می‌تواند خودش را به وحی نزدیک کند. به این شرط که شعر، دستاورد الهام باشد، نه وسوسه. اگر تمام شعرهای قیصر را نگاه کنید، هرگز نمی‌بینید که او حتی یک بار حیا را کنار زده باشد و از عبارات نادرست برای ارائه و اظهار عشقش استفاده کند. او هرگز غرق عشق مجازی نشده که معنویت و تعالی بشری را کنار بگذارد. قیصر امین‌پور در شعرهایش، به روسری و چادر خانم‌ها کاری نداشت و دنیا را در صورت کسی نمی‌دید. او تمام دنیا را صورتی از جلوات الهی می‌پنداشت.»

بعد، آقای حدادیان به وزن در عبارات قرآن هم اشاره کردند و در ادامه، از جریان شعرِ قبل از انقلاب که به هزل‌گویی، معاشقه و ارتباط‌های ناپسند رسیده بود، صحبت کردند: «اما قیصر حتی از جوانی، مرجعی‌ست و در دوره‌ای که شاعران، شعر سرودن برای اهل بیت را موجب کم شدن کلاسشان می‌دانستند، او به سرودن برای اهل بیت اصرار می‌کند. حالا اما عده‌ای خیال می‌کنند چون توده‌ها برای اهل بیت شعر می‌گویند، اگر آن‌ها هم در این حوزه بسرایند جزو آن‌ها هستند.»

آقای حدادیان از زبان سید حسن حسینی، دوست و رفیقِ همیشۀ قیصر، نقل قول کردند که سید حسن حسینی خودش را مظهرِ جلال شعر انقلاب و قیصر امین‌پور را مظهر جمال شعر انقلاب معرفی کرده است و برای آفتاب‌گردان‌ها گفتند: «شعر قیصر رو به تعالی بود و او کسی نبود که بدون نظر منتقدانی که دوستانش بودند، کتاب چاپ کند.» و اضافه کردند: «مقام معظم رهبری فرمودند که با رفتن قیصر امین‌پور، آرزوهایی که داشتند، خاک شد. چرا که قیصر جریان‌ساز ادبی بود و می‌توانست سبک و سیاق انقلاب را تقویت کند و به جایی برساند.»

به گفتۀ آقای حدادیان همین شاعران انقلاب بودند که قالب‌هایی مثل رباعی را احیا کردند و اصطلاح روانشناسیِ «استفراغ روحی» را مناسب شعر نوشتن نخواندند و گفتند: «شعر آن است که آراسته و پیراسته‌اش کنی. امین‌پور زبانی فراهم آورد که دیگران هم دیدند می‌توانند شعر بگویند. او با وجودی‌که هفت-هشت‌سال بیماری کلیوی داشت، اما دست از قلم نکشید.»

آقای حدادیان از آن‌ها که قیصر امین‌پور را مقابل انقلاب قرار می‌دهند گلایه کردند و از قول آقای سنگری که در واپسین روزهای عمر قیصر به دیدارش رفته‌بود گفتند که این شاعر بر زبان آورده که رفیق نیمه‌راه نیست و با انقلاب است. بعد از دخترها پرسیدند: «راستی چندتا از شما مثل قیصر که برای شعرهای سید حسن حسینی اخوانیه می‌سرود، چنین کرده‌اید؟» و از بانوان شاعری مثل خانم فاطمه نانی‌زاد و راضیه رجایی خواستند که دست به کار شوند و وارد این جریان شوند. در پایان دختران آفتاب‌گردان را به شنیدن یکی از نیمایی‌هایشان مهمان کردند که توصیف لحظاتی در بهشت زهراست: «به یاد اولین باران شهریور/ به یاد عصر جمعه، سفرۀ دل، جملۀ آخر/ به یاد رعد و برق بی‌امان گریۀ مادر/ چراغ رو به خاموشی/ بلای رو به ویرانی/ چه بارانی، چه بارانی/ به پابوس تو می آیم/ دلم هر وقت تنگ آسمان باشد/ حریر ابرها حس می شود در مرمر این سنگ نورانی/ چه بارانی، چه بارانی/ از اینجا تا خدا یک تار مو باقی‌ست/ به تار موی تو سوگند/ رهاتر می شوم از بال/ سبکتر می شوم از پر/ اگر آغوش بگشایی/ سلام آواز لالایی/ سرود لا اله/ شور الا اللهِ آن شب‌های رویایی/ میان ابرها هم می توان پر زد/ دو بالم می شود یاسین و الرحمن/ عجب آیات قرآنی/ چه بارانی ... چه بارانی ... .»

(شعر و چشمه‌های الهام؛ علی‌محمد مؤدب) | هر قبله‌ای که بینی، بهتر ز خود پرستی3

سومین کلاس اردوی آفتاب‌گردان‌ها با خواندن سورۀ حمد آغاز شد. در حالی‌که آقای مؤدب از دخترها سؤال می‌کردند: «هرروز چقدر سورۀ حمد می‌خوانید؟ چندبار به معنای آن توجه می‌کنید؟» و یادی کردند از حضور حاج‌آقا جاودان در اردوی اسفند سال پیش که می‌گفتند حداقلِ نماز این‌است که از تکبیرة الإحرامِ آن حواسمان باشد چه می‌گوییم. نه این‌که بگوییم: الله‌اکبر ... و برکاته! «شاعر باید حواسش به کلماتش باشد. خیلی‌ها سؤال می‌کنند ما چگونه شعر بگوییم؟ شعرمان نمی‌آید! چه‌کار کنیم که شعرمان بیاید؟ آیا شعر آمدنی‌ست؟ چرا شعرمان نمی‌آید؟» خانم طیبه‌سادات ثابت، از کارشناسان شعرِ حاضر در بین دختران آفتاب‌گردان گفتند: «گاهی آن‌قدر ذهن ما مشوش است که به اطرافمان توجه نمی‌کنیم، در حالی‌که هر کدامِ چیزها می‌تواند تلنگری باشد که شعر بگوییم. مثل امروز که رفتیم باغ‌وحش و خرس‌ها را نگاه کردیم و تنهاییِ توی نگاه‌شان را فهمیدیم. باید ذهن‌مان را از چیزهای غیر ضروری خالی کنیم و بتوانیم آن‌ها را ببینیم و شعر کنیم.» و یکی از دخترها گفت: «باید هزار خط بخوانیم و یک خط بنویسیم.» بعد، آقای مؤدب پرسیدند: «راستی یادتان هست اولین شعری که گفتید چطوری بود؟» یکی از آفتاب‌گردان‌ها گفت: «من شش ساله‌م بود. همان‌طور که عروسک‌بازی می‌کردم شعر می‌گفتم و چون سواد داشتم یک روز آن‌ها را نوشتم.»

آقای مؤدب گفتند: «اغلب کودکان شعر می‌گویند و معمولاً کسی نیست که آن‌ها را ضبط کند. این خودش نکته‌ای‌ست؛ شما برای عروسکِ خودتان شعر می‌گویید، نه عروسکِ دخترخاله‌تان. برای عروسکی شعر گفتید که برای شماست و دارید با او زندگی می‌کنید. مثل همان شعری که دختر من، حوریه، یک روز برای برادرش گفت: لالای من تو هستی ای گل نازم/ چشماتو وا کن توی این دنیا، منو هم ببین. «من»؛ مساله همین من است. همین کلیدی که حوریۀ من هم استفاده کرده. عروسکِ «من». و همان حس مالکیتی که بچه‌ها از یک سنی پیدا می‌کنند: ماشینِ منه! این هوشیاری و ناهوشیاری ما نسبت به «من» است. میزانی که ما نسبت به این «من» هوشیاریم، توان گفتن از آن هم داریم.»

باید ببینیم چشمۀ الهام در شعر چیست؟ الهام گاهی از انسی می‌آید که کودک با یک عروسک دارد. عروسک در خیال او بزرگ می‌شود و جزئی از هویت و منش او. اما کم‌کم بزرگ می‌شویم و به قول آقای میلاد عرفان‌پور: «حالا که بزرگ‌تر شدم فهمیدم/ تمرین جدایی است قایم باشک» و همین‌که ما بزرگ‌تر می‌شویم، این «من» گسترش پیدا می‌کند و بزرگ‌تر می‌شود. اما شعر چیست؟ و سرچشمۀ خیالات و الهامات ما در شعر چیست؟ «شعر، جستجو و نسبت ما با عالمِ پرسش‌گری و درگیری‌های ما با کمال آرامش است. زیبایی و زشتی، با زبانی آهنگین روایت می‌شود. آن تنشی که در مواجهه با جهان پیدا کرده‌ایم و هرچه فرم‌ها و شعرهای هنری بیشتری خوانده باشیم، پخته‌تر آن را بروز می‌دهیم. کودکی که مادرش برای او زیاد شعر خوانده، هوش موسیقیایی و زیبایی‌شناسی‌اش رشد کرده‌است.»

بعد، آقای مؤدب وارد صحبت‌های عمیق‌تری شدند؛ «همۀ ما دو نفر هستیم. دو نفس داریم. یک وقت‌ها می‌گویند باید نفس را بکشیم، اذیت و تنبیه و محدودش کنیم. یک وقت‌ها می‌گویند عزیزش بداریم و تکریمش کنیم. یعنی ما دو نفر هستیم و یکی از ما باید دیگری را مهار کند. انگار من مادری هستم که کسی در درون من است و من متولی اویم. باید او را رشد بدهم و نگذارم این طرف و آن طرف برود و بازیگوشی کند که به خودش ضرر بزند. مثل وجدانِ اخلاقی که در درونمان داریم؛ بچه‌ها هم وقتی کار اشتباهی می‌کنند می‌خواهند بگویند من نبودم. این نشان می‌دهد که او دو نفر است. کسی در درون ماست که باید رشد کند.»

چرا ما نمی‌توانیم شعر بگوییم؟ این ناشی از کمبود آگاهی ما نسبت به این «من» است. چرا من سؤال یا دردی ندارم؟ ابوالفرج اصفهانی در کتاب «الاغانی» حکایتی از خلیفه‌ای عرب آورده که شاعر پیری را می‌آورد و از او می‌خواهد که برایش شعری بخواند. شاعر می‌گوید که پیر شده‌است و شعری ندارد؛ چرا که نیاز و محبوب و خواهشی ندارد که برایش شعر بگوید. آقای مؤدب در ادامه گفتند: «این چه «من»ی‌ست که با پیری تمام شده؟ باید آن را فتح کرد. اگر به چیزهایی که می‌خواهیم فکر کنیم، همّ و همّت ما به سمت آن می‌رود و خیال ما به ما الهاماتی می‌دهد. مثل این‌که رفیق باب یا نابابی دارید که شما را به این فکر می‌اندازد که چیزی بخرید یا کاری کنید. او به عوالم ذهنی شما نفوذ می‌کند و خیالِ شما، کارپردازی می‌کند، نقشه می‌کشد و راه را بر الهامات باز می‌کند. بعد از مدتی تحرکی در وجود ما اتفاق می‌افتد و ما به آن چیز یا کار نائل می‌شویم. این همان چیزی‌ست که در روانشناسی به آن قانون جذب می‌گویند.»

اولین کسی که به فکر پرواز افتاد، در تحول بشر امروز، نقش‌آفرین بود. الهامات به کسانی داده می‌شود که به ایده‌ای فکر کنند و به این ترتیب خیال‌شان راه‌گشای زندگی آن‌هاست: «وقتی شناخت ما از خودمان کم است، مثل آن پیرمرد شاعر، به جایی می‌رسیم که تمام می‌شویم و انگیزش ما محدود می‌شود. برخلاف کودکان که دایرۀ وسیعی دارند و اگر آن‌ها را رها کنید با هر چیزی مثل سنگ، چوب و ... در هر رنگی، درگیر می‌شوند تا آن را بشناسند. به قول سعدی: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»، در کودکان بو و بهره‌ای از ولایت است که او را به سمت شناخت همه‌چیز و عشق به آن می‌کشاند. اگر به کودکی بگویید برود نان بخرد، سه ساعت طول می‌کشد. او بین راه با هرچیزی که ببیند درگیر می‌شود؛ با علمک گاز، لاستیک ماشین و ... . چون تشنۀ درک این‌هاست. ما از یک جایی به بعد فکر می‌کنیم سیراب شده‌ایم و بلدیم و این‌گونه است که کودکی‌مان را از دست می‌دهیم. اما کودک، رهایی و آزادی بیشتری در مواجهه با عالم دارد. شاعر باید همیشه این هوشیاری را حفظ کند و برای زندگی، شور کودکانه داشته‌باشد.»

آقای مؤدب از انگیزش صحبت کردند. از این‌که این انگیزش کجا به سراغ ما می‌آید. چرا وقتی خواهرمان بیمار است، بیشتر از وقتی‌که خواهر دوستمان بیمار است متأثر می‌شویم و چرا اگر دختری در شهر دیگری بیمار می‌شود، هیچ احساس ناراحتی نمی‌کنیم؟ و از دختران آفتاب خواستند که شناختشان نسبت به عالم را توسعه دهند و ببینند که این «من» کیست و نسبت به این «من» حساسیت پیدا کنند. چرا که شاعر باید نسبت به هر سوختنی متأثر شود و این‌گونه است که می‌تواند جانشین مولوی، سعدی و حافظ باشد: «چرا اشتیاقی که کودک نسبت به هر سنگ و چوبی دارد، ما نسبت به هر آدمی نداریم؟»

ما باید نسبت «منِ» خودمان را با ولایت خدا یا ولایت طاغوت تعریف کنیم و آن را بجوییم. این‌گونه‌است که هر نوع حرکتی ما را در عرصۀ اتماع انسان رشد خواهد داد. به قول حافظ: «به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب/ که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن.»

جهاد چرا خوب است؟ چون نفس خودت را برای دیگری قربانی می‌کنی. مثلاً کودکی که در عذاب است را نجات می‌دهی. بخش مهمی از سرچشمۀ الهامات، در کار و عمل است تا مطالعات. اگر شما بروید و پیگیر خدمتی شوید، گرهی را باز کرده‌اید که شاید کسی قبل از شما به آن فکر نکرده و متوجهش نشده‌است: «راه حل به ذهن کسانی می‌آید که به مساله‌ها می‌اندیشند. من اگر به موضوع فیثاغورس فکر نکنم، نمی‌توانم آن را حل کنم، چون متوجهش نیستم. توجه و تمرکز، موجب این توانایی‌ست و خدا هدایت و الهامات الهی را به کسانی می‌دهد که به مسیر متمرکز می‌شوند. اگر می‌خواهیم پر از شعر باشیم، باید پر از کار، خدمت، انگیزه و تحرک برای شناختِ هرچه بیشترِ «من» باشیم و مساله‌هایمان را حل کنیم.»

آقای مؤدب از اصطلاح «دختر کوچولو» برای آن دسته از دخترانِ شاعری استفاده کردند که تنها از رفتن معشوق می‌نویسند و این‌که برای او گریه می‌کنند و باز هم توصیه کردند که آفتاب‌گردان‌ها باید «منِ» خود را گسترش و رشد بدهند تا بتوانند شعرهای پخته‌تر و عمیق‌تری بگویند، نه شعرهایی با مضامین سطحی. بعد گفتند: «خیلی چیزها در سورۀ حمد هست. دعا و قرآن و عبادات، منشأ الهام هستند. توجه و ذکر اردوگاه‌های مغضوبین و ضالّین و هدایت یافتگان به شاعر کمک می‌کند. چرا ما همه‌اش دربارۀ معشوق شعر می‌گوییم؟ چرا قد معشوق انقدر کوتاه است؟ چرا تصاویر شعر ما محدود است؟ باید به این مسائل متمرکز بشویم و فکر کنیم به این‌که آیا شهر من همین پنج کوچه‌ای که من می‌شناسم را دارد؟ خودمان را گسترش بدهیم تا کوچۀ ششم را هم ببینیم.»

اگر مجاهده و صدق داشته باشیم، این مشکلات حل خواهد شد. صدق یعنی بخشی از جهانمان را نادیده بگیریم. ما می‌دانیم که باید فلان خدمت را انجام دهیم یا بهمان کتاب را بخوانیم، اما سراغش نمی‌رویم و پشت گوش می‌اندازیم. بنابراین حرکاتمان کند می‌شود، برکاتمان کم می‌شود و رشد و الهاماتمان متاثر از آن کم خواهد شد: «صدق و مجاهده مثل الاکلنگ است. صدق یعنی روبرو شدن با خود و جهان، و رسیدن به درک صادقانه‌ای از خود و جهان. این درک، درک ساکتی نیست. وقتی من چیزی را می‌فهمم، این فهم به من دستور و راهکار می‌دهد و آن دستور باعث می‌شود که من علاوه بر صدق «نظری»، صدق «عملی» داشته‌باشم و به مجاهده برسم. در ادبیات اخلاقی ما این مسائل را با کلماتی مثل مشارطه، مراقبه، معاتبه و معاقبه گفته‌اند. مشارطه یعنی به درکی از خود می‌رسیم، مثلا می‌گوییم من تنبلم، دروغ‌گویم یا من می‌توانستم زبان یاد بگیرم؛ حالا باید برای ترک صفات نادرست با خودم شرط کنم. بعد مراقبت کنم تا انجامش بدهم، اگر کمی اشتباه کردم باید خودم را متابعه یا سرزنش کنم و اگر بیشتر اشتباه کردم باید خودم را معاقبه کنم و کیفر بدهم؛ مثلاً یک روز روزه بگیرم یا زیارت بروم یا کار سختی انجام دهم. باید یکی یکی روی صفات کار کرد و هرگاه یکی اصلاح شد، سراغ بعدی رفت.»

در «اصول کافی» به تصحیحِ حسین استادولی آمده صفات ما جنود عقل و جهل‌اند؛ سپاهیان خرد و سپاهیان جهل. حضرت امام(ره) هم در کتابِ «شرح حدیث جنود عقل و جهل» گفته‌اند که صفاتی که در وجود ماست می‌تواند ما را به سمت عقل یا جهل ببرد. باید صفاتمان را بشناسیم؛ مثلا طمع جزو جنود عقل است. جن‌هایی در درون ما هستند که از صفات ما تغذیه می‌کنند. اگر کار بدی کنیم جن بد را قوی کرده‌ایم. چرا که الهامات ما به سمت خیر و شر می‌روند. در عهد جاهلیت می‌گفتند شاعران جن دارند. تابع جنی در صورت مواد انسان‌ها جلوه می‌کند. رفتن به محیط‌های خوبان الهام‌بخش است. نیت کردن نوعی تکنیک و شگرد است؛ مثلا وقتی کاری انجام می‌دهیم بگوییم خدایا این کار در راه رضای توست. وقتی نیتمان را به زبان می‌آوریم، روی قلب و رفتار ما اثر می‌گذارد. الهامات ما را به سمت بشت یا جهنم می‌برند. به قول هوشنگ ابتهاج: «نامدگان و رفتگان، از دو کرانۀ زمان/ سوی تو می‌دوند، هان! ای تو همیشه در میان.»

آقای مؤدب به تعبیر برخی، نفس امّاره را همان نفس مطمئنه دانستند که از مراقب نبودن و بی‌توجهی ما گم شده و به نفس اماره رسیده‌است. به قول شاه قاسم انوار: «طفل می‌گرید چو راه خانه را گم می‌کند/ چون نگریم من که صاحب خانه را گم کرده‌ام» و گفتند: «من هم بعد از قرن‌ها این را گفته‌ام: کودکی که بازی که می کند/ گاهی گم می شود/ اما کودکی که گم می شود/ هیچگاه بازی نمی کند.»

آقای مؤدب با اشاره به شعر خوان هشتمِ مهدی اخوان ثالث، رسانه‌های جدید را موجب آزمندی نسل حاضر دانستند و گفتند: «این‌که اخوان را در اخوان سال 32 و پس از شکست مصدق و او را در انحصار یاس و نومیدی ببینیم، ظلم است. اخوان را باید در سال‌های 42 و 46 و پس از رهبری امام(ره) جستجو کرد.» و اضافه کردند: «سهل گیر نباشید! به شعرهای تلگرامی بسنده نکنید و مرعوب آن‌ها نباشید. بیایید به بزرگانمان تکیه بزنیم و با سرچشمه‌های بزرگ ادبیات دوست باشیم. زشت است که ادعا کنیم شاعریم، اما با نظامی بزرگ، عبدالرحمان جامی ... مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخ‌زاد، سهراب سپهری و علی معلم‌دامغانی بیگانه باشیم. شاعری با زور نسبتی ندارد؛ بایستی با ذوق و لذت جلو برویم و نباید از گنج‌ها غافل ماند. عالم همه درون شماست. به قول بیدل دهلوی: به جیب تست اگر خلوتی و انجمنی‌ست/ برون ز خویش‌کجا می‌روی جهان خالیست. نفس خود را تزکیه کنیم و صفات را اصلاح کنیم تا الهامات ما رحمانی باشند.»

آقای مؤدب در آخر با تضمین این حدیث از امام صادق(ع) که «رای و رویای مومن در آخرالزمان جزئی از هفتاد جزء نبوت است»، گفتند: «این‌که ما به چه می‌اندیشیم و چه خواطری بر خیال ما می‌گذرند، باید برای ما مهم باشد. در روایات، قرآن و احادیث دنبال کلیدها بگردید. امیدوارم آثار و برکات نفس مکرم شما برای روزهایی که دست من یکی از این دنیا کوتاه است خیراتی باشد که از ناحیۀ شما به من برسد. در دنیا سه جهاد داریم: یکی جهاد اصغر که با ابرقدرت هاست، یکی جهاد اوسط که در سوریه است و سومی جهاد اکبر، که جهاد ما با نفس و عوالم شخصی‌مان است، جنگ ماست با آز و شهوت. همۀ شما هم مجاهد هستید. برای همۀ مجاهدان فاتحه و صلواتی بفرستید.»

(روایت حماسۀ مدافعان حرم {فاطمیون}؛ سید حمزه مسافر، رزمنده و روایتگر فاطمیون) | ما به قصد پاسداری از حرم برخاستیم4

دختران آفتاب‌گردان منتظر آمدن «سید مسافر» بودند. می‌گفتند سید خودش مدافع حرم است و بارها در جبهه‌های حق علیه باطلِ سوریه برای بی‌بی زینب(س) جهاد کرده‌است.

آمد. نشست پشت میکروفن و با این جمله صحبت‌هایش را شروع کرد: «یک زن، طاقت ندارد کسی به شوهرش سیلی بزند، مادر و خواهر هم طاقت دیدن این صحنه را ندارند. حالا چطور یک مادر دست از فرزندش می‌کشد و برای جهاد می‌گوید: برو! این قصه‌ای‌ست که امشب می‌خواهم برایتان بگویم ... ». سید مسافر با لهجۀ شیرینِ دری شروع به گفتن از شهدای مدافع حرم کرد. او رزمنده‌ای افغانستانی بود که نام شناسنامه‌ای‌اش مسافر نبود، اما مسافر جبهه‌های جنگ بود و با همین چشم‌های زلال، شهادتِ هم‌رزمان خالص و مخلصش را دیده‌بود. مثل آن شهیدی که یک‌بار از سید مسافر سؤال کرد: «می‌شود آن‌هایی که سید نیستند هم به حضرت فاطمه(س) بگویند مادر؟» و یک روز «مادر مادر گویان» جان به رؤیای شیرین شهادت سپرد و پرید. مثل آن پسر با استعدادی که دو بار به جبهه رفته‌بود و شهادت روزی‌اش نشد و قبل از سفر سوم با خواهر دوستِ هم‌رزمش ازدواج کرد و بعد از چندروز به سوریه رفت و دامادِ شهید شد. همان جوانی که شهادتش دل همسر تازه‌عروسش را نلرزاند و دختر جوان با تمام دلش از شهادت همسرش راضی بود ...

صحبت از شهدا همیشه حال و هوای خودش را دارد. وقتی سید مسافر گفت همسرش را با خودش آورده و بین همین دختران آفتاب‌گردان نشسته، انگار همه‌چیز رنگ دیگری گرفت. آدم فکر می‌کرد به همسر کسی که جانش را توی دستش گذاشته و از این دنیا و این جسمِ خاکی دل کنده و در سرش هوای رفتن است. همین‌که سید مسافر گفت: «ما برای آقایمان حضرت مهدی(عج) جانِ ناقابلمان را در دست گرفته‌ایم و شما تا امروز چه کرده‌اید؟» یکی دو نفر از دخترها زیر گریه زدند و آهسته‌آهسته حال و هوای مجلس عوض شد و دل‌ها بی‌تاب و بی‌قرار شدند. یکی از دخترها سفارش کرد: «سید! یادتان نرود سلام ما را به سیده زینب(س) برسانید! یادتان نرود اگر سهم شما هم از این جهاد، شهادت شد آن دنیا شفاعت ما را کنید!» و انگار چیزی در قلب بعضی‌ها کنده شد و فرو ریخت ... بعد، سید مسافر این شعر «تکتم حسینی» را به بچه‌ها تقدیم کرد: «از اولش هم گفته بودم که سری از من/
دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من/ دلبسته ات بودم من و دلبسته ام بودی/ اما رهایت کرد عشق دیگری از من/ ... عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!/ حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من ... » و بعد، به درخواست آقای مؤدب، سید مسافر برای حضرت مادر(س) روضه خواند و آن چشم‌های نباریده هم ذره‌ذره ابر شدند و دل‌های بی‌تاب کمی آرام‌تر ...

آن بیرون، چندتا از دخترها ایستادند به صحبت با همسر سید مسافر ... می‌گفت: «اولین‌بار که رفت، خیلی سخت گذشت. حالا اما هر وقت که می‌رود، حضرت زینب(س) خودش دل آدم را صبور می‌کند. تاب می‌آوریم ... .»

(شب شعر) | شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد ... 5

«نگو در سینه ات جایی ندارد عشق، می گویند:/ گیاهان معطر، گاه زیر سنگ می‌رویند/ اگرچه خشک شد زاینده رود اما به لطف تو/ زنانی در کنار رود اشکم رخت می‌شویند/ همیشه باد با خود گل نمی آرد، زمان تنگ است/ بگو که دوستم داری، دهانت را نمی‌بویند» این شعر آغازینه شب شعر چهارشنبه‌شب اردوی آفتاب‌گردان‌ها بود که با صدای شیوای شاعر آن یعنی خانم کبری موسوی‌قهفرخی در سالن اجتماعات شهید فهمیده طنین انداخت و بعد یکی‌یکی دخترانی که در کارگاه نقد روز گذشته شعر نخوانده بودند، برای شعرخوانی دعوت شدند. اتفاق خوش این بود که آیه‌زهرا، دختر آقای میلاد عرفان‌پور هم دو بار پشت میکروفن شعر خواند و دختران آفتاب حسابی برایش کف زدند. ریحانه کاردانی هم که عضو دورۀ تکمیلی آفتاب‌گردان‌هاست رباعیِ تازه سروده‌شده‌ای متاثر از حضور سید مسافر برای دخترها خواند: «ای کاش که از تبار غم بودم، کاش/ یک مصرع شعر محتشم بودم، کاش/ در روضۀ عباس به خود می‌گفتم/ ای کاش مدافع حرم بودم، کاش.»

شب شعر دختران آفتاب قریب به سه ساعت به طول انجامید اما آن‌قدر این شب شعر خوب و شیرین و خواستنی بود که همه با اشتیاق شعرهای آفتاب‌گردان‌ها را دنبال می‌کردند. نکتۀ جالب دیگر این‌که، این شب شعر با سالروز عقد خانم موسوی‌قهفرخی و آقای سیدمهرداد میرافضلی برابر شده‌بود و به همین مناسبت این بانوی شاعر، یک سه‌گانی تازه متولد شده برای دختران آفتاب‌گردان خواندند: «در خور غم بزرگ تو شده/ قلب من اگرچه کوچک است/ سالگرد عشقمان مبارک است.»

***

دقایقی از بامداد گذشته بود که دومین روز اردوی آفتاب‌گردان‌ها به سرانجام رسید. شب شعر دخترها اما ادامه داشت ... در ویلای خانم‌های شاعری که میهمان اردوی آفتاب‌گردان بودند ...

 

 

1 پروین اعتصامی.

2و3 حافظ.

4 محسن کاویانی.

5 سعدی.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • روز دوم: «کعبۀ دل مسکن شیطان مکن | پاک کن این خانه که جای خداست»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.